کد خبر: ۲۴۶۰۴۸
تاریخ انتشار:
دهمین نشست از سلسله دیدارها در کتاب‌فروشی آینده؛

وقتی سعدی و حافظ ملاک معاشرت می‌شوند

محمدحسین اسلام‌پناه شناخت سعدی و حافظ را ملاک معاشرتش با افراد ذکر می‌کند و می‌گوید: اگر کسی سعدی و حافظ را نشناسد و نفهمد، از نظر من قابل اعتنا نیست.
وقتی سعدی و حافظ ملاک معاشرت می‌شوندگروه ادبیات، نشر و رسانه، دیدار و گفت‌وگو با محمدحسین اسلام‌پناه دهمین نشست از سلسله دیدارها در کتاب‌فروشی آینده بود که پنج‌شنبه هفتم اسفندماه برگزار شد.

به گزارش بولتن نیوز، در ابتدا علی دهباشی از اسلام‌پناه برای پذیرش این دعوت و سفر از کرمان به تهران تشکر کرد و در ادامه از اسلام‌پناه خواست تا این نشست را با شرحی از زندگی خود آغاز کند.

محمدحسین اسلام‌پناه زندگی خود را چنین روایت کرد:

«به امر جناب دهباشی من اینجا حاضر شدم. نه دانشمندم، نه استادم، نه شاعرم، نه فیلسوفم. بُر خوردم بین حضراتِ علمی و فرهنگی. در هر حال کار مهمی نکرده‏ام. البته به طور معمول کرمان متولد شدم، در 1316، به طور معمول مدرسه رفتم. از دانشگاه تهران، دانشکده فنی ، 1340 فارغ‎التحصیل شدم در رشته معدن ، زمین‏شناسی که بعد در انگلستان هم یک دوره یک ساله آب زیرزمینی خوانده بودم . کارمند وزارت نیرو بود تا سال 67 که بازنشست شدم. خوب در این مدت هیچ سانحه‎ای که به درد امروز ما بخورد اتفاق نیفتاد، خوشبختانه، فقط موقعی که در دانشکده فنی بودم ، دزدکی سری زدم به شعر و ادبیات . دزدکی به این خاطر که در محیط علمی و فنی شاید معمول این بود که راه خودشان بروند و درس خودشان را بخوانند ، و اینجا شاید چیزی غیرمعمول اتفاق افتاد. خاطره‎ای نقل می‌کنم. مرحوم مهندس ریاضی رییس وقت دانشکده فنی بود و همان اوایل که من وارد دانشکده فنی شده بودم ، داشتم در کتابخانه چیزی می‎نوشتم. آمد، نگاهی کرد و گفت تو اینجا چه‌کار می‎کنی؟ داشتم ترجیع‌بند هاتف اصفهانی را یادداشت می‎کردم . به حالی رفته بودم. اشاره کرد که تو فکر نمی‎کنی جایت در دانشکده مقابل بود، یعنی ادبیات. من که تازه از شهرستان آمده و دستپاچه شده بودم، حرفی نزدم . ولی همیشه به خودم می‎گفتم این شعر و ادبیات جزو خون و رگ ما ایرانی‎هاست . الان هم معیار من برای این که بسنجم چه کسی از نظر من قابل معاشرت است و فرهنگ‌دوست است، از او می‎پرسم « گلستان » خواندی؟ حافظ را می‎فهمی و او را می‎شناسی؟ مولوی که مشکل است و من هم نمی‎فهمم . در هر حال اگر نه بگوید من تکلیفم با او روشن است. می‎خواهد دکترای طب باشد یا در هر رشته‎ای مهندسی گرفته باشد.اگر اینها را نداند، از نظر من قابل اعتنا نیست.

وقتی سعدی و حافظ ملاک معاشرت می‌شوند

به هر حال این کارهای غیرمعمولی که کردم یکی این بود که همشاگردی‏هایم را جمع می‎کردم و برایشان شعر می‎خواندم. آخر دهه 30 و اوایل دهه 40 ، در مملکت ایران شاعران نوپرداز استخوان‎داری داشتیم که همه قابل اعتنا بودند. الان نمی‎دانم ، الان من نه دقت می‎کنم و نه دنبال می‎کنم. ولی آن وقت‎ها بچه‎ها را جمع می‌کردم و برایشان شعر می‎‎خواندم . اکثرشان توجه نمی‏کردند و حق هم داشتند. آنها در راه معمول بودند و من یک خرده کج شده بودم توی این راه غیرمعمول که یادم است شعرهای شعرای نو را برایشان می‎خواندم. مخصوصاٌ اگر رگه‏ای از اعتراض در آنها بود، بیشتر می‎پسندیدم. نمونه‎هایی از این شعرها را برایتان اینجا می‎گویم. برای خودم خیلی خاطره‎انگیز است. فکر می‎کنم این شعری که می‎خوانم مالِ محمد زهری باشد که می‎گوید: به گلگشتِ جوانان یاد ما را زنده دارید ای رفیقان/ که ما در ظلمتِ شب / زیر بالِ وحشی خفاش خون‎آشام / نشاندیم این نگینِ صبح روشن را/ به روی پایه انگشتر فردا . شعری است مربوط به بعد از 28 مرداد. و یا « یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد می‎کشد» این اعتراض است وقتی که اصلاٌ نمی‏شد حرف زد. یا « مردی از باد حادثه بنشست / مردی چو برق حادثه برخاست/ او ننگ را گزید و سپر ساخت / این نام را بدون سپر خواست». از این قبیل شعرها می‎خواندم. حالا آنها دل می‎دادند یا نمی‎دادند ، من خودم خیلی حظ می‎کردم. جنبه شعری‎اش اینها بود .

سَرکی هم در نثر می‎زدم. آن زمان برای من نثر خیلی قاطع و موجز ، نثر مرحوم جلال آل احمد بود. حتی مقالاتی را هم که می‎نوشت می‎خواندم و برایم قابل اعتنا بود. حتی در جایی خواندم که از او پرسیده بودند چه کتابی دوست داری و می‎خوانی؟ از تذکره‎الاولیای عطار گفته بود. به همین خاطر رفتم تذکره‎الاولیایی خریدم و خواندم. دیدم بله آن نثری که واقعا آل احمد می‎گفت من می‎خوانم در این هست و من بارها با آن محشور بودم. من هیچ وقت از شعر و نثر و ادبیات نبریدم.

وقتی سعدی و حافظ ملاک معاشرت می‌شوند

دوران بعدی من در زمینه هنر مربوط می‌‎شود به 10 سال بعد از این دوره. وقتی در کرمان بودم ، کوچه‎گردی می‎کردم . و ساختمان‎هایی را می‎دیدم بسیار کهن. برای مثال ساختمانی را می‎دیدم که هزار سال مانده بود و من فکر می‎کردم استادی که این را ساخته ، چه کار ماندگاری کرده. عکس می‎گرفتم از کتیبه‎ها، تزیینات، گچ‎بری‎ها، معرق‎کاری‎ها، و عکس‎های آنها را هنوز دارم. بعد یادداشت‎هایی داشتم درباره کتیبه‎ها. مرحوم ایرج افشار « یادگارهای یزد» را در سه جلد چاپ کرده که هنوز هم بهترین نمونه از این دست کتاب‎هاست. این مجموعه الگوی من بود در تألیف کتاب « کتیبه‏ها و سنگ‌نوشته‎های کرمان » و پیش از این یادداشت‎هایی فراهم کرده بودم و قرار شد با مرحوم افشار یادگارهای کرمان را هم بنویسیم. من در همین کتاب خواسته‎ام ادای دینی کرده باشم و نوشته‎ام « با یاد استادم ایرج افشار. ردپای ایشان در یادگارهایشان شد خط راه من در این کتیبه‎ها.» و واقعا هم ردپای او خطِ راه من شد.


وقتی سعدی و حافظ ملاک معاشرت می‌شوند

کتاب « مهر و ماه » از دیگر کارهای من است. یکی از کارهای من گشتن در کتابفروشی‎های کرمان بود و در این گشتن‎ها با کتاب‎های خطی آشنا شدم . کتاب‎های خطی هم معمولاٌ سر و ته نداشت. من وقت می‎گذاشتم تا ببینیم این کتاب چیه. و در همان موقع فهمیدم اگر بخواهم با نسخه‎های خطی آشنا بشوم، جز از راه شناختن ایرج افشار و دانش‌پژوه ممکن نیست و در همان سال‎های 50 بود که اولین آشنایی‎های من با مرحوم افشار آغاز شد. آن موقع که در راهنمای کتاب بود با او نامه‎نگاری می‎کردم. تا آن که در 1356 آمد به کرمان برای برقراری کنگره تحقیقات ایرانی که از نزدیک با او آشنا شدم و تا دو هفته قبل از فوتش با او بودم . در هر حال ایشان خیلی به من کمک کرد، هم از نظر نسخه‎شناسی و هم از نظر رفاقت. از همه نظر. آنچه در این زمینه‏‎ها دارم از وجود افشار است. افشار در راه ادبیات و همایون صنعتی در راه ریاضی و نجوم. تخصص همایون صنعتی در نجوم قبل از اسلام بود و کتاب‎های نفیسی را هم در این زمینه ترجمه کرد.

**

از اسلام‌پناه درباره چگونگی تألیف کتاب « کتیبه‎ها و سنگ‌نوشته‎های کرمان» پرسیدند که در پاسخ چنین توضیح داد:

من در کرمان کوچه‎گردی می‎کردم و این کتاب حاصل همین کوچه‎گردی‎هاست. من که محصل بودم در کوچه‎های کرمان می‎گشتم و جاهایی را می‎دیدم که امروز دیگر چیزی از آنها باقی نمانده. در واقع توسعه‎های شهری قاتل جان میراث فرهنگی است. می‎رفتم و خانه‎ها و کتیبه‎هایی می‎دیدم از دوران بسیار قدیم و مدتی بعد که می‎رفتم دیگر نشانی از این خانه‏ها و کتیبه‎ها نبود و به جای آنها برجی و ساختمانی جدید ساخته شده بود.

**

وقتی سعدی و حافظ ملاک معاشرت می‌شوند

پرسش بعدی درباره دکان صحافی اسلام‌پناه بود که در پاسخ گفت:

ما دکانی داشتیم در بازار کرمان که به اجاره بود و من هم در همان سال‏های دهه 60 مدتی بود اداره نمی‏رفتم و تصمیم گرفتم که این دکان را از اجاره دربیاروم و خودم کاری را شروع کنم که همین کار صحافی بود . بعد هم که دکان را باز کردم می‎خواستم گره‎کشی را یاد بگیرم و از کتاب‎هایی که در این زمینه درآمده بود چیزی عایدم نشده بود. کسی بود به نام اوسا غلام که در این کار تبحر داشت و من از او خواستم که این کار گره‎کشی را یادم بدهد. و او این کار را به من یاد داد. من جزوه‏ای در این باره نوشتم که مرحوم ایرج افشار آن را چاپ کرد. در مقدمه آن نوشته بودم که این اوسا غلام سنت سینه به سینه نقل می‎کند. همین که ایرج افشار فهمید می‎خواهم استاد زنده‎‏ای را معرفی کنم که سینه به سینه چیزی را نقل کرده برایش کافی بود و این جزوه را منتشر کرد.

منبع: ایسنا

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین