کد خبر: ۱۷۷۳۹۶
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار:
هذامصارع عشاق/‎ ویژه نامه بولتن در شب تاسوعای حسینی

مقتل و لحظه به میدان رفتن حضرت عباس(ع)/ مقتل حضرت اباالفضل از زبان رهبرانقلاب/ تصاویر سرداب و قبر مبارک قمر بنی هاشم/ خطبه حضرت عباس در شهر مکه +ترجمه/ شعر و بحر طویل در مدح علمدار کربلا/ مقتل خوانی معروف شهید حکیم/ ترانه جدید حامد زمانی به مناسبت محرم/ بینش و نگرش دینی در کلام مرحوم تهرانی/ مداحی کریمی شب تاسوعا 92/ روضه خوانی و سینه زنی ارضی، بهمنی، اسلام میرزایی، میردامادی، طاهری

شب نهم ماه پیروزی خون بر شمشیر است. وفادارى حضرت عبّاس (ع) بیشتر در قضیه‌ وارد شدن در شریعه‌ فرات و ننوشیدن آب است نمونه‌ دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا اینکه به شهادت رسیدند. مى‌دانید که آن‌ها چهار برادر از یک مادر بودند: اباالفضل العبّاس (ع) ـ برادر بزرگ‌تر ـ جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسین‌بن‌على (ع) قربانى کند... امشب شب آب و ادب است روز جانبازی در مقام عشق ...
بولتن نیوز/ گروه معارف - شب نهم ماه پیروزی خون بر شمشیر است. وفادارى حضرت عبّاس (ع) بیشتر در قضیه‌ وارد شدن در شریعه‌ فرات و ننوشیدن آب است نمونه‌ دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا اینکه به شهادت رسیدند. مى‌دانید که آن‌ها چهار برادر از یک مادر بودند: اباالفضل العبّاس (ع) ـ برادر بزرگ‌تر ـ جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسین‌بن‌على (ع) قربانى کند... امشب شب آب و ادب است روز جانبازی در مقام عشق ...



***

تصویری از ورودی سرداب حرم حضرت عباس عليه السلام بعد از پروژه نوسازي؛ راهروهایی که در عكس مشاهده مي شود هميشه  پر از آب مي‌شود و هيچ وقت نتوانسته‌اند جلوی اين آب  كه دور مزار حضرت در طواف است را بگيرند و در نهايت مجبور به کف سازی و ايجاد آب راه براي هدايت آب شده‌اند.




تصاوير قديمي تر از سرداب حرم حضرت عباس عليه السلام






***
درکلام رهبرانقلاب

مقتل‌ حضرت اباالفضل عليه‌السلام از زيان رهبر انقلاب در روز تاسوعا
 

 
من امروز چند جمله ذكر مصيبت كنم. البته شما از ساعتى پيش اين‌جا بوده‌ايد؛ ذكر مصيبت كرده‌اند و شنيده‌ايد. اين روزها هم در همه مجالس و محافل، ذكر مصيبت است. امروز، روز تاسوعاست و رسم بر اين است كه در اين روز، گويندگان و نوحه‌سرايان، راجع به شهادت اباالفضل العبّاس روضه بخوانند. آن‌طور كه از مجموع قراين به دست مى‌آيد، از مردان رزم‌آور - غير از كودك شش ماهه، يا بچه يازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرين كسى است كه قبل از امام حسين به شهادت رسيده است؛ و اين شهادت هم باز در راه يك عمل بزرگ - يعنى آوردن آب براى لب‌تشنگان خيمه‌هاى اباعبداللَّه الحسين - است. در زيارات و كلماتى كه از ائمه عليهم‌السّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسيده است، روى دو جمله تأكيد شده است: يكى بصيرت، يكى وفا. بصيرت اباالفضل العبّاس كجاست؟ همه ياران حسينى، صاحبان بصيرت بودند؛ اما او بصيرت را بيشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى كه فرصتى پيدا شد كه او خود را از اين بلا نجات دهد؛ يعنى آمدند به او پيشنهاد تسليم و امان‌نامه كردند و گفتند ما تو را امان مى‌دهيم؛ چنان بر خورد جوانمردانه‌اى كرد كه دشمن را پشيمان نمود. گفت: من از حسين جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و امان‌نامه شما!(12) نمونه ديگرِ بصيرت او اين بود كه به سه نفر از برادرانش هم كه با او بودند، دستور داد كه قبل از او به ميدان بروند و مجاهدت كنند؛ تا اين‌كه به شهادت رسيدند. مى‌دانيد كه آنها چهار برادر از يك مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسين‌بن‌على قربانى كند؛ به فكر مادر داغدارش هم نباشد كه بگويد يكى از برادران برود تا اين‌كه مادرم دلخوش باشد؛ به فكر سرپرستى فرزندان صغير خودش هم نباشد كه در مدينه هستند؛ اين همان بصيرت است. وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بيشتر در همين قضيه وارد شدن در شريعه فرات و ننوشيدن آب است. البته نقل معروفى در همه دهانها است كه امام حسين عليه‌السّلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه كه من در نقلهاى معتبر - مثل "ارشاد” مفيد و "لهوف” ابن‌طاووس - ديدم، اندكى با اين نقل تفاوت دارد. كه شايد اهميت حادثه را هم بيشتر مى‌كند. در اين كتابهاى معتبر اين‌طور نقل شده است كه در آن لحظات و ساعت آخر، آن‌قدر بر اين بچه‌ها و كودكان، بر اين دختران صغير و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد كه خود امام حسين و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسين هم با اباالفضل حركت كرد و به طرف همان شريعه فرات - شعبه‌اى از نهر فرات كه در منطقه بود - رفتند، بلكه بتوانند آبى بياورند. اين دو برادر شجاع و قوى‌پنجه، پشت به پشت هم در ميدان جنگ جنگيدند. يكى امام حسين در سن نزديك به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام‌آوران بى‌نظير است. ديگرى هم برادر جوان سى‌وچند ساله‌اش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصياتى كه همه او را شناخته‌اند. اين دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط درياى دشمن، صف لشكر را مى‌شكافند. براى اين‌كه خودشان را به آب فرات برسانند، بلكه بتوانند آبى بياورند. در اثناى اين جنگِ سخت است كه ناگهان امام حسين احساس مى‌كند دشمن بين او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همين حيص و بيص است كه اباالفضل به آب نزديكتر شده و خودش را به لب آب مى‌رساند. آن‌طور كه نقل مى‌كنند، او مشك آب را پر مى‌كند كه براى خيمه‌ها ببرد. در اين‌جا هر انسانى به خود حق مى‌دهد كه يك مشت آب هم به لبهاى تشنه خودش برساند؛ اما او در اين‌جا وفادارى خويش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتى كه آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، "فذكر عطش الحسين”؛ به ياد لبهاى تشنه امام حسين، شايد به ياد فريادهاى العطش دختران و كودكان، شايد به ياد گريه عطشناك على‌اصغر افتاد و دلش نيامد كه آب را بنوشد. آب را روى آب ريخت و بيرون آمد. در اين بيرون آمدن است كه آن حوادث رخ مى‌دهد و امام حسين عليه‌السّلام ناگهان صداى برادر را مى‌شنود كه از وسط لشكر فرياد زد: "يا اخا ادرك اخاك"                                                                                        نماز جمعه سال 79

***

سردار ادب علمدار سپاه

شجاعت ‏حضرت عباس عليه السلام در ميان اصحاب امام حسين عليه السلام بى نظير بود، چگونگى شهادت او، و رجزهاى او، و جهاد او با دست بريده، همه بيانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوى آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تيرانداز قرار گرفت، صف آنها را با كشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شكست و خود را به آب فرات رسانيد.

مادرش ام البنين عليها السلام در شهر خطاب به او مى‏گويد:

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد

«اگر شمشيرت در دستهايت بود، كسى را جرئت نزديك شدن به شمشيرت نبود». (1)

روايت‏شده: هنگامى كه وسائل غارت شده از شهداى كربلا را به شام نزد يزيد بردند، در ميان آنها پرچم بزرگى بود، يزيد و حاضران ديدند همه پرچم سوراخ و صدمه ديده ولى دستگيره آن سالم است، پرسيد: اين پرچم را چه كسى حمل مى‏كرد؟

گفته شد: عباس بن على عليه السلام آن را حمل مى‏كرد.

يزيد از روى تعجب و تجليل از آن پرچم، دو يا سه بار برخاست و نشست و گفت:

انظروا الى هذا العلم فانه لم يسلم من الطعن و الضرب الا مقبض اليد التى تحمله.

: «به اين پرچم بنگريد،كه بر اثر صدمات و ضربات، هيچ جاى آن سالم نمانده جز دستگيره آن كه پرچمدار آن را با دست ‏حمل مى‏كرده است (يعنى سالم ماندن دستگيره نشان مى‏دهد كه پرچمدار، تيرها و ضرباتى را كه بر دستش وارد مى‏شود تحمل مى‏كرد و پرچم را رها نمى‏ساخته است) ».

سپس يزيد گفت:

ابيت اللعن يا عباس، هكذا يكون وفاء الاخ لاخيه.

: « لعن و ناسزا از تو دور باد (و ناسزا براى تو زيبنده نيست) اى عباس، اين است معناى وفادارى برادر نسبت به برادرش‏». (2)

عباس سه برادر پدر و مادرى داشت كه مادرشان ام المؤمنين عليها السلام بود، يكى از آنها عبدالله بود كه 25 سال داشت، ديگرى عثمان بود كه 21 سال داشت و سومى جعفر بود كه 19 سال داشت.

حضرت عباس كه از آنها بزرگتر بود و 34 سال داشت، به برادران رو كرد و گفت: «اى پسران مادرم به پيش بتازيد تا خلوص و خيرخواهى شما را در راه خدا و رسول خدا بنگرم‏».

آنها يكى بعد از ديگرى روانه ميدان شدند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند. (3)

وقتى كه همه ياران حسين عليه السلام كشته شدند، و حضرت عباس خود را تنها يافت به حضور برادر آمد و عرض كرد: به من اجازه رفتن به ميدان بده، امام سخت گريه كرد، عباس عليه السلام عرض كرد: سينه‏ام تنگ شده و از زندگى دلتنگ گشته و به تنگ آمده‏ام، مى‏خواهم انتقام خون شهيدان را از دشمن بگيرم.

امام حسين عليه السلام فرمود: برو براى اين كودكا تشنه لب، اندكى آب بياور.

حضرت عباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مى‏گشت و نگهبانى مى‏كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.

در اين هنگام زهير بن قين (يكى از ياران با وفاى امام حسين) نزد عباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده‏ام تا تو را به ياد سخن پردت على عليه السلام بيندازم، عباس عليه السلام كه مى‏ديد خيام اهلبيت در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: «مجال سخن نيست ولى چون نام پدرم را بردى، نمى‏توانم از گفتارش بگذرم، بگو كه من سواره مى‏شنوم‏».

زهير گفت: پدرت هنگامى كه خواست با مادرت ام‏البنين عليها السلام ازدواج كند، به برادرش عقيل فرموده بود زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن، زيرا مى‏خواهم فرزند شجاعى از او به دنيا بيايد و حامى و ايثارگر فداكار براى برادرش حسين عليه السلام باشد. بنابراين اى عباس، پدرت تو را براى چنين روزى (عاشورا) خواسته است مبادا كوتاهى كنى.

غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تا سمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! آيا با اين گفتار مى‏خواهى به من جرئت بدهى، سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نمى‏دارم و در حمايت از حريم او كوتاهى نخواهم نمود.

«والله لاريتك شيئا ما رايته قط‏».

: «به خدا قسم فداكارى خود را به گونه‏اى ابراز كنم و به تو نشان دهم كه هرگز نظيرش را نديده باشى‏».

آنگاه عباس عليه السلام به سوى دشمن حمله كرد، آن گونه كه گوئى شمشيرش، آتشى است كه در نيزار افتاده است، تا اينكه صد نفر از قهرمانان دشمن را كشت.

از جمله با «مارد بن صديف تغلبى‏» قهرمان بى‏بديل دشمن جنگ تن به تن كرد، نيزه بلند مارد را از دست او درآورد و نيزه را تكان سختى داد و فرياد زد: «اى مارد، از درگاه خدا اميدوارم كه با نيزه خودت، تو را به جهنم واصل كنم‏».

آنگاه آن نيزه را در كمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت، با اينكه جمعى از دشمن به كمك مارد آمدند، عباس عليه السلام هماندم نيزه را به گلون مارد فرود آورد كه مارد به زمين افتاد و گوش تا گوش او بريده شد و به هلاكت رسيد، و در اين درگيرى شديد جمعى ديگر نيز بدست عباس عليه السلام كشته شدند. (4)

حضرت عباس عليه السلام به سوى دشمن شتافت، آنها را موعظه كرد، و از عاقبت بد ترسانيد، ولى نصايح آنحضرت در آن كوردلان اثر نكرد، عباس نزد برادرش حسين عليه السلام بازگشت، شنيد صداى العطش كودكان بلند است.

در روايتى آمده: خيمه‏اى مخصوص مشكهاى آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خيمه شد، ديد اطفال آن مشكهاى خالى را برداشته و شكمهاى خود را بر مشكهاى نم‏دار مى‏گذاشتند بلكه از عطش آنها كاسته شود، به آنها فرمود: «نور ديدگانم صبر كنيد اكنون مى‏روم و براى شما آب مى‏آورم‏». (5) در همين هنگام سوار بر اسب شد و نيزه و مشك خود را برداشت و به سوى فرات رهسپار گرديد.

آرى عباس عليه السلام مشك را پر از آب كرد، ولى از آب نياشاميد و به خود خطاب كرد و گفت:

يا نفس من بعد الحسين هونى و بعده لا كنت ان تكونى هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال دينى

«اى نفس! بعد از حسين، زندگى تو ارزش ندارد، و نبايد بعد از او باقى بمانى، اين حسين است كه لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد مى‏خواهى آب گوارا و خنك بياشامى، سوگند به خدا دين من اجازه چنين كارى را نمى‏دهد».

و به نقل بعضى، فرمود: به خدا قسم لب به آب نمى زنم در حالى كه آقايم حسين عليه السلام تشنه باشد.

«والله لا اذوق الماء و سيدى الحسين عطشانا». (6)

عقل مى‏گويد: آب بياشام تا نيرو بگيرى و بتوانى خوب بجنگى، ولى عشق و وفا و صفا مى‏گويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنه‏اند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند؟

بعضى نقل كرده‏اند حضرت على عليه السلام در شب 21 رمضان (شب شهادتش) عباس را به آغوش گرفت و به سينه‏اش چسبانيد و فرمود: پسرم، بزودى در روز قيامت بوسيله تو چشمم روشن مى‏گردد.

«ولدى اذا كان يوم عاشورا، و دخلت المشرعه، اياك ان تشرب الماء و اخوك الحسين عطشان.

«پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعه آب وارد شدى، مبادا آب بياشامى با اينكه برادرت تشنه است!». (7)

آنحضرت با همان يك دست‏ حمله بر دشمن كرد، بسيارى از شجاعان دشمن را بر خاك هلاكت افكند. در اين بحران، حكيم بن طفيل از كمين نخله‏اى بيرون جهيد و ضربتى بر دست چپ آنحضرت وارد ساخت، و دستش را از بند (مچ) قطع كرد (فقطع يده من الزند).

آنحضرت مشك را به دندان گرفت و همت مى‏كرد تا مشك را به خيمه‏ها برساند كه ناگاه تيرى بر مشگ آب آمد و آب آن ريخت، و تير ديگرى بر سينه‏اش رسيد و از اسب بر زمين افتاد. (8)

ابى مخنف مى‏نويسد: وقتى كه دستهاى عباس عليه السلام جدا شد، در حالى كه از دو طرف دستش قطرات خون مى‏ريخت به دشمن حمله كرد تا اينكه ظالمى با گرز آهنين بر سر مباركش زد و آن را شكافت، آن هنگام آن مظلوم به زمين افتاد و در خون خود غوطه‏ور گرديد و صدا زد:

«يا اخى يا حسين عليك منى السلام‏»: «اى برادرم حسين خدا حافظ‏». (9)

و طبق روايت مشهور، صدا زد:

«يا اخاه ادرك اخاك‏»: «اى برادر، برادرت را درياب‏».

امام حسين عليه السلام مانند شهاب ثاقب به بالين عباس شتافت او را غرق در خون ديد كه پيكرش پر از تير شده و دستهايش از بدن جدا گشته و چشمهايش تير خوده‏اند.

«فوقف عليه منحنيا و جلس عند راسه يبكى حتى فاضت نفسه‏».

: «با كمر خميده به عباس نگريست و سپس در بالين او نشست و گريه كرد تا عباس به شهادت رسيد».

نيز نقل شده: با صداى بلند گريه كرد و فرمود:

«الان انكسر ظهرى و قلت‏حيلتى و شمت بى عدوى‏».

:«اكنون پشتم شكست، و رشته تدبير و چاره‏ام از هم پاشيد، و دشمن بر من چيره شد و شماتت كرد». (10

--------------------------------------------
پى‏نوشتها:

8- منتهى الآمال ج 1 / ص 279، اعيان الشعيه ج 1 ص 608، معالى السبطن ج 1 / ص 446.
9- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 99.، تذكره الشهداء: ص 269. 10- فرسان الهيجاء ج 1 / ص 203، معالى السبطين ج 1 / ص 446.

***
خطبه حضرت ابالفضل العبّاس در شهر مكّه مكرّمه در سال60 هجري.[پيش از هجرت كاروان از مكّه به كوفه]

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

«اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی شَرَّفَ هذا (اشاره به بیت الله‌الحَرام) بِقُدُومِ اَبیهِ، مَن کانَ بِالاَمسِ بیتاً اَصبَح قِبلَةً. أَیُّهَا الکَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَریقَ البَیتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَریَّه؟ وَ مَن هُوَ اَدنی بِه؟ وَ لَولا حِکمَ اللهِ الجَلیَّه وَ اَسرارُهُ العِلّیَّه وَاختِبارُهُ البَریَّه لِطارِ البَیتِ اِلیه قَبلَ اَن یَمشیَ لَدَیه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ یَستَلِمُ یَدَیه وَ لَو لَم تَکُن مَشیَّةُ مَولایَ مَجبُولَةً مِن مَشیَّهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَیکُم کَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلی عَصافِیرِ الطَّیَران.

اَتُخَوِِّنَ قَوماً یَلعَبُ بِالمَوتِ فِی الطُّفُولیَّة فَکَیفَ کانَ فِی الرُّجُولیَّهِ؟ وَلَفَدَیتُ بِالحامّاتِ لِسَیِّد البَریّاتِ دونَ الحَیَوانات.

هَیهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الکَوثَر وَ مِمَّن فی بَیتِهِ الوَحیُ وَ القُرآن وَ مِمَّن فی بَیتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن فی بَیتِهِ التَّطهیرُ وَ الآیات.

وَ أَنتُم وَقَعتُم فِی الغَلطَةِ الَّتی قَد وَقَعَت فیهَا القُرَیشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُریدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبیّکُم وَ لا یُمکِن لَهُم مادامَ اَمیرُالمُؤمِنینَ (ع) حَیّاً وَ کَیفَ یُمکِنُ لَکُم قَتلَ اَبی عَبدِاللِه الحُسَین (ع) مادُمتُ حَیّاً سَلیلاً؟

تَعالوا اُخبِرُکُم بِسَبیلِه بادِروُا قَتلی وَاضرِبُوا عُنُقی لِیَحصُلَ مُرادُکُم لابَلَغَ الله مِدارَکُم وَ بَدَّدَا عمارَکُم وَ اَولادَکُم وَ لَعَنَ الله عَلَیکُم وَ عَلی اَجدادکُم.

سپاس خدای را که بیت الله را با قدوم پدرش[منظور امام حسين (ع) است] مشرّف کرد؛ کسی که دیروز بیت بود،[امروز] قبله گردید.

ای ناسپاسان گناهکار آیا راه بیت را بر امام نیکوکاران می بندید؟ چه کسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه كسی نزدیکترین به این خانه است؟ و اگر حکمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ايشان[حسین (ع)] پرواز می کرد؛ قبل از اينكه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش[حسين (ع)] را استلام مي کند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود می آید نازل می شدم.

آیا قومی را که مرگ را در کودکی به بازی مي گرفتند می ترسانید، در حالیکه الان در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا و مولاي همه موجودات كه برتر از حیوانات[هستند].

هيهات بنگريد به کسی که شراب می نوشد[مراد يزيد ملعون است] و به کسی که صاحب حوض و کوثر است؛ و به کسی که در خانه وحی و قرآن است [مراد امام حسين(ع)است] و به کسی که در بیتش اسباب لهو و نجاست است[مراد يزيد ملعون است]؛ و به کسی كه در خانه اش نزول آیات[نشانه ها] و[آيه] تطهیر است.

شما در غلطی واقع شدید که قریش واقع شدند. چرا که اراده قتل پیامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و[اين حيله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنين(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است كشتن ابا عبدالله الحسین(ع) تا وقتی که من زنده ام.

بیایید تا به راهش[راه كشتن امام حسين(ع)] آگاهتان کنم؛پس مبادرت به كشتن من كنيد، و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان[كه قصد كشتن پيامبر(ص)را داشتند] باد.

***

مقتل حضرت عباس (ع)

به ميدان رفتن حضرت عباس(ع)

مطابق معتبرترين نقلها اولين كسى كه از خاندان پيغمبر شهيد شد،جناب على اكبر و آخرينشان جناب ابوالفضل العباس بود،يعنى ايشان وقتى شهيد شدند كه ديگر از اصحاب و اهل بيت كسى نمانده بود،فقط ايشان بودند و حضرت سيد الشهداء.آمد عرض كرد:برادر جان!به من اجازه بدهيد به ميدان بروم كه خيلى از اين زندگى ناراحت هستم.

جناب ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد،گفت:برويد برادران! من مى‏خواهم اجر مصيبت‏برادرم را برده باشم.مى‏خواست مطمئن شود كه برادران مادرى‏اش حتما قبل از او شهيد شده‏اند و بعد به آنها ملحق بشود.

بنا بر اين ام البنين است و چهار پسر،ولى ام البنين در كربلا نيست،در مدينه است.آنان كه در مدينه بودند از سرنوشت كربلا بى خبر بودند.به اين زن،مادر اين چند پسر كه تمام زندگى و هستى‏اش همين چهار پسر بود،خبر رسيد كه هر چهار پسر تو در كربلا شهيد شده‏اند.البته اين زن زن كامله‏اى بود،زن بيوه‏اى بود كه همه پسرهايش را از دست داده بود.

گاهى مى‏آمد در سر راه كوفه به مدينه مى‏نشست و شروع به نوحه سرايى براى فرزندانش مى‏كرد.تاريخ نوشته است كه اين زن خودش يك وسيله تبليغ عليه دستگاه بنى اميه بود.هر كس كه مى‏آمد از آنجا عبور كند متوقف مى‏شد و اشك مى‏ريخت.مروان حكم كه يك وقتى حاكم مدينه بوده و از آن دشمنان عجيب اهل بيت است، هر وقت مى‏آمد از آنجا عبور كند بى اختيار مى‏نشست و با گريه اين زن مى‏گريست. اين زن اشعارى دارد و در يكى از آنها مى‏گويد:

لا تدعونى ويك ام البنين

تذكرينى بليوث العرين

كانت‏بنون لى ادعى بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين 

مخاطب را يك زن قرار داده،مى‏گويد:اى زن،اى خواهر!تا به حال اگر مرا ام البنين مى‏ناميدى،بعد از اين ديگر ام البنين نگو،چون اين كلمه خاطرات مرا تجديد مى‏كند،مرا به ياد فرزندانم مى‏اندازد،ديگر بعد از اين مرا به اين اسم نخوانيد،بله،در گذشته من پسرانى داشتم ولى حالا كه هيچيك از آنها نيستند.

رشيدترين فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب ابوالفضل مرثيه بسيار جانگدازى دارد،مى‏گويد:

يا من راى العباس كر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد 

پرسيده بود كه پسر من،عباس شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد؟دلاورى حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعيات تاريخ است.او فوق العاده زيبا بوده است كه در كوچكى به او مى‏گفتند قمر بنى هاشم،ماه بنى هاشم.در ميان بنى هاشم مى‏درخشيده است.اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضى از مورخين معتبر نوشته‏اند هنگامى كه سوار بر اسب مى‏شد،وقتى پاهايش را از ركاب بيرون مى‏آورد،سر انگشتانش زمين را خط مى‏كشيد.

بازوها بسيار قوى و بلند،سينه بسيار پهن.مى‏گفت كه پسرش به اين آسانى كشته نمى‏شد.از ديگران پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند؟به او گفته بودند كه اول دستهايش را قطع كردند و بعد به چه وضعى او را كشتند.آن وقت در اين مورد مرثيه‏اى گفت.

مى‏گفت:اى چشمى كه در كربلا بودى،اى انسانى كه در صحنه كربلا بودى آن زمانى كه پسرم عباس را ديدى كه بر جماعت‏شغالان حمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى‏كردند.پسران على پشت‏سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير، پشت پسرم را داشتند.واى بر من!به من گفته‏اند كه بر شير بچه تو عمود آهنين فرود آوردند.عباس جانم،پسر جانم!من خودم مى‏دانم كه اگر تو دست در بدن مى‏داشتى، احدى جرات نزديك شدن به تو را نداشت.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 361

نويسنده: شهيد مطهرى

***

مقتل حضرت عباس(ع) به نقل از کتاب شرح شمع

عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران، حضرت عباس عليه السلام تنهايي و بي كسي امام را نتوانست تحمل كند. محضر امام(ع) رسيد و رخصت ميدان رفتن و جانفشاني خواست و عرضه داشت : برادر جان! اجازه ميدان مي دهي؟ امام حسين(ع) گريه شديدي كردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار مني.

عباس(ع) عرض كرد: «سينه ام تنگي مي كند و از زندگي سـير گشتـه ام.» امام(ع) فرمودند: مقداري آب براي اين طفلان تهيه نما. جناب قمر بني هاشم(ع) مشك به دوش گرفت و روانه ميدان شد. با سپاه حريف، درباره آوردن آب به خيمه ها سخن گفت.

وقتي از آن ها مأيوس شد، نزد امام(ع) بازگشت و طغيان و سركشي دشمن را به عرض رسانيد. در اين حال صداي العطش كودكان فضاي خيمه ها را پر كرده بود.

سقّا نگاهي به چهره معصوم كودكان انداخت و بدون تأمل سوي شريعه فرات برگشت و به نگهبانان شريعه حمله كرد و جمع كثيري را كشت و وارد شريعه شد، دست زير آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته» به ياد لبان خشكيده حسين و اهل بيتش افتاد و آب را برگرداند به شريعه.

هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت براي محافظت از مشك به سمت نخلستان رفت و دشمن نيز به دنبالش.

از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب مي كردند، تا اينكه زره از انبوه تيرها همچون خار پشت به نظر مي رسيد. ابرص بن شيبان دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشك را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگيد و اين گونه رجز خواند: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»، به خدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد، من از حمايت از دينم دست بر نمي دارم.

در اين هنگام دست چپ حضرتش را حكيم بن طفيل از مچ قطع كرد. مشك را به دندان هاي مبارك گرفته سعي مي كرد آب را به خيام برساند. لذا خود را به روي مشك انداخت. در اين حال دشمن تيري به چشم و تيري به مشك زد، حكيم بن طفيل با گرزي آهنين فرق مبارك را نشانه گرفت و ضربتي وارد کرد و او را بر زمين انداخت.

عباس(ع) عرضه داشت: «يا ابا عبد الله عليك مني السلام»، اي اباعبد الله بر تو سلام، مرا درياب.

امام خود را به نعش برادر رسانيد، وقتي قمربني هاشم در بالين امام حسين(ع) جان سپرد، حضرت فرمودند: «الان انْكَسَر ظَهري»، عباسم الآن كمرم شكست و چاره ام از هم گسست.

شرح شمع:صفحه 210 و 211

***

شعر

مبادا دست مولا را بگیرند
سراغ از خواهر تنخا بگیرند

درو کردند دست شیعه را، تا
مبادا دست هایت، پا بگیرند


من و شرم شکستن، بهتر از این؟
ندارم آه و شیون بهتر از این

دو بیتی نذر دستان تو کردم
نمی سوزد دل من بهتر از این


نگاه تو وفا را منتشر کرد
غمی بی انتها را منتشر کرد

دو دست تو، دو بیت عشق بودند
خدا آن دست ها را منتشر کرد

از: سید حبیب نظاری

***

آبرو داری کن عباس/ محسن عرب خالقی

پاشو ای برادر من پاشو از جا پهلوونم

پاشو که می خوام بلند شم اما دیگه نمی تونم

پاشو ای ابرو شکسته کمر منو شکستی

چشمای من پراشکه تو چرا چشماتو بستی

اگه می شنوی صدامو پاشو یه کاری کن عباس

دشمنا دارن می خندن آبرو داری کن عباس

انقدر نگو که روی خیمه اومدن ندارم

انقدر نگو کنار علقمه تنهات بذارم

چی جوری رهات کنم با گرگای تشنه به خونت

کوفیا کینه دارن از ضربه های بی امونت

اینا منتظرن تا تو رو زخمی گیر بیارن

می دونم که از تن تو چیزی باقی نمی ذارن

یه دلم پیش تن تو یه دل من توی خیمه

می شنوی صدای اسباس که می رن به سوی خیمه

یادته گفتم نباشی دشمنم بی حیا می شه

یادته گفتم که پاشون توی خیمه ها وا می شه

خوش بخواب ای غیرت الله دست زینبو میبندن

پای نیزه ی سرت بر دخترای من می خندن

***

بحر طويل در مدح حضرت عباس ابن علي (ع)

 مي کند از دل وجان ورد زبان غمزده وصاف حزين، وصف مهين، يکه سوار فرس شيردلي، فارس ميدان يلي، زاده سلطان ولي حضرت عباس علي، ماه بني هاشم و سقاي شهيدان ز وفا صفدر ميدان بلا ، مير و سپهدار و علمدار برادر ، که شه تشنه لبان را همه جا يار و ظهير است و به هر کار مشير است و گه بزم وزير است و گه رزم چو شير است و به رخسار منير است و به  پيکار دلير است ، زهي قدرت بازو و خهي قدرت نيرو که به پيکار عدو چون فرس عزم برون تاخت و چون بال برافراخت و شمشير همي آخت ز سهم غضبش شير فلک زهره خود باخت، ز هول سخطش گاو زمين ناف بينداخت، دليري که اگر روي زمين يکسره لشکر شود و پشت به هم در دهد و بهر جدالش بستيزند و به پيکار بخيزند ، به يک حمله او جمله گريزند و زيک نعره او زهره بريزند .

اميري که اگر تيغ شرربار برون آورد از قهر و کند حمله به کفار ، طپد گرده گردان و درد زهره شيران و رمد مرد ز ميدان و پرد طاير هوش از سر عدوان و فتد رعشه و تب ، لرزه بر اندام دليران و يلان از صف حربش همه از صدمه ضربش بهراسند و گريزند،  بدين قدرت و شوکت بنگر بهر برادر به صف کرب و بلا تا به چه حد برد به سر شرط وفا را  :

ديد چون حال شه تشنه بي يار و جگر گوشه و آرام دل سيد مختار ، سرور جگر حيدر کرار ، درآن وادي خونخوار ، بود بي کس و بي يار ، نه يار و نه مددکار ، به جز عابد بيمار ، به جز عترت اطهار ، همه تشنه لب و زار ، همه خسته و افکار ، زيک سوي دگر لشکر کفار ، همه فرقه اشرار ، همه کافر و خونخوار ، ستم گستر و جرار ، جفا پيشه و غدار ، ستم کيش و دل آزار ، کشيد آه شرر بار و فرو ريخته لخت جگر ار ديده خونبار ، که ناگاه سکينه گل گلزار برادر ، زگلستان سراپرده ، چو بلبل به نوا آمد و چون در يتيم از صدف خيمه به بيرون شد ه بردست يکي مشک تهي زآب ، لبش تشنه و بي آب ، رخش غيرت مهتاب ، سراسيمه و بي تاب ، که اي عم وفادار ، تو سقاي سپاهي ، پسر شير الهي ، فلک رتبه و جاهي ، همه را پشت و پناهي ، به حسب غيرت ماهي ، به نسب زاده شاهي ، چه شود گر به من از مهر نگاهي کني از راه کرم ، بهر کرم ، جرعه آب آري و سيراب کني تشنه لبان را .

چو ابوالفضل، نهنگ يم غيرت ، اسد بيشه همت ، قمر برج فتوت ، گهر درج مروت ، سمک بحر شهادت ، يل ميدان شجاعت بشنيد اين سخن از طفل عزيز پسر شافع امت ، چو يکي قلزم زخار به جوش آمد و چون ضيغم غران ، به خروش آمد و بگرفت از او مشک و فرو بست به فتراک ، چنان شير غضبناک ، عرين گشت مکين ، بر زبر زين و همي بانگ به مرکب زد و هي زد به سمندي که گرش سست عنان سازد و خواهد که به يک لحظه اش از حيطه امکان بجهاند ، به جهاني دگرش باز رساند ، که جهان هيچ نماند به دو صد شوکت و فر ، مير دلاور ، چو غضنفر به عدو تاختن آورد و دليران و يلان سپه ، از صولت آن شير رميدند و به يک سر طمع از خويش بريدند و ره چاره به جز مرگ نديدند 

ابوالفضل ، سوي شط فرات آمد و پرکرد از آن ، مشک و به رخ کرد روان اشک و ربود آب ، که خود را زعطش سازد سيراب ، که ناگاه به ياد آمدش از تشنگي اهل حريم پسر ساقي کوثر ، ز لب تشنه اطفال برادر ، همه چون طاير بي پر ، همه دلخسته و مضطر ، به جوانمردي آن شير دلاور ، بنگر هيچ از آن آب ننوشيد ، چو يم باز بجوشيد و چو ضيغم بخروشيد و بکوشيد و از آن دجله برون آمد و راند اسب سوي خيمه و گفتا به تکاور که تويي اسب نکو فر ، که چو برقي و چه صرصر ، هله امروز بود نوبت امداد و ببايد که به تک بگذري از باد و کني خاطر من شاد و همي گفت،  عنان ريز به مرکب زد ه ، مهميز که ناگاه پسر سعد دغا ، پيشرو اهل زنا ، بانگ برآورد که اي فرقه کم جرات و بي غيرت ترسنده ، سراپا زچه از يک تن تنها بهراسيد و فراريد، چرا تاب نياريد ، نه آخر همه گردان و يلانيد و شجاعان جهانيد و دليران گوانيد و ابازور و توانيد و تمامي همه با اسلحه و تيغ و ستانيد؟  ! فرسها بدوانيد و دليرانه برانيد و بگيريد سر راه بر آن شاه زبر دست که گر از کفتان رست، نيابيد بر او دست ، و اگر او ببرد آب و شود شاه جگر سوخته سيراب و بتازد به صف معرکه ، چون باب نياريد دگر تاب.

که عباس در اين معرکه گيرم همه شير است و زبر دست و دلير است ، بلا مثل و نظير است، ولي يک تن تنها به ميان صف هيجا چه کند قطره به دريا ، گرتان زهره و ياراي برابر شدنش نيست مراين وحشت و بيچارگي از چيست ، به جنگيدنش ارتاب نياريد به يکباره براو تير بباريد و ز پايش به در آريد ، علي القصه به هر حيله که باشد مگذاريد برد جان و خورد آب .

چو آن لشکر غدار زسردار خود اين حرف شنيدند ، عنان باز کشيدند و چو سيلاب ، سپه جانب آن شاه دويدند ، چو دريا که زند موج ، زهر خيل و ز هر فوج بباريد بر آن بارش پيکان و نناليد ابوالفضل ز انبوهي عدوان و همي يک تنه مي تاخت به ميدان و خود از کشته اشان پشته همي ساخت که ناگاه ، لعيني ز کمينگاه برون تاخت ، بر او تيغ چنان آخت که دستش ز سوي راست بينداخت ، ولي حضرت عباس وفادار ، چو مرغي که به يک بال برد دانه سوي لانه به منقار ، به يکي دست چپش تيغ شرربار همش مشک به دندان و بدريد از عدوان زره و جوشن و خفتان ، که به ناگاه لعيني دگر از آل زنا ، دست چپش ساخت جدا ، شه به رکاب، هنر از کوشش پا کرد لعينان دغا از بر خود دور ولي با تن بي دست که از زخم شده خانه زنبور ، بد او خرم و مسرور ، که شايد ببرد آب بر کودک بي تاب ، سکينه ، که شود  بهجت و آرام دل باب ، که ناگاه دغايي ز دغا تير رها کرد بر آن مشک و فرو ريخته شد آب ، نياورده دگر تاب سواري و بزاري شه دين از زبر زين به زمين گشت نگونسار و زجان شست همي دست ، به يکبار و بناليد و و بزاريد که اي جان برادر چه شود گر به دم بازپسين ، شاد کني خاطر ناشادم و بستاني از اين لشکر کين دادم و از مهر کني يادم و سر وقت من آيي ، که سرم شقه شد از ضربت شمشير و به ببيني که بود ديده ام آماجگه تير و فتاده ز تنم دست ، بيا تا که هنوزم به تن اندر رمقي هست که فرصت رود از دست .

دگر غمزده وصاف ، مگو وصف ستم ها که بر يار شه تشنه لب کرب و بلا رفت .
                      

شاعر: ميرزا محمدرضا وصاف بيدگلي، تصحيح: مسعود فرزانگان بيدگلي 


***

فیلم

روضه جانسوز قتلگاه توسط آيت الله جوادي آملي


مقتل خواني معروف شهيد آيت الله حكيم



***

روزشمار

کربلا....پنج شنبه نهم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

شمر خود را به خیام امام(ع) رسانده، ضمن صدا کردن حضرت عباس(ع) و دیگر فرزندان ام البنین، می گوید:« برای شما از عبیدالله امان نامه گرفتم.» آنها متفقاً گفتند:« خدا تو را و امان نامه ی تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم ولی پسر دختر پیامبر نداشته باشد؟» 

 امام حسین(ع) توسط حضرت عباس(ع) از دشمن یک شب را برای نماز، راز و نیاز با خدا و تلاوت قرآن مهلت می گیرد. 

حفر خندق در اطراف خیام برای مقابله با شبیخون دشمن و قطع کردن راه ارتباطی دشمن با خیام از سه طرف، - که فقط از یک قسمت ارتباط برقرار باشد- و یاران امام(ع) در آنجا مستقر بودند. این تدبیر امام(ع) برای اصحاب بسیار سودمند بود.
 
 گروهی از لشکر عمر بن سعد به سپاه امام می پیوندند.

سخن امام(ع) خطاب به دشمن:« وای بر شما! چه زیانی می برید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست می خوانم، اما شما از همه ی فرامین من سر باز می زنید و سخن مرا گوش نمی دهید، چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است.

***

ترانه جدید "زمانی" برای محرم

 

ترانه جدید حامد زمانی برای محرم با عنوان «دلتنگ» توسط صدا و سیما منتشر شد.

بنابر گزارش فارس، ترانه «دلتنگ» توسط «حامد زمانی» آهنگسازی شده و تنظیم آن بر عهده «امید رهبران» بوده است و میکس و مستر آن را «رضا پوررضوی» انجام داده است.

شعر عاشورایی این کار جدید حامد زمانی را چون کارهای دیگر او «محمدمهدی سیار» سروده است.

آخرین اثر حامد زمانی و محمدمهدی سیار سرود «مرگ بر آمریکا» بود که به صورت گسترده مورد توجه قرار گرفت و حتی مورد تقدیر نمایندگان مجلس قرار گرفت.

***

تصاویری از داخل ضريح حضرت عباس علیه‏السلام



***
منبر مکتوب/ سلوك عاشورايي

 "بينش و نگرش؛ بصيرت ديني" در كتاب سلوك عاشورايي آيت الله مجتبي تهراني منزل نهم(بخش نهم)

امام حسین(ع)؛ انسان ضدّ غرور(9)
  
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَلَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين

"الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا”.[1]

مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه‏السلام) بود. عرض کردم این حرکت صحیفه‏ای از درس‏های گوناگون معنوی و معرفتی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اُخروی، فردی و اجتماعی بود و امام حسین(علیه‏السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ یعنی در این حرکت و قیام نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد، بلکه از این هم بالاتر بود؛ و آن اینکه می‏خواست مغرورین را آگاه کند. چون منشأ غرور جهل است. یعنی آنگاه انسان فریب می‏خورد که بی‏خبر باشد. اگر انسان خبردار شود، کلاه سرش نمی‏رود.
 
شیوه اصلاحی امام حسین(علیه‏السلام): اصلاحِ روش برای اصلاحِ بینش
تعبیری که در وصیّت‏نامه امام حسین(علیه‏السلام) بود که در مدینه به برادرش محمّد بن‏حنفیّه نوشت و حرکت کرد، این بود که: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي».[2] جلسه گذشته عرض کردم که اصلاح دو گونه است؛ اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی. امام حسین(علیه‏السلام) به هر دو نوع اصلاح نظر داشت. البته اصلاح ظاهری بر اصلاح باطنی مقدم است؛ به این معنا که اصلاً اصلاح ظاهری زمینه‏ساز اصلاح باطنی است. لذا حضرت بلافاصله بعد از آنکه فرمود می‏خواهم امّت را اصلاح کنم، اوّل مسأله امر به معروف و نهی از منکر را مطرح فرمود. چرا؟ چون امر به معروف و نهی از منکر اصلاح ظاهری است.

امام حسین به دنبال این بود که هم «روشِ رفتاری» به امّت اسلامی بدهد و هم «بینشِ درونی» برای تشخیص حق از باطل بدهد. اگر این بینشِ درونی بیاید، دیگر انسان مغرور نمی‏شود و فریب هم نمی‏خورد. امّا حضرت اوّل روشِ رفتاری را مطرح می‏کند. چون تا روشِ رفتاری نباشد، بینشِ درونی برای انسان حاصل نمی‏شود. جلسه گذشته کلمات استادم[3] ـ‏رضوان الله تعالی علیه‏ـ را هم نقل کردم که ایشان هم می‏فرماید تا انسان مؤدّب نشود به آداب شریعت، یعنی تا احکام ظاهری را عمل نکند، به آن بینش معنویِ درونی نخواهد رسید. اصلاً گام اوّل این است.

علّت تقدّم اصلاحِ روش بر اصلاحِ بینش
حالا دلیلش را می‏خواهم عرض کنم. انسان مجموعه‏ای از قُوا است؛ یعنی «عقل» دارد، «شهوت» دارد، «غضب» دارد، «وهم» دارد. اینها قُوای رئیسه‏ای است که در انسان هست. هر کدام از این قُوا کارکرد خاصّ خودشان را دارند. قوّه عقل باید حاکم بر مجموعه قُوای حیوانی باشد. چون اگر بنا باشد انسان از شهوت و غضب و وهم به طور گسترده و افسارگسیخته بهره‏گیری کند و اینها هیچ کدام مهاری نداشته باشند و مثل یک حیوان عمل کند و مانعی ارادی بر سر راه آنها نباشد، اینها بر سر راه عقل مانع می‏شوند و موجب می‏شوند انسان نتواند تعقّل صحیح داشته باشد. یعنی شهوت و غضب و وهم جلوی تعقّل صحیح انسان را می‏گیرند. ولی اگر اینها مثل حیواناتی که به آنها دهنه می‏زنند مهار شوند، اینجا است که آن راکب، یعنی آنکه روی این حیوان نشسته است، می‏تواند خوب تصمیم‏گیری کند.

مهارِ شرع بر حیوانِ نفس
مهاری که در اینجا مطرح است، مهار «شرع» است. یعنی همین آداب و احکام ظاهری است که این قُوای حیوانی را مهار می‏کند و به عقل کمک می‏کند که بر آنها مسلّط شود. عمل به این احکام شرعی جلوی شهوت افسارگسیخته و غضب افسارگسیخته را می‏گیرد و این حیوان را مؤدّب به آداب شرع می‏کند. اینکه استاد ما هم فرمود «ظاهر شریعت» مُرادشان همین است. تازه اینجا است سرِ عقل می‏آیی! تازه اینجا است که می‏توانی تفکّر صحیح داشته باشی. اینجا است که می‏توانی حق را از باطل تشخیص دهی. امیدوارام که این مقدّمه برای شما گویا بوده باشد.

سرگردانی روح بین عقل و هواهای نفسانی
روایتی از علی(علیه‏السلام) را می‏خوانم که حضرت فرمودند: «الْعَقْلُ صَاحِبُ جَيْشِ الرَّحْمَنِ»؛ عقل همراه لشکر الهی است. یعنی هم‏گام با آن بُعد معنوی انسان است. «وَ الْهَوَى قَائِدُ جَيْشِ الشَّيْطَانِ»؛ هوای نفس، یعنی همان شهوت و غضب و قُوای حیوانی، راهبر لشکر شیطان است. «وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةٌ بَيْنَهُمَا»؛ روح انسان هم هنگام تصمیم‏گیری بین این دو قرار گرفته است. «فَأَيُّهُمَا غَلَبَ كَانَتْ فِي حَيِّزِهِ».[4] یعنی هر یک از عقل و هوا که بر دیگری غلبه کند، روح تحت سلطه همان قرار می‏گیرد. اگر عقل بر هوا چیره شد، قهراً روح تحت سلطه او قرار می‏گیرد؛ امّا اگر شهوت و غضب بر عقل غلبه کرد، نفس انسان هم در اختیار قُوای حیوانی‏اش قرار می‏گیرد. اینجا راکب و مرکوب داریم؛ اگر راکب بتواند این مرکبِ نفس را مهار کند، او است که غلبه کرده و بر این حیوان سوار شده است؛ امّا اگر نتوانست، این حیوان نفس است که ؟بر عقل مسلّط می‏شود. یعنی ماجرا وارونه و سر و ته می‏شود!

«تقوا» ثمره عمل به آداب ظاهری شریعت؛ «بینش» ثمره تقوا
این مطلب را در قرآن هم داریم. وقتی انسان مؤدّب شد به آداب ظاهری شریعت، آنجا است که سرِ عقل می‏آید. کسانی که مؤدّب به آداب ظاهری شریعت هستند، یعنی حرام را ترک می‏کند و عمل به واجب می‏کنند، یکی از آثارش این است که «ملکه تقوا» در آنها حاصل می‏شود. تقوا یک ملکه است؛ من در گذشته به‏طور مفصّل درباره تقوا بحث کرده‏ام. تقوا ملکه حاصله از «ایمان مستمرّ» و «عمل مکرّر» است. وقتی به‏طور مکرّر واجبات را انجام ‏می‏دهی و ترک محرمات می‏کنی، یک ملکه قُدسی درونی پیدا می‏شود که اسم آن را «تقوا» می‏گذارند. این ملکه قُدسی که حاصل شد، آن وقت می‏توانی بین حق و باطل فرق بگذاری. قرآن کریم می‏فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً».[5] ای کسانی که ایمان آورده‏اید، تقوای الهی پیشه کنید تا خدا به شما بینش و قدرت تشخیص حق از باطل عطا کند. پس چه کسی می‏تواند تمییز بین حق و باطل بگذارد؟ چه کسی می‏تواند بینش پیدا کند؟ آن کس که اهل تقوا باشد.

اصلاح ظاهری امّت، زمینه‏ساز اصلاح باطنی آن می‏شود
امام حسین(علیه‏السلام) خیلی دقیق دارد عمل می‏کند. می‏گوید من می‏خواهم امّت جدم را اصلاح کنم؛ هم از نظر ظاهر در سطح جامعه، هم از نظر باطن که بتوانند بین حق و باطل تمییز بدهند. امّا این اصلاح امّت یک روند خاص دارد. لذا بلافاصله بعد از این جمله که در وصیّت‏نامه‏اش نوشته بود: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي» می‏فرماید: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر». اوّل اصلاح ظاهری امّت در سطح جامعه را مطرح می‏فرماید. حضرت می‏خواهد اوّل جلوی این لااُبالی‏گری‏ها را بگیرد. می‏فرماید وقتی جلوی این لااُبالی‏گری‏ها را گرفتم و مهار شد، آنجا است که این امّت سرِ عقل می‏آیند و خودشان می‏توانند حق را از باطل تشخیص دهند.

لذا شما دقّت کنید در این خطبه‏ای که حضرت فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ».[6]وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛[7] یعنی اگر یک چنین آدمی در رأس حکومت قرار بگیرد، فاتحه اسلام را باید خواند. حضرت دید با روی کار آمدنِ یزید کار به جایی می‏رسد که معروف و منکر جابه‏جا می‏شوند. یعنی در سطح جامعه معروف، منکر می‏شود و منکر، معروف می‏شود. امام حسین به این نکته توجه داشت که فرمود می‏خواهم امّت را اصلاح کنم. حضرت بحث حق و باطل را پیش می‏کشد. می‏فرماید آیا نمی‏بیند که به حق عمل نمی‏شود و از باطل نهی نمی‏شود؟ چرا حضرت چنین می‏فرماید؟ جهتش این بود که حضرت می‏دید آن قبلی‏ها ـ‏امثال معاویه‏ـ باز مقداری ملاحظه می‏کردند و ظواهر شریعت را رعایت می‏کردند؛ امّا این یزید که بر سرِ کار آمده، نه تنها اهل این نیست که جلوی لااُبالی‏گری را بگیرد، بلکه خودش رأس لااُبالی‏ها و سرآمد لاابالی‏ها است. لذا همان اوّل کار حضرت به مروان بن‏حکم چه گفت؟ فرمود: «اصلاحِ فردی هم متوقّف بر عمل به ظواهر شرعی است.البته راجع به فرد هم همین است؛ هر کس بخواهد قوّه تمییز حق از باطل پیدا کند، راهی جز این ندارد. اوّل باید خودت را مؤدّب کنی به آداب اسلامی؛ یعنی واجبات را عمل کردن و ترک محرّمات کردن و مدّتی به این شیوه ادامه دادن تا آنجا که ملکه تقوا حاصل شود. وقتی ملکه قُدسی تقوا حاصل شد، نورانیّت درونی هم می‏آید و خدا هم دستت را می‏گیرد و حق را از باطل تمییز می‏دهی و به چه کنم، چه کنم هم نخواهی افتاد.

کارِ عملی بر کارِ فرهنگی مقدّم است
این را هم بدانید که اینهایی که می‏گویند ما بدون رعایت آداب ظاهری به حق می‏رسیم، اینها به تعبیر امام ـ‏رضوان الله تعالی علیه‏ـ آدم‏های جاهلی هستند. این حرف‏ها هم از روی جهل و نفهمی‏شان است. برای رسیدن به حقیقت راهی جز عمل به شریعت نیست؛ اصلاً و ابداً. این‏طور نیست که کسی بتواند بدون مؤدّب شدن به آداب ظاهری شرعی به این مقام برسد. این روشی است که در اسلام بوده و جزء معارف ما است. حالا اخیراً اسم آن جنبه بینشی را «کار فرهنگی» می‏گذارند؛ نخیر، کارِ عملی مقدّم بر کارِ فرهنگی است. اگر می‏خواهی کار فرهنگی اثر کند و جامعه بینش اسلامی پیدا کند، باید بروی سراغ اینکه روش رفتاری بدهی و کارِ عملی کنی. وگرنه فاتحه کار فرهنگی را باید بخوانی! چون بدون کارِ عملی و روش رفتاری دادن، یک گوش در است و دیگری دروازه! پس این حرف‏ها بگذارید کنار؛ امام ـ‏رضوان الله تعالی علیه‏ـ می‏گوید اینها حرف‏های جاهلانه است که بعضی می‏زنند.

علّت سکوت اهل بصیرت در مقابل باطل
مطلب دیگر اینکه همه افراد جامعه که این‏طور نیستند که لااُبالی باشند؛ در همان زمان امام حسین(علیه‏السلام) هم در بین مردم افرادی بودند که حق را می‏شناختند، ولی جرأت نمی‏کردند از حق دفاع کنند. بله عدّه‏ای بودند که اینها بر اثر همین لااُبالی‏گری‏ها و امثال اینها مغرور و فریب‏خورده بودند و قوه تمییز حق از باطل را نداشتند؛ امّا یک عده این‏طور نبودند. اینها حق را می‏شناختند، ولی جرأت نمی‏کردند در مقابل باطل بایستند. هنر و عظمتی که حسین(علیه‏السلام) داشت این بود که هم حق را تشخیص داد و هم پای حق ایستادگی کرد.

حالا من این را روایت از پیغمبر اکرم را می‏خوانم که فرمودند: «ألَا لَا یَمنَعَنَّ رَجُلاً مَهَابَةُ النَّاسِ أن یَتَکَلَّمَ بِالحَقِّ إذَا عَلِمَه ألَا إنَّ أفضَلَ الجِهَادِ کَلِمَةُ حَقٍّ عِندَ سُلطَانٍ جَائِرٍ».[8]مَهَابَةُ النَّاس». «مَهابت» یعنی ترس و بیم و وحشت. یعنی به جهت بیم از مردم حق را نمی‏گوید. بلافاصله حضرت می‏فرماید آگاه باشید که بافضیلت‏ترین جهاد گفتار حق است نزد حاکم ستمگر. هان آگاه باشید، ترس از مردم مانع نشود شخص را از اینکه حق را بگوید آنگاه که آن راتشخیص می‏دهد. حق را می‏داند، امّا می‏ترسد بگوید. از چه کسی می‏ترسد؟ از مردم؛ «نقش خفقان حاکم بر جامعه در سکوت اهل بینش. حالا می‏رویم سراغ آن زمان و جوّ حاکم بر آن زمان؛ بنی‏امیّه آن‏چنان در اجتماع فضاسازی و جوسازی کرده بودند و یک حالت خفقان به وجود آورده بودند که بعضی از آنهایی که بینش هم داشتند و حق را می‏توانستند تشخیص دهند هم جرأت دفاع از حق نداشتند. تا زمان عمر بن‏عبدالعزیز بود که علی(علیه‏السلام) را در نماز جمعه‏ها سَبّ می‏کردند. حتی نقل روایاتی از پیغمبر را منع کردند و کاری کردند که هر کسی نتواند نقل حدیث کند. همه گونه در جامعه جوّ خفقانی درست کردند که آنهایی که حق را می‏دانستند هم جرأت نمی‏کردند که بگویند. یعنی این‏گونه جوسازی شده بود که از ترس مردم و از ترس اینکه آنها را «هو» کنند، جرأت نمی‏کردند حق را بگویند. یعنی آنها با آن ابزارهای شیطانی‏شان تطمیع و تهدید و تحمیق‏، جامعه را چنان احاطه کرده بودند که آنکه حق را می‏داند جرأت گفتن حق را پیدا نکند.

نقش فضا شکنی امام حسین(علیه السلام) در اظهار حق
در چنین جوّ خفقان‏زده‏ای امام حسین چه کار کرد؟ حضرت فضاشکنی کرد. این خیلی مهم است. ایشان جَوشکنی کرد. یعنی آن فضا و آن خفقانی را که اینها درست کرده بودند که کسی جرأت نمی‏کرد حق را بگوید، حضرت آن جو را شکست. لذا بعد از امام حسین حرکت‏ها شروع شد. اگر آن جوشکنی نشده بود، این قیام‏ها و حرکت‏های بعدی هم پیش نمی‏آمد. این را هم بدانید که انسان اگر تحت تصرّف غضب یا شهوت قرار بگیرد، عقلش کار نمی‏کند؛ حتّی اگر قبلاً هم کار کرده بود و به حق رسیده بود و تشخیص داده بود، اگر عقلش تحت سیطره هواهای نفسانی باشد، جرأت نمی‏کند حق را بگوید. بنابر این، یک‏وقت هست می‏گویی فلانی بینش ندارد، امّا یک‏وقت می‏گویی بینش دارد، ولی جرأت ندارد بینشش را اظهار کند. اینها دو چیز است.

حق را بگو، هرچند تلخ باشد
یک روایت از سفارش‏های علی(علیه‏السلام) به امام حسین(علیه‏السلام) است که می‏فرماید: «يَا بُنَيَّ أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ فِي الْغِنَى وَ الْفَقْرِ وَ كَلِمَةِ الْحَقِّ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ».[9] پسرم، یک‏وقت نکند مسائل نفسانی بر تو چیره شود و مانع بیان حق شود. اگر تقوا داشته باشی، همیشه عقلت بر شهوت و غضبت غلبه دارد.

روایت دیگر از امام باقر(علیه‏السلام) است که می‏فرماید: «لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَيْ بُنَيَّ أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ»؛ امام باقر(علیه‏السلام) می‏گوید وقتی هنگام وفات پدرم زین‏العابدین(علیه‏السلام) رسید، من را به سینه‏اش چسباند و به من فرمود پسرم، می‏خواهم به تو یک سفارش کنم. آن همان سفارشی است که پدرم حین وفاتش به من فرمود. یعنی حسین(علیه‏السلام) هم  روز عاشورا در آخرین لحظات به زین‏العابدین همین سفارش را فرموده است. «وَ بِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ»؛ معلوم می‏شود که امام حسین هم این سفارش را از پدرش علی‏(علیه‏السلام) گرفته است. امّا آن وصیّت چه بود؟ فرمود: « أَيْ بُنَيَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً».[10]  ای پسر من، پای حق بایست، گرچه تلخ باشد.

بینش فرمایشی و تحمیلی نیست
پس امام حسین به دنبال اصلاح امّت جدّش بود؛ اصلاح هم در دو بُعد ظاهری و باطنیِ امّت بود. اصلاحِ ظاهری هم مقدّمه اصلاحِ باطنی بود. یعنی حضرت هم می‏خواست روشِ رفتاری به جامعه بدهد و هم می‏خواست بعد از آنکه زمینه مُهیّا شد، بینش باطنی به آنها بدهد تا مردم خودشان حق را از باطل تمییز بدهند. این را بدانید که بینش فرمایشی و تحمیلی نیست. راه گم نکنید. اگر بدون روش رفتاری دادن بخواهی کار فرهنگی کنی و بینش بدهی، هر چه هم بگویی فایده هم ندارد. راه بینش‏دهی به جامعه همین است که عرض کردم و این جزء معارف ما است.

توسّل به باب الحوائج، حضرت ابوالفضل العبّاس(علیه‏السلام)
و اما می‏خواهم بروم سراغ توسّلم؛ من امشب که اینجا آمدم، خودم با حاجت آمدم. بعید می‏دانم در بین شما کسی باشد که حاجت نداشته باشد. می‏دانید که آن شخصیتی که در بین اولیای خدا باب‏الحوائج بودنش برجسته است و به تجربه رسیده است و شبهه‏ای در آن نیست، ابوالفضل(علیه‏السلام) است. همه حاجات فردی و اجتماعی، مادی و معنوی را در نظر بگیرید. آن‏قدر آقا است که هیچ را برنمی‏گرداند...

من جملات مقتل را می‏خوانم. مجلسی می‏نویسد: «أنَّ العَبَّاسَ لَمَّا رَأى وَحدَتَهُ أتَى أخَاهُ وَ قَالَ يَا أخِي هَل مِن رُخصَةٍ» ابوالفضل وقتی دید حسین تک و تنها مانده، آمد خدمت برادر و عرض کرد حالا اجازه می‏دهی من به میدان بروم؟ «فَبَكَى الحُسَينُ بُكَاءً شَدِيداً»؛ امام حسین سخت شروع کرد به گریه کردن؛ بعد به او گفت: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی»؛ تو علمدار منی؛ کجا می‏خواهی بروی؟ عبّاس به برادر عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ»؛ برادر، سینه‏ام تنگی می‏کند و از زندگی بیزارم. اجازه بده به میدان بروم. حسین(علیه‏السلام) فرمود: «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ»؛ حالا که چنین است، پس برو یک مقدار آب برای بچه‏ها تهیه کن...

ابوالفضل آماده شد؛ مشک را برداشت و سوار مَرکب شد. می‏نویسند چهار هزار مأمور اطراف شریعه را گرفته بودند. امّا عبّاس هر طور بود خودش را رساند و وارد شریعه فرات شد. دست‏ها را زیر آب برد؛ در مقتل می‏نویسد: «وَ أرَادَ أن یَشرِبَ المَاءَ»؛ یعنی خواست آب را بنوشد که «فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین وَ أهلِ بَیتِه»؛ به یاد تشنگی برادر و خاندان برادر و آن بچه‏ها افتاد. «فَرَمَی المَاءَ مِن کَفِّهِ» آب‏ها را روی آب ریخت. مشک را پر از آب کرد و سوار مَرکب شد و حرکت کرد. بعد می‏نویسند: «وَ أحَاطُوا بِهِ مِن کُلِّ جَانِبٍ»؛ یعنی از چهار طرف به او حمله کردند. شمشیرزن با شمشیر آمده، نیزه‏زن با نیزه آمده، تیرانداز با تیر آمده، از هر طرف او را احاطه کردند.

می‏نویسند ابوالفضل دست راستش که قطع شد، صدایش بلند شد: «وَ اللهِ إن قَطَعتُمُو یَمِینِی إنِّی أُحَامِی أبَداً عَن دِینِی». بند مشک را به شانه چپ انداخت. طولی نکشید که دست چپ را نشانه رفتند؛ بند مشک را به دندان گرفت. می‏نویسند: «فَأتَاهُ سَهمٌ وَ أصَابَ القِربَةَ»؛ تیری آمد و به مشک خورد؛ آب‏ها سرازیر شد. اینجا بود که «فَوَقَفَ العَبّاسُ»؛ عبّاس ایستاد و دیگر به سمت خیمه‏ها نرفت. «وَ جَاءَهُ سَهمٌ آخَرُ فَوَقَعَ فِی صَدرِهِ»؛ یک تیر دیگر آمد و به سینه عبّاس خورد. در مقتلی می‏نویسد: «فَوَقَعَ فِی عَینِهِ الیُمنَی»؛ یعنی به چشم راستش خورد. کاری کردند که در مقتل می‏نویسد: «فَانقَلَبَ عَن فَرَسِهِ إلَی الأرضِ»؛ از بالای اسب به زمین آمد. «فَنَادَی یَا أخَا أدرِک أخَاکَ»؛ صدایش بلند شد برادر، به داد برادرت برس... حسین(علیه‏السلام) با عجله آمد؛ مواجه با چه صحنه‏ای شد؟... عبّاس هنوز در بدن روح داشت و با برادر صحبت کرد. گفت: «یَا أخَا مَا تُرِید»؛ برادر، حسین جان، حالا می‏خواهی چه کار کنی؟ حسین(علیه‏السلام) گفت می‏خواهم تو را به خیمه‏ها ببرم. ابوالفضل گفت من را نبر به خیمه‏ها....
-----------------------------------------------
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 51
[2]. بحارالأنوار     44     329
3]. حضرت امام خمینی(ره)
[4]. مستدرك‏الوسائل     12     113
[5]. سوره مبارکه انفال، آیه 29
[6]. بحارالأنوار     44     381
[7]. بحارالأنوار     44     326
[8]. کنزالعمّال، حدیث 43588
[9]. بحارالأنوار     74     238 
[10]. بحارالأنوار     67     184 

***
روضه/ سینه زنی/ مداحی/ شور

روضه حاج منصور ارضی شب عاشورا محرم 90



روضه محمود کریمی شب نهم محرم 92



واحد، حاج محمود کریمی شب نهم محرم 92



تک، روح الله بهمنی شب نهم محرم 92



شور خوانی روح الله بهمنی شب نهم محرم 92



اسلام میرزایی شب تاسوعا 90



میردامادی شور سینه زنی شب عاشورا 90



شور محمدرضا طاهری 



سینه زنی و شعرخوانی محمود کریمی شب تاسوعا





التماس دعا

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۳
0
3
پیوسته محتاج به دعا .
ایران
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۳۵ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۴
0
2
خداوکیل عجب ویژه نامه ای بود ،خداخیر بده اون کسی که این مجموعه رو جم وجور کرده،اجرش با سید الشهدا
ایران
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۴۳ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۴
0
2
خداوکیل عجب ویژه نامه ای بود ،خداخیر بده اون کسی که این مجموعه رو جم وجور کرده،اجرش با سید الشهدا
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۷
0
2
عالی بود
عباس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۴۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۶
0
1
اجركم عندلله خدا خيرتان بدهد اجرتان با اقام حضرت عباس(ع)
ناشناس
|
-
|
۰۱:۳۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۱۲
0
0
اجرکم عندالله,الله سیزدن راصی اولسون بلنچی یازدخ لار اوچون
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین