کد خبر: ۱۷۰۱۵
تاریخ انتشار:

دست کادو پیچ شده در روزنامه!

عملیات والفجر هشت یکی از عملیات های مهم و سختی بود که طی دوران دفاع مقدس اتفاق افتاد و محور کارخانه ی نمک نیز یکی از سخت ترین محورهایی بود که بچه های ما توانستند آن را با چنگ و دندان حفظ کنند. شهید حاج حسین بصیر که آن وقت فرمانده ی گردان یا رسول (ص) بود، در همین محور با نیروهایش حضور داشت. از کل نیروهایش 53 یا 54 نفر بیش تر نمانده بودند. پشت بی سیم به من گفت: «دو تا اسیر گرفتیم، بیا اون ها را ببر عقب»

آن وقت من مسوول محور اطلاعات بودم. حاج حسین اصرار داشت که من حتماٌ بروم. من هم یک نفربر گرفتم و رفتم. وقتی به آن جا رسیدم تنها چیزی که مرا متعجب ساخت شرایط سختی بود که رزمنده های ما در آن به سر می بردند. تا زانو در آب بودند و پشت سنگرهایی سنگر گرفته بودند که با کلوخ و گونی های پاره پاره ساخته شده بودند!

حاج بصیر به من گفت: «اسیرها را بده یک نفر ببرد پشت و تو بمان» من قبول کردم. برحسب اتفاق آن شب عراقی ها تک سنگینی را تدارک دیدند. از همین تعداد باقی مانده هم 7 یا 8 نفر به شهادت رسیدند و یازده نفر مجروح شدند. فشار دشمن هر لحظه سخت تر و سخت تر می شد. یکی از بچه ها را دیدم که با سر و صورت خونی وارد سنگر شد. یک دستش نیز با چفیه محکم بسته شده بود. چیزی را میان روزنامه ای پیچیده بود. بدون این که او را خوب وارسی کنیم، گفتیم: «اون چیه که وسط روزنامه پیچوندی؟»

گفت: «سوغاتیه، می خواهم ببرم پشت جبهه!» کمی مصر شدیم. روزنامه را باز کرد. دیدیم دستی از آرنج به پایین در آن قرار دارد. تازه متوجه شدیم که دست خود اوست. آن شب تا صبح با همان شرایط پیش ما ماند. بچه ها هم توانسته بودند پاتک سنگین دشمن را جواب دهند و با 50 کشته عقب نشینی کردند. یادم نمی رود که شهید بصیر وقتی تعدادی از بچه ها آمدند و گفتند: «شرایط سخت شده و ما نمی توانیم مقاومت کنیم» برگشت به آن ها گفت:

«امشب شب عاشورای ماست این جا جنگ احد است، ما را در این تنگه گذاشته اند تا دشمن از آن عبور نکند، پس ما مقاومت می کنیم.»

منبع: وبلاگ حسین زکریایی عزیزی(وبلاگ راست قامتان)

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین