کد خبر: ۱۶۵۴۲
تاریخ انتشار:

زن در شاهنامه(2)

امروز مي خواهيم بار ديگر مساله زن را از ديدگاه فردوسي با توجه به فرهنگ آن روزگار مورد پيگيري قرار دهيم. محل نزاع از آنجاست كه با استناد به بعضي ابيات و داستانهاي شاهنامه، عده اي برداشتهاي ضد زنيت و مخالف زن بودن فردوسي را با توجه به معيارهاي فمنيستي امروزه داشته اند.

به نام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه برنگذرد
امروز مي خواهيم بار ديگر مساله زن را از ديدگاه فردوسي با توجه به فرهنگ آن روزگار مورد پيگيري قرار دهيم. محل نزاع از آنجاست كه با استناد به بعضي ابيات و داستانهاي شاهنامه، عده اي برداشتهاي ضد زنيت و مخالف زن بودن فردوسي را با توجه به معيارهاي فمنيستي امروزه داشته اند.
همانطور كه قبلا ذكر شد؛ نگاه فردوسي اصلا نگاه جنسيتي نيست، بلكه نگاه شخصيتي است. حالا در جايي سودابه سرزنش مي شود نه به خاطر زن بودنش، بلكه به خاطر عمل زشتي كه از او سر زده است و در جاي ديگر كسان ديگر سرزنش مي شوند كه هيچكدام زن نيستند.
در ضمن هيچگاه نمي توان ديدگاههاي امروزي را با ديدگاه زمان فردوسي مقايسه كرد. زيرا ما بايد وضعيت زنان را در جوامع قديم مدنظر داشته باشيم. در آن زمان زنان معمولا خانه نشينند و به امپراطوري كوچك خود در خانه دلخوشند و تمام نيروي خود را به آن معطوف مي كنند. قوانين حفظ امپراطوري هاي بزرگ با امپراطوري هاي كوچك چندان تفاوت ندارد. امپراطوري هاي بزرگ را مردان اداره كردند و امپراطوري هاي كوچك را هم زنان اداره مي كنند.
همانطور كه امپراطوران بزرگ از تمام خرد و درايت خود براي اداره مملكت استفاده مي كنند، زنان نيز از تمام نيروي خود براي اداره امور منزل استفاده مي كنند. حتي گاهي اوقات اوصاف و القابي نيز كه امروزه در مورد زنان بكار مي رود ريشه در گذشته دارد؛ مثلا عده اي مي گويند كه زنان پرحرف هستند و نمي توانند رازي را نهفته نگه دارند كه ريشه در شاهنامه دارد:
در داستان اسفنديار مي بينيم وقتي كه اسفنديار رازي را با مادرش در ميان مي گذارد مادرش او را نهي مي كند كه چرا راز را به من گفتي.
اگر راز داري زنان را مگوي
چو گويي همي بازآيي به كوي
مكن هيچ كاري به فرمان زن
كه هرگز نبيني زني رايزن
دليل ديگر عدم رازداري زنان اينست كه آنها گفتار را دوست دارند. فردوسي نيز در جايي همين نكته را مد نظر دارد:
چه نيكو سخن گفت آن رايزن
ز مردان مكن ياد در پيش زن
دل زن همان ديو را هست جاي
ز گفتار باشند جوينده راي
كه اينهم اعتقادي قديمي بوده است كه اگر رازي را درمورد مردان به زني بگويي او را از يك وادي به وادي ديگر سوق داده اي.
اين سخن فردوسي نيست بلكه سخني است كه از قديم بوده و در فرهنگ آنها نهادينه شده است. در باب بي وفايي زنان نيز حقيقتا يك انگ بر پيشاني زنان است. 2 الي 3 نمونه اي كه در تاريخ آمده است را بزرگنمايي كرده اند و مهم جلوه داده اند. تمام اين قسمتها دلالت بر فضاي عمومي و جامعه آن روزگار دارد.
انعكاس سخن حضرت علي را در شاهنامه و همينطور سخن پيامبر را در مورد پوران دخت در نظر بگيريد. در شاهنامه مكررا ناتمامي در خرد زنان بزرگنمايي مي شود. اين در حاليست كه سخن پيامبر را در مورد ارزش واقعي زن در نظر نمي گيرند كه پيامبر فرموده است: «من در دنيا 3 چيز را بيشتر از همه دوست دارم: زن، عطر و نماز» يا در داستاني ديگر كه از زمان پيامبر نقل شده است، ظرافت ديدگاه پيامبر را در مقوله زن مي بينيم. زماني كه پيامبر با عده اي از مردم (كه البته زنان نيز شامل آنها مي شدند) عازم جايي بودند، مردان پياده و زنان سوار شتر به مسافرت مي پرداختند. فردي كه افسار شتران را در دست داشت نامش انگشه بود. او بسيار نسبت به راهها و مسيرها و آداب مسافرت ناوارد بود و شتران را از راههاي ناهموار و سنگلاخي عبور مي داد و همين مساله باعث ناراحتي زنان بود. پيامبر كه از ناراحتي زنان باخبر شد خطاب به انگشه فرمودند: «يا انگشه رفقا بالقوارير» يعني اينكه بار ما بلور است مواظب باش. از اين داستان مي توان دريافت كه پيامبر به زنان ديدگاه لطيفي داشته است.
در تاريخ ادبيات ما هم بعد از اسلام چه اوايل آن و چه روزگار فردوسي و چه بعد از آن نظرات شكننده است و ما نظري گذرا بر بزرگان ادب و شعر و نظرات آنان در مورد مقوله زن خواهيم داشت.
سنايي را همه پدر غزل عرفاني مي دانند و حتي اوست كه شعر عرفاني را مي آغازد و از قصيده و مدح جدا مي كند و اين جاست كه بيانات اهل عرفان در شعر نمود مي يابد. در حديقه الحقيقه سنايي مي خوانيم:
ور بود نفوذبالله دخت
كار خام آمد و تمام نپخت
طالع ات گشت بي شك منحوس
بخت ميمونت شود منحوس
خانمانت ز عار خار شود
خانه از بهر وي حصار شود
يعني كه از فرزند دختر بايد به خدا پناه برد و باعث نحسي خاندان و طالع است و چنانچه از خانه خارج شود باعث زحمت مي گردد. سپس اشاره مي كند به شعر فردوسي و سخنان فردوسي را در شعرش مي آورد:
چه نيكو گفت آن بزرگ گفتار
كه وي افكند شعر را بنياد
هر كه را دختر است بجاي پسر
گرچه شاه است هست بد اختر
حتي از سخنان جعلي كه در مورد پيامبر گفته شده است و به ايشان نسبت داده اند نيز در شعر سنايي مي بينيم:
آنكه را كه ما دهيم صلوات
گفت المكرمات دفنُ بنات
يعني از كارهاي پسنديده دفن كردن دختران است در صورتي كه چنين نيست و وقتي كه درقرآن آمده «باي ذنب قتلت» چطور ممكن است پيامبر بگويد: المكرمات دفن بنات.
و در جاي ديگر مي گويد:
خاك بر فرق خواهر و داماد
كه كس نگشته از آنان شاد
اشتقاقش ز چيست بهر زن
كه زنان را به تيغ تيز بزن
پس مي بينيم كه اين بدگويي از زنان مختص فردوسي نيست و حتي مي توان گفت فردوسي از همه شاعران هم عصر خود بهتر است.
كمي جلوتر و در آثار نظامي مي بينيم كه بدترين توصيفات را از زنان داشته است. چنانچه سنايي را پدر غزل عرفاني مي دانيم بايد نظامي را هم پدر رمان و قصه پردازي ناميد. در مثنوي ليلي و مجنون مي بينيم:
زن در نه يكي هزار باشد
در عقل كم استوار باشد
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شكستند
زن دوست بود ولي زماني
تا جز تو نيافت مهرباني
چون در بر ديگري نشيند
خواهد كه تو را دگر نبيند
بسيار جفاي زن كشيدند
در هيچ زني وفا نديدند
آنكس كه كند زن آزمايي
زن بهتر از او به بي وفايي
زن چيست؟ حصارگاه نيرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمني آتش نهان است
در دوستي اش هلاك جان است
گويي كه بكن نمي نكوشد
گويي كه نكن دو مرده كوشد
گر غم خوري او نشاط گيرد
گر شاد شوي زغم بميرد
اين راز زنان راست باز است
افسون زنان بد دراز است
اين همه كه در مورد زنان بد مي گويد و به بي وفايي و نيرنگ و بي عقلي و دشمني زنان را منسوب مي كند تازه مي گويد كه اين راز زنان راست باز است.
كه البته اين يكي از چند نمونه كمياب در تاريخ ما در مورد بي وفايي زنان است كه در بستر تاريخ جاودان شده است. در شعر منسوب به حضرت علي (ع) هم بيتي موجود است كه زنان را به بي وفايي توصيف كرده اند:
لا ذكر من ولا لهن وفاء
ريح السباء و عهوده نطواء
ذكرشان را نياور، قلوبشان از وفا خالي است. وفاداري آنها و باد سبا يكي است.
غزل درخشان حضرت حافظ نيز همين نكته را بيان مي كند:
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان كرد
كه بر عهد تو و باد سبا
دونكته ديگر هم از نظامي در باب زنان مي توان يافت:
زني كوشانه و آيينه بفكند
ز سختي شد به كوه و بيشه مانند
كه منظورش اين است كه زني كه به ظاهر خود نرسد به مقامهاي بالا مي رسد و نكته ديگر اين است كه نظامي به چند همسري اعتقاد نداشته است.
يكي جفت تنها تو را بس بود
كه بسيار كس مرد بي كس بود
حالا به سراغ مولانا مي رويم و ديدگاه هاي وي را ارزيابي مي كنيم. عده اي شخصيت شمس را ضد زن و خشن و زن ستيز مي دانند ولي حتما همان عده ديدگاه هاي مولانا را در باب زنان لطيف تر و مهربان تر مي يابند. مولانا نقصان عقل زنان را بارها ذكر مي كند و در آثارش به صراحت ذكر مي كند:
خواب زن كمتر ز خواب مرد دان
از پي نقصان عقل و ضعف جان
خواب احمق لايق عقل وي است
همچو او بي قيمت است و لا شي است
گرنه اي در راه دين از رهزنان
رنگ و بو مپرست مانند زنان
نظامي در آثارش فقط به زنان ايراد مي گيرد ولي تعليل نمي كند كه مثلا زنان چرا بي وفا هستند. در صورتي كه مولانا اين چنين نيست بلكه علتش را هم بيان مي كند:
فضل مردان بر زنان اي بو شجاع
نيست بهر قوت و كسب و ضياع
ورنه شير و پيل را بر آدمي
فضل بودي بهر قوت اي عمي
فضل مردان بر زن اي حالي‌پرست
زان بود كه مرد پايان بين‌ترست
مولانا آخر بيني را فقط مختص مردان مي داند: مرد آخربين مبارك بنده ايست.
و در جاي ديگر مي گويد:
گر درآيد كودكي يا يك زني
كو ندارد عقل و راي روشني
بين زن و كودك از نظر نداشتن عقل و خرد تناسب برقرار مي كند. همانطور كه مي دانيد در افكار قديم و زمان اعراب جاهل زنان و كودكان وارث به حساب نمي آمدند زيرا وارث تنها بايد مردي سلحشور و قدرتمند باشد و طبيعيست كه زنان و كودكان اينگونه نيستند.
رسم بود در جاهليت در عرب
كه زن از ميراث ماندي خسلب
گر چه افزون بود ارث اندر بسيج
بر زن و كودك نمي دادند هيچ
گر درآيد كودكي يا يك زني
كو ندارد عقل و راي روشني
تا كي چو زن عشوه خري اي بي خرد
از دروغ و عشوه كي يابي مرد
از اين سخنان در اشعار مولانا فراوان است و اين ايراد به او يا فردوسي نيست بلكه به روزگار آنها مي باشد. ديدگاه سعدي را هم كه مرور مي كنيم با آن دانش سرشار و حكمت و موعظه در آثارش مطالبي درخور توجه مي يابيم.
در وصف نيايد كه چه شيرين دهن است آن
شيرين حركاتي همه شيرين سخن است آن
عارض نتوان گفت كه دور قمر است اين
با لا نتوان خواند كه سرو چمن است آن
در سرو رسيده است و ليكن به حقيقت
از سرو گذشته است كه سيمين بدن است آن
هرگز نبود جسم بدين حسن و لطافت
گويي همه روح است كه در پيرهن است آن
گر خسته دلي نعره زند بر سر كويي
عيبش نتوان گفت كه بي خويشتن است آن
سعدي سر سوداي تو دارد نه سر خويش
هر جامه كه عيار بپوشد كفن است آن
ظرافت و زيبايي را در اين اشعار مي بينيم ولي در جاهاي ديگر متوجه بعضي اعتقادات خاص سعدي مي شويم. مثلا در جايي اظهار مي كند كه زن را بايد هر سال عوض كرد مانند تقويم كه هر ساله عوض مي شود.
زن نو كن اي خواجه هر نو بهار
كه تقويم پارينه نايد به كار
در اين موارد تنها يك استثنا مي يابيم كه او هم حضرت حافظ است. ايشان توصيفات زيبايي از زنان دارند. مثلا در جايي از همسر خود (بعنوان زن) توصيفي مي كند كه زيباست:
آن يار كزو خانه ما جاي پري بود
سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود
منظور خردمند من آن ماه كه او را
با حسن ادب شيوه صاحب نظري بود
در چنگ منش اختر بد مهر به در برد
آري چه كنم فتنه دور قمري بود
اوقات خوش آن بود كه با دوست بسر شد
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
همانطور كه مي بينيد زن را با اوصاف يار، خردمند، پري و از همه مهمتر دوست خطاب مي كند و در تمام ديوان او حتي يك كلمه بدگويي نمي توان يافت. ولي درست بالعكس در آثار ديگران من جمله فردوسي بدگويي از زنان به كرات ديده مي شود. اما به نظر من طرز تفكر شخصي فردوسي را در مورد زنان و البته همسرش در ابتداي داستان بيژن و منيژه مي توان ديد و اين جاست كه نظر شخص فردوسي و نه فرهنگ و روزگار در شعرش نمود مي يابد.
شبي چون شبه، روي شسته به قير
نه بهرام پيدا، نه كيوان، نه تير
دگرگونه آرايشي كرد ماه
بسيچ گذر كرد بر پيش‌گاه
شده تيره اندر سراي درنگ
ميان كرده باريك و دل كرده تنگ
ز تاج‌اش سه بهره شده لاژورد
سپرده هوا را به زنگار و گرد
سپاه شب تيره بر دشت و راغ
يكي فرش گسترده از پر زاغ
نموده ز هر سو به چشم اهرمن
چو مار سيه باز كرده دهن
چو پولاد زنگار خورده سپهر
تو گفتي به قير اندر اندود چهر
هر آن‌گه كه برزد يكي باد سرد
چو زنگي برانگيخت ز انگشت گرد
فرو ماند گردون گردان به جاي
شده سست خورشيد را دست و پاي
سپهر اندر آن چادر قيرگون
تو گفتي شدستي به خواب اندرون
جهان از دل خويشتن پرهراس
جرس بركشيده نگه‌بان پاس
نه آواي مرغ و نه هراي دد
زمانه زبان بسته از نيك و بد
نبد هيچ پيدا نشيب از فر
دل‌ام تنگ شد زان شب ديرياز
بدان تنگي اندر بجستم ز جاي
يكي مهربان بودم اندر سراي
خروشيدم و خواستم زو چراغ
برفت آن بت مهربان‌ام ز باغ
مرا گفت: شمع‌ات چه بايد همي
شب تيره خواب‌ات ببايد همي
بدو گفتم: اي بت، نيم مرد خواب
يكي شمع پيش آر، چون آف‌تاب
بنه پيش‌ام و بزم را ساز كن
به چنگ آر چنگ و مي آغاز كن
بياورد شمع و بيامد به باغ
برافروخت رخشنده شمع و چراغ
مي آورد و نار و ترنج و بهي
زدوده يكي جام شاهنشهي
مرا گفت برخيز و دل شاد دار
روان را ز درد و غم آزاد دار
نگر تا كه دل را نداري تباه
ز انديشه و داد فرياد خواه
جهان چون گذاري، همي بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد؟
اين نصيحتها و پند و اندرزها را همسر فردوسي به او مي گويد و آنجاست كه فردوسي مي گويد:
دلم بر همه كام پيروز كرد
كه بر من شب تيره نوروز كرد
بدان سروبُن گفتم: اي ماهروي!
يكي داستان امشبم بازگوي
كه در اينجا مشخص مي شود تعدادي از داستانهاي شاهنامه را همسر فردوسي نقل كرده و فردوسي آنها را به نظم درآورده و جاودان نموده است.
كه دل گيرد از مهر او فَر و مهر
بدو اندرون خيره ماند سپهر
مرا مهربان يار بشنو چه گفت
از آن پس كه با كام گشتيم جفت
بپيماي مي تا يكي داستان
بگويمت از گفته‌ي باستان
پر از چاره و مهر و نيرنگ و جنگ
همان از در مرد فرهنگ و سنگ
بگفتم: بيار اي بت خوب چهر
بخوان داستان و بيفزاي مهر
پس آنگه بگفت: ار ز من بشنوي
به شعر آري از دفتر پهلوي
هم‌ات گويم و هم پذيرم سپاس
كنون بشنو اي جفت نيكي‌شناس
و آنگاه همسر فردوسي داستان بيژن و منيژه را نقل مي كند.
همانطور كه ديديد فردوسي در اين ابيات بارها از همسر خود به نيكي ياد مي كند. كلماتي چون بت مهربان، سروبُن، ماه روي، مهربان يار، بت خوب چهر دلالت بر همين طرز فكر شخصي فردوسي دارد و در مي يابيم كه بدگويي هاي فردوسي نظر خود او نيست بلكه نظر فرهنگ و مردم آن روزگار است.
سخن را با شعر زيباي پروين اعتصامي، بزرگ بانوي شعر فارسي به پايان مي برم كه فرشته انس نام دارد.
در آن سراي كه زن نيست، انس و شفقت نيست
در آن وجود كه دل مرده، مرده است روان
به هيچ مبحث و ديباچه‌اي، قضا ننوشت
براي مرد كمال و براي زن نقصان
زن از نخست بود ركن خانه‌ي هستي
كه ساخت خانه‌ي بي پاي بست و بي بنيان
زن ار به راه متاعب نمي گداخت چو شمع
نمي شناخت كس اين راه تيره را پايان
چو مهر، گر كه نمي تافت زن به كوه وجود
نداشت گوهري عشق، گوهر اندر كان
فرشته بود زن، آن ساعتي كه چهره نمود
فرشته بين، كه برو طعنه مي زند شيطان
اگر فلاطن و سقراط، بوده‌اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خُردي ايشان
به گاهواره‌ي مادر، به كودكي بس خفت
سپس به مكتب حكمت، حكيم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالك، چه زاهد و چه فقيه
شدند يك سره، شاگرد اين دبيرستان
حديث مهر، كجا خواند طفل بي مادر
نظام و امن، كجا يافت ملك بي سلطان
وظيفه‌ي زن و مرد، اي حكيم، داني چيست
يكيست كشتي و آن ديگريست كشتيبان
چو ناخداست خردمند و كشتيش محكم
دگر چه باك ز امواج و ورطه و طوفان
بروز حادثه، اندر يم حوادث دهر
اميد سعي و عمل هاست، هم ازين، هم ازان
هميشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست ميسر، بزرگي پسران
اگر رفوي زنان نكو نبود، نداشت
بهجز گسيختگي، جامه‌ي نكو مردان
توان و توش ره مرد چيست؟ ياري زن
حطام و ثروت زن چيست، مهر فرزندان
زن نكوي، نه بانوي خانه تنها بود
طبيب بود و پرستار و شحنه و دربان
بهروزگار سلامت، رفيق و يار شفيق
بهروز سانحه، تيمارخوار و پشتيبان


متن حاضر جلسه دوم سخنراني دكتر محمدرضا قنبري با عنوان «سيماي زن در شاهنامه» است كه در شهر كتاب مركزي ايراد شد.


منبع:باشگاه انديشه

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین