کد خبر: ۷۷۵۹۹
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:

داستان موفقيت اكبر عبدي، مرد هزار چهره

پيرمرد از پله‌ها بالا مي‌رود. پلك‌هايش مثل پالتوي خردلي و گشاد تنش، سنگيني مي‌كند؛ در حال افتادن است.
برترین ها:  پيرمرد از پله‌ها بالا مي‌رود. پلك‌هايش مثل پالتوي خردلي و گشاد تنش، سنگيني مي‌كند؛ در حال افتادن است. از پله‌ها بالا مي‌رود، سرش پايين است و خط پهن و سياه سايه كلاه شاپو، چشم‌ها و سرش را پنهان كرده. 22 سال پيش هم در چنين زماني از چنين پله‌هايي بالا رفته بود تا سيمرغ بهترين بازيگر را بگيرد. سي و يكي، 2 سالش بود و در اوج. البته هنوز هم روي اوج است؛ هنوز هم اكبرعبدي است.



نقل است؛ راست و دروغش گردن راوي اما اين نظر هست كه 1000 دستگاه را آلماني‌ها ساختند و چون در همان سال‌هاي اول بعد از جنگ جهاني در ايران به همه آلماني‌ها مي‌گفتند نازي، اسم اين محله را نازي‌آباد گذاشتند. جنوب تهران، بين راه‌آهن و قلعه‌مرغي، بالاتر از خاني‌آباد و شهرري كه انگار آلمان‌ها پي‌اش را ريختند، تابستان سال 1337 به دنيا آمد. مي‌گويند قديم كه مثل الان همه، همه جا نبودند، نازي‌آباد جزو محله‌هاي مرفه به حساب مي‌آمده، هرچند هميشه بچه زرنگ‌هاي معروفي هم داشته.

*بچه تپل و بازيگوش، مي‌دود، مي‌دود آنقدر كه مي‌گويي نفسش بند مي‌آيد. پيراهنش از فرط تنگي در حال انفجار است، كيف كوچك چرمي بچه مدرسه‌اي‌هاي دهه‌60 در دستش به اينور و آنور پرت مي‌شود اما او نفس كم نمي‌آورد. بچه زرنگي است كه عاشق شده. از آن‌هايي است كه فاز هر آدمي را مي‌گيرد. از هركسي مي‌تواند يك جوك خنده‌دار بسازد. هزارتا تيپ توي آستينش دارد. پيرمرد، بچه، زن و... به تمام لهجه‌هاي موجود لطيفه مي‌گويد. انگار اهل همانجاست. بازيگري توي خون و رگش جريان دارد. او بازيگر است.



چشم‌هايش را مي‌بندد و مي‌رود به عمق جايي كه فقط خودش خبر دارد. آرام و جويده، انگار نصف حرفش را توي دلش مي‌زند، از زندگي‌اش مي‌گويد: «كار مي‌كردم. سر فيلم هنرپيشه...تمام وقتم توي خونه تمرين مي‌كردم. بازيگراي مقابلم را مي‌آوردم و باهاشون تمرين مي‌كردم. خيلي سخت بود، بايد بازي نمي‌كردم. بايد خودم بازي مي‌كردم.» چشم‌هايش را باز نمي‌كند. توي روياي خودش مي‌ماند. خسته است، در آن واحد توي 2 تا فيلم بازي مي‌كند. بدنش هم ديگر سلامت قبل را ندارد. يكي، 2 سال قبل مدتي مجبور شد توي بيمارستان بخوابد. روي زمين، جلويش پر از خوردني‌هاي گوناگون و دورتادورش تراول ريخته شده است.



مادرش 3 تا از النگوهايش را فروخت تا او به كلاس‌هاي بازيگري تئاتر برود و اين آغاز راهي بود كه به موفقيت مي‌رسيد. او هم وقتي پولش از پارو بالا رفت 3 دونگ از خانه شهرك غربش را به نام مادرش زد. او هميشه و در طول تمام اين سال‌ها بيشترين دستمزدها را از تهيه‌كننده‌ها گرفته. هرچند خيلي جاها پولش را ندادند. به همين دليل از خيلي از تهيه‌كننده‌ها خوشش نمي‌آيد. وقتي هم كه سيمرغ گرفت از تهيه‌كننده آخرين فيلمش(خوابم‌مياد)گله كرد. او اما روي صحنه به پسر جواني كه تازه آمده، انرژي مي‌دهد، ايرادش را بهش مي‌گويد و ايده مي‌دهد. سرصحنه يكي از فيلم‌هاي اخيرش با اين‌كه تازه از بيماري رها شده بود و به‌شدت ترافيك كاري داشت، در يك صحنه كه با چند تا از بازيگران معروف و جوان بازي داشت، آن‌ها چندبار باعث كات شدند با اين‌كه عبدي كارش را درست انجام داده بود اما حتي يك‌بار هم اعتراض نكرد. همان حس را بهتر و قوي‌تر بارديگر بازي كرد.





وقتي پيرزن فيلم خوابم مياد روي پرده ظاهر مي‌شود، تصورش دشوار است اما صورتش مثل روحش ظرفيت و انعطاف ويژه‌اي دارد. تبديل به هر آدمي مي‌شود. به همين دليل توانست نقش خودش و پسرش را بازي كند. اين‌بار اما او به يكي از آرزوهايش رسيد و نقش زن‌ را بار ديگر بازي كرد. آرزوي بعدي بازي در نقش يك 2جنسي است و بزرگ‌ترين آرزويش كه نقش يك كودك است.



رهاست. راحت است. روي صحنه همان‌قدر آرامش دارد كه در زندگي. آرام است اما مغزش همه چيز را پردازش مي‌كند. باتجربه است، دنيا ديده است و اين شايد باعث آرامشش شده. فكر نمي‌كنيد خيلي چيزها برايش مهم باشد اما هست.



اواخر 69 اوايل 70. وقتي 5 سال بتواني مداوم توي اوج شهرت و محبوبيت و مقبوليت باشي يعني ماندگاري. او ستاره‌اي تثبيت شده بود. با عبدالله اسكندري گريمور معروف سينما رابطه‌اي بسيار صميمانه دارد. اسكندري به‌عنوان مدير چهره‌پردازي و گريمور كمك‌هاي زيادي به او كرده بود؛ چه از بابت حضور در يك فيلم خوب و چه از بابت اجراي خوب گريم‌ها روي چهره‌اش. با اسكندري مسافرت خانوادگي به شمال مي‌رفتند. عبدي بچه ها‌ را كنار دريا روي ساحل مي‌نشاند و براي‌شان نقش بازي مي‌كرد. بچه‌ها از خنده دل‌شان را مي‌گرفتند و بهشان خيلي خوش مي‌گذشت. اما او داشت با اين كار تمرين مي‌كرد ببيند چقدر مي‌تواند روي مخاطبش اثر بگذارد.



او به نسلي تعلق دارد كه ذاتا بازيگرند. بازيگري توي خونش است. بازيگر به معناي واقعي است. او عاشق حضور روي صحنه است، عاشق بازي كردن و نمايش دادن. او را در هر دوره و مكاني از زندگي بايد در دسته بازيگران تصور و البته چيزي غير از آن امكان‌پذير به‌نظر نمي‌رسد.



كارگردان در اواسط فيلم او را كنار مي‌كشد و مي‌گويد سطح بازي‌اش پايين‌تر از دو بازيگر ديگر است. ناراحت مي‌شود و تلاشش را بيشتر مي‌كند. اما كارگردان حتي در پايان فيلمبرداري فيلم همان حرف قبلي را تكرار مي‌كند. او كمي سرخورده شده چون فيلمي است كه دوستش داشت و خيلي برايش مايه گذاشته بود اما حالا كارگردان اين‌طوري مي‌گفت. تدوين فيلم شروع شد و او داشت مقدمات كار بعدي‌اش را فراهم مي‌كرد. زنگ در خانه‌اش را زدند، كارگردان و تهيه‌كننده آمده بودند. اولش ترسيد كه احتمالا از كار راضي نبوده‌اند اما كارگردان بغلش كرد و گفت توي تدوين فهميدم تو چقدر عالي هستي.



در كشور آلمان يكسري فيلم‌هاي خاص به نمايش در آمد كه آدم برفي هم در بين‌شان بود. منتقدان و كارشناسان بعد از ديدن آدم برفي بازي‌اش را بسيار دوست داشتند.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۸:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۱/۰۶
0
0
بی خیال یه جور میگی پیر مرد از پله ها بالا میرود انگار داری از پدر بزرگ عبدی حرف میزنی بابا سنی نداره بنده خدا هنوز هم با اینکه قند گرفته و ... سر پاست ماشا الله
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین