کد خبر: ۷۲۵۰۱۳
تاریخ انتشار:

اعترافات تکان دهنده «شپشی» که گربه دار می‌زد!

یک سارق شب‌رو، اواخر هفته گذشته در بولوار عبدالمطلب مشهد هنگامی به دام افتاد که نیرو‌های انتظامی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد...

به گزارش بولتن نیوز، یک سارق شب‌رو، اواخر هفته گذشته در بولوار عبدالمطلب مشهد هنگامی به دام افتاد که نیرو‌های انتظامی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری) درحال گشت زنی‌های نامحسوس در حوزه استحفاظی خود بودند که ناگهان جوانی را پشت درختان خیابان مشاهده کردند.

آن جوان که کیسه‌ای در دست داشت با دیدن نیرو‌های انتظامی پا به فرار گذاشت، اما بعد از طی مسافتی کوتاه دستگیر شد. ماموران حین بازرسی، از پشت درختان باتری سرقت شده یک پراید را پیدا کردند و سارق جوان را به کلانتری انتقال دادند.

این جوان سابقه دار که در دایره تجسس مورد بازجویی‌های فنی قرار گرفته بود، به سرقت بیش از ۱۰ باتری از خودرو‌های پراید اعتراف کرد.

اسمت چیست؟

هـ - غ، ولی در میان دوستانم به «شپش» معروفم!

چرا به این نام معروفی؟

زمانی که در خانه‌ها و پاتوق‌های حاشیه شهر زندگی می‌کردم گاهی وقت‌ها هفته‌ها و ماه‌ها می‌گذشت و من به حمام نمی‌رفتم به طوری که سرم شپش می‌گرفت. دوستانم وقتی شپش‌های روی سرم را می‌دیدند، دوره ام می‌کردند و به من می‌خندیدند و بدین ترتیب به تدریج این نام را بر من نهادند!

از این که شپش صدایت می‌زدند، ناراحت نمی‌شدی؟

خیر اتفاقا از این که در میان خلافکاران اسم در کرده بودم، خوشحال می‌شدم!

چند سال داری؟

۳۶ سال

جرمت چیست؟

سرقت

چقدر سواد داری؟

تا پنجم ابتدایی درس خواندم.

چرا ادامه تحصیل ندادی؟

من جزو دانش آموزان ضعیف مدرسه بودم و از لحاظ ذهنی توانایی و کشش درس خواندن را نداشتم و سرانجام به دلیل رفتارهایم و نزاع و درگیری که در مدرسه با معلمان و دانش آموزان داشتم، از مدرسه اخراج شدم.

چرا تصور می‌کنی توانایی ذهنی برای درس خواندن نداشتی؟

بچه که بودم از بالای درخت توت افتادم و جمجمه ام شکست. مدت‌ها در بیمارستان بستری بودم و در کما به سر می‌بردم و درحالی که خانواده ام از من قطع امید کرده بودند، در کمال ناباوری زنده ماندم. درآن حادثه سرم آسیب شدیدی دید و شاید به آن دلیل، از لحاظ ذهنی دچار مشکل شدم.

به کاری مشغول هستی؟

خیر بیکارم

چند خواهر و برادر داری؟

سه خواهردارم و تنها برادرم را در کودکی از دست دادم.

پدر و مادرت در قید حیات هستند؟

از وضعیت حیات مادرم هیچ اطلاعی ندارم و واقعا نمی‌دانم از دنیا رفته یا زنده است! برای آخرین بار در ۲۰ سالگی او را دیدم. بعد از این که پدرم به جرم حمل مواد مخدر به حبس ابد محکوم و راهی زندان شد، مادرم از او طلاق گرفت و مجدد ازدواج کرد و بدین ترتیب برای همیشه ما را ترک کرد.

پس از این که پدرت به زندان افتاد تو و خواهرانت چه سرنوشتی پیدا کردید؟

دو خواهر بزرگ ترم اعتیاد به مواد مخدر داشتند و با فروش بخشی از وسایل منزل قصد داشتند کار پدرم (خرید و فروش مواد مخدر) را ادامه دهند، اما موفق نشدند. یکی از خواهرانم پس از مدتی توسط ماموران مبارزه با مواد مخدر دستگیر و راهی زندان شد و خواهر دیگرم نیز به تدریج کارتن خواب شد. من نیز مدتی از خواهر کوچک ترم مراقبت کردم، اما پس از مدتی او نیز راهی بهزیستی شد و من در منزلی مجردی در حاشیه شهر ساکن شدم.

از دوران کودکی و نوجوانی ات چه چیز‌هایی به خاطر می‌آوری؟

روز‌های سختی را در آن دوران سپری کردم. من ساقی پدرم بودم و پدرم از همان کودکی خلافکاری و فروش مواد مخدر را به ما می‌آموخت. او با هر بهانه کوچکی کتکمان می‌زد و می‌گفت اگر توسط ماموران دستگیر شدید، حق ندارید اعتراف کنید و نامی از من ببرید. من و خواهران بزرگ ترم به بهانه دوچرخه سواری از خانه خارج می‌شدیم و در حین بازی‌های کودکانه در محله مان مواد مخدر می‌فروختیم و هر چه دست لاف می‌کردیم بی کم و کاست به پدرم تحویل می‌دادیم!

اکنون از وضعیت خواهرانت مطلعی؟

خیر تنها می‌دانم یکی از خواهرانم که کارتن خواب است با مردی غریبه در قسمت بار کامیون در یکی از شهرک‌های حاشیه‌ای شهر زندگی می‌کند!

شغل پدرت چه بود؟

در ابتدا جاروبافی می‌کرد، اما پس از آن که معتاد شد به کار خلاف رو آورد.

تلخ‌ترین خاطره دوران کودکی ات را به خاطر داری؟

کودکی من پر از خاطرات تلخ و وحشتناک است، اما تلخ‌ترین آن مربوط به زمانی است که پدرم شکنجه مان می‌کرد. او روی دیوار میخ بزرگی نصب کرده بود و وقتی ما خطایی مرتکب می‌شدیم ما را با لباس از آن آویزان می‌کرد. آن لحظات تلخ‌ترین وسخت‌ترین لحظاتی بود که در آن دوران تجربه می‌کردم. خیلی می‌ترسیدم و با گریه به پدرم التماس می‌کردم که من را پایین بیاورد!

یعنی پدرت را دوست نداشتی؟

خیر از او متنفر بودم، او بیش از هر چیز به ما دروغگویی و فریبکاری را می‌آموخت.

فکر می‌کنی این رفتار‌های خشونت آمیز پدرت چه تاثیری بر رفتارهایت گذاشته؟

این خشونت‌ها تاثیر بسیار بدی بر روحیه ام می‌گذاشت به طوری که من از همان کودکی بسیار خشن بودم و خیلی وقت‌ها حیوان آزاری می‌کردم مثلا یکی از تفریحاتم این بود که گربه‌های ولگرد را در حیاط خانه مان حلق آویز می‌کردم!

ارتباطت با مادرت چگونه بود؟

وقتی کودک بودم ارتباط خوبی داشتم، اما هنگامی که به سن نوجوانی رسیدم، مادرم نیز به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرد و او هم مانند پدرم سنگدل و بی‌رحم شد!

اعتیاد داری؟

بله از ۲۰ سالگی مصرف مواد مخدر را آغاز کردم البته من از کودکی با مواد مخدر آشنا شدم و چندین بار به صورت تفریحی یا از سر کنجکاوی مواد مخدر استعمال کردم.

چطور به مصرف مواد مخدر رو آوردی؟

بعد از این که پدرم به زندان افتاد، سر از پاتوق‌ها و منازل مجردی حاشیه شهر درآوردم و در کنار رفقایم مصرف مواد مخدر را آغاز کردم.

هم اکنون چه چیزی استعمال می‌کنی؟

روزی ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان شیشه و کریستال مصرف می‌کنم.

تا به حال سعی در ترک مواد مخدر داشتی؟

خیر

اولین بار کی مرتکب سرقت شدی؟ من از کودکی سرقت می‌کردم زمانی که به مدرسه می‌رفتم از داخل کیف همکلاسی هایم خوراکی و پول هایشان را می‌دزدیدم تا این که به خاطر همین رفتارهایم از مدرسه اخراج شدم.

خلاف را از کجا آغاز کردی؟

کار خلاف را از کودکی با خرید و فروش مواد مخدر آغاز کردم، به گونه‌ای که وقتی تنها۱۱ سال داشتم، من و خواهر بزرگ ترم مواد را داخل کفش یا جورابمان جاساز می‌کردیم و در محله مان می‌فروختیم.

بزرگ‌ترین آرزوی دوران کودکی ات چه بود و دوست داشتی چه کاره شوی؟

بزرگ‌ترین آرزوی کودکی ام این بود که روزی مغازه پرنده فروشی داشته باشم!

چرا؟

وقتی خیلی کوچک بودم، پدرم بیکار بود و مادرم در خانه‌های مردم کارگری و نظافت می‌کرد تا هزینه‌های زندگی مان را تامین کند و گاهی وقت‌ها نیز من و خواهر کوچک ترم را با خودش می‌برد. من از دیدن زندگی لوکس و مرفه برخی از افراد متمولی که مادرم در خانه آن‌ها کارگری می‌کرد لذت می‌بردم. خیلی وقت‌ها یواشکی به داخل اتاق کودکانشان می‌رفتم و با حسرت اسباب بازی هایشان را تماشا می‌کردم. روزی در منزل یکی از این خانواده‌ها یک جفت مرغ عشق دیدم. در عالم بچگی با گریه، التماس می‌کردم من هم از این پرنده‌ها می‌خواهم. صاحبخانه دلش برایم سوخت و مبلغی پول به مادرم داد تا برای من یک پرنده بخرد، اما وقتی به خانه بازگشتیم آن‌پول خرج مواد پدرم شد. با این که وقتی بزرگ‌تر شدم برای خودم یک جفت مرغ عشق خریدم، اما حسرت آن پرنده‌ها بر دلم ماند!

آیا خدمت سربازی را گذرانده ای؟

خیر.

سابقه کیفری داری؟

بله بیش از پنج سابقه کیفری دارم.

تحت عنوان چه جرایمی؟

خرید و فروش مواد مخدر، سرقت و شرب خمر و نزاع و درگیری.

انگیزه اولیه و اصلی شما از انجام این جرایم چه بوده است؟

خرید و فروش مواد مخدر و سرقت را با انگیزه تامین هزینه‌های مواد مخدر انجام دادم، اما در خصوص پرونده‌های متعدد نزاع و درگیری، باید بگویم که من از دوران نوجوانی به احساسات و حقوق دیگران کاملا بی تفاوت بودم و همیشه مستبدانه و سنگدلانه با دیگران برخورد می‌کردم. اعتقادم این است که همیشه حق با من است و هر آن چه را که می‌خواهم باید انجام شود. گاهی وقت‌ها حس می‌کردم اگر فحش بدهم، کتک کاری کنم یا وسیله‌ای را بشکنم، احساس آرامش می‌کنم. نمی‌دانم گاهی فکر می‌کنم ارواح شیطانی من را تسخیر کرده اند و برخی کارهایم دست خودم نیست!

چرا پس از آزادی از زندان دوباره مرتکب جرم می‌شدی؟

پس از آزادی از زندان مجدد مصرف مواد مخدر را آغاز می‌کردم و برای تامین هزینه‌های مواد مخدر چاره‌ای جز انجام کار خلاف نداشتم.

آیا قبل از دستگیری از عمل خود پشیمان شده‌ای یا از ارتکاب جرم احساس گناه داشته ای؟

خیر به هیچ عنوان!

نگاهت به آینده چیست؟

هیچ تصوری از آینده ندارم. همین که امروز بتوانم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم برایم کافی است!

آیا اکنون احساس خوشبختی می‌کنی؟

خیر درست از همان زمان که پدرم من را به میخ روی دیوار آویزان کرد، فهمیدم باید با خوشبختی خداحافظی کنم!

یعنی خودت را در سرنوشت پیش آمده مقصر نمی‌دانی؟

خودم هم مقصر هستم، اما اگر در خانواده دیگری به دنیا می‌آمدم شاید سرنوشت دیگری داشتم.

اگر به گذشته برگردی چه مسیری را در زندگی ات انتخاب می‌کنی؟

دیگر به سراغ مواد و شیشه نمی‌روم.

ازدواج کردی؟

بله دوبار ازدواج کردم که هر دو به طلاق منجر شد. بار اول وقتی ۲۵ سال داشتم، عاشق شدم و به واسطه یک دوستی خیابانی ازدواج کردم که پس از مدت کوتاهی به طلاق منجر شد و برای دومین بار در ۲۹ سالگی به صورت موقت ازدواج کردم که آن هم به جدایی ختم شد.

فرزند هم داری؟

از ازدواج اولم یک فرزند دختر دارم که در بهزیستی به سر می‌برد.

دخترت چند سال دارد؟

فکر می‌کنم اکنون دیگر ۱۰ ساله است.

به ملاقات دخترت در بهزیستی هم می‌روی؟

خیر مدت هاست که او را ندیده ام.

در بخشی از سخنانت به این نکته اشاره کردی که دخترت در بهزیستی به سر می‌برد و مدت هاست که او را ملاقات نکردی، به عنوان آخرین سوال می‌خواهم بدانم آیا دلت برای تنها فرزندت که احتمالا چشم به راه پدرش است، تنگ نشده؟

متهم در پاسخ به این سوال آهی از سر افسوس کشید و در حالی که به فکر فرورفته بود، سکوت کرد و دیگر سخنی نگفت.

 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین