کد خبر: ۶۰۰۸۸۹
تاریخ انتشار:
به مناسبت سالروز شهادت امیر ارتش ایران

صیاد شیرازی چگونه تاجر شهادت شد؟

پدر صیاد شیرازی "زیادخان" شغل نظامی داشت و در ژاندارمری مشغول خدمت بود. وی مدتی از این شغل کناره‌گیری کرد و لباس نظامی را کنار گذاشت.

گروه فرهنگی: امیر سرافراز لشکر اسلام سپهبد شهید علی صیاد شیرازی به سال ۱۳۲۳ هـ. ش در شهرستان "درگز" «شمال استان خراسان»، (کبود گنبد) در خانواده‌ای مذهبی و نظامی دیده به جهان گشود. جدش "صیادخان" از عشایر ترک‌زبان استان فارس و در جوانمردی و شجاعت شهره خاص و عام بود. وی پس از مدتی به همراه خانواده و فرزندانش عازم درگز شد در آنجا رحل اقامت افکند و دیگر به ایل برنگشت.

صیاد شیرازی چگونه تاجر شهادت شد؟

به گزارش بولتن نیوز، پدر صیاد شیرازی "زیادخان" شغل نظامی داشت و در ژاندارمری مشغول خدمت بود. وی مدتی از این شغل کناره‌گیری کرد و لباس نظامی را کنار گذاشت. زیادخان در نامه‌ای که به فرمانده‌اش نوشته آورده است: «... اکنون حرمت این لباس شکسته شده و هر دزد گردنه‌گیری این لباس را پوشیده و به جان مردم افتاده است. تا وضع بدین‌گونه است من نمی‌توانم این لباس نظامی را به تن کنم.»

زیاد خان به پیشنهاد برادرش با "شهربانو" دختر یکی از هم‌ولایتی‌های خویش ازدواج کرد. ثمره این ازدواج فرزند پسری بود که "علی" نام گرفت. در حقیقت عشق و اخلاص و ارادت خالصانه پدر و مادر صیاد شیرازی سبب شد این نام را برای فرزند خویش انتخاب کنند. علی هنوز یک ساله نشده بود که پدر و مادرش تصمیم گرفتند به مشهد کوچ کنند و مقیم شهر امام هشتم امام رضا (علیه‌السّلام) شوند.

زیاد خان که مجددا شغل نظامی را انتخاب کرده بود، مجبور بود به شهرهای مختلفی منتقل شود و خانواده‌اش هر سال در شهر جدیدی باشند همین شرایط سبب شد، صیاد شیرازی با مردمان و فرهنگ و آداب مختلف آشنا شود. دوران تحصیل وی از دبستان تا دبیرستان در شهرهای مشهد، آمل، گنبد کاوس و تهران سپری شد. علی در تمام دوران تحصیل از شاگردان ممتاز بود.

سال ۱۳۴۳ وارد دانشگاه افسری شد چند سال بعد با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد و به انجام وظیفه مشغول شد. در همین سال برای طی دوره مقدماتی توپخانه عازم اصفهان شد. با اتمام دوره مقدماتی، مدتی در مناطق غرب کشور در مشاغل افسر دیده‌بان توپخانه و معاون آتشبار و فرمانده آتش‌بار، در تبریز و سپس لشکر ۸۱ کرمانشاه به خدمت خود ادامه داد.

سال ۱۳۵۰ با دخترعمویش ازدواج کرد. و زندگی مشترک خویش را با دختری باحجاب و مؤمنه آغاز کرد. در همین سال برای گذراندن دوره آموزشی زبان انگلیسی به تهران آمد و پس از پایان دوره و جدیت در تحصیل سرانجام خود از استادان زبان انگلیسی شد.

سال ۱۳۵۳ همراه با یکی از همکاران خویش به آمریکا رفت و یک دوره کوتاه هواسنجی را در این کشور گذراند. و به عنوان نفر ممتاز دوره از میان دانشجویان ۱۵ کشور جهان معرفی شد. پس از بازگشت از آمریکا به عنوان استاد، در مرکز توپخانه اصفهان مشغول فعالیت شد.

زندگی شهید صیاد شیرازی از همان ابتدای جوانی با معارف دینی توام بود او از جلسات مذهبی استقبال می‌کرد و در آنها حضور فعال داشت. او حتی در زمانی که در آمریکا بود، مثل یک طلبۀ دینی با شجاعت بسیار با آنان درباره اسلام، خانواده و تشیع بحث می‌کرد. وی همواره به احکام دین عمل می‌کرد. و سخت به مسائل شرعی پایبند بود. قبل از انقلاب با اینکه فضای جامعه آلوده بود، اما صیاد شیرازی هیچ‌گاه به دام این آلودگی‌ها نیفتاد بلکه برعکس سعی می‌کرد دیگران را نیز از گرفتار شدن در دام‌های تباهی و فساد بر حذر دارد و در این راه به نحو چشمگیری موفق بود.

سال ۱۳۵۶ به فکر تشکیل شبکه‌های پنهانی مبارزه در ارتش افتاد... هدف این شبکه سازماندهی و تشکیل نیروهای مسلمان در پادگان‌ها بود. به همین جهت به شدت تحت مراقبت قرار گرفت. اما همچنان به صورت مخفیانه به کارهای مذهبی می‌پرداخت. سرانجام به علت حمایت وی از نیروهای انقلابی بازداشت شد، پس از مدت بسیار کوتاهی و با پیروزی انقلاب اسلامی آزاد شد.

صیاد شیرازی موفق شد با درایت خاصی پادگان نظامی اصفهان، با همه نیروها و تجهیزاتش را در خدمت انقلاب درآورد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، صیاد شیرازی همواره با جدیت و اخلاص و سخت کوشی در خدمت انقلاب اسلامی و مردم مسلمان ایران بود. این شهید سعید، در بحبوبه غافله سال ۵۸ ضد انقلاب کردستان، به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و در کنار دوستان سپاهی‌اش نیروی مشترکی را تشکیل داد و به نحو شایسته‌ای امر پاکسازی منطقه غرب کشور از لوث وجود اشرار ضد انقلاب به انجام رسانید. وی به پاس دلاوری‌هایش در آزادسازی غرب کشور از چنگال ضد انقلاب به درجه سرهنگی مفتخر شد.

در مهرماه ۱۳۶۰ به پیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع، از سوی امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد و در این سمت، فرماندهی نیروهای ارتش اسلام را در عملیات‌های پیروزمندانه ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس بر عهده داشت. در سال ۱۳۶۵ به نمایندگی حضرت امام در شورای عالی دفاع منصوب شد و هر جا که لازم بود وارد میدان مستقیم جنگ می‌شد.

پس از رحلت امام (رحمة‌الله‌علیه) و تشکیل ستاد کل فرماندهی کل قوا به درخواست رئیس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و موافقت مقام معظم رهبری به سمت "معاونت بازرسی ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح" منصوب شد. شهید صیاد شیرازی در سال ۱۳۷۲ با حکم فرمانده کل قوا به سمت "جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح" منصوب شد. و ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید سعید غدیر با حکم مقام معظم رهبری به درجه سرلشکری نائل آمد.

در تاریخ 21 فروردین ماه 1378 صیاد شیرازی، صیاد دل‌ها شد و از شهادت روزی اش شد. این شهادت به تعبیر رهبر انقلاب مرگ تاجرانه است و معیاری است برای نمایش کوردلی بیش از پیش منافقان. متن زیر شرح ماوقعی است از شهادت صیاد شیرازی که به نقل از کتاب «در کمین گل سرخ» در ادامه می‌آید:

روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در میان فرزندان و استقبال كنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه ی  پاسخ ‌ها تنها پرسید : پس علی كجاست ؟ علی ؟

با قسم به هر چه كه پیش او عزیز بود ، فهماندند كه علی صحیح و سالم است اگر كه الان در آن ‌جا نیست فقط به خاطر جلسه‌ای است كه در تهران با فرماندهان عملیات ثامن‌الائمه دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از چیزی خبر داشت ؟

صیاد شیرازی چگونه تاجر شهادت شد؟

ساعتی بعد كار مادر به بیمارستان كشید. اطرافیان این را به حساب ضعف جسمانی‌ او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی‌ توانست برود .

نیمه‌ های شب بود كه چشم‌ های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!» باز از هوش رفت . اما صبح كه به هوش آمد ، كسی متوجه ‌اش نشد. احساس كرد حالش بهتر شده است. علی كمی آن طرف‌ تر با دكتر ها دور میز نشسته بودند و صبحانه می ‌خوردند. دلش می ‌خواست لحظاتی سیر پسرش را نگاه كند...

آن روز حال مادر خوب شد. آن قدر خوب كه تا شب به خانه برگشت. آن شب علی پیراهن عربی ‌ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود ، تن كرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید ، لحظه ‌ای خیال كرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می‌ رفتند . قلبش ریخت . به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: « علی جان ، لباست را عوض كن سرما می ‌خوری . »

تا پاسی از شب، رفت و آمد بستگان طول كشید. حدود دوازده شب به مادر گفت : «عزیز ، می ‌خواهم استراحت كنم. یک ساعت دیگر بیدارم كن تا بروم حرم.»

این عادت همیشگی ‌اش بود. مشهد كه می ‌آمد ، بیش ‌تر شب ‌ها را تا صبح در حرم می ‌گذراند. دست ‌های مادر هنوز در دستش بود كه در كنار بستر او خوابش برد . صدای نفس ‌های آرامش كه بلند شد ، باز دلشوره به جان مادر افتاد . در دلش توفانی بود . از بستر بلند شد و بالای سر پسرش نشست . كودكی اش را به یاد می ‌آورد كه شب ‌ها از گریه خواب نداشت . در روز عاشورا نفسش بند آمده بوده و مادر چیزی رو به گنبد طلایی گفته بود... به سر و صورت پسر نگاه ‌كرد و آرام اشک ‌ریخت . وقتی به خود آمد كه دو ساعت گذشته بود. نمی ‌توانست از پسرش دل بكند . او به دل خودش ایمان داشت . همیشه حوادث را قبل از اتفاق احساس می‌ كرد . هر بار كه علی در جبهه زخمی شده بود ، او از قبل فهمیده بود .

به هر زحمتی بود از فرزندش دل كند و  به آرامی او را از خواب بیدار كرد . علی وقتی به ساعتش نگاه كرد ، گفت : « عزیز چرا دیر بیدارم كردی ؟»

عزیز چه می‌ توانست بگوید؟ تنها گفت: «خیلی خسته ‌ای. دلم نیامد.»

علی آن شب همراه خواهر بزرگش كه از دره ‌گز آمده بود ، به حرم رفت. این‌ كه در آن شب در آن‌ جا چه گذشت و علی چه گفت و چه شنید، تنها خدا می‌ داند و بس . اما همان شب در تهران ، خیابان دیباجی ، همسایگان او ، چند مورد رفت و‌ آمد مشكوک دیده بودند . پیكانی در آن نیمه شب چند بار طول خیابان را پیموده بود . رفتگر شهرداری را دیده بودند كه ناشیانه خیابان را جارو می‌ كرده و حركات و نگاه ‌هایش غیر عادی بوده و...

اما در مشهد ، علی هنگامی از حرم برگشت كه آفتاب صبح جمعه تابیده بود . او سر راهش نان سنگک و پنیر و خامه‌ گرفته بود. مانند همیشه خود بساط صبحانه را پهن كرده و بعد پدر و مادرش را دعوت به صبحانه كرده بود. بعد گویی كه عجله داشته باشد ، به سراغ بستگانش رفته بود و تا ظهر به خانه ی اغلب آن‌ ها سركشیده بود . حتی آن ‌ها می ‌گویند انگار از سرنوشت خود خبر داشته كه آن‌ ها را نسبت به انجام فرایض دینی و وظایف فردی و اجتماعیشان سفارش می ‌كرده است.

سرانجام حدود ظهر به سوی تهران پرواز كرد .

صبح شنبه21 فروردین، وقتی كه او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه می‌ كرد ، مقابل خانه ‌اش منافقی در لباس خدمتگزار در كمین او نشسته بود. در سازمان آن ‌ها سرلشگر علی صیاد ‌شیرازی لابد به خاطر جانبازی ‌هایش در راه دفاع از استقلال ایران به اعدام محكوم شده بود!

اكنون رهبران سازمان مُصر بودند مأموریت نا تمام فروردین 61 را تمام كنند.

سرانجام لحظه ی موعود فرا رسید. ساعت 6:45 در باز شد و ماشین تیمسار بیرون آمد. او منتظر ماند تا فرزندش مهدی در پاركینگ را ببندد و به او برسد . معمولاً سر راهش او را هم به مدرسه می‌ رساند ...

ادامه ی ماجرا را پلیس چنین گزارش داد:

«... مهاجم ناشناس در پوشش كارگر رفتگر به محض خروج امیر صیاد ‌شیرازی از منزل و در حال سوار شدن به اتومبیل خود ، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد ، منتظر ماند تا او خواسته ‌اش را بیان كند.

مرد مهاجم پاكت نامه‌ ای را به دست تیمسار صیاد ‌شیرازی داد تا آن را بخواند. تیمسار در حال بازكردن پاكت بود كه ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودكاری كه پنهان كرده بود وی را هدف چند گلوله از ناحیه ی سر ، سینه و شكم قرار داد و از محل حادثه گریخت . براساس اظهارات شاهدان ، مهاجم فراری پس از تیراندازی به طرف خودروی پیكان كه در فاصله ی چند متری منزل تیمسار صیاد‌ شیرازی توقف كرده بود ، دوید و به كمک همدست خود از محل گریخت...

پیكر غرق به خون تیمسار صیاد ‌شیرازی ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان 505 ارتش منتقل شد اما سر انجام براثر شدت جراحت به شهادت رسید... »

و اما خبر شهادت سرلشگر علی صیاد ‌شیرازی همه ی ایران را تكان داد. ملت ، به سوگ نشست . پرچم ‌های سیاه بر سر در مساجد آویخته شد. در همه ی شهر ها و روستا ها به نام شهید علی‌ صیاد ‌شیرازی مراسم برپا شد.

صبح روز 22 فروردین ، مردم تهران به نمایندگی از همه ی ایران ، سیاه‌ پوش و مغموم به خیابان ریختند تا قهرمان سال ‌های نبرد را تشییع كنند. ابتدا رهبر انقلاب در ستاد كل نیروهای مسلح بر تابوت فاتحه خواند ، سپس بر سر جنازه یار دیرین خود نشست و بوسه بر تابوت او نهاد...

آن‌گاه ، نم باران بود. توفان بود و سیل خلایق. در آن دریای مواج انسان‌ های متلاطم تنها عكس او بود كه هم‌ چنان آرام بود. گویی به ملت می ‌گفت: من باز خواهم گشت ، باز خواهم گشت سرافراز ، دریغ برای چه ؟ من باز خواهم گشت هم‌ چنان در لباس سربازی ، هنوز كار من تمام نشده است !

...فأخرجنی من قبری مؤتزراً كفنی ، شاهراً سیفی ، مجرداً قناتی ، ملبیاً دعوة الداعی

آن گلی كه در كمین خصم افتاد ، آخرین سرخ ‌گل خون ‌آلود نبود!

 

منابع:

دانشنامه حوزوی ویکی فقه

کتاب در کمین گل سرخ

 

انتهای پیام /#

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین