کد خبر: ۵۹۰۶۵۲
تاریخ انتشار:

محمدنبی حبیبی درگذشت

محمدنبی حبیبی، دبیرکل حزب موتلفه اسلامی بامداد امروز بر اثر ایست قلبی درگذشت.
بولتن نیوز ضمن عرض تسلیت به مناسبت درگذشت دبیرکل حزب موتلفه اسلامی به مردم ایران و خصوصا حزب موتلفه اسلامی بر اساس گزارشی ، سید مصطفی میرسلیم، عضو حزب موتلفه  درگذشت دبیرکل حزب موتلفه اسلامی را تائید کرد و گفت: متاسفانه بامداد امروز محمدنبی حبیبی بر اثر ایست قلبی درگذشت.
محمدنبی حبیبی درگذشت
محمدنبی حبیبی سیاست‌مدار و دیندار ایرانی بود که از ۳۱ مردادماه سال ۱۳۹۷ دبیرکل حزب مؤتلفه اسلامی را تاکنون برعهده داشت.
 
او که در سابقه خود سابقه   ۴۴ ماه صدارت بر سکان شهرداری تهران را از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۶ دارد، در سال ۱۳۲۴ در روستای باغخواص ورامین به دنیا آمد و در سحرگاه امروز سه‌شنبه ۹ بهمن ماه امسال دارفانی را وداع گفت.
 
دبیرکل حزب موتلفه اسلامی در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در بسیاری از تظاهرات‌ها فعال بوده و علیه رژیم شاهنشاهی فعالیت‌های سیاسی داشت.
 
قائم مقام بنیاد بین‌المللی غدیر، مدیر عامل شرکت پست جمهوری اسلامی ایران، معاون وزیر راه و ترابری، رئیس سازمان هواپیمایی کشور، معاون وزیر بازرگانی، قائم مقام رئیس بنیاد مستضعفان و جانبازان، رئیس ستاد اقامه نماز تهران، معاون سیاسی استاندار کرمان تنها بخشی از سوابق اوست.
 
بخشی از فعالیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی محمدنبی حبیبی دبیرکل حزب موتلفه اسلامی از زبان خودش به شرح زیر است: 
 
تشکیل حزب موتلفه با پیشنهاد شهید بهشتی و موافقت امام راحل رقم خورد
 
مرحوم شهید بهشتی در واقع یک سمتی مهم‌تر از عضویت موتلفه هم با تصویب حضرت امام در موتلفه داشتند. مرحوم شهید بهشتی، مرحوم شهید مطهری و مرحوم شهید مفتح و مرحوم آقای مولایی که سابقاً تولیت آستان قدس حضرت معصومه (س) بودند، این‌ها با پیشنهاد موتلفه و تصویب امام شورای روحانیت موتلفه را تشکیل دادند؛ بنابراین آقای بهشتی یک سمتی بالاتر از عضویت داشتند. من برای اطلاع هادی غفاری و دوستان ایشان می‌گویم که اصلا ویراستاری نهایی اساسنامه حزب موتلفه اسلامی در سال ۱۳۴۲ با قلم مرحوم شهید بهشتی انجام شده است.
 
ماجرای خواستگاری و ازدواج دبیرکل حزب موتلفه از زبان خودش
 
من در سال  ۱۳۲۴ در ورامین متولد شدم و  در سال ۵۳ ازدواج کردم و حتی خطبه عقدمان را مرحوم آیت‌الله شبستری خطبه عقد را خواندند. از سال ۱۳۴۱ مقلد حضرت امام بودم و مدعی هستم در کف خیابان «یا مرگ یا خمینی» را در زمان جوانی گفتم.در هر تظاهراتی که بنا به نظر حضرت امام تشکیل می‌شد یا به حمایت ایشان بود حتماً حضور پیدا می‌کردم، بنابراین میل داشتم همسرم هم مقلد حضرت امام باشد.
 
در آن زمان در دانشگاه‌هایی که ما می‌رفتیم یک پدیده زشت رضاشاهی حاکم شده بود درباره بدبینی نسبت به روحانیت.آن پدیده زشت روی بنده هیچ اثری نداشت. یکی از موارد این بود که در شرایط مساوی، روحانی‌زاده را من ترجیح می‌دهم. چهارم اینکه تحصیلات ایشان حتماً از دیپلم پائین‌تر نباشد، یا بالاتر باشد یا دیپلم باشد. دیپلم داشتن خانم‌ها در آن زمان با الان خیلی فرق می‌کرد.پنجم این که از سادات باشند؛ خانواده‌ای که دختر ایشان سید باشد، ترجیح دارد، در شرایط مساوی من این‌ها را عرض می‌کنم. 
 
تقریباً این ویژگی‌ها از مهم‌ها بود. یک بار با یکی از دوستان ما به قم می‌رفتیم. تصمیم گرفتیم به زیارت برویم. بین راه گفتیم دوستی در قم داریم و گفتند موافق هستید به خانه آن‌ها برویم؟ من هم گفتم شب می‌رسیم ممکن است برای آن‌ها زحمت باشد، ولی سر زدن مشکلی ندارد. به آنجا رفتیم و مقدماتی فراهم شد و ما زیارت رفتیم و برگشتیم.
 
وقتی از زیارت برگشتیم یک فراغت کامل بود، از من پرسیدند شما ازدواج کرده اید؟ گفتم خیر. گفتند چطور ازدواج نکردید؟ گفتم پیش نیامده است. بعد پرسیدند چه مشخصاتی باید داشته باشد و فکر کرده‌اید اصلا؟ گفتم بله. همین موارد را آن زمان هم بیان کردم. دو روز بعد ایشان که از قم به تهران آمده بود به من گفتند آقای حبیبی آن مشخصاتی که بیان کردید در ذهن خودتان به قوت خودش باقی است؟
 
من هم گفتم بله. سال‌های روی این فکر کردم و گفته ام. گفتند من الان جایی هستم که یکی از فرزندان دختری که در شرف ازدواج هستند این مشخصات را دارند، شما همین الان به اینجا بیایید. من امتحان دانشگاه هم داشتم و گرفتار بودم، این اواخر سال ۵۲ بود. گفتم فردا امتحان دارم. گفتند من امشب بیشتر نیستم و بالاخره تنظیم کردیم و به آنجا رفتیم.
 
بعد از مدتی با این خانواده صحبت کردیم، پدر خانواده آمدند روحانی جلیل‌القدر دوست‌داشتنی بود که ما اولین بار در عمرمان ایشان را می‌دیدیم. بعد از پدر برادر ایشان که روان‌پزشک بودند از مطب آمدند و ما دور هم نشستیم. مانند کسانی که ۲۰ سالی است با هم رفاقت داشتیم حرف‌ها این طور گل کرد. یعنی احساس کردیم کفویتی که در نظر داریم به خصوص در مسائل دینی و انقلابی اینجا وجود دارد. این مقدمه خواستگاری شد و بعد هم ازدواج کردیم.
 
۴ فرزند دارم که از آنان سه پسر و یک دختر است، پسر اول من کارمند است و یک درآمد حداقلی از محل کارمندی خودش دارد، منتهی یک تخصصی هم در فراهم کردن تولیدات تلویزیونی دارد. اگر یک زمانی جایی مراجعه به او شود آن کار را هم می‌تواند انجام دهد؛ یک زندگی کاملاً معمولی دارد. بنده هم می‌خواستم فرزندان خودم را به دستگاه‌های دولتی معرفی نکنم.
 
پسر دوم هم کارش برای بخش خصوصی است و ایشان متخصص کار‌های کامپیوتری و تربیتی است و در این دو رشته هم فعالیت‌هایی دارند که بدون وابستگی به دولت و دستگاه‌های مختلف است. فرزند سوم من دخترم است که بنده فوق لیسانس جامعه‌شناسی دارم و ایشان هم فوق‌لیسانس جامعه‌شناسی دارند.
 
فعالیت سیاسی خود را در دی ماه سال ۵۸ آغاز کردم 
 
اولین فعالیت سیاسی من در تاریخ دی ماه سال ۵۸ بود که معاون سیاسی استاندار کرمان شدم.آقای مهندس عباس زارع که از دوستان قبل از انقلاب من بودند و همسران ما از قبل دوست بودند و دوستی آن‌ها باعث شد، ما با آقای زارع ارتباط پیدا کردیم و بعد به ما تلفن کرد که شما بیایید معاون من بشوید. من ابتدا قبول نکردم که در کار استانداری بروم. ایشان یکبار دم منزل ما آمده بودند و من نبودم. یک یادداشت از لای در به داخل فرستاده بودند که «دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان‌حالی و درماندگی»!
 
شاگرد علامه جعفری بودم و سوالاتم را از او جویا می‌شدم
 
در داستان زندگی‌ام من با علامه جعفری به دلیل اینکه خانواده همسرم مخصوصاً برادر خانمم آشنایی داشتند از آن طریق آشنا شدم؛ از سال ۵۳ به بعد بود. وقتی انقلاب پیروز شد من ۴ سالی بود که برخی مواقع از علامه جعفری درس می‌گرفتم. مثلاً در دانشگاه با مشکل مواجه می‌شدیم در بحث‌هایی که با کمونیست‌ها داشتیم، کم می‌آوردیم. به یاد دارم به علامه جعفری زنگ زدم و گفتم در این بحث با کمونیست‌ها سوالی مطرح شده که برخی را باید خدمت شما بپرسم.
 
بعدازظهر وقت دادند و ما هم رفتیم، گفتیم آقا سوال این است. جالب این است که آقای علامه جعفری به من گفتند سوال همین است؟ گفتم بله. گفت: آن کتاب فلان را که در طبقه فلان قفسه کتابخانه من است بیاورید؛ من آوردم. گفت: مثلاً صفحه ۴۵۲ را باز کنید، من هم باز کردم و گفت: پاسخ سوال شما در اینجا است که من عجیب از تسلط ایشان بر این همه صفحه کتاب تعجب کردم که بعد به یاد دارم خانم ایشان زحمت کشیدند، یک کاسه خربزه برای ما آوردند و بعدازظهر تابستان بود و علامه جعفری هم به ما تعارفی کردند، ولی خودشان بیشتر از ما به خربزه خوردن پرداختند. وقتی تمام شد یک الحمدالله گفتند و بعد به من گفتند آقای حبیبی همه دنیا همین خربزه است؛ واقعا همین است، دنیا واقعاً در این کاسه خربزه خلاصه می‌شود. گفتم این درسی بود که آن روز به من دادند. در هر صورت علت پذیرش من برای کار اجرایی این بود که از طرف این بزرگوار به من تاکید شد که وارد کار اجرایی شوم.
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین