کد خبر: ۵۴۹۴۷۰
تاریخ انتشار:
با فرهاد حسن‌زاده، نویسنده‌ای که تا نیم قدمی «نوبل کوچک» پیش رفت

زشت و زیبا

تا سال گذشته به عنوان روزنامه‌نگاری سطح اول در روزنامه همشهری مشغول به کار بود.

به گزارش بولتن نیوز، این روزها در خانه است و به قول خودش با وجود اینکه هنوز به شرایط جدید چندان عادت نکرده با «پیانو»یی که خانواده‌اش به مناسبت بازنشستگی‌اش برایش هدیه گرفته‌اند، مشغول تمرین و نواختن است. سال‌ها پیش، قبل از آنکه در ادبیات نوجوان به نویسنده‌ای شناخته شده تبدیل شود برای بزرگسالان رمان و داستان می‌نوشت.

رمان «حیاط خلوت» او در همان زمان تحسین بسیاری از نویسندگان را برانگیخت. درباره جنگ داستان‌هایی نوشت و در همان زمان روزنامه «صبح امروز» با او مصاحبه‌ای کرد با این عنوان که نقل قول از خودش بود:

«نوشتن درباره جنگ، راه رفتن روی طناب!». اما این نویسنده برخلاف بسیاری از نویسندگان هم عصر خود در حوزه جنگ نماند و منتقد بسیاری از داستان‌ها و رمان‌هایی بود که گویی از سر اجبار نوشته می‌شدند. شاید به همین دلیل بود که خلاقیتش در زمینه داستان نوجوان نام او را در فهرست نهایی جایزه «هانس کریستن اندرسن» قرار داد که فروردین ماه امسال برگزیدگان خود را شناخت. با فرهاد حسن‌زاده، نویسنده مطرح ادبیات نوجوان گفت‌وگو کرده‌ایم. خواندن این گفت‌وگو را از دست ندهید.

سرانجام جایزه «هانس کریستین اندرسن» به کجا رسید؟ می‌خواهم از زبان خودتان بشنوم.

جایزه هانس کریستین اندرسن در جهان به عنوان نوبل کوچک معروف است و بسیار معتبر است. این جایزه هر دوسال یک‌بار برگزار می‌شود و دو برنده دارد، یک نویسنده و یک تصویرگر. از سال ۲۰۱۶ که نام من برای نامزدی اعلام شد گروهی در شورای کتاب کودک مسوولیت تنظیم پرونده و ترجمه آن را برعهده گرفتند. همان‌طور که می‌دانید این جایزه به یک دوره از فعالیت نویسندگان تعلق می‌گیرد و من نزدیک به سی سال است وارد عرصه نویسندگی برای کودکان و نوجوانان شده‌ام.

سرانجام اوایل سال ۲۰۱۸ اسامی نامزد‌های نهایی اعلام شد که از سراسر دنیا فقط پنج نفر به این مرحله راه یافتند. در کنار نویسندگانی از کشورهای فرانسه، سوئد، ژاپن و نیوزلند نام من هم بود که خب! در میان خبرهای بد و غم‌انگیز سال پیش این خبر دل خیلی از ‌ما را شاد کرد. در نمایشگاه کتاب بلونیای ایتالیا روز ششم فروردین ماه امسال نام برنده این جایزه اعلام شد. برنده خانمی هشتاد و دوساله از کشور ژاپن بود به نام اویکو کادونو. و همچنین جایزه «آسترید لیندگرن» هم هفتم فروردین اعلام شد. جایزه «لیندگرن» نیز به ژاکلین ویلسون (نویسنده‌ای آمریکایی) رسید.

ساکن تهران هستید، اما برخی داستان‌های‌تان در جنوب و برخی دیگر در تهران می‌گذرد.با این حال، خودتان را شهروند تهران می‌دانید یا شهروند مناطق جنوبی کشور؟

در آبادان به دنیا آمدم اما تقریباً می‌توانم بگویم که هیچ تعصبی نسبت به شهرم ندارم. معتقدم که دید یک نویسنده حرفه‌ای باید جهانی و ملی باشد. دغدغه‌های شهرم را دارم و خبرهایش را هم دنبال می‌کنم اما چنین نیست که تعصب خاصی به آن اقلیم داشته باشم و فکر کنم که نسبت به نقاط دیگر برتری خاصی دارد. بخشی از کودکی و نوستالژی‌ام در همان شهر بوده و بخشی از نوجوانی‌ام در همان شهر گذشته است. در عمده کارهایی که می‌نویسم نیز نیم نگاهی به آن دوران دارم.

از زبان زنده‌یاد محمدعلی سپانلو شنیدم که می‌گفت: «جهانی شدن همان محلی بودن بدون مرز است.» اما شما گویا می‌خواهید در ذهن و زبانتان از آبادان فاصله بگیرید. چرا؟

نمی‌توان نویسنده را محدود کرد به این که ذهن و زبانش را معطوف به یک نقطه جغرافیایی کند. جهان داستان فراتر از این تعلقات شخصی است. برای نویسنده مهمترین پدیده‌ جهان هستی داستانش است. گاهی چهارچوب و محدودیت خلاقیت را ویران می‌کند و اثر را بی‌اثر می‌کند. گاهی این داستان است که نویسنده را می‌کشاند و به فضاهایی که فکرش را نمی‌کرده می‌کشاند. برای من تغییر موقعیت مکانی داستان‌هایم تعمدی نیست.

همان‌طور که گفتم وقتی چند رمان مانند «هستی»، «این وبلاگ واگذار می‌شود»، «مهمان مهتاب»، «حیاط‌خلوت» و «ماشو در مه» را نوشتم که همگی فضای جنوب را داشتند؛ گویی برای خوانندگان این فضاها تکراری شده بود. به گمانم برای خودم هم قدری جنبه تکراری پیدا کرده بود. دوست داشتم فضای نویی را تجربه کنم و در «زیبا صدایم کن» به تهران رسیدم. من در هر ژانر و فضایی قدم می‌زنم و آن را از فیلتر خودم عبور می‌دهم.

مثلا لابه‌لای کارهایم بازآفرینی داستان‌های کهن هم داشته‌ام. مثلا بازآفرینی خسروشیرین یکی از این تجربه‌ها بود و برایم بسیار ناب بود. به نظرم باید نویسنده حرکت کند و خود را محدود به جغرافیا و حتی تاریخ نکند. اما اگر نویسنده‌ای بتواند بعضی از ایده‌ها و فضاهای بومی را با نگاهی به مسائل جهانی بنویسد، تأثیرش بر جامعه مخاطبش بیشتر خواهد بود. حتماً یکی از دلائلی که نامزد این دو جایزه جهانی شدم، نگاه جهان شمول به مسائل بومی و ملی بوده است.

آیا می‌شود در آبادان هم همین نگاه جهان شمول را داشت؟ نویسنده‌ای مانند احمد محمود خالق رمان «همسایه‌ها» نویسنده‌ای‌ است متعلق به مکتب خوزستان و اغلب داستان‌هایش در اهواز می‌گذرد. اما تصویری که به ما می‌دهد می‌تواند ملی باشد.

بعضی مسائل جهانی‌اند. از جمله مبارزات طبقانی، جنگ، صلح، مقاومت و آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی مسائل جهان شمولی‌اند که احمد محمود در آثارش به تصویر کشیده است. در کتاب‌هایی مانند «مدار صفر درجه»، «همسایه‌‌ها» و... هر نویسنده‌ای با تعلقات بومی ممکن است این مفاهیم را در داستانش بیاورد. احمد محمود در خوزستان و محمود دولت‌آبادی در خراسان و نویسندگان آمریکای لاتین در سرزمین خودشان. همین‌طور که خواندن ادبیات آمریکای لاتین برای ما جذابیت دارد، قطعا اگر چنین داستان‌هایی ترجمه هم شوند می‌تواند برای مخاطبان دیگر کشورها هم جذاب باشد.

شخصیت‌های داستان‌های شما ملموس هستند. در کتاب «زیبا صدایم کن» گویی فضای داستان در همین خیابان ولی‌عصر می‌گذرد. اصراری دارید که فضاها این گونه باشند؟ چگونه این فضاها را ساخته‌اید؟

مکان داستانی برایم صرفا یک مکان نیست، بلکه جزئی از شخصیت‌های داستان است. مکانی که داستان در آن اتفاق می‌افتد باید به اندازه‌ شخصیت‌ها ملموس و باورپذیر باشد. حالا این مکان هرجا که می‌خواهد باشد. خیلی‌ها به من گفته‌اند با خواندن داستان‌های بومی شما آبادان و خرمشهر را نه تنها دیدیم بلکه با تمام حس‌های‌مان آن را فهمیدیم.

اما من پس از نوشتن چند رمان که فضای آبادان، خرمشهر و جنگ را داشت، تغییر مسیر دادم و به فکر نوشتن رمانی تهرانی افتادم؛ هم برای محک زدن خودم و دور شدن از فضاهای تکراری، هم برای تغییر ذائقه مخاطبانم. «زیبا صدایم کن» فضایی امروزی از شهر تهران را ارائه می‌دهد و شخصیت دارد؛ شخصیتی بیمار و آشفته و با تضادهای درونی و آشکار و پنهان. این شخصیت درون خودش شخصیت‌های زیادی جای داده که به عنوان نمونه به دوتا از این شخصیت‌ها نگاه کرده‌ام.

دختری که در خوابگاه دختران بی‌سرپرست و بدسرپرست نگه‌داری می‌شود و پدری که از جنون ادواری رنج می‌برد و در تیمارستان از او مراقبت می‌شود. روزی پدر با دخترش تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد با طناب و آبمیوه به ملاقاتش برود و اسباب فرارش را فراهم کند تا یک روز خوب و خوش را با هم سپری کنند. و به این ترتیب شاهد یک روز زیبا و پر کشمکش از در کنار هم بودن دختر و پدر هستیم.

برخی کارگردان‌ها به برخی نویسندگان پیشنهاد می‌دهند که کارشان فیلم شود. تا به حال شده کارگردان و دوستی که دست‌اندرکار سینماست به شما پیشنهاد دهد که کتابتان فیلم شود؟

اول این را بگویم که سینما روابط و پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد. من همواره از این حوزه دور بوده‌ام. زیرا چندان اعتمادی به آن ندارم. کسانی با شور و حرارت و وعده و وعید می‌آیند، حرف می‌زنند، قول می‌دهند و می‌روند و حتی نگاهی به پشت سرشان نمی‌اندازند. گاهی هم کار به نگارش فیلم‌نامه می‌رسد و بعد به مسیری دیگر کشیده می‌شود و داستانمان ناکام می‌ماند. من خودم را وقف سینما و فیلم‌سازی نکرده و به انتظارش کارهایم را تعطیل نکرده و نمی‌کنم.

می‌گذارم تا خودش پیش بیاید. تا به حال چند فیلم سریالی از کارهایم ساخته شده که البته راضی نبوده‌ام. قرار بوده بر اساس رمان‌های «هستی» و «زیبا صدایم کن» فیلم‌های سینمایی ساخته شود ولی به عمل نرسیده و فقط خبرهایش اعلام شده. می‌توانم بگویم از جهت اقتباس سینمایی و تلویزیونی شانسی نداشته‌ام.

چند سال پیش من و محمدعلی طالبی روی رمان «مهمان مهتاب» کار می‌کردیم. قرار بود به سبک و سیاق سریال «گل پامچال» که ایشان کارگردانی کرده بود، تولید شود. متأسفانه با اعمال سلیقه‌های شخصی شورای مربوط مواجه شدیم و زیر بار تغییرات فیلمنامه نرفتیم. کار دیگر همین کتاب «زیبا صدایم کن» بود که طرحش را با آقای طالبی برای تبدیل شدن به فیلم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نوشتیم که به دلیل مشکلات بودجه و تغییرات مدیریتی به سرانجام نرسید.

از میان نویسندگان ایرانی و خارجی آثار کدام نویسنده را می‌پسندید؟

از میان نویسندگان ایرانی خیلی تحت تأثیر احمد محمود که نام بردید، بوده‌ام. آثار نویسندگان دیگری مانند محمود دولت‌آبادی و زنده‌یاد هوشنگ گلشیری را هم بسیار می‌پسندم و دوست دارم.

چرا این همه تفاوت؟ دولت‌آبادی و گلشیری دارای دو نگاه و دو جریان متفاوت‌اند.

دوست داشتن را که نمی‌شود محدود کرد. نویسندگان حزب تشکیل نداده‌اند که بگوییم نمی‌توان همه را دوست داشت. به لحاظ روایت، روایت‌های هوشنگ گلشیری را دوست داشته‌ام و حتی گاهی دغدغه‌ام این بوده که آثاری را بنویسم که بتوانم در آنها از روایت او بهره ببرم.

در داستان‌‌های احمد محمود و محمود دولت‌آبادی آن نگاه بومی و واقع‌گرایانه‌ای که بی پرده و بی قضاوت از رنج انسان‌ها و تلاش برای ادامه زندگی و معناهایی را که در پس وقایع وجود دارد، تحسین می‌کنم. همچنین شخصیت‌های خاص و ماندگاری که خلق کرده‌اند، همیشه مرا تحت تأثیر قرار داده‌اند.

از میان نویسندگان خارجی آثار کدامیک را می‌پسندید؟

از میان خارجی‌ها «گابریل گارسیا مارکز» را همیشه دوست داشتم. جسته و گریخته کارهای دیگران را خوانده‌ام. البته از یک دوره‌ای به بعد مطالعاتم روی ادبیات کودک متمرکز شد و از ادبیات بزرگسال دور ماندم و به شکل جدی آن را دنبال نمی‌کردم.

در ادبیات کودک و نوجوان چطور؟

در ادبیات کودک و نوجوان از میان خارجی‌ها آثار «شل سیلور استاین» را به خاطر طنز و شیطنت‌ها و بازی‌های زبانی‌اش دوست ‌دارم. آثار دیوید آلموند و نویسنده‌هایی که با رمان‌های واقع‌گرایانه‌شان زشتی‌ها و زیبایی‌های دنیا را نشان داده‌اند از آن جمله است. از میان نویسندگان ایرانی کارهای داود غفارزادگان، جمشید خانیان و محمدرضا بایرامی را می‌پسندم. حس می‌کنم که به آثار این سه تن به لحاظ ذهنی و زبانی نزدیک‌ترم.

آیا رفتن به موضوع‌هایی مانند جنگ برای بچه‌ها ظرافت خاصی از سوی خالق اثر می‌طلبد؟

از نظر من نوشتن از جنگ یک بهانه است؛ بهانه‌ای که می‌تواند بچه‌ها را به تامل وادارد. بچه‌ها با خواندن این کتاب‌ها می‌آموزند که همیشه زندگی بر مدار آرامش و تعادل نیست. می‌آموزند که در زمان سختی و دشواری چطور با امید و تلاش از پس زلزله‌های زندگی برآیند. ما در خاورمیانه زندگی می‌کنیم که همواره درگیر جنگ‌ها و مبارزات متعدد و مختلفی بوده است. این جنگ‌ها تمامی هم ندارند و هم اکنون هم مثلاً در سوریه هم ادامه‌اش را می‌بینید یا در فلسطین و عراق. جنگ موضوعی نیست که برای ما کهنه شود و گویی این التهاب باز هم سراغ ما می‌آید. نوشتن از جنگ ظرافت می‌خواهد و اگر با نگاهی طلح‌طلبانه نوشته شود کارکردی انسانی و عمیق خواهد داشت.

منظورم فقط جنگ نیست. موضوع‌های وحشت‌آور و همچنین نوشتن در ژانر وحشت چگونه است؟

برای من دست‌کم چنین است که اگر درباره جنگ می‌نویسم منظورم یک جنگ خاص نیست که تاریخ معینی داشته باشد. البته شاید هم آن جنگ تاریخ مشخصی داشته باشد، اما اصل موضوع آن به هم خوردن تعادل زندگی است که می‌تواند شامل جنگ، سیل یا زلزله باشد یا ممکن است در یک خانواده سبب از دست دادن یکی از اعضای آن خانواده داستانی شود. آنچه یک داستان را می‌سازد برهم خوردن تعادل عادی زندگی است.

برای من جنگ هم چنین است. اتفاقی می‌افتد که زندگی دستخوش تغییر قرار می‌گیرد و شخصیت اصلی یا شخصیت‌های اصلی باید بتوانند ابتکار عمل را به دست بگیرند و با خلاقیت و امید آن را پشت سر بگذارند و دوباره به آن خلاقیت دست یابند. این موضوع در همه داستان‌ها وجود دارد اما در داستان‌های جنگ بیشتر دیده می‌شود.

در ژانر وحشت هم تقریبا همین‌طور است. امروز بچه‌های ما نمی‌توانند همه چیز را تجربه کنند. یادم است وقتی سال اول ابتدایی بودم مدرسه‌مان کنار رودخانه اروند بود؛ همجوار مرز عراق. خانه‌مان کنار رود بهمنشیر بود. در همان هفت سالگی هر روز پیاده یا با دوچرخه دوستان یا با اتوبوس این مسیر را به تنهایی می‌رفتم و برمی‌گشتم.

اما نسل امروز بچه‌ها این اجازه و جرأت را ندارند که در این سن حتی تا سر خیابان‌شان بروند و چیزی برای خودشان بخرند. به همین دلیل است که نمی‌توانند آن هراس را تجربه کنند و طبعاً داستان این حس را به آنها می‌دهد. به ویژه در ژانر وحشت که بچه‌ها ترس‌های درونی خودشان را تجربه می‌کنند. آن هم بدون آنکه در موقعیت درونی ترس قرار گرفته باشند. بسیاری از روانشناسان معتقدند که این آثار برای بچه‌ها خوب است و بزرگ‌ترها هم نباید نگران باشند که بچه‌های‌شان داستان‌های ترسناک می‌خوانند.

بازار امروز سرشار از انیمیشن‌های متنوع است. این انیمیشن‌ها تا چه اندازه به بالا بردن خلاقیت بچه‌ها کمک می‌کند؟

به نظرم این تنوع هر کدام تجربه‌ای را پیش پای مخاطب قرار می‌دهد و او را به سفری می‌برد که هر یک از این سفرها در نوع خودشان مفیدند. این انیمیشن‌ها زمانی مخاطبی محدود داشت و صرفاً کودکان و نوجوانان مخاطبانشان بودند اما در حال حاضر همه‌گیر شده و حتی بزرگسالان هم مخاطبان انیمیشن‌ها هستند.

کتاب‌های کمیک استریپ چه؛ کتاب‌هایی مانند «تن‌تن و میلو» که اتفاقا انیمیشن‌های آنها هم در بازار موجود است؟

این کتاب‌ها هم برای خودشان سبک خاصی دارند؛ سبکی که مبتنی بر تصویر و دیالوگ است. به جای اینکه متن غالب باشد و خوانندگان متن را دنبال کنند تصویر را پی می‌گیرند. همواره این اختلاف نظر وجود داشته بر سر این که بعضی‌ها آنها را ادبیات می‌دانند و برخی دیگر آنها را خارج از ادبیات به شمار می‌‌آورند.

حتی زمانی وزارت ارشاد جلوی انتشار این کتاب‌ها را می‌گرفت. شخصا با این کتاب‌ها مشکلی ندارم. گرچه فکر می‌کنم کمیک در مجله‌ها و در کنار سایر قالب‌ها باشد بهتر است ولی در نهایت می‌بینیم که طرفداران خودش را دارد و می‌تواند کمک کند برای تقویت قوه‌ بصری بچه‌ها و عادت به مطالعه. اگر بتوان داستان‌های ایرانی را با پرداختی قوی از نظر متن و تصویر در این قالب به بچه‌ها داد خیلی خوب است.

چه کاری در دست انتشار یا نوشتن دارید؟

بازنشستگی و گذراندن مراحل اداری آن، نوعی سرگشتگی‌ را به اجبار برایم رقم زده و هنوز خودم را در شرایط جدید پیدا نکرده‌ام تا نوشتن اثری که انتظارش را داشتم شروع کنم. با این حال برنامه‌هایی برای آینده دارم. یکی از آنها نوشتن رمانی برای بزرگسالان است که سال‌ها پیش آن را شروع کردم و بخش عظیمی از آن را نوشته‌ام و دنبال فرصت بودم که حالا مهیا شده است. چند کتاب جدید هم منتشر کرده‌ام از جمله: «چتری با پروانه‌های سفید» انتشارات فاطمی، «خاطرات خون‌آشام عاشق-جلد دوم» از نشر چرخ‌فلک، کتاب «گربه چه مهربان شده» از نشر علمی و فرهنگی که برای اولین بار امسال در نمایشگاه ارائه شد.

پس از نوشتن چند رمان که فضای آبادان، خرمشهر و جنگ را داشت، تغییر مسیر دادم و به فکر نوشتن رمانی تهرانی افتادم؛ هم برای محک زدن خودم و دور شدن از فضاهای تکراری، و هم برای تغییر ذائقه مخاطبانم. «زیبا صدایم کن» فضایی امروزی از شهر تهران را ارائه می‌دهد

سکوت و تنهایی

آیا تا به حال شده به دل طبیعت بزنید و بخواهید به کوه و در و دشت بروید؟

تا سال گذشته برنامه قبلی‌ام این بود که پنجشنبه‌ها با دوستانم به درکه می‌رفتم. روزمان را همانجا می‌گذراندیم و ناهاری می‌خوردیم و به خانه برمی‌گشتیم. یکی از عادت‌های همیشگی‌ام بود و هر سال این کار را می‌کردیم.

طبیعت‌گردی برای شما چه معنایی دارد؟

زندگی صنعتی انسان را به شدت از اصل خودش دور کرده است. رفتن به طبیعت و غرق شدن در آن ما را به اصل خود نزدیک‌تر خواهد کرد. ما ناخواسته اسیر سرعت شده‌ایم؛ سرعت در کار، سرعت در خوردن، سرعت در همه‌چیز ما را تبدیل به موجوداتی شبه‌ماشین کرده است. این سرعت فرصت تفکر و تعمق را از انسان گرفته است. رفتن به طبیعت می‌تواند سرعت‌گیر مناسبی باشد تا از انسانیت و مفاهیم احساسی که وجه تمایز ما با اشیاست، دور نشویم. از سویی سکوت و تنهایی در کوه برایم همیشه شکل خاصی از رسیدن به منبع الهام و خلاقیت بوده است.

اهل سفر هستید؟ در خارج از ایران و در داخل کشور چه شهرهایی را دوست داشته‌اید ؟

گاهی فکر می‌کنم داستان‌هایی که نویسنده می‌نویسد سرنوشت او را رقم می‌زنند و مسیرهای زندگی‌اش را تعریف می‌کنند. خب! کتاب‌هایم مرا به شهرهای زیادی برده‌اند؛ شهرهایی مانند تبریز، ارومیه، بیرجند، رشت، نیشابور و اصفهان و... هر بار که به این شهرها رفته‌ام، سعی کرده‌ام نگاه دقیقی به فرهنگ و طبیعت آن‌ها بیندازم. اگر سفرم یکی دو روزه بوده سعی کرده‌ام یک روز آن را در فضای داخلی شهر گردش کنم. در خارج از کشور کتاب‌هایم مرا به فرانکفورت و بلگراد و بلونیا و ونیز برده‌اند.

وقت مجزایی برای تفریح‌ می‌گذارید؟

زیاد اهل تفریح نیستم. تفریحم محدود به دیدارهای خانوادگی است که گاهی رفتن به رستوران است.

به تئاتر شهر می‌روید؟ سینما را چقدر دنبال می‌کنید؟

قبلاً زیاد به سینما می‌رفتم، اما در حال حاضر این عادت کمتر شده است. تک و توک گاهی به تئاتر شهر می‌روم. اگر دوستی برنامه‌ای داشته باشد یا توصیه کند یا خودش حضور داشته باشد، سعی می‌کنم به تئاتر بروم و آن نمایش خاص را ببینم. گاهی در خانه سریال‌های غیرتلویزیونی می‌بینم یا فیلمی را که مطرح باشد و جایزه گرفته باشد. کارگردانان ایرانی‌ای که کارهای‌شان را دوست دارم اصغر فرهادی، بهرام بیضایی و عباس کیارستمی‌اند.

موسیقی را چقدر دنبال می‌کنید؟

زمانی شنیدن موسیقی ایرانی جزیی از زندگی‌ام بود، اما در سال‌های اخیر، دیگر کارهای جدید را دنبال نکردم. البته موسیقی‌های جدید را از گوشه و کنار می‌شنوم. با آثارکسانی مانند همایون شجریان و معتمدی، علیرضا قربانی و... آشنا هستم اما مانند قبل نیست که تشخیص بدهم که خواننده‌ای که می‌خواند دقیقاً کیست. خوشبختانه یا متأسفانه شمار خوانندگان زیاد شده. دنیای موسیقی گسترده شده و نتوانسته‌ام تمام زوایایش را بشناسم و لذت ببرم. اما خودم هم از موسیقی بی بهره نیستم. زمانی سه‌تار کار می‌کردم و زمانی هم سازدهنی می‌زدم. در حال حاضر هم به خاطر بازنشستگی پیانویی به من هدیه کرده‌اند که در خانه با آن کار می‌کنم.

معنای زندگی از نظر شما چیست؟

سرگردانی انسان میان ترکیبی از هست و نیست ، خوب و بد ، زشت و زیبا ، حق و ناحق ، اسارت و آزادی و... کلی مفاهیم متضادِ نفرت انگیز و دوست داشتنی.

ارتباط‌تان با ورزش چگونه است؟

خیلی بد است. موقع بازی‌های جهانی جوگیر و هیجانی می‌شوم. شنا بلد نیستم. پینگ پنگ بازی می‌کنم. شطرنج را اگر ورزش به حساب بیاوریم بدک نیست. اهل پیاده‌روی هستم و پس از بازنشستگی به باشگاه می‌روم ولی ارتباط خوبی با این دستگاه‌ها برقرار نکرده‌ام. بیشتر هوش وحواسم پیش آدم‌هایی است که آمده‌اند باشگاه و میان حرف‌هایشان دنبال سوژه می‌گردم.

چه ارتباطی میان خبرنگاری و نویسندگی می‌بینید؟

این دو جدای از هم نیستند. به ویژه برای کسی که اهل رئال(واقعی) نوشتن باشد. زمانی که در روزنامه همشهری مشغول به کار بودم، خبرها را دنبال می‌کردم و از میان آن ‌ها به سوژه‌های خوبی می‌رسیدم. گاهی اوقات می‌دیدم که بعضی از خبرنگارها، سوژه‌های خبری و گزارش‌هایشان را داستانی می‌نویسند که صد البته این امر هم سبکی است که از داستان‌نویسی تأثیر گرفته است.

منبع: همشهری آنلاین

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین