کد خبر: ۵۱۳۲۱۲
تاریخ انتشار:
گفت‌وگو با «شیوا مقانلو» درباره «داستان ایرانی» و برخی ملاحظات بین‌رشته‌ای

تنوع تجربه‌های زیستی نویسندگان ما اندک است

نقطه شروع داستان کوتاه می‌تواند نشریه باشد ولی قرار نیست به نشریه ختم شود. مجلات بهترین سکوی پرتابند اما نه جای ماندن همیشگی. نویسندگان بزرگ هم با نیویورکر شروع می‌کنند و چاپ کارشان در نیویورکر و امثالهم مُهر تأییدی است بر آن نویسنده تا بعدش راحت‌تر بتواند کتابش را چاپ کند.

گروه ادبیات، نشر و رسانه: شیوا مقانلو نویسنده‌ای تجربه‌گرا است و سعی می‌کند سبک و ادبیات منحصر به خودش را داشته باشد. مجموعه داستان آدم‌های اشتباهی اخیراً از این نویسنده منتشر شده است.

تنوع تجربه‌های زیستی نویسندگان ما اندک است

به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه ایران، مقانلو در دانشگاه هنر کارگردانی سینما خوانده و با چند طرح سینمایی همکاری کرده است. وی همچنین مترجم پرکاری است. پرسش‌های ما از ایشان افزون‌بر مقوله داستان‌نویسی برخی ملاحظات بینارشته‌ای همچون سینما را در بر می‌گیرد.

از علاقه شما به داستان کوتاه شروع کنیم. لطفاً دراین‌باره بیشتر توضیح دهید.


از کودکی به خاطر شرایط فرهنگی و خوب خانواده زیاد کتاب می‌خواندم و تا نوجوانی بیشتر رمان‌های کلاسیک مهم خارجی را خوانده بودم. اما در جوانی بود که با داستان کوتاه بیشتر جهان ادبیات را شناختم و ضرباهنگ و مضامین داستان کوتاه را بیشتر به زندگی و شکل تفکر آدم‌های امروزی شبیه‌تر می‌دیدم، گرچه لذت خواندن رمان همیشه جای اصلی را داشته است. اواخر دهه 70 و اوایل دهه‌80 دوران اوج توجه به داستان کوتاه در ایران بود.

وفور نشریات تخصصی مثل کارنامه و نیز جلسات داستان‌خوانی جدی که روی داستان کوتاه تأکید زیادی داشتند. البته هنوز هم داستان کوتاه در دنیا بُعد هنری‌تری دارد و مخاطب ‌خاص‌تر و فرهیخته‌تری را می‌طلبد؛ اما از اواخر دهه 80 به بعد متأسفانه برخی دوستان ناشر و نویسنده، با تحلیل‌های اشتباه، رمان و داستان کوتاه را در تقابل با هم قرار دادند و حجیم بودن کتاب به معیار چاپ و حتی سنجش کیفیت تبدیل شد درصورتی‌که هیچ ‌جای جهان و تاریخ وجب و کلمه معیار نیست، معیار این است که یک نویسنده حرفه‌ای هر روز بنویسد و خوب هم بنویسد، حالا در هر حجمی. دونالد بارتلمی هم هرروز کلی می‌نوشت و هر شب پاره می‌کرد تا در نهایت بهترین‌ها را گلچین کند.

داستان کوتاه علاوه بر امریکا –که موفق‌ترین کشور در این زمینه است و ذائقه مخاطبان برای انواع مختلف داستان کوتاه تربیت شده– باقی جاها هم طرفدار دارد که یک دلیل مهمش نشریات و مجلات کاغذی یا الکترونیکی تخصصی است. ما امروز در ایران کمتر مجله تخصصی کاغذی متمرکز بر ادبیات داستانی (و نه کشکولی از همه چیز) داریم (یکی دو سایت فعال خوب البته هست). پس معمولاً داستان‌ها در طول زمان جمع و یک‌جا کتاب می‌شوند. طبعاً نویسنده‌های نوپا چندان فضایی ندارند که بی‌پیشینه‌ تبلیغاتی در نشریات، کارشان را به ناشر معتبری بدهند و قبول هم بشود.

من این روزها هم بعد از مدت‌ها آزمون و خطا رمانم را شروع کردم و امیدوارم تا پایان سال بیرون بیاید ولی به آن معنی نیست که دیگر داستان کوتاه ننویسم، چون به آن قالب ذهنی و بیانی اعتقاد دارم. یک دلیل دیگر علاقه‌ام به داستان کوتاه این است که مترجم هم هستم و با ادبیات روز جهان دمخور و می‌دانم چه اتفاق‌های ادبی آن‌طرف می‌افتد. ما بدفهمی‌هایی نسبت به مقوله داستان کوتاه داریم، گاهی در برخی مجموعه‌های دوستان حس می‌کنم داستانی به‌زور اضافه شده تا حجم کتاب به استاندارد برسد. اگر داستان کوتاه بازار خیلی خوبی ندارد بخشی کم‌کاری یا تنبلی خود ما هم هست که متنی به اسم داستان در کتابمان می‌گذاریم که موجودیت خاص و مستقلی هم ندارد.


آیا معیارها و سنجش‌های داستان کوتاه موفق در جامعه تغییر کرده و ذائقه مخاطب با سفارشی‌نویسی‌ و عامه‌نویسی و متوسط‌ نویسی از داستان کوتاه خوب برگشته است؟


اتفاق تأثیرگذاری که ادبیات جدی را دچار سوءتفاهم کرده، مُدی است که شبکه‌های تلگرامی و اینستاگرامی ‌آورده که قطعاتی از کتاب را انتخاب و معرفی می‌کنند. نفس این کار از نظر تبلیغاتی خیلی خوب و درست است اما مثل خیلی امور دیگر فرهنگی که نیت و مقصد فرق می‌کنند، اینجا هم بُعد معرفی تحت‌الشعاع این برداشت اشتباه قرار گرفته که مخاطب‌ها صرفاً آن خرده متن‌ها را دست‌به‌دست می‌کنند و برایشان این ذهنیت ایجاد می‌شود که کتاب را خوانده اند! الآن خیلی‌ها سعی می‌کنند قطعات زیبا و قصار بنویسند که بشود در اینستاگرام یا کانال‌ها گذاشت!

تأکید می‌کنم که با نفس قطعه‌نویسی مشکلی ندارم، کتاب «فانوس دریایی» خودم قطعه‌نویسی مموآری (ناداستان یا اولویت‌هایی که بر مبنای واقعیت نوشته شده‌اند) است، اما آنجا از ابتدا ساختار کار را قطعه گذاشتم تا در چهارصدکلمه‌ ذهنیت و جهان‌بینی‌ام را در مورد مباحث مختلف بیان کنم. این فرق می‌کند با اینکه از دل یک رمان تکه‌هایی کنده و نقل شود. تخفیف ادبیات به متوسط‌ نویسی سانتی‌مانتال خطر اصلی است و هدف اصلی اینکه مخاطب با این شیوه‌های تبلیغاتی ترغیب شود کل کتاب را بخرد و بخواند.


شما از لزوم وجود نشریات تخصصی برای داستان کوتاه گفتید. ناشرها هم تمایل زیادی به چاپ داستان کوتاه ندارند و بعضی از آنها می‌گویند داستان کوتاه مشخصاً برای نشریات است نه برای کتاب. با این نظر موافقید؟


تنوع تجربه‌های زیستی نویسندگان ما اندک استنقطه شروع داستان کوتاه می‌تواند نشریه باشد ولی قرار نیست به نشریه ختم شود. مجلات بهترین سکوی پرتابند اما نه جای ماندن همیشگی. نویسندگان بزرگ هم با نیویورکر شروع می‌کنند و چاپ کارشان در نیویورکر و امثالهم مُهر تأییدی است بر آن نویسنده تا بعدش راحت‌تر بتواند کتابش را چاپ کند. اعتبار و بده‌بستانی دوطرفه است، یعنی نویسنده‌های معروف و پرکتابی هم هستند که همچنان هرچند وقت یک‌بار یکی از داستان‌های کوتاهشان را در نیویورکر چاپ می‌کنند. شاید در جوابم «همشهری داستان» و امثالهم را در ایران مثال بزنید ولی به نظرم همشهری داستان و مجلاتی شبیه آن همه‌ نگاه‌ها و طیف‌های داستان‌نویسی را در خود جا نمی‌دهند و بیشتر فرم‌هایی یکنواخت را دنبال می‌کنند. وجود نشریات اختصاصی داستان کوتاه ضروری است، با داشتن شرایط تنوع و جسارت و استمرار و دانش نسبت به این مقوله. هدف غایی اما همیشه کتاب است و کتاب.برخی می‌گویند خیلی کارها در داستان‌نویسی ما تحت تأثیر روابط است و به‌نوعی محفلی شده است.


این یک آفت ادبیات است و محدود به داستان کوتاه و مجلات هم نمی‌شود، در جشنواره‌ها و داوری‌ها هم هست. برخی دوستان حلقه‌هایی دارند که نفس وجودش اصلاً بد نیست و طبیعی هم هست اما وقتی تبدیل به جریانی برای سنجش و جهت‌دهی سلیقه‌ جمعی شود بد است. من همیشه آدم مستقل و رُکی بودم و بهایش را هم دادم و البته مشکلی هم ندارم. مثلاً در یکی از دوره‌های جایزه‌ گلشیری تک داستانی از من برنده شد. شاید این برای هر نویسنده‌ جوانی آرزو بود اما من ابهاماتی درمورد روند امتیازدهی به کتاب‌ها در آن جایزه داشتم که پاسخی نمی‌دادند، یعنی داورها همه‌ کتاب‌های رسیده به دبیرخانه را نمی‌خواندند بلکه هرکس به هرکتابی خوانده بود نمره می‌داد و ممکن بود کتابی اسمش در فهرست باشد اما تضمین خوانده شدن نداشت (این مشکل همچنان در برخی جوایز ادامه دارد) همان موقع طی یک نامه‌ محترمانه برای دبیر محترم بنیاد گفتم روند رأی‌گیریتان برای من جای سؤال دارد، پس طبق اصول اخلاقی‌ام نمی‌توانم برنده شدن تک داستان خودم را هم قبول کنم. خلاصه ردش کردم و این حرف حقم برخی اصحاب ماجرا را تا امروز هم... بگذریم. هر کار خوبی دیر یا زود جایگاه خودش را پیدا می‌کند.

مهم است که ما نویسنده‌ها به‌عنوان یک صنف روابط دوستانه و محترمانه‌ای داشته باشیم اما نه به شکل محافل تعیین جایزه و برنده. مجلات تخصصی هم باید تمام این جوانب را بسنجند که درگیر این ‌بازی‌ها نشوند که فقط کارهای اصحاب خودشان را چاپ کنند. مشکل بعدی عدم تأمین مالی نویسنده از سوی نشریات است، چون در کل چرخه اقتصادی ادبیاتمان فقیر و تُنُک است. اگر من این نکات را صریح بیان می‌کنم دلیلش این است که خدا را شکر در موضع مستحکمی هستم، هم تقدیرهایم را کم یا زیاد داشته‌ام و هم همیشه - از نخستین کتابم یا مقاله روزنامه‌ای- دستمزد کامل گرفته ام، هیچ مقاله‌ یا داستانم هم از سوی مجله یا ناشری رد نشده. یعنی اتفاقاً آن رابطه‌ حرفه‌ای محترمانه‌ مورد نظرم را با همکاران دارم اما صرفاً به خاطر تلاش‌های کاری و سعی‌ام بر ارائه‌ کار درست و حرفه‌‌ای، وگرنه داخل بازی کسی نیستم.


تعریفتان از نویسنده حرفه‌ای چیست؟ زندگی شما از این راه می‌چرخد؟


نه،راستش پول فروش کتاب‌هایم برای مخارج جانبی‌ام صرف می‌شوند و نمی‌شود روی مقدار و زمان رسیدنشان چندان حساب کرد. فرآیند انتخاب ذهنی یک کتاب تا چاپ آن حداقل یکی دوسال زمان می‌برد و چکی‌ هم که از ناشر می‌گیرید مال شش ماه بعد از پخش در بازار است و نهایتاً یکی دو میلیون تومان! بنابراین در شرایط فعلی حرفه‌ای بودن از نظر من جنبه‌ مالی ندارد و بیشتر حالت اخلاقی و معنوی شما در مواجهه با شغلتان است، تعهدتان به نوشتن، از انتخاب کتاب ترجمه گرفته که نروید دنبال کتاب‌های قبلاً ترجمه شده و پرفروش بازار و از روی دست مترجمان خبره‌ کپی نکنید تا ملزم کردن خودتان که هر روز بخش‌هایی از کتاب تألیفی‌تان را بنویسید و ویرایش کنید و خلاصه مرتب با کلمه و نوشتن دمخور باشید.


چرا خوانندگان به داستان‌های خارجی اقبال بیشتری نشان می‌دهند؟


اول اینکه ما در داستان ایرانی نتوانستیم آنقدر موفق باشیم، چه از نظر سوژه و چه از نظر سبک و ساختار. خارجی‌ها از تجربیات زیستی گسترده‌تر و متنوع‌تری استفاده می‌کنند، دست‌کم صدسال داستان‌نویسی حرفه‌ای پشت سرشان قرار دارد، نه مثل تاریخ ادبیات ما که تک‌ستاره‌هایی هر چند سال داشته‌ایم و نوشتن هنوز یک شغل نیست. ادبیات ما به صنعت تبدیل نشده و بیشتر یک کوشش شخصی و کوچک هنری برای مخاطب‌هایی است که ته دلمان می‌دانیم خیلی هم زیاد نیستند. اما یک نویسنده‌ خارجی در فرآیند صنعت نشر قرار گرفته و خیلی درست و حرفه‌ای چم و خم جذب مخاطب و نوشتن و بازارگرمی را می‌داند. ضمناً آنها ژانرهای مختلفی را می‌نویسند و مخاطب قدرت انتخاب بیشتری دارد و البته کتاب‌های ترجمه ممیزی‌های نسبتاً کمتری هم دارند.

تنوع تجربه‌های زیستی نویسندگان ما اندک است


مشکل را بیشتر کجا می‌بینید، ضعف روایت داریم یا پلات و جهان‌بینی یا نداشتن تجربه زیستی؟


می‌تواند تمام این‌ها باشد. تنوع تجربه‌های زیستی ما اندک است، به دلایل مختلف اجتماعی و فرهنگی و تاریخی. بیشتر ما در طول عمرمان فقط با خودمان و خانواده‌مان و آدم‌هایی عین خودمان حشر و نشر داریم. زیست ذهنی‌مان هم کمی ترسو شده و پر و بال باز نمی‌کند، باز به دلایل مختلف. در این فقر زیست عینی و ذهنی چه توقعی داریم؟ مثال همیشگی‌ام این است که در خیلی از داستان‌های معاصرمان شخصیت‌ها و راوی‌ها – بخصوص اول‌شخص - خودشان نویسنده یا روزنامه‌نگار یا کتاب‌فروش هستند! این یعنی تنبلی یا نداشتن اعتماد به نفس در مواجهه با جهان‌های دیگر، یعنی جهانی آشنا را برای روایت انتخاب می‌کنید که نیاز به فضاسازی و لحن و زبان جدیدی هم ندارد. البته باید از برخی حرکات درخشان در پرداختن به ژانرهای متفاوت ماجرایی یا تاریخی یا فانتزی و علمی دفاع کنم.

همین‌طور هم از نویسندگان جدی و صاحب‌سبکی که خاص و یگانه آفرینش می‌کنند. اما این مشکل به طور کلی وجود دارد که در ادبیات امروزمان هم در زیستن و هم در تخیل کند شدیم. مشکل بعدی فرمول‌های یکسانی است که از بعضی کارگاه‌های داستان‌نویسی صادر و باعث شده خیلی از دوستان جوان یک‌جور بنویسند. مثلاً این فرمول بشدت نخ‌نمای «یک موضوع را انتخاب کن و از دید چند راوی بنویس» که 70 سال قبل در ادبیات جهان و 10 سال قبل در ادبیات ما جالب بود ولی دیگر نیست. قطعاً توی این فرمول هم نمونه‌های موفق ایرانی داریم اما آیا به شیوه‌های روایی دیگری احتیاج نیست؟


شما فکر می‌کنید آموزش‌های رایج نقش پیش‌برنده‌ای ندارد؟


من یک آدم دانشگاهی‌ هستم و حتماً آموزش برایم مهم است، اما برای نویسنده شدن شما آموزش نه شرط لازم است و نه شرط کافی. یعنی از دیدگاه صرفاً تئوریک داستان‌نویس‌ها باید اصول و پایه نویسندگی را بدانند و کسی باشد که تشویق و هدایتشان کند، اما اگر خروجی‌های کارگاه‌ها را قضاوت کنیم نتیجه معکوس است! آموختن از خود کتاب‌ها –چه ادبیات داستانی و چه کتاب‌های نظری– و تمرین نوشتن از هر چیزی مهم‌تر است و آموزش در خلوت فردی مهم‌تر از رفتن به کارگاه داستان‌نویسی. کارگاه‌ها خوبند ولی برای ترغیب و در فضا قرار دادن شما، مثل کلاس‌های بدنسازی معمولی که شما به شوق دوست و رفقیتان بهتر وزنه می‌زنید ولی هیچ باشگاهی از شما ورزشکار حرفه‌ای نمی‌سازد، گرچه سالم نگهتان می‌دارد. جوایز ادبی امروزه هم همین اند: مشوق‌اند اما تعیین‌کننده نیستند و اعتبارشان کمرنگ شده.


در سال‌های گذشته نویسندگان زن سرشناسی مانند سیمین دانشور، شهرنوش پارسی‌پور و زویا پیرزاد داشتیم، درحالی‌که به نظر می‌رسد هم‌اکنون این نوع زنانه‌نویسی به محاق رفته و از نقش زنان در میدان ادبی کاسته شده است. دلیل این امر چیست؟


یکی اینکه در زمینه ادبیات پرمخاطب، رونویسی از دست یکدیگر آفت بزرگی شده و باعث تضعیف همان نوع ادبیات بفروش. «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» خانم پیرزاد در مرز ادبیات جدی و عامه‌پسند بود و بازار کتاب هم به این نوع کار احتیاج داشت و دارد، اما با همان نثر شیرین درنهایت مبلغ تفکری درجازننده و تثبیت‌کننده وضع موجود برای زن بود که کنش تعیین‌کننده‌ خاصی نداشت. به دنبال موفقیت آن کتاب، آن مدلی نوشتن هم باب شد: خاطره‌گویی‌هایی حال و گذشته و تمرکز بر این سؤال که آیا کسی مرا دوست دارد یا نه! یعنی وفور رمان‌هایی با شخصیت‌های زن متزلزل و محجوب و غیرتصمیم‌گیرنده.

تنوع تجربه‌های زیستی نویسندگان ما اندک است

اما آن طرف ماجرا افرادی مثل منیرو روانی‌پور بودند با ادبیاتی ناب و جدی‌ و ساختارهای منحصر به فرد، یا کمی قبل ترش خانم پارسی‌پور با سوژه‌هایی تکان‌دهنده و نثری متشخص. ما متأسفانه این حلقه‌ زنجیر را به خاطر مهاجرت‌ها از دست دادیم. طبق آمار نویسندگان سرشناسی که از کشور رفتند هیچ‌کدام با موفقیت ادامه ندادند (برای مخاطبان ایرانی البته، انگلیسی‌زبانان مد نظرم نیست). پس بدیع بودن فکر و موشکافی‌ این تیپ نویسنده‌ها کم، اما کمیت نویسندگان خانم خیلی زیاد شد. اتفاقاً تقاضا برای رمان‌های زنانه زیاد است اما معنایش اصالت کارها نیست. البته این را من خاص نوشتار خانم‌‌ها نمی‌دانم. مگر در میان آثار مردان معاصرمان چند اثر شاخص وجود دارد؟ متوسط‌ نویسی خیلی وقت است که بر ادبیات ما سایه انداخته است.


چه راهکاری برای بهبود اوضاع سراغ دارید؟


ابتدا نقش ناشر را خیلی مهم می‌دانم که از کتاب خوبش حمایت کند. گاهی به برخی دوستان ناشرم می‌گویم کتاب پرفروشتان که چه با تبلیغ و چه بی‌تبلیغ می‌فروشد پس قدرت تبلیغاتی‌تان را بگذارید روی کارهای نخبه‌ای که آبروی بیشتری برای ادبیات دارند اما هنوز راهشان را باز نکرده‌اند و راهشان را باز کنید تا در محاق خاک نخورند. هرجا ناشری در حمایت از کتابش جلو بیاید شک نکنید که آن کتاب برنده خواهد بود. معکوسش هم می‌شود ناشرانی که یک کتاب خوب را با درصد قرارداد کمتری با یک مترجم بد قرارداد می‌بندند و هم کتاب را تباه می‌کنند و هم مخاطب را فراری می‌دهند. مشکل دیگر ظهور کتاب‌هایی است که با سرمایه خود مؤلف چاپ می‌شود.

چند میلیون هزینه بی‌هیچ پخش و معرفی و حمایت بعدی که گاهی کیفیت چاپشان در حد جزوات پلی‌کپی است. عامل دیگر تبلیغات صداوسیما و تشویق به کتابخوانی در مدارس است. بیشتر خانواده‌ها هم کتاب را فقط کمک‌درسی می‌دانند، هم والدین تمایلی به داستان‌خواندن بچه ندارد و هم حجم بار درسی روی دوش دانش‌آموز و غولی به‌نام کنکور او را از کتاب داستان پس می‌زند و بالاخره عامل مهم دیگر کتاب‌فروشی‌ها و جایگاه تعیین‌کننده‌شان در آشنایی و تشویق مخاطبان است، با کارمندان مشتاق و باسوادی که خبره‌ کتاب باشند. همین چند عامل را جمع کنید: ناشر حامی، تبلیغات رسانه‌ای، آموزش در مدارس و کتابفروش‌های دانا. اگر بازار کتاب زیر و رو نشد؟!

تنوع تجربه‌های زیستی نویسندگان ما اندک است


در سال‌های گذشته در سینما اقتباس‌های بیشتری از کتاب‌ها می‌شد و موفق هم بود. این رابطه انگار به‌نوعی قطع شده است. الآن مشکل سینما نبودن قصه است و مشکل کتاب‌های ما هم فروش نرفتن. چرا اوضاع به این سمت پیش رفته است؟


گم شدن این حلقه‌ وصل به هر دو طرف ضربه زده. الآن شاهد اکران فیلم‌های کمدی‌ای هستیم که اصلاً فیلم نیست و دو ساعت می‌خندی انگار یکی برایت جوک تعریف کرده ولی داستانی ندارد! اگر این ارتباط ایجاد شود هم ادبیات تکان می‌خورد و هم سینما از این وضع اسفناک بیرون می‌آید که کم‌دستمزدترین بخش آن فیلمنامه باشد. الان اول از یک لوکیشن خوششان می‌آید و بعد برایش فیلمنامه می‌خواهند! معکوسش را کمتر می‌بینید که طرح آنقدر مهم باشد که بروند و بهترین مکان و بازیگر و امکانات را پیدا کنند.

آمار سه‌ماهه اول اکران امسال در مقایسه با سال‌های قبل حکایت از افت شدید مخاطب دارد. در جشنواره فجر گذشته بیشتر فیلم‌ها در زمینه‌ فیلمبرداری و طراحی صحنه و بازی جای حرف داشتند اما انگار همه‌‌ این‌ها حول هیچ بنا شده بود و هیچ قصه‌ مرکزی محکمی در کار نبود. به نظرم صاحبنظران از دو سو باید به هم اعتماد کنند و با هم حرف بزنند. هم سینماگرها باید بیشتر مطالعه کنند و تصدیق کنند که ضعفشان در نشناختن داستان است و هم نویسنده‌ها با رویکرد کمک به فیلمنامه شدن و قوی‌تر کردن روایت‌های جذاب‌تری بنویسند که قابلیت تبدیل به تصویر داشته باشد.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین