کد خبر: ۵۰۵۳۳۱
تاریخ انتشار:
گفت‌و‌گو با بهروز غریب‌پور، کارگردان تئاتر و استاد نمایش عروسکی درباره «اپرای عروسکی خیام»

نوشدن به معنای نابود کردن گذشته نیست

عمده‌ترین دستاورد نظری و معرفتی خیام در حوزه اندیشه ما ایرانیان، علاوه بر آنچه که بحثش رفت، رسیدن به «شک» است. تقابل شک و یقین در عمده رباعیات خیام مسأله است.دکارت سال‌ها بعد به شک می‌رسد.

گروه تئاتر و موسیقی: بهروز غریب‌پور کارگردان تئاتر، سینما و استاد نمایش عروسکی این روزها به اجرای اپرای خیام مشغول است. خیام شاعر، ریاضیدان و فیلسوفی که سال‌ها پیش از دکارت با ابراز «شک»، ما را دچار پرسش‌های بزنگاهی کرد. از هر کجا که ایستاده باشیم و به خیام بنگریم، تعمق و تأمل او را در هستی و کائنات و مرگ و زندگی می‌بینیم.

نوشدن به معنای نابود کردن گذشته نیست

به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه ایران، کارگردان اثر در واکاوی و برساخت اندیشه خیام از دل اشعارش همت گمارده و گرچه وفادار به کلاسیسیسم است، چه در تنظیم و چه در اجرا، با این حال چیزی در تولید لذت هنری کم نگذاشته و با موفقیت توانسته عمق اندیشه، فراز و فرود و پرسش‌های خیامی را به نمایش درآورد. در این اپرا به همراهی آهنگ و آواز دستگاهی ایرانی صحنه به صحنه، تنش نمایشنامه را دنبال می‌کنیم و تلاش غریب‌پور در حفظ میراث موسیقایی و نمایش بومی را برای برکشیدن «سخن نو» تا رسیدن به «حلاوتی دگر» شاهدیم. در حوزه تحقیق، نگاه‌های متفاوتی به خیام شده که «ایران» در گفت‌و‌گو با غریب‌پور به آن پرداخته است:

همیشه برخورد با متن کلاسیک دشواری‌های خاصی داشته است. بنیان بسیاری از متون کلاسیک بر «تقابل»هاست، تقابل‌هایی مانند خیر و شر، راستی و دروغ، نور و ظلمت و تقابل‌های دیگری که می‌شود برشمرد... امروز در برخورد با متون کلاسیک تنوع رویکرد وجود دارد.

این دغدغه که چگونه متون کلاسیک را معاصر کنیم؟ این بحث ما را به این پرسش می‌‎رساند: برای شما چقدر مهم بوده که ساختار متن مرکزگرا را برهم بزنید و تقابل‌های آن را به تعبیری دیگرگونه واکاوی کنید؟


بله، به عبارتی پروتاگونیسم و آنتاگونیسم در تراژدی کلاسیک حاکم است و این تقابل‌ها دیده می‌شود.من طبعاً در برخورد با متن کلاسیک این تقابل‌ها را دیده ام.اما لازم است تأکید کنم وقتی به زندگی خیام نگاه می‌کنیم، می بینیم بخشی از افسانه‌هایی که درباره زندگی‌اش به ما رسیده، آنچنان فراز و فرودی ندارد.وقتی به شیوه کلاسیک متنی را می‌نویسید باید نقطه مقابل شما موضوعی وجود داشته باشد که بین عنصر کلیدی درگیری رخ بدهد و این درگیری به اوج برسد، بعد به نقاط فرود برسد و بعد هم پایان!

یعنی رعایت فرمول ارسطوئی: به زندگی خیام که نگاه کنید اطلاعات جسته گریخته‌ای وجود دارد و به جای اینکه به زندگی او توجه شود به حاشیه‌ها توجه شده، مثلاً به این نگاه شده که آیا او در انتقال دانشش به دیگران ممسک بوده یا نبوده؟یا اهل تجمل و زندگی بی‌دغدغه بوده یا نبوده؟ که بیشتر این نگاه‌های متضاد، برخاسته از تعصب و توأم با حسادت و کج فهمی‌است و عمده آن هم تا مدت‌ها منحصر به شخصیت علمی او و شخصیت دینی اوست، توصیفی که گاه کاملاً علیه او و در مواردی به نفع اوست. بنابراین عنصرداستانی منسجمی وجود ندارد و پدید آوردن یک قطب فرضی و ایجاد درگیری میان خیام و چنین شخصیت فرضی عدول از واقعیات و توسل به خیالات است.

بنابراین طبیعی است که من موقع نوشتن از این مسأله آگاه بوده ام. به همین دلیل رودرروی خیام یک شخصیت را قرار نداده‌ام اما بسیاری از پدیده‌ها را در مقابل او گذاشته‌ام. شواهد تاریخی می‌گوید خیام یک دانشمند آگاه و مسلط به علوم زمان و قرآن و ریاضیات و ستاره شناسی و حتی گریزان از قدرت است و وسوسه مقام و منصب اجرایی و حکومتی ندارد، به این اعتبار خیام زندگی دراماتیکی ندارد.اما آن آنتاگونیسمی که در مقابل خیام وجود دارد، جهل است. من جهل را به‌عنوان این عامل درنظر گرفته ام.مبارزه خیام با جهل است اما نه در نوع درافتادن رودررو بلکه با روشنگری و حرکت معرفتی. او مجهولاتی را آشکار می‌کند و با پاسخ دادن به آن بر غنای معرفت علمی زمانه‌اش می‌افزاید.

من اصول نمایشنامه‌نویسی ارسطویی را کنار گذاشته‌ام و متنی روایی اما به نظر خودم پرتحرک آفریده‌ام و هم اوضاع تاریخی و فکری را به نمایش گذاشته‌ام و هم در عمق و نه در ظاهر درگیری‌های رایج در چارچوب یک اثر کلاسیک را به‌کار گرفته‌ام، یعنی نه در قالب کلاسیک صرف است نه در قالب مدرن.بنابراین، این اثر را با متر و معیار از پیش تکلیف شده نمی‌توانید اندازه‌گیری کنید.


شما در صحبت‌تان اشاره کردید به تقابل و این تقابل را بین جهل و روشنگری دیده اید.همان‌طور که توضیح دادید این تقابل بین دو شخص نیست بلکه بین دو رویکرد است.برخی فلسفه و تصوف را به‌عنوان این تقابل نام می‌برند،نظر شما در این باره چیست؟


خیام با کسی به‌عنوان صوفی تقابل نمی‌کند.خیام پایه‌گذار حرکت عرفانی در ادبیات ماست اما نه از نوع عرفان مولوی یا عطار و سنایی بلکه او فیلسوف و دانشمند عارف است.خیلی از کسانی که بعد از خیام آمدند مثل ابوسعید ابوالخیر، سه رباعی بیشتر ندارد اما پیروان او رباعیات بسیاری به او نسبت دادند تا بتوانند قالب رباعی را تبدیل کنند به قالب اشعار صوفیانه و عرفانی.خیام از نظر من عارف است اما رودرروی او حکومتی است مستقر. از یک سو خواجه نظام الملک را داریم و از طرف دیگر شخصیتی فوق‌العاده پیچیده که حسن صباح است.

این دو نیرو دو عقیده را نمایندگی می‌کنند. مدیریت مستقر و وزیر قدرتمند که خواجه نظام الملک است، طبیعی است برای انسجام حکومت، سعی می‌کند فرقه‌های گوناگونی را که در زمان خیام در حال شکل‌گیری هستند، به گونه‌ای به زاویه بکشاند و از یکسری امتیازات اجتماعی محروم کند. از سوی دیگر حسن صباح را داریم که برانداز محسوب می‌شود، او بنیانگذار نودینی است و زمینه ساز برخوردهای مهیبی که منتهی به تشکیلاتی منسجم می‌شود یعنی خوفناک‌ترین تشکیلات تروریستی جهان اسلام. ولی افکار خیام با هر دو اینها در تقابل است و بر این اساس می‌شود گفت از یک سو آن جهل را می‌خواهد تلطیف کند و از یک سو با حسن صباح که با کشتن و خونریزی می‌خواهد عدالت برقرار کند نیز همسو نیست.بنابراین، این آنتاگونیسم، پراکنده است، جهل و تعصب پراکنده است و خیام با همه اینها درمی‌افتد.


با توجه به توضیح شما و نیز با توجه به اجرا و تنظیم متن نمایشی، واضح است که بر امر روشنگری از جانب خیام پافشاری دارید تا تقابل و مبارزه، به همین رو بهتر نیست به جای استفاده از واژه تقابل یا مبارزه، از تفاوت نام ببریم؟ خیام گویا می‌خواهد برتفاوت‌های خودش با زمانه اصرار کند به جای اینکه با آن همه دربیفتد؟


یک اسم دیگر تقابل در واقع همان تفاوت است. وقتی عقیده‌ای مخالف شما وجود دارد، خواه ناخواه متمایز خواهید شد. در دوران خیام، امام محمد غزالی چنان مخالف خیام بوده که در محفلی که بشدت مشغول بحث بوده‌اند، وقتی صدای اذان بلند می‌شود، غزالی بلند می‌شود و خشمگینانه می‌گوید:«جاءالحق و زهق الباطل». امام محمد غزالی رودرروی خیام می‌ایستد و به‌عنوان یک گمراه با او برخورد می‌کند.جهل زمانه خیام، جهل مرکب بوده است. در آن زمان دائماً نهضت‌های جدید ظهور می‌کردند، از قشری‌ترین تا متفاوت‌ترین که حسن صباح بوده است. در دوره خیام کسانی بودند چنان متشرع که فتوا داده‌اند رابطه زناشویی نباید به قصد ارضای غرایز جنسی باشد بلکه باید به قصد ثواب اخروی باشد! وقتی زمانه خیام را مرور کنیم، می توانیم متوجه شویم که او تا چه حد نسبت به این‌گونه تنزل مقام دین برآشفته است. خیام این نگاه را دوری از خدا تلقی می‌کند و تعصب امام محمد غزالی را نیز برنمی تابد.

جهل مستقر نیرویی است که مقابل خیام بوده است.خیام تا مدت‌ها از نشر افکار فلسفی و اشعارش پرهیز داشته که به تعبیر من به این خاطر بوده که فضای علمی آن دوره تحت تأثیر تفکرات مرتجعانه قرار داشته است. رباعیات خیام در سال‌های پایانی عمرش آشکار می‌شود که من در جایی در متن به این موضوع اشاره کرده ام.آنجا که آهنگر می‌پرسد اکنون بین خواجه نظام الملک و حسن صباح کدام را انتخاب کنم؟ و ابزار جنگ را برای کدام یک باید ساخت؟....تحت تأثیر گفته‌های مرد فرزانه که به کارگاه او وارد شده و به نظر می‌رسد برای انصراف او از مدد‌رسانی به دو نیروی درگیر در جنگی خانگی آمده، که خودش به خودش پاسخ می‌دهد که نمی‌خواهم اسباب ظلم بشوم پس اسباب رصدخانه خیام را می‌سازم.

نوشدن به معنای نابود کردن گذشته نیست


یکی از موضوعات جدی این متن، ایستادن روی موضع همین آهنگر است.آنجا که می‌گوید تبار من به کاوه آهنگر می‌رسد.کاوه آهنگر در ادبیات ما دارای یک سنت مبارزاتی و عدالت خواهانه است.اینجا آهنگر متن شما، پتک را به نفع علم یا فرهنگ یا روشنگری بر سندان می‌کوبد و از بلند کردن بیرق چرمینه‌اش پرهیز می‌کند...


می گوید گاهی چون جدمان کاوه باید بود، پیش‌بند آهنگری، علَم نبرد کردن، گاهی باید با جهل جنگید و اسباب رصدخانه خیام را ساخت. ضمن احترام به همه کسانی که آثاری خلق کرده‌اند، من خودم را در چارچوب قرار نمی‌دهم...


منظورتان از چارچوب تفسیری است یا اجرایی؟


هر دو، هم تفسیری و هم اجرایی. ولی بهتر است این گونه بگویم که گفته‌های آهنگر مبین این است که نمی‌خواهد در جنگی شرکت کند که برادر به دست برادر و پسر به دست پدر کشته شود. این پیام از جانب کسی است که هم می‌تواند شمشیر بسازد و هم اسطرلاب. هم می‌تواند گاوآهن بسازد هم شمشیر تیز و برنده و سپر و کلاهخود!


ولی به هر حال اینجا برای انسانی که می‌خواهد معاصر دورانش زندگی کند یک انتخاب تاریخی شکل می‌گیرد.کما اینکه وقتی آهنگر تصمیم می‌گیرد اسباب رصدخانه بسازد و شمشیر را کنار می‌گذارد، کسی در لباس یک صوفی خواجه نظام را ترور کرده. تصمیم آهنگر چه تأثیری در نیروهایی که در جهت قدرت رفتار می‌کنند، دارد؟ در لحظه تاریخی چگونه قرار است سرنوشت ساز شود؟


به نظرم خیلی چیزها اینجا دخیل است. باید به لایه‌های زیرین متن بیشتر توجه کنیم. موسی نیشابوری به قصد ترور خواجه نظام اعزام می‌شود اما نیروی عشق او را نجات می‌دهد. او خطاب به روح خواجه که بر او ظاهر شده است، می‌گوید قصدم آن بود که تو را من بکشم... شاکر یزدانم که نکرد آلوده به خون تو را دستانم... یزدان اینجا در چهره عشق نازل می‌شود و بر آهنگر در چهره مرد فرزانه... بنابراین یک شخص روشنگر یا یک حس روشنگرانه مانع اقدام جاهلانه می‌شود. درست به این دلیل است که حسن صباح برای اینکه افرادش تحت تأثیر نیروی روشنگرانه‌ای مانند عشق قرار نگیرند و بیداری پیدا نکنند، از بین فدائیان آنانی را برمی گزیند که حاضر می‌شوند «اخته» شوند.

چرا که اختگی نخستین چیزی را که می‌کشد، نیروی عشق است و زمانی که نیروی عشق بمیرد، فرمانبری سربرمی‌دارد و براحتی می‌شود عامل خونخوارگی شد. بنابراین همه اینها نمادهای پراکنده در سراسر اثر هستند تا برسیم به آنجا که بپرسیم خیام چه چیزهایی از خود به یادگار می‌گذارد؟رسالات مختلف، تقویم جلالی، رصدخانه و دستاوردهای علمی بجا می‌گذارد در صورتی که بسیاری او را فقط یک کافر می‌نامند. با اینکه ما می‌دانیم خیام در علم به جایگاهی می‌رسد که کسانی مثل پاسکال و نیوتن و دکارت چهارقرن پس از او می‌رسند.


عمده‌ترین دستاورد نظری و معرفتی خیام در حوزه اندیشه ما ایرانیان، علاوه بر آنچه که بحثش رفت، رسیدن به «شک» است. تقابل شک و یقین در عمده رباعیات خیام مسأله است.دکارت سال‌ها بعد به شک می‌رسد. اما شک دکارتی امروز در حوزه اندیشه مورد چالش است و با رویکردهای پدیدارشناسانه بازخوانی می‌شود. چنانچه در این روش تأکید می‌شود که برای شک باید تلاش کرد و شک دکارتی در واقع از منظر پدیدارشناسی مورد پرسش قرار می‌گیرد.

شک خیامی به گفته محقق محترم آقای دکتر حسین معصومی همدانی، منبع الهامی بوده در دوره‌ای که ما تازه داشتیم شک را مشق می‌کردیم.آیا کارگردان ما امروز با رویکردی پیشادکارتی به موضوع شک نگاه می‌کند و اینجا تفسیر پدیدارشناسانه را از نظر دور می‌دارد؟


یک یقین در اینجا وجود دارد که به مرشد سایه‌‌باز برمی‌گردد. اما خیام می‌گوید این یقین چنان سطحی است که گویا خالق، همه چیز را بر تو آشکار کرده است در صورتی که به هیچ وجه چنین نیست، این خیام است که می‌گوید: «چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من»! بنابراین من به شک خیام نگاه کرده‌ام اما نوع شک خیام همان است که از نظر حوزوی آن را «شاک متفحص» می‌نامند. یعنی کسی که شک می‌کند تا به یقین برسد ولی یقینش از جنس متعارف نیست. اگر متعارف باشد باید خیلی از مسائل را چشم و گوش بسته بپذیرد.کسی که دائماً اجرام آسمانی را رصد می‌کند، به ایمانی می‌رسد که نوعی بی‌ایمانی تلقی می‌شود.


البته ما واقعاً هنوز نمی‌توانیم به صراحت بگوییم شک خیام برای رسیدن به یقین است؟برای رسیدن به کدام یقین؟ این تعلیق خیامی همان نقطه حرکت برای یک اجرا یا بازخوانی یا برساخت متن کلاسیک است.خود این عدم استقرار و طی طریق اینجا عمده است.


اگر خود این فرد که خیام دانشمند است، به یک یقین رسیده بود که دیگر خیام دانشمند نبود! من هم ثابت نکردم که الزاماً به یقین رسیده اما در گفت‌وگوی دو خیام این مسأله را روشن می‌کنم که در نبرد با ناخودآگاه خودش هم قرار دارد. دانشمندی که در برابر مجهولات قرار نگرفته باشد که نمی‌تواند به یقین‌ها برسد.خیام تا لحظه پایان عمرش در کشف و شهود است. خیام اگر به یقین می‌رسید که می‌شد امام محمد غزالی! عظمت خیام به طرح همین پرسش هاست. این گونه است که می‌شود همچنان در شعرهایش تأمل کرد و در آرای او به تعابیر متفاوتی رسید.


مشاوران ادبی شما در نوشتن و اجرای این متن چه کسانی بوده اند؟


در هیچ کدام از آثاری که نوشته‌ام، مشاور ادبی نداشته‌ام، نه در حافظ، نه مولوی و نه سعدی اما از متون مختلف استفاده کرده‌ام. به دوره حسن صباح که نگاه می‌کنم تاریخ تمدن ایران منتشر شده از مؤسسه کمبریج از مبانی کار من بوده یا مثلاً مقدمه‌هایی که بر خیام نوشته شده از جمله مقدمه فریدون بدره‌ای در مقدمه دیوان رباعیات خیام به تصحیح آرتور کریستین سن یا «دمی با خیام» دشتی و بسیاری آثار دیگر از منابع کار من بوده است.


خیام شناسی سابقه چندانی در حوزه پژوهش ما ندارد و تا دوره‌هایی نگاه فیتزجرالدی به آثار خیام، عمده بوده است.


همین‌طور است. به‌نظر من در خیلی موارد نه تنها خیام درست فهمیده نشده که به نوعی ترور شخصیت هم شده است. به دیوان‌های مصور خیام نگاهی بیندازید. در این آثار خیام یا جوانی است برومند یا پیری است فرتوت که با حسرت در حال تماشا کردن یا دست در کمر انداختن با زنی است. این ترور شخصیت خیام است...این نگاهی تقلیل گرایانه و آمیخته با نوعی ابتذال رایج است.

نوشدن به معنای نابود کردن گذشته نیست


و بسیار سطحی، به همین دلیل وقتی فیتزجرالد کمک کرد و شعرهای خیام را با برداشتی آزاد ترجمه کرد، در واقع به خیام ظلم کرد. درست به همین دلیل که عرض کردم. من معتقدم اپرای خیام آشنایی زدایی از خیام است. یأس خیام در این اثر یأس بی‌نظیری‌ است که با همه وجود در آن عشق به زندگی نهفته است.


تا امروز چهار نوع نگاه به خیام طبقه‌بندی شده؛ نگاه هدایت، نگاه دشتی و فروغی، نگاه حسین نصر و دیگری نگاه محیط طباطبایی. اما نگاهی که شما به آن شاره می‌کنید در هیچ کدام از این طبقات نمی‌گنجد. خیام شما نه محافظه‌کار و سازشکار است، نه صوفی مطلق است، نه خوشباشی و یأس هدایتی دارد و نه تفکیک پذیر است و دوشقه بین دانشمندی و شاعری. شما در واقع به یک جور چندلایگی اشاره دارید در شخصیت و آثار و کنش خیام. آنچه در این اجرا دیده می‌شود، در بخش‌هایی به طور عمده رباعیات خیام است و در بخش‌هایی متن و اشعاری که شما سروده و تنظیم کرده اید. می‌خواهم دنبال مؤلفه‌های این تفاوت نگاه شما در متن و اجرا بگردیم.


بله، خیلی از متن سروده من است برخی را هم با توجه به اشعار شاعرانی مانند ملک الشعرای بهار یا خاقانی شروانی، ناصر خسرو، بیدل دهلوی و شعرای دیگر انتخاب کرده‌ام. شما اینجا با دیالوگ روبه‌رو هستید، در صحنه سایه‌بازی متن باید بحر طویل باشد و این را من رعایت کرده‌ام. همه شعرهایی هم که از خیام به‌کار گرفته‌ام سعی بر این بوده که آشنایی زدایی شود. نسبت من با خیام با نسبت همه خیام شناسان متفاوت است. خیام در شعرهایش دو نماد بی‌نهایت زیبا را به کار برده که همه از کنارش براحتی گذشته‌اند: یکی نمایش عروسکی است و دیگری کوزه گری.

توجه کنید: ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز/ از روی حقیقتیم نه از روی مجاز/ یک چند در این بساط بازی کردیم/ رفتیم به صندوق عدم یک یک باز... یا: در پرده اسرار کسی را ره نیست/ زین تعبیه جان هیچ‌کس آگه نیست. یا مثلاً در مورد خیام گفته شده: خیام که خیمه‌های حکمت می‌دوخت، در کوره غم فتاد و ناگاه بسوخت، مقراض اجل طناب عمرش ببرید، دلال امل به رایگانش بفروخت...درباره کوزه گری هم دقیقاً اشاره خیام به خاک است: جامی است که عقل آفرین میزندش /صد بوسه زمهر بر جبین میزندش / این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف / می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش....


در کارگه کوزه گری کردم رأی / در پایه چرخ دیدم استاد بپای /می‌کرد دلیر کوزه را دسته و سر / از کله پادشاه و از دست گدای...، او هم به افلاک نظر دارد هم به خاک هم به نمادهایی چون نمایش عروسکی و کوزه گری:
ای پیر خردمند پگه‌تر بر خیز / وان کودک خاک بیز را بنگر تیز / پندش ده و گو که نرم نرمک می‌بیز / مغز سر کیقباد و چشم پرویز


خیام با این اشاره به کوزه و خاک و سر و چشم شاهان و همه این مؤلفه‌ها به نوعی به قیامت معتقد بوده است. در اجرای این اپرا ابتدا کوزه‌ها دیده می‌شوند و بعد این کوزه‌ها تبدیل به آدم می‌شوند. این نگاه من کارگردان است که در آثار محققان دیگر نبوده است. در لعبت بازی، لعبت باز را نمی‌بینیم اما لعبتکان را می‌بینیم، مقراض اجل را می‌بینیم در حالی که لعبت باز کافی‌است با این مقراض بزند و تمام نخ‌ها را پاره کند، اینها مؤلفه‌های متن و اجرای من است. به نظر من خیام قدیمی‌ترین مفسر نمایش عروسکی جهان است. او گرچه رباعیات اندکی دارد اما همین اندک، به غایت نوین و عمیق است. اعتقادم بر این است که تحلیل تازه‌ای در ارتباط با خیام در این اپرا ارائه داده‌ام.


در این اجرا کارگردان مرده است یا زنده؟


خیلی‌ها آرزوی مرگ مرا دارند!!! اما من، هم به‌ عنوان کارگردان زنده‌ام هم به‌عنوان طراح لباس و صحنه و نور و خلاصه کل اثر و هم به‌عنوان نویسنده، هم به‌عنوان نویسنده رادیویی، هم به‌عنوان انتخاب‌کننده خوانندگان برای اجرای اثر، بله من کاملاً زنده‌ام.


یک رویکرد جامعه شناختی به ما هشدار می‌دهد که تحلیل‌ها الزاماً از دل بحران‌ها بیرون نمی‌آید بلکه باید روندها را هم دید. می‌شد در کنار دیدن خواجه نظام یا حسن صباح روندها را هم به‌طور عمده دید.
شما مختارید که هر طور می‌خواهید داوری کنید ولی وقتی به جمعیت انبوه شمشیر به دست در اجرا تأکید می‌شود که در مقابل حسن صباح ایستاده‌اند و بر او درود می‌فرستند، چطور می‌شود گفت روندها دیده نشده؟یا در صحنه سایه‌بازی وقتی به جهنم مدام اشاره می‌شود و از جابر ندا برمی‌آید که بس کنید، دلم گرفت یک بار هم نشان بده بهشت و حوریان او، مورد اعتراض واقع می‌شود، اینجا روندها مهم بوده و دیده شده است.لایه‌های مختلفی از نگاه‌های مختلف در این روندها خودش را نشان می‌دهد.جامعه شناسی در دیدن روندها نمی‌تواند از حضور هیتلرها و استالین‌ها بگذرد.مگر ممکن است؟اما نمی‌تواند بدون دیدن بستری که منجر به بروز اینها شده تحلیل دقیق داشته باشد.

 

نوشدن به معنای نابود کردن گذشته نیست


اپرای خیام با یک اتفاق خیلی عجیب و بدیع شروع می‌شود.اجرا از سقف آغاز می‌شود، با پرواز هواپیماهای جنگ جهانی دوم با آرم ارتش آلمان و بمباردمان.بمب‌هایی که بر سر ما می‌ریزد و صدای انفجار و آژیر قرمز و باقی ماجرا.اما در طول اجرا دیگر نشانه‌ای از این غریبه گردانی دیده نمی‌شود.متن کاملاً وفادار به اثر کلاسیک است و اجرا نیز هیچ ساخت گشایی از اثر کلاسیک نمی‌کند.حضور پیر دانا و زن روشن‌بین و خردمند و استفاده از لباس‌هایی که وفادار به دوره تاریخی است.رویکرد در زمان و تاریخی است بدون اینکه مؤلفه‌های متن کلاسیک به تعویق انداخته شود، به عبارتی گسست بنیادینی در جهت ساختارشکنی رخ نمی‌دهد، برای همین پیش درآمد بدیع این اجرا گویی در ادامه بی‌ربط می‌ماند و قابل ردگیری نیست.از طرفی هم می‌شود از وفاداری به متن کلاسیک به خاطر خطر کهولت و تنبلی ادبیات تعلیمی و چوب تذکار به سر مخاطب کمی ترسید.

برای تلطیف این روند بویژه در بخش‌های پایانی اثر شاید خیانت به کلاسیسیسم می‌توانست به مدد آید.نظر شما چیست؟


بهتر است بدانید که من به چه چیزهایی وفادارم؛ وقتی اپرای ملی را آغاز کردم در برهه‌ای قرار گرفته بودم که نسل جدید از آوازخوانی دوری می‌کرد و موسیقی و آواز دستگاهی را حتی مورد تمسخر قرار می‌داد. من معتقد بودم با ردیف آواز ایرانی و موسیقی کلاسیک ایرانی دوباره باید آشتی کنیم. پس این گونه من رسالت دیگری برای خودم قائل بودم.از حدود چهارده سال پیش تاکنون همچنان بر این اعتقاد هستم. رودکی می‌گوید سخن نوآر که نو را حلاوتی است دگر. ما در طراحی صحنه اپرای خیام، بسیار نوآوری کرده‌ایم ولی در عین حال می‌دانیم که هر متنی امکانات خودش را دارد. بهتر است بدانیم توده مردم اروپا نیز، همه عاشق بکت یا یونسکو نیستند! اگر این‌گونه بود الان خبری از ده‌ها اثر بازآفرینی شده کلاسیک بر پرده سینما و بر صحنه و در چارچوب تلویزیون نبودیم... ما در این رابطه دچار توهم غریبی شده‌ایم. نو بودن به معنای معدوم کردن گذشته نیست.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین