کد خبر: ۴۹۷۵۱۱
تاریخ انتشار:
گفت‌و‌گو با کاوه میرعباسی مترجمی که به چهار زبان خارجی تسلط دارد

«کپی رایت» رایگان یعنی محروم کردن جهان از آثار ایرانی

کاوه میرعباسی قرار بود نویسنده شود، وقتی یمینی شریف دید که این پسر نوجوان دوازده ساله توانایی نوشتن داستان دارد او را از فعالیت در عرصه ترجمه بازداشت؛ اما یک لج و لج بازی منجر به ترجمه کتاب «افسانه‌های مجارستانی» و انتشار آن در چهارده سالگی‌اش شد.
به گزارش بولتن نیوز، من اصلاً شامه خوبی برای گزینش آثار پرمخاطب ندارم. با وجود این ترجیح می‌دهم به سراغ کتاب‌هایی بروم که جای آنها در بازار کتابمان خالی است، کتاب‌هایی که مهم هستند و پرداختن به آنها ضروری است مارکز در ایران این شانس را نداشت که مترجم قابلی همچون استاد کوثری که سراغ آثار «یوسا» و «فوئنتس» رفته نوشته‌های او را هم به فارسی بازگرداند.
 
بی‌اغراق تأکید می‌کنم که حدود صد هزار نفر «صدسال تنهایی» مارکز را در حالی خوانده‌اند که شباهت چندانی به اصل آن نداشته است متأسفانه نویسندگی هنوز در کشورمان به شغل تبدیل نشده است. نویسندگانی که تعداد آثارشان قابل توجه باشد و به شکل حرفه‌ای به این کار اشتغال داشته باشند بسیار کم است. افرادی که مانند محمود دولت آبادی و هوشنگ مرادی کرمانی به صورت حرفه‌ای مشغول نوشتن باشند و نوشتن شغل آنان به شمار آید به هیچ وجه زیاد نیست از دوازده سالگی قادر به ترجمه آثار ادبی بود، حتی دو سالی هم با مجله کیهان بچه‌ها که آن سال‌ها «عباس یمینی شریف» سردبیری‌اش را برعهده داشت همکاری کرد.
 
کاوه میرعباسی قرار بود نویسنده شود، وقتی یمینی شریف دید که این پسر نوجوان دوازده ساله توانایی نوشتن داستان دارد او را از فعالیت در عرصه ترجمه بازداشت؛ اما یک لج و لج بازی منجر به ترجمه کتاب «افسانه‌های مجارستانی» و انتشار آن در چهارده سالگی‌اش شد. نوشتن را رها کرد و جسته و گریخته ترجمه‌هایی انجام داد تا از کشور خارج شد.
 
بعد از سال‌ها زندگی و تحصیل در کشورهای فرانسه، رومانی و اسپانیا و فراگیری زبان‌های فرانسوی، انگلیسی، اسپانیایی، رومانیایی و تا حدی هم ایتالیایی و حتی تجربه دایرکردن و مدیریت چند ساله یک مؤسسه آموزش زبان در اسپانیا، تحصیل در مقطع دکترا را نیمه کاره رها کرد و به کشور بازگشت. علاقه‌اش به سینما بود، بازگشت تا وارد این عرصه شود، اما آن طور که خودش می‌گوید قواعد بازی را بلد نبود و خودی و غیرخودی سرش نمی‌شد، پس وارد عرصه کتاب شد.
 
حالا نزدیک به دو دهه‌ای می‌شود که به طور پیوسته مشغول ترجمه است، با این همه اعتراف می‌کند که شامه خوبی برای گزینش آثار پرمخاطب ندارد، البته زیاد هم ناراضی نیست و مدتی است که ترجمه آثار مارکز را آغاز کرده، آثار نویسنده‌ای که معتقد است از شانس زیادی برای ترجمه خوب نوشته‌هایش در ایران برخوردار نبوده است. برنامه‌ریزی کرده تا چند سال دیگر از مترجمی بازنشسته شود و بعد از سال‌ها، نصیحت یمینی شریف را جدی بگیرد و داستان نوشتن را از سربگیرد.
 
او که شانس مطالعه آثار ادبی به زبان‌های متعددی را دارد معتقد است این روزها جریان ادبیات داستانی از امریکای لاتین گذر کرده و به کشورهای حوزه اسکاندیناوی رسیده، کشورهایی که مردمان آنها بواسطه شرایط خاص جغرافیایی، سبک متفاوتی از زندگی در نوشته‌هایش دیده می‌شود و از این جهت جذابیت‌های بسیاری هم برای دیگر مردمان زمین دارد. میرعباسی ترجمه آثاری از مارکز، بورخس، دو بووار، سیمنونف، یوسا و فوئنتس و همچنین تألیف چند رمان را در کارنامه کاری‌اش دارد.

خانواده چه نقشی در علاقه‌مندی‌تان به یادگیری چند زبان داشته؟

پدرم علاقه بسیاری به مطالعه داشت، کارشناسی باستان شناسی خوانده بود اما با وجود کار در بانک،  علاقه بسیاری به مطالعه داشت. بی‌اغراق پدرم مهم‌ترین مشوقم در فراگرفتن چند زبانی که به آنها تسلط دارم بود. برای تحصیل من را به مدرسه سَن لویی که در آن به فرانسه تدریس می‌شد فرستاد و من قبل از یادگیری خواندن و نوشتن به زبان فارسی، فرانسه را فراگرفتم.

نخستین کاری که در زمینه ترجمه انجام دادید به چه سالی بازمی‌گردد؟

ورودم به عرصه ترجمه به سن دوازده سالگی‌ام و به زمانی بازمی گردد که همکاری جدی با نشریه کیهان بچه‌ها را آغاز کردم. این همکاری دو سال طول کشید و من در همان سن و سال بابت ترجمه‌ها و نوشته‌هایم پول دریافت می‌کردم. قبل از مترجمی، چند داستان هم نوشتم و با خودم قرار گذاشته بودم وقتی برای ارائه نمونه ترجمه‌هایم به دفتر کیهان بچه‌ها رفتم آنها را هم نشان بدهم.
 
البته پدرم مخالف بود و از من قول گرفته بود که برای آن جلسه، داستان‌هایم را نبرم چراکه معتقد بود داستان‌هایم باعث می‌شود که به ترجمه‌هایم هم توجهی نشود. آن زمان سردبیر نشریه کیهان بچه‌ها، زنده یاد عباس یمینی شریف بود که از برخی جهات خودم را مدیون او می‌دانم. صاحب امتیاز نشریه هم زنده یاد جعفر بدیعی بود، ترجمه‌هایم را که دید قرار شد همان لحظه ترجمه‌ای انجام بدهم تا از انجام کار از سوی خودم اطمینان پیدا کنند. بلافاصله گفتم که من چند داستان هم دارم، البته داستانم به هیچ وجه مضمون کودکانه نداشت و به محض آنکه زنده یاد بدیعی چند سطر نخست آن را خواند به من پرخاش کرد که چه معنی دارد بچه درباره چنین موضوعاتی بنویسد!

چرا موضوع داستان او را برآشفت؟

شروع داستان درباره مردی بود که میگساری می‌کرد و از این جهت آقای بدیعی عصبانی شد و گفت:«مگر پدرت شرابخوار است که چنین داستانی نوشته ای! تو باید درباره بچه‌ای که در جنگل گم می‌شود بنویسی» همان زمان آقای یمینی شریف وارد شد و از آنجایی که خودش هم معلم بود، درک بهتری از دانش‌آموزان داشت، داستان را نگاه کرد و گفت:«نویسنده آزاد است درباره هر موضوعی که بخواهد بنویسد.» یمینی شریف داستانم را خواند و گفت با قدری تغییرات چاپ می‌شود.»

پس این نخستین تجربه‌تان از ممیزی بود!

بله و داستان‌هایم هم منتشر شدند. در آن سال‌ها بیشتر تحت تأثیر مفاهیم انتزاعی بودم و تا اندازه بسیاری هم تحت تأثیر کتاب «برای گونگادین بهشت نیست» بودم که برخی می‌گفتند آن را یک روستایی ایرانی به انگلیسی نوشته است که اتفاقاً همان کتاب بهانه‌ای شد که سال‌ها بعد «کمدی الهی» دانته را ترجمه کنم. یمینی شریف که دید داستان هم می‌نویسم گفت:«کسی که توانایی نوشتن دارد نباید وارد ترجمه شود.» البته من به این گفته گوش ندادم و لجبازی‌ام منجر به انتشار نخستین کتابم در عرصه ترجمه شد.

«افسانه‌های مجارستانی»؟

بله و جالب اینجاست کتابی که در چهارده سالگی‌ام ترجمه و منتشر کردم هنوز هم از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر می‌شود. بعد از آن دیگر به طور جدی ترجمه نکردم تا اینکه در هجده سالگی برای ادامه تحصیل از کشور رفتم. رشته تحصیلی‌ام ریاضی بود و بورسیه رشته مهندسی رایانه در کشور فرانسه شدم، علاقه‌ای به این رشته نداشته و بورسم را از دست دادم. بعد از آن به سراغ رشته حقوق در دانشگاه سوربُن رفتم که بعد از دو سال از این رشته هم انصراف دادم و راهی کشور رومانی شدم تا رشته سینما را بخوانم. ازهفده سالگی بواسطه فیلم «ساتریکون» فِلینی برای تحصیل در رشته سینما تصمیم جدی گرفته بودم؛ فوق لیسانس کارگردانی سینما و تئاتر با گرایش سینما را هم از رومانی گرفتم و بعد از آن برای تحصیل در مقطع دکترا به اسپانیا رفتم. حتی تمام واحدهای درسی را هم گذراندم اما از آنجایی که نگارش تز دکترا چند سال طول می‌کشید و هزینه بَر بود قادر به اتمام آن نشدم.

در اسپانیا مدتی هم تدریس کردید؟

بله چند سال به تدریس زبان‌های انگلیسی و فرانسوی مشغول بودم و حتی آموزشگاه زبان دایر کردم که حدود 5 سال برپا بود. با وجود آنکه برای تمام مدرسان، اعم از معلم و استاد احترام بسیاری قائل هستم اما به هیچ وجه علاقه‌ای به تدریس ندارم، بنابراین این کار را هم رها کردم. به ایران هم که بازگشتم مدتی در آموزشگاه‌های کنکور مشغول شدم اما وقتی متوجه شدم که دانش‌آموزان تمام هدفشان قبولی کنکور است و علاقه‌ای به زبان ندارند، آن را هم رها کردم. بعد از آن در کنار کار دارالترجمه به ترجمه کتاب هم مشغول شدم تا اینکه از ابتدای سال 79 به طور جدی تمام وقتم را برای ترجمه کتاب گذاشتم.

چطور شد بعد از سال‌ها زندگی و حتی کار به ایران بازگشتید؟

هیچگاه فکر نمی‌کردم ترجمه کار اصلی‌ام شود، راستش فکر می‌کردم عاقبت به خیرتر از حالا شوم. از وقتی رشته کارگردانی را برای تحصیل انتخاب کردم گمانم بر این بود که در همین شاخه مشغول شوم و دلیل بازگشتم به ایران هم این بود که می‌خواستم کار کنم. اوایل بازگشتنم به ایران فیلمنامه سریالی سیزده قسمتی را هم برای شبکه دوم سیما نوشتم، حتی پولم را هم گرفتم اما آن مجموعه تلویزیونی هیچگاه ساخته نشد. بعد از آن هر چقدر طرح به وزارت ارشاد دادم تصویب نشدند و به ناچار کاری را که تمام برنامه‌ریزی زندگی‌ام بر اساس آن بود رها کردم.

چرا باز هم تلاش نکردید؟

چون قواعد بازی را بلد نبودم، در سینما بحث خودی و غیر خودی مطرح بود و دیدم عرصه کتاب تنها جایی است که این قبیل روابط در آن کم رنگ‌تر است. بعدها یکی از دوستان بازیگر مشهور به من پیشنهاد داد که به عرصه سینما بازگردم اما دیگر قبول نکردم؛ چرا که قدری دیر شده بود. وقتی پنجاه سالم بود گفتم ترجمه را کنار بگذارم و نوشتن را آغاز کنم. حتی 2 رمان هم نوشتم که یکی از آنها سال 86 به پایان رسید و بعد از مدت‌ها تلاش برای کسب مجوز بالاخره سال 93 منتشر شد، البته دومی هم با گذشت زمان بسیاری مجوز نشر گرفت. رمان اولم، پلیسی و نخستین جلد از یک رمان هفتگانه است که اگر عمری باقی باشد بعد از کارهای ترجمه‌ام آن را ادامه خواهم داد.

در بین کتاب‌هایی که ترجمه کرده اید تعداد آثار به اصطلاح نفروش بسیار است که اغلب کتاب‌های ارزشمندی هستند. علت توجه‌تان به این قبیل کتاب‌ها تعهد کاری است؟

این مسأله برایم از اهمیت بسیاری برخوردار است اما از آن مهم‌تر اینکه من اصلاً شامه خوبی برای گزینش آثار پرمخاطب ندارم. با وجود این ترجیح می‌دهم به سراغ کتاب‌هایی بروم که جای آنها در بازار کتابمان خالی است، کتاب‌هایی که مهم هستند و پرداختن به آنها ضروری است.

فکر نمی‌کنید فردی مانند شما که به چند زبان تسلط دارد بهتر است به جای ارائه ترجمه آثاری که دیگران هم انجام داده‌اند به سراغ معرفی نویسنده یا سبکی بروید که تا قبل از آن در کشورمان معرفی نشده باشند!

اتفاقاً زمانی که رمان«نادیا» نوشته آندره برتون را که ترجمه کردم نخستین رمان سوررئالیستی به شمار می‌آمد که تا آن زمان در کشورمان عرضه شده بود. این کتاب سال 83 منتشر شد، البته قبل از آن هم چند رمان مهم را ترجمه کردم. یکی از آنها برای نخستین بار سبک ادبی انحطاط (این سبک به معنای لغوی آن نیست) را معرفی کرد، پس آن طور نیست که بدون احساس ضرورت به سراغ ترجمه اثری بروم. واقعیت امر این است که در حدود 10 سال به سراغ ترجمه آثار ارزنده‌ای رفتم اما از آنها در کشورمان استقبالی نشد. راستش من هیچگاه نتوانستم بازار کتاب کشورمان را درک کنم و اعتراف می‌کنم که استعداد کشف سلیقه مردم را ندارم.

شما ترجمه آثار مارکز را در شرایطی آغاز کردید که ترجمه‌های متعددی از آنها عرضه شده بود، بهتر نبود به جای بازترجمه کتاب‌های این نویسنده سراغ معرفی کتاب‌های جدید می‌رفتید؟

ترجمه آثار مارکز را به این دلیل آغاز کردم که یا اغلب ترجمه‌هایی که از آنها ارائه شده بود از زبان واسطه انجام شده یا اینکه ترجمه‌های چندان قابل قبول نیستند. مارکز در ایران این شانس را نداشت که مترجم قابلی همچون استاد کوثری که سراغ آثار «یوسا» و «فوئنتس» رفته نوشته‌های او را هم به فارسی بازگرداند. بی‌اغراق تأکید می‌کنم که حدود صد هزار نفر «صدسال تنهایی» مارکز را در حالی خوانده‌اند که شباهت چندانی به اصل آن نداشته است.

حتی ترجمه بهمن فرزانه؟  

نه! ترجمه بهمن فرزانه، ترجمه خوبی است. او اغلب کارهای مارکز را ترجمه کرده که اگر در میان آنها از ترجمه«صد سال تنهایی» که خوب انجام شده بگذریم، مابقی ترجمه‌های قابل قبولی هستند اما در حد مارکز نیستند. به‌عنوان نمونه در کتاب«عشق در زمان وبا» ترجمه خوبی انجام داده اما سبک نویسنده را به هیچ وجه رعایت نکرده است. حالا نمی‌دانم این ایراد از متن ایتالیایی است که فرزانه به‌عنوان زبان واسطه از آن استفاده کرده یا از کار خود او بوده است.

 با وجود این برای چندین دهه متوالی ترجمه آثار مارکز در سیطره بهمن فرزانه بود و او را به‌عنوان بهترین مترجم می‌شناختند!

بله همین طور است و در این رابطه حق پیشکسوتی هم دارد. حرف من این است که شاید از برخی آثار ترجمه‌های خوبی انجام شود اما باید دید ترجمه عرضه شده با سبک متن اصلی هم مطابقت دارد؟ اگر در ارتباط با اثر ادبی بتوان درباره شاهکار صحبت کرد اما درباره ترجمه نمی‌توان چنین صفتی را به کار برد. اثری که نوشته می‌شود تمام می‌شود اما در ترجمه همیشه دریچه‌ای برای به روز شدن باز می‌ماند. به عقیده من برای کتابی که پُرمخاطب است باید این امکان ایجاد شود که خواننده اثر قادر به انتخاب در میان چند ترجمه باشد. البته منظورم از ترجمه، ترجمه‌های جدی است وگرنه ترجمه‌هایی که بواسطه رونویسی از چند اثر انجام شده‌اند قطعاً فاقد ارزش هستند.

شما معتقدید که مخاطب حق انتخاب در میان ترجمه‌های مختلف از یک اثر را دارد، این گفته شما حداقل در بحث جهانی که پای معاهده کپی رایت به میان می‌آید مصداق چندانی ندارد. چراکه لازمه پیوستن به این معاهده ورود یک مترجم یا مؤسسه نشر به ترجمه آثار نویسنده‌ای مشخص است!

البته در کشورهایی که به این معاهده پیوسته‌اند هم می‌توان به ترجمه‌های متعددی از یک اثر دسترسی داشت. منتها در کپی رایت، این حق انتخاب با قدری تأخیر همراه می‌شود و باید زمان مشخصی بگذرد تا مترجم یا ناشر دیگری قادر به ترجمه مجدد آن بشود. از سویی دیگر ما هنوز به این معاهده نپیوسته‌ایم و می‌توانیم از این شرایط استفاده کنیم. بویژه وقتی که سال‌هاست چوب نپیوستن‌مان به معاهده کپی رایت را می‌خوریم حداقل از این یک مورد مثبتی که برایمان دارد بهره ببریم.

با این تفاسیر موافق پیوستن به معاهده برن(قانون کپی رایت) هستید یا مخالف آن؟

موافق صددرصد پیوستن به معاهده بِرن هستم چراکه اگر عضو این معاهده شویم دیگر پای ترجمه‌های مغشوش و بی‌کیفیت از بازار ترجمه بریده می‌شود. در نهایت بازهم پیوستن به این معاهده به نفعمان است. به‌عنوان نمونه مارکز رمان کوتاهی به نام «کسی نیست برای سرهنگ نامه بنویسد» دارد که به تازگی ترجمه آن را انجام داده ام. شخصیت اصلی این رمان در رمان «صدسال تنهایی» در قالب شخصیت یک سروان جوان، خیلی گذرا مطرح می‌شود.
 
متأسفانه در ایران «کسی نیست برای سرهنگ نامه بنویسد» را به‌عنوان ادامه رمان«صدسال تنهایی» منتشر کرده‌اند این در صورتی است که این دو رمان هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. خُب ما اگر به کپی رایت پیوسته بودیم که قادر به انجام چنین اشتباهی نبودیم. در شرایطی که عرصه ترجمه در کشورمان به آن مبتلا شده بهترین راهکار پیوستن به کپی رایت است وگرنه نمی‌توان با اجبار و قوانین داخلی کار چندانی برای این منظور انجام داد. البته از آنجایی که اغلب کتاب‌ها را به زبان اصلی یا با ترجمه‌های خارجی معتبر آنها می‌خوانم بنابراین نمی‌توانم ارزیابی دقیقی از وضعیت فعلی ترجمه داشته باشم.

ترجمه فارسی کتاب‌ها را نمی‌خوانید؟

اغلب ترجیحم به مطالعه کتاب‌ها به زبان اصلی‌شان یا ترجمه‌های خارجی آنها به زبان‌های دیگر است. البته ترجمه افرادی مانند ارسلان فصیحی که اطمینان دارم به زبان ترکی استانبولی تسلط دارد یا ترجمه‌های شاملو را باوجود اینکه چندان امین نیستند می‌خوانم. ترجمه برخی افراد با وجود آنکه امین یا منطبق بر متن اصلی نیست اما سرشار از ابتکارات ادبی است که خواندن آنها می‌تواند تأثیر مثبتی برای افرادی که در عرصه ترجمه مشغول فعالیت هستند داشته باشد. شاملو نمونه‌ای از یک نویسنده تمام عیار خلاق است که ترجمه‌های او را می‌توان بازنویسی بسیار زیبایی دانست که نکات بسیاری را به آدم یاد می‌دهد.

با این تفاسیر ترجمه از زبان اصلی را ضرورت می‌دانید؟

تا حدی که امکان آن فراهم باشد بله، اگر هم قادر به ترجمه از زبان اصلی کتاب نباشیم می‌توان به سراغ ترجمه‌های دیگر، اما معتبر آن رفت. خود من سال‌هاست اگر قادر به ترجمه از متن اصلی نباشم برای ترجمه دقیق به سراغ ترجمه‌هایی از چند زبان می‌روم. حتی برای ترجمه کارهای مارکز که از زبان اصلی اسپانیایی آن انجام می‌دهم به سراغ ترجمه‌های فرانسوی و انگلیسی آن هم می‌روم.

حتی برای ترجمه از زبان اصلی هم از ترجمه‌های دیگر استفاده می‌کنید؟

بله چراکه این کار برای مترجمانی که به چند زبان تسلط دارند ویژگی مثبتی به شمار می‌آید. در چنین شرایطی وقتی به‌عنوان نمونه بخواهم کلمه‌ای را از اسپانیایی به فارسی بازگردانم و دچار تردید باشم به سراغ ترجمه‌های فرانسوی یا انگلیسی‌اش هم می‌روم تا بدانم بهترین جایگزین در ترجمه فلان لغت چیست و حتی مطمئن شوم که منظور نویسنده به طور دقیق چه بوده است. شما وقتی روی چند متن کار می‌کنید همانند این است که همزمان از مشاوره دو مترجم دیگر هم بهره می‌برید. این مسأله بویژه در ارتباط با بازی‌های کلامی و اصطلاحات زبانی از کاربرد بسیاری برخوردار است.
 
حتی وقتی شازده کوچولو را ترجمه می‌کردم نسخه رومانیایی آن را هم در اختیار داشتم و همزمان با چهارمتن از چهار زبان مختلف انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و رومانی کار کردم. با اینکه مبنا کتاب فرانسوی بود اما از سه زبان مذکور هم برای رفع ابهام‌های احتمالی کمک گرفتم. تنها کتابی که از زبان اصلی ترجمه نکردم «کمدی الهی» بود که برای آن هم از زبان ایتالیایی که تا حدی با آن آشنایی دارم کمک گرفتم.

ترجمه‌های متعددی که از آثار نویسندگان اسپانیایی زبان مانند مارکز، فوئنتس، بورخس و یوسا انجام داده اید به دلیل علاقه‌مندی‌تان به ادبیات امریکای لاتین است؟

نه! من هیچگاه به این شکل به کارم نگاه نکرده ام. به نظر من ادبیات هر کشوری برخوردار از همه شکل نویسنده‌ای هست. شاید یکسری نویسنده‌ها یا یکسری از مضامین را بیشتر دوست داشته باشم اما تعصبی روی جغرافیای ادبی خاصی ندارم. علاقه بسیاری به ژانر پلیسی دارم اما تنها پنج کتاب پلیسی ترجمه کرده‌ام. تمام کارهای «یوسا» را با لذت می‌خوانم اما این گونه نیست که بگویم در ارتباط با همه ادبیات امریکای لاتین چنین حسی دارم.

طی چند سال اخیر توجه بسیاری از منتقدان و علاقه مندان ادبیات به سوی امریکای لاتین جلب شد علت این درخشش در نگاه خاصی است که نویسندگانی همچون مارکز به بومی‌گرایی داشته اند؟

ادبیات امریکای لاتین در دهه 60 و 70 درخشش بسیاری پیدا کرد ولی کم کم از رمق افتاد. کما اینکه نسل جدیدی از نویسندگان امریکای لاتین پیدا شد که شاخص‌ترین آنان را می‌توان «روبرتو بولانیو» دانست که رئالیسم جادویی را هم رد کرد و هم به تمسخر گرفت. در حال حاضر گمان می‌کنم جایی که بیشترین پویایی را در عرصه ادبیات داستانی بویژه در ژانر پلیسی دارد کشورهای حوزه اسکاندیناوی است.
 
از این ژانر که بگذریم به آثار نویسندگان این کشورها توجه بسیاری می‌شود که حتی همین کتاب «مردی به نام اوه» که در زمره پرفروش‌ترین آثار ادبی جهان قرار گرفته هم به نویسنده‌ای از کشور سوئد تعلق دارد. «فردریک بکمن» و «یوناس  یوناسن» هم نویسندگان مطرحی از این بخش جهان هستند که آثارشان مورد توجه قرار گرفته است. هم‌اکنون به نظر می‌رسد این موج به کشورهای اسکاندیناو رسیده که شروع آن با ادبیات پلیسی بوده است.

شما هم به سراغ آثار این نویسندگان خواهید رفت؟

نه. همان‌طور که گفتم ترجیح می‌دهم بیشتر به سراغ ترجمه کتاب‌هایی بروم که به زبان اصلی آنها تسلط دارم. از این موضوع که بگذریم در حال حاضر برنامه‌هایی در ارتباط با آثار نویسندگانی مانند مارکز دارم، وقتی کار ترجمه این کتاب‌ها را به پایان ببرم ترجیح می‌دهم دوران بازنشستگی‌ام را سپری کنم و با خیال آسوده به سراغ نوشتن بروم.

نویسندگان این کشورها در ایران چقدر معرفی شده‌اند؟

در ایران ترجمه‌هایی از آثار این نویسندگان انجام شده که یکی از مشهورترین آنها بواسطه فیلمی است که از رمان سه‌گانه هزاره (میلنیوم)، که در ایران آن را بیشتر با نام «دختری با خالکوبی اژدها» می‌شناسند، ساخته شد. البته «استیگ لارسن» تنها نویسنده‌ای نیست که از این کشورها در ایران مشهور شد.

ادبیات این کشورها بیشتر به لحاظ مضمونی مطرح شده یا ساختاری؟

مضمون داستان‌های کشورهای اسکاندیناو بیش از همه موجب درخشش آنها شده که می‌توان گفت برخوردار از نگرشی تازه هستند. داستان‌هایی برخوردار از حال و هوایی متفاوت که ذهنیت تازه‌ای را پیش روی مخاطب می‌گذارد. این مسأله از نوع زندگی خاص مردم این بخش از جهان نشأت می‌گیرد که متفاوت از دیگر نقاط جهان است. این جنبه اگزوتیک (غریب و نامتعارف) بیش از همه در ادبیات ایسلند دیده می‌شود که از سایر کشورهای حوزه اسکاندیناوی دورافتاده‌تر است و شرایط خاص تری دارد. اسکاندیناوها شبیه اروپای مرکزی یا غربی نیستند و می‌توان گفت که تجربه متفاوتی از زندگی را سپری کرده‌اند که این برای ساکنان دیگر کشورها جذاب است. درست مانند تجربه‌ای که کشورهای زیرسلطه کمونیست‌ها تجربه کردند و اطلاع از آن برای دیگران جذاب بود. در ارتباط با کشورهای حوزه اسکاندیناوی با سبک خاصی که از زندگی و رفاهی که دارند هم اینگونه است.

در بحث ادبیات امریکای لاتین بومی‌گرایی منجر به درخشش آثارشان شد و در ارتباط با ادبیات کشورهای حوزه اسکاندیناوی هم شما به همین مسأله به‌عنوان یکی از دلایل درخشش آن اشاره دارید. اما در ارتباط با ادبیات معاصر ما با وجود توجه برخی نویسندگان به بحث بومی‌گرایی شاهد جهانی شدن نبودیم!

متأسفانه نویسندگی هنوز در کشورمان به شغل تبدیل نشده است. نویسندگانی که تعداد آثارشان قابل توجه باشد و به شکل حرفه‌ای به این کار اشتغال داشته باشند بسیار کم است.
 
افرادی که مانند محمود دولت آبادی و هوشنگ مرادی کرمانی به صورت حرفه‌ای مشغول نوشتن باشند و نوشتن شغل آنان به شمار آید به هیچ وجه زیاد نیست. عامل مهم دیگری که نباید از آن غافل شد این است که ما هنوز قانون کپی رایت را نپذیرفته‌ایم. البته مقایسه ایران با امریکای لاتین شاید چندان درست نباشد چراکه در این بخش جغرافیا، 22 کشور به یک زبان صحبت می‌کنند و شانسی مشابه ادبیات کشورهای عرب دارند. با وجود این باید حداقل در حد کشور ترکیه قادر به مطرح شدن ادبیاتمان باشیم.
 
زبان فارسی که از زبان آلبانیایی مهجورتر نیست! با وجود این می‌بینیم که در آلبانی در اوج خفقان کمونیست در دوران دیکتاتوری «انورخوجه» نویسنده‌ای مانند «اسماعیل کاداره» در سطح جهانی مطرح می‌شود. ما هنوز نویسنده‌ای که در این حد در سطح دنیا مطرح شده باشد نداریم.متأسفانه حتی آن دسته از داستان‌های فارسی که به زبان‌های دیگرترجمه می‌شود از سوی ناشران بزرگ جهانی مانند «پنگوئن» ترجمه نمی‌شود.

چرا به آثار نویسندگان ما توجهی ندارند؟

تا وقتی که عضو کپی رایت نشویم قادر به فروش کپی رایت آثار خود در نمایشگاه‌های بین‌المللی نخواهیم شد. وقتی از کپی رایت دیگران به رایگان استفاده می‌کنیم نمی‌توانیم کپی رایت خودمان را بفروشیم. برخلاف نمایشگاه‌های کتابی که در ایران برگزار می‌شود در کشورهای دیگر نمایشگاه‌های کتاب عرصه‌ای برای تبادل و فروش کپی رایت کتاب‌ها هستند. ما نمی‌توانیم در این نمایشگاه‌ها حضور سودمندی داشته باشیم چرا که حق فروش نداریم! اگر برخی کشورها تبادلاتی در این زمینه با ما دارند یا به دلیل خط مشی فکری آنان است یا به دلیل موانع قانونی داخلی کشورهای خودشان است.

 در آخر بگویید که مشغول چه کاری هستید؟

در حال حاضر ترجمه سه رمان کوتاه از مارکز را در دست دارم که مراحل نهایی آنها سپری می‌شود. بعد از اتمام این سه رمان به احتمال بسیار به سراغ داستان‌های کوتاه مارکز خواهم رفت.
 
منبع: روزنامه ایران

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین