کد خبر: ۴۹۱۹۷۳
تاریخ انتشار:

تلخ‌ترین حرفی که مسیر زندگی‌ مهمان ماه عسل را تغییر داد

پانزدهمین برنامه ماه عسل روایتگر زندگی ابوالفضل خانجانی بود.
به گزارش بولتن نیوز، پانزدهمین برنامه ماه عسل روایتگر زندگی ابوالفضل خانجانی بود. 

تلخ‌ترین حرفی که مسیر زندگی‌ مهمان ماه عسل را تغییر داد

خانجانی در خصوص زندگی خود گفت: متولد 63 در روستای ریحان از توابع شهرستان خمین هستم دو برادر و چهار خواهرم دارم، پدرم کشاورز بود و به خاطر مشکلات زندگی و وضعیت مالی خود من هم در زمین‌های کشاورزی کار می‌کردم. حتی در یک زمانی خانواده من متصدی حمام بودیم و به ازای رفتن حمام مقداری گندم به ما می‌دادند. البته برخی‌ها که گندم نداشتند مواد مخدر به پدرم می‌دادند و او را معتاد کردند و این امر شرایط زندگی ما را سخت کرد.

وی ادامه داد: به دلیل داشتن سه خواهر، ازدواج آنها خود خواسته نبود اما برای اینکه تعداد اعضای خانواده ما کمتر شود خیلی زود ازدواج کردند. یکی از آنها قلم خوبی داشت و داستان می‌نوشت. در مورد جهیزیه خواهر بزرگ من باید بگویم چون بیشتر جهیزیه پلاستیک بود تا مدتی باعث سرکوفت خانواده ما بود. از طرفی کار کردن ما هم نتیجه نداشت. چرا که دستمزد خیلی کمی دریافت می‌کردیم حتی بعضی‌ها دستمزدی نمی‌دادند.
 
در ادامه خانجانی عنوان کرد: در آن دوران برای رفتن به مدرسه مشکل زیادی داشتم. یکی از همسایه‌های ما تقریبا همه امکانات اولیه را برای فرزندان خود فراهم می‌کرد که این مسئله  برای ما آرزو بود. در آن روزها آرزوهای کوچکی داشتم با خدا دعوا می‌کردم که چرا در این خانواده روستایی به دنیا آمدم. شاید اگر تهران بودم همسایه‌ای کمک می‌کرد. خیلی سوال داشتم که چرا شرایط زندگی ما این طور است.
 
در بخش بعدی برنامه ماه عسل همسر ابوالفضل خانجانی حضور پیدا کرد و در خصوص ازدواج خود گفت: زمانی که ازدواج کردیم از کودکی او اطلاعی نداشتم اما بعد از مدتی که برایم تعریف کرد او را باور کردم اما از آنجا که لباس و کیف مدرسه به تعداد بچه‌ها در خانواده آنها وجود نداشت ابوالفضل همیشه صبر می‌کرد تا برادرش از مدرسه بازگردد و او از کیف و وسایل برادرش استفاده کند واقعا باور نکردنی است چرا که ما تقریبا هم دوران هستیم اما ما چنین مشکلاتی را نداشتیم.

قهرمان اصلی زندگی این هفت فرزند برادری بود که برای درس خواندن بقیه از آنها جدا شد و به تهران آمد و هنوز هم ازدواج نکرده است و به گفته ابوالفضل خانجانی برادر بزرگ او خود را قربانی دیگر فرزندان خانواده کرد. 

ابوالفضل خانجانی ادامه داد: به خاطر اینکه یک نفر را داشته باشم که به من روحیه بدهد با همسرم ازدواج کردم. من نیمه گمشده خودم را در سن 20 سالگی پیدا کردم.

در دوران دانش آموزی او را دیده بودم اما این آشنایی تمام شد و در رفت و آمدی که به خانه خاله‌شان در خمین می‌آمدند دوباره پیگیر شدم و آدرس خانه آنها در تهران را گرفتم.

وی افزود: تصور می‌کردم که وقتی به خواستگار بروم جواب رد می‌شنوم به همین خاطر با عمویم به خواستگاری رفتم، اما برخوردی بسیار عجیب از پدر همسرم دیدم. پدر همسرم از سختی زندگی من خبر داشت و با اینکه همه در خواستگاری مخالف بودند مرا به عنوان داماد قبول کرد.

همسر ابوالفضل ادامه داد: دختران معیارهایی برای ازدواج دارند برای من مهم این بود که ابوالفضل مرا خیلی دوست داشت.

وی ادامه داد: پس از ازدواج اولین شغل من فروش دو کیسه سیب‌زمینی و پیاز بود و به مرور مغازه‌ای را اجازه کردم و میوه فروش شدم.

مهمان برنامه ماه عسل اظهار داشت: ما در خمین زندگی می‌کردیم تا اینکه پیشنهاد نگهبانی کارخانه‌ای به من شد با توجه به اینکه خانه ما در خمین اجاره‌ای بود تصمیم گرفتم همسرم و دخترم را که تازه به دنیا آمده بود را به اتاق نگهبانی بیاورم. زمستان سختی را سپری کردیم اما در یک شب که هوا بسیار سرد بود فرزندم دچار ضعف شد و به خاطر اینکه من نگهبان بودم همسرم با یکی از دوستان دخترم را به دکتر بردند.

ابوالفضل خانجانی در ادامه  خاطره‌ای تلخ تعریف کرد: در کودکی پدرم برای امرار معاش خانواده به تهران می‌آمد اما کرایه را نداشت من نزد طلا فروشی که او را می‌شناختم، رفتم و از او خواهش کردم به من پول قرض بدهد که من پول را به پدرم دادم و عید آن سال که پدرم به شهر خودمان آمد گفتم پول فلانی را می‌خواهم بدهم. او گفت من پول دادم. اما دو ماه بعد با یک دوچرخه‌ای که با بدبختی خریده بودیم در خیابان همان طلافروش با ماشین از کنار من عبور می‌کرد که پس از احوالپرسی گفت بچه گدایی برای تو خیلی زوده! 

علیخانی گفت: خیلی بهت برخورد؟

ابوالفضل ادامه داد: کاش بهم برمی‌خورد له شدم اما هیچ وقت از یادم نرفت و موثرترین جمله در زندگی من بود. البته گذشته من سخت بود و دیگر برنمی‌گردد اما آن گذشته هر روز برای بچه‌های دیگر تکرار می‌شود.

در بخش دیگر برنامه علیخانی پیرامون فصل متفاوت زندگی ابوالفضل خانجانی گفتگو را ادامه داد و گفت: به من بگو چگونه وضعیت زندگی‌ات تغییر کرد اینکه اختلاس در کار بود رانتی بود یا اینکه گنجی پیدا کردی (خنده)

ابوالفضل خانجانی ادامه داد: اگر خودم هم جای شما بودم می‌گفتم گنجی پیدا کرده است. از آنجایی که همسرم شرط گذاشته بود که ادامه تحصیل بدهم همزمان در آن کارخانه که کار می‌کردم مدرسه شبانه دیپلم رشته انسانی گرفتم و در کنکور رشته مدیریت صنعتی قبول شدم و بعد از اثبات خودم همزمان با نگهبانی کار فنی و مسئولیت انبار را به من دادند و این اعتماد صاحب کار باعث شد تجربه‌های خوبی را به دست آوردم.

بعد از مدتی برای اولین بار لب تاپ و گوشی گرفتم و تحقيقات دوستانم را انجام می‌دادم و به جای پول کتاب می‌گرفتم .

وی افزود: به پيشنهاد یکی از اقوام به عنوان مشاوره در کارگاه آنها کار کردم و 300 تومان حقوق گرفتم در صورتی که حقوق ثابت من 500 تومان بود. به مرور زمان همکاری من با کارگاه چاپ بیشتر شد.

در حوزه چاپ پرچم، فعالیت خودم را ادامه دادم و در این حوزه ایده‌های بسیاری است که شاید هیچ کس سراغ آن نرفته است. اما زشت‌ترین حرکت این است که نماد کشورمان را چین تولید کنند. مرداد ماه سال 90 به همراه دو نفر از دوستانم شرکت را با 10 میلیون تومان تأسیس و با توجه به تعداد بیکار در شهر خمین کارخانه را آنجا شروع کردیم و در این مجموعه 500 نفر به طور مستقیم و غیرمستقیم کار می‌کنند. ما با این مجموعه کارآفرین برتر هم شدیم.

در بخش پایانی پدر و مادر ابوالفضل خانجانی حضور پیدا کردند و نسبت به موفقیت او خوشحال بودند. 

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین