کد خبر: ۴۷۷۶۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:

پسربچه ای که بامصاحبه بشهرت رسيد


سال1997، پسربچه ای  دبیرستانی به نام ریک پن کراوس جراّت به خرج داد تا سرصحنه فیلم شکارچی به سراغ استیو مکویین برود وبرای روزنامه مدرسه اش تقاضای مصاحبه کند. ده سالی می شد که مک کویین تن به هیج مصاحبه ای نداده بود ودرحالی که پیشنهادهای مجله هایی چون (تایم)، (لایف)و(نیویورک) را رد کرده بود. 

این پسر بچه موفق شد بااو گفت وگویی کوتاه انجام دهدکه حالا به عنوان آخریین حرف های استیومکویین پیش ازمرگش ازآن یاد می شود.


پسر بچه آن روزگار، حالا مدیر بخش طراحی وروابط عمومی آژانس بین المللی هیل اند نولتون درلس آنجلس است وتا کنون نمایشگاه های بسیاری از کارهای هنری وعکس هایش برگزارکرده است. کاریکاتورمی کشد،تصویرسازی می کند، به تدریس طراحی مشغول است وطرح های خود را ازمشاهیربه همراه دست خط های امضاشده شان جمع آوری می کند. 

 

مصاحبه كوتاه با ريك پن كراوس:

سلام ریک. در ابتدا می شود بگویی چه طور توانستی با استیو مک کویین گفت و گو کنی؟
در آن زمان دانش آموزسال آخر دبیرستان الکساندر همیلتون در لس آنجلس وسردبیر روزنامه مدرسه با عنوان (فدرالیست)بودم. زنگ آخر آن روز ورزش داشتیم. بعد از کلاس ورزش کاراوان هایی در قسمتی از حیاط چهارگوش مدرسه دیدم .قدم زنان به مدرسه برمی گشتم تا سرو گوشی آب بدهم که استیو مک کویین ازکنارم رد شدوبه سویی دیگر رفت .
فکر کردم که شانس بزرگ زندگی ام را در مواجهه با یک آدم مشهور از دست داده ام؛ حتی پیش از آن که قدم اول را برداشته باشم. به سراغ گروهی از آدم های پشت صحنه که آن نزدیکی مشغول استراحت بودند رفتم. نام فیلمی را که مشغول فیلم برداری اش بودند پرسیدم که گفتند نام فیلم شکارچی است ونقش اصلی اش را هم استیو مک کویین بازی می کند.
ازشان پرسیدم آیا به نظر شما استیو مک کویین حاضر به گفت وگو بامن خواهد شد واجازه خواهد دادتعدادی عکس از اوبگیرم؟ یکی از آنان لورن جیمز بدل کار سینما گفت:( استیو هرگز اجازه نمی دهد عکسش را بگیریدو به هیچ وجه زیر بار مصاحبه نمی رود) به دلایل شخصی، فکر پذیرش شکست هم به ذهنم خطور نکرد.
 اجازه ندادم هیچ مانعی سر راهم قرار بگیرد؛ به گفته های جیمز درباره سابقه مصاحبه نکردن مک کویین اهمیت ندادم. اگرهمان موقع کسی ازمن می پرسید آیا فکر می کنی بشودبامک کویین مصاحبه کردیانه می گفتم:بله، چراکه نه؟! زمان را با فکر کردن به وضعیتی که در آن بودم ازدست ندادم ودقیقاّ به فرصت به دست آمده حمله ور شدم.
 مک کویین را دیدم که داخل کانتینر مخصوص غذاخوری رفت، من هم به دنبالش رفتم. غذا توی دستش بود که جمله ای با این مضمون به اوگفتم: ببخشید آقای مک کویین، من برای روزنامه این مدرسه می نویسم. اجازه می دهید مصاحبه ای باشما بکنم وعکسی ازتان بگیرم؟ اوگفت: آره، برو چند تایی سوال تنظیم کن تا ازم بپرسی وبعداّ برگرد! حدود ساعت 6 عصر کار فیلم برداریمان تمام می شود.
هیجان زده به سمت خانه به راه افتادم ودرکنار خانواده ام نشستم تا پرسش هایی برای مصاحبه بنویسم. تنها فیلم هایی که ازاودیده بودم ودریادم مانده بود، آسمان خراش جهنمی وشاید پاپیون بود. هیچ وقت مصاحبه با بزرگان را تجربه نکرده بودم، بنا براین پرسش هایم خیلی کلی بودند. فقط یکی دوساعت وقت داشتم تا خودم راآماده کنم واین عصبی ام کرده بود. وقتی به مدرسه برگشتم، هنوز درطبقه دوم ساختمان علوم مشغول فیلم برداری صحنه ای بودندکه مک کویین به سمت آزمایشگاه علوم می رود وبعد انفجاری رخ می دهد.
 من پشت گروه فیلم برداری ایستادم وسعی کردم با زیاد به دست وپای شان نپیچم، ولی وقتی مک کویین مرا دید فیلم برداری را متوقف کرد وصدایم زد. از چند پله بالا رفتم وروی شان نشستم . من چند پله ای بالاتر بودم ومک کویین روی پله ی اول نشست وازمن خواست سوالاتم را بپرسم .
 هنوز شروع نکرده بودم که بیش تر اعضای گروه دور ما جمع شدند وبه صورت نیم دایره دور او حلقه زدندوتبدیل به تماشاگران مصاحبه شدند. آن زمان تشخیص ندادم که آن ها علاقه مند بودند تا آن مصاحبه اختصاصی را ببینند . مک کویین گفت: ده سالی است که هیچ مصاحبه ای نکرده است.


گفتی که فیلم های زیادی از مک کویین ندیده بودی، پس چه طور وقتی ازکنارت ردشد به سرعت اوراشناختی؟

بی شک اورامی شناختم امابرایم سخت بود فیلم هایش را به نام بگویم.


پدرومادرت هم طرفدار مک کویین بودند؟ وقتی گفتی می خواهی گفت وگویی اختصاصی با اوبکنی، چه واکنشی نشان دادند؟
یادم نمی آید که آنها ازطرفدارانش بودند، یاحتی دراین باره با هم حرفی زده باشیم.آن ها بیش تر دوست دار شاهکارهای تئاتر بودند ولی خیلی هوایم را داشتند ودر نوشتن سوال ها به من کمک کردند.


استیو درطول مصاحبه وبلافاصله پس ازآن چه تاثیری روی توگذاشت؟

احساس کردم آدم بسیار درون گرایی است وبه نظرم می رسید وقتی مورد توجه قرارمی گیرد، دست پاچه می شود وقتی از اوخواستم برای عکس گرفتن ژست بگیرد با اکراه این کارراکرد، بالای پله ها ایستاد وبرای آن پسربچه دبیرستانی ژست گرفت. تا وقتی که آن بالا ایستاده بود به عکس گرفتن از اوادامه دادم. فکر کنم تا قبل از این که بگوید دیگر کافی است، پنج یا شش عکس گرفتم . وقتی یکی از عکس هارا به اودادم تا چند خطی رویش بنویسد وامضا کند، فقط چرخشی به چشمانش داد وامضایش کرد. هنوز آن عکس را دارم اما با گذشت سال ها بی رنگ شده است.


تصور می کنم، برخی از معلم ها درمدرسه وقتی مقاله ات راخواندند کمی به تو حسادت کردند. پس ازآن مصاحبه چه تجربه هایی را درمدرسه از سر گذراندی ؟

مصاحبه را تنظیم کردم وبا بی تفاوتی روی میز معلم روزنامه نگاری ام گذاشتم. تقریبا یک هفته ای جلوی خودش را گرفت که آن را نخواند! یکی از دانش آموزان می خواست مصاحبه را فدای قسمت بررسی کتاب در روزنامه کند. من واقعاّ باید کادر مدرسه رامتقاعد می کردم تا جایی برای انتشار این مصاحبه اختصاصی باز کند. باورنکردنی بود.
 


واپسین حرف های استیو مک کویین درهمان مصاحبه


هویت داشته باش ولی گم نامی ات رابرباد نده!


نخستین فیلم شما چه بود؟


(پیش ازاین که مک کویین پاسخی بدهد، یکی ازمیان جمع داد زد احمق. استیو کمی خجالت زده شد.) بگذار درباره اش حرف نزنیم، دلم نمی خواهد درباره آن فیلم حرفی بزنم. سوال بعدی.


آیا هیچ برنامه ای برای فیلم هایی دیگردرآینده نزدیک دارید؟


این یک علامت سوال بزرگ است. دوست دارم وقتی این فیلم را به پایان رساندم، بروم بنشینم وبرای یک باره شده از صبحانه خوردنم لذت ببرمو بعد ببینم چه باید بکنم. دوست دارم فیلم بعدی ام را که یک فیلم اکشن وماجراجویانه است، بسازمو ازتنوع لذت می برم.


فیلم عشق با بیگانه ی کامل را، که یک کارکمدی بود، دوست داشتم. با دانه های شن که اساساّ یک درام بود وهمچنین بولت که اکشن بود، لحظه های شادی داشتم. می بینی که من نقش های مختلف را دوست دارم. احمق نخستین فیلمی بود که در آن حضور داشتم...نه، من احمق نبودم! من بخشی از زندگی یک پسر جوان را بازی می کردم. آن وقع تقریباّ 25ساله بودم. من در جهان بازیگری دیر گل کردم!


پیشینه تان چی؟


وقتی پسربچه بودم، به خاطر خیلی چیزها به دردسر افتادم که حتی امروز مردم نادیده اش نمی گیرند؛ مثل مشروبات الکلی ودزدی، اما موادمخدر برایم دردسر نشد؛ چون درآن زمان آن را بد نمی دانستند.


آیا شهرت، زندگی خصوصی تان را به هم می ریزد؟


بله، به هم می ریزد! مهم این است که هویت داشته باشی ولی هرگزگم نامی ات را برباد ندهی! این کلید پادشاهی است... اما پول احساس خوبی به من می دهد.


شما دراین چندسال گذشته با وجود فیلم های جدیدتان بازهم هیچ مصاحبه ای نکردید دلیل سکوت تان چه بود؟


به یک دلیل؛ هنچ حرفی برای گفتن ندارم.هم چنین فکر می کنم که مطبوعات پراست ازشر و ور. اما من وافعاّ برای جوانان احترام قایلم وبه همین دلیل این مصاحبه با روزنامه تان را پذیرفتم.


آخرین باری که مصاحبه کردید کی بود؟


یک دهه یعنی چه مدت؟ (شخصی درجمع می پراند: ده سال) پس ده سال بوده. حتی یادم نمی آید چه کسی بامن مصاحبه کرد.


چه توصیه ای برای جوانانی که این روزها دلشان می خواهد بازیگر شوند دارید؟


بازیگری بسیارپرهزینه است. هم ازنظروقت وهم ازنظر پول. اصلاّ وارد شده به بازیگری راتوصیه نمی کنم. من یکی ازخوش اقبال هایش هستم اما اگر تصمیم دارید به سمت بازیگری بروید، باید بتوانید همه چیزهای دیگررا رها کنید وسرتان به زندگی خودتان باشد. یعنی اینکه درست بخورید وبخوابید.

باید اززندگی بیاموزید وهنگام بازیگری تان از آن استفاده کنید. ازچیزهایی که درخیابان یادگرفتم خیلی دربازیگری استفاده کردم. (من یک درس خوانده ی بازیگری نیستم) باید آمادگی اش را داشته باشید که تا پنج بار درروز پس زده شویدو این جاست که اهمیت خانواده معلوم می شود. نیرویتان را ازخانواده بگیرید.


درنوجوانی بت های شما چه کسانی بودند؟


خب، گمان نمی کنم شما هیچ یک ازبت های من را به یاد بیاورید.


اما معلم ها هم روزنامه مان رامی خوانند؟


اما این گفت وگو برای معلم ها نیست ،برای دانش آموزان است!


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۲/۲۱
0
1
آفرین به مک کویین مخصوصا جمله آخرش
اما این گفت وگو برای معلم ها نیست ،برای دانش آموزان است!
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین