بازنگری عملکرد اصلاحات در دوران حاکمیت هشت
ساله آنها و حتی پس از آن، موضوعاتی نظیر همخوانی نداشتن وعدهها با
فعالیتهای آنان، دگردیسیهای فکری نظیر تعدیل مواضع استکبارستیزی و
اسلامخواهی، فاصله گرفتن از شاخصههای مبانی نظری حضرت امام(ره) نظیر
تبعیت از قانون و ولایتمداری، برخوردهای دوگانه (تخریب، تأیید یا حمایت)
با افراد مختلف نظیر هاشمی و... را در مخیله میگنجاند. جریان اصلاحات به
واسطه همین کارکرد پایگاه اجتماعی خود را در نزد مردم از دست داده و
مقبولیت گذشته خود را در بین جامعه پایان یافته میبیند، آنچه دکتر صادق
زیباکلام هم به آن معترف است و آن را هم در کنار دیگر ضعفهای اصلاحطلبان
بررسی میکند. استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در گفتوگو با «جوان» چرایی
گرفتار آمدن اصلاحطلبان و دگردیسی آنها نسبت به اوایل انقلاب را بررسی
میکند.
بسیاری
معتقدند قاطبه اصلاحطلبان در مقابل جهان استکبار وادادگی و احساس
خودکوچکبینی دارند و استناد آنها به کارنامه هشت ساله دولت اصلاحات و
موضعگیری شخصیتهایی نظیر شما است که در برخی سخنرانیها و مصاحبهها و
کشورهای غربی را نهایت آمال و آرزوهای خود قرار دادهاید، نظر شما در
اینباره چیست؟
شما در مجموع
مشاهداتتان درست است، یعنی چه شخص بنده و چه بسیاری از نخبگان فکری جریان
اصلاحطلب سالها و مدتهاست که مبارزه با غرب و امریکا (و آنچه شما
استکبار میگویید) به هیچ وجه اولویت اولمان نیست، در حالی که اساساً
مبارزه با غرب و استکبار برای ما در آستانه انقلاب اسلامی (30 سال پیش) همه
چیز بود. وقتی به عقب برمیگردیم در دهه نخست انقلاب پرچم مبارزه با
استکبار در دست نیروهای چپ و دانشجویان پیرو خط امام که سفارت را اشغال
کردند یا مجمع روحانیون مبارز و بخشی از حزب جمهوری اسلامی بود که
امریکاستیز بودند. اساساً دولت موسوی تماماً چپ بود و تمام موضعگیریهایش
چپگرایانه بود و بسیاری از کسانی که امروز مغضوبین اصلاحطلب هستند، اینها
به عنوان چهرههای رادیکال ضداستکباری بودند. مثل آقای محتشمیپور،
موسویخوئینیها و بخش غیرروحانی مثل عبدی، میردامادی و الهه کولایی و
دهها نام دیگر. من یادم هست در سال 58 که سفارت امریکا اشغال شد من در یک
مقالهای نوشتم چرا گفتیم بعد از شاه نوبت امریکاست؟ ما در آن دوران
امریکاستیز بودیم و آنچه امروز راست فکری یا اصولگرایان پرچمدارش هستند که
همان استکبارستیزی است، همان چیزی است که ارث و میراث چپ بود.
چه شد که این دگردیسی فکری اتفاق افتاده است؟
آنچه
باعث شد که من و امثال من امریکاستیزی را کنار بگذارند، عواملی هستند که
بیان میکنم. من صریح میگویم شما درست گفتید که امریکاستیزی و
استکبارستیزی را ما امروز کنار گذاشتیم و دلیلش هم این است که ما متوجه
شدیم در جامعهای مثل ایران مهمتر از امریکاستیزی و استعمارستیزی و
دیکتاتورستیزی است، اینکه تلاش بکنیم آزادی انتخابات، مطبوعات و اندیشه
داشته باشیم، اینها بسیار مهمتر است.
شما
اولویت کار و فعالیت اصلاحطلبان را دیکتاتورستیزی عنوان کردید، آیا این
دیکتاتوری نبود که تمام شخصیتها و گروههای اصلاحطلب مقابل رأی صحیح مردم
در انتخابات 88 قرار گرفتند و انتخابات تأیید شده را زیرسؤال بردند و کشور
را ماهها در زیر سایه آشوب و فتنه دچار قلق اضطراب و پریشانی کردند؟
ما
باید موضوعات را از هم تفکیک کنیم، یکی اینکه اگر ستیز با امریکا در
ادبیات سیاسی کمرنگ و بعضاً حذف شده به این خاطر است که ما از موضوع اصلی
که همان استبدادستیزی است، غفلت کردیم. نکته دوم این است که شما به قضیه
انتخابات پرداختهاید. موضعگیری بنده در انتخابات 88 شفاف بود. به این معنا
که من در مورد تقلب در انتخابات نمیتوانم بگویم که تقلب شده یا نه.
دوستان اصلاحطلب هم بارها از من گلایه کردهاند. پاسخ من به این دوستان
این بود که من به یقین نرسیدم که تقلب صورت گرفته است. چون من با موضوع،
سیاسی برخورد نمیکنم. به رغم آنکه هیچ موقع دوست نداشتم آقای احمدینژاد
رأی بیاورد و در مقابل دوست داشتم میرحسین پیروز شود ولی در عین حال معتقدم
که احمدینژاد رأی آورد، باید شهامت این را داشته باشم و بپذیرم که ایشان
رئیس جمهور رسمی کشور است. من با عملکرد برخی دوستان در اتفاقات پس از
انتخابات موافق نیستم.
به چه دلیل بر خلاف تمام اصلاحطلبان به تقلب اعتقاد نداشتید؟
من
قبل از انتخابات سال 88 به جاهای مختلفی میرفتم و سخنرانی میکردم و با
مردم زیادی در شهرهای مختلف سروکار داشتم و میدیدم که آقای احمدینژاد
مستقل از اینکه در چهار سال گذشته چطور عمل کرده است، مردم دوستش داشتند و
قبولش داشتند و خیلی هم برایش ابراز احساسات میکردند و حاضر بودند به او
رأی بدهند و من اینها را به وضوح میدیدم. فرق من با همفکرانم این است که
من میدیدم که این فضا به نفع احمدینژاد است و این را به زبان میآوردم و
آنقدر شهامت این را داشتم که در جلسهها و جاهای مختلف میگفتم که
احمدینژاد رأیش بسیار از موسوی بیشتر است. همیشه به دوستان همفکرم میگفتم
که ایران، تهران، دانشگاههای تهران و خیابانهای شمال شهر تهران نیست و
ما باید گستردهتر فکر کنیم و بیندیشیم. 10 روز قبل از انتخابات 88
طرفداران میرحسین میتینگ سیاسی را در دانشگاه آزاد تبریز ترتیب داده بودند،
دکتر داوری از طرف دکتر احمدینژاد آمده بودند، آقای زیدآبادی از طرف آقای
کروبی آمده بودند و من از طرف میرحسین موسوی به این دانشگاه رفته بودم
برای مناظره.
من
به مسئولان ستاد آقای موسوی در تبریز گفتم، احساس میکنم خیلی چیزها را ما
در اینجا کم داریم. ما سبزها جمعیتمان در اینجا بسیار کمتر از آن چیزی
بود که تصور میکردم، در تبریزی که شهر میرحسین به حساب میآمد و ما حساب
ویژهای روی آن باز کرده بودیم. زمانی که به تهران آمدم همین را برای
دوستان اصلاحطلب تعریف کردم و گفتم کسی برای طرفداری از میرحسین نیامده
بود و این نگرانکننده است. من از آنها پرسیدم تخمین شما از طرفداران
میرحسین در تبریز چقدر است؟ نظرسنجی کردید؟ گفتند که نه، برنامه خوب
اطلاعرسانی نشده و هماهنگیهای لازم صورت نگرفته است و فرمانداری و دیگر
مسئولان همکاری نکردهاند و... به نظر من اینها همه توجیه و بهانه بود و
دلیل عقلانی نبود. اینها را که در شهرهایی مثل تبریز میدیدم راحت گفتم که
احمدینژاد میتوانسته 24 میلیون رأی بیاورد. من در تمام مدت انتخابات به
صورت مستقیم با ستاد موسوی همکاری نداشتم و حتی یک بار هم به آنجا نرفتم،
فقط به عنوان دفاع و حمایت از ایشان سخنرانی میکردم. تنها رئیس جمهوری که
بنده برایش مفتخرانه تبلیغ کردم آقای هاشمیرفسنجانی بوده است، از بقیه
کاندیداها با رضا و رغبت حمایت و طرفداری نکردم، در مورد میرحسین هم
همینطور بود.
رفتار جریان متبوع خود را در دو سال اخیر چگونه ارزیابی میکنید؟
من
معتقدم اگر خرده خطاها را بگذاریم کنار، خطای اصلی که از طرف جریان
اصلاحطلب صورت گرفت، این بود که وقتی آیتالله خامنهای بارها فرمودند که
به دامن انقلاب برگردید و نتیجه انتخابات را بپذیرید به نظر من ما باید
میپذیرفتیم، این ممکن بود که برخی ما را ملامت میکردند که به آنها خیانت
کردیم و با نظام سازش کردیم (این در کوتاهمدت بود) و در بلندمدت به هر حال
ما وفاداری خود را به آیتالله خامنهای نشان داده بوده و تبعیت و عهد
خودشان را با معظمله نشان داده بودیم و به هر حال به آن شکل نظام با ما
برخورد نمیکرد و در کنار آن ما امتیازات زیادی از نظام میگرفتیم و برای
انتخابات آینده سرمایهگذاری میکردیم. این تئوری آقای هاشمی بود که الان
که رهبری میگوید به خاطر مصلحت نظام و مردم از اشتباهات چشمپوشی کنیم
(مثل پدر خانواده که درصدد است اختلافات بین بچهها را برطرف کند) ما باید
آنجا این را میپذیرفتیم. کسانی که در میدان التحریر مصر جمع شده بودند و
تظاهرات میکردند زمانی که مبارک استعفا داد و شورای نظامی تشکیل شد مردم
مصر پذیرفتند. ما باید همین کار را میکردیم و داوری آیتالله خامنهای را
میپذیرفتیم و به آن تمکین میکردیم. پذیرش این داوری سودش بیش از همه برای
جریان اصلاحطلب بود، ما در این مدت ریزش زیادی پیدا کردیم.
شما
از آقای هاشمی به عنوان پشت پرده جریان اصلاحطلب در سالهای اخیر نام
بردید؟ چرا ایشان خود را ملزم به حمایت از اصلاحطلبان میدیدند؟
من
در دوران بعد از انتخابات یک بار خدمت آقای هاشمی رفتم و آن روز قبل از
نماز جمعه 26 تیر ایشان بود، ساعت 10 صبح در منزل ایشان واقع در جماران. به
ایشان نظر خودم را انتقال دادم. خلاصه کلام من این بود که شما (هاشمی)
مثل یک بندبازی هستید که دارید روی طناب حرکت میکنید و تعادل برای شما
بسیار مهم است و اگر تعادل را رعایت نکنید و به سمت جریانی خاص متمایل شوید
برایتان عواقب بدی دارد. مثلاً اگر عدهای برای شما کف و سوت میزنند،
نباید به آنها خیلی توجه کنید و در عین حال نباید خیلی به سمت این طرف
متمایل شوید. به ایشان گفتم باید مستقل عمل کنید و به طرف اصلاحطلب بگویید
زعامت رهبری را بپذیرد. نمیخواهم بگویید آن حرفها را من به آقای هاشمی
گفتم چراکه ایشان وجههشان از آن بزرگتر است و ذاتشان تعادل و میانهروی
است و به هر حال نمازجمعه ایشان در برگیرنده تمام مسائلی بود که بنده عرض
کردم. معتقدم حرفهای ایشان در نمازجمعه حرفهای معقول و متوازنی بود البته
شرایط، شرایطی بود که فضا داشت به سمت درگیری و اضطراب میرفت.
اما
برخلاف آنچه شما اظهار میکنید، نه تنها خطبههای نمازجمعه آقای هاشمی فضا
را تلطیف نکرد بلکه ارمغان آن برای جامعه، مشوش شدن اوضاع و دامن زدن به
درگیری و نزاع بود.
من معتقدم فضا در 26 تیر 88 به هیچ وجه تمام شده نبود. فضا، فضای آتش زیرخاکستر بود و من معتقدم که فضا همچنان ادامه پیدا کرده بود.
دو
شاخصه مهم قیامهای منطقه، اسلامخواهی و استکبارستیزی است، این در حالی
است که جریان اصلاحطلب سعی دارد آنچه در منطقه اتفاق میافتد را با فتنه
88 که معارضه با اسلام و بیگانهستیزی دو مؤلفه مهم آن است یکی بداند، علت
این نوع نگاه چه میتواند باشد؟
من
با برداشت شما از تحولات جهان کاملاً مخالف هستم. من معتقدم علت اینکه
مردم تونس، مصر، لیبی و بحرین به خیابانها ریختند و با رژیمهای حاکم
مبارزه میکنند دلیلش اسلامخواهی و امریکاستیزی نیست، بلکه این قیامها
شبیه آنچه در سال 57 اتفاق افتاده، است انگیزه، هدف، دلیلشان و خواست آنها
همان است که مردم از سال 57 میخواستند. ما در 22 بهمن 57 به این دلیل علیه
رژیم قیام کردیم که آزادی زندانیان سیاسی را میخواستیم، خراب شدن زندان
اوین، حاکمیت قانون، آزادی اندیشه میخواستیم و به دنبال اینها بودیم.
این معیارها جزو اهداف ثانویه مردم در سال 57 بود و هدف اولیه آنها جاری شدن روح اسلام در تمام کالبد جامعه بود؟
درست
است، ما گفتیم حکومت اسلام و جمهوری اسلامی، چون تصور مردم این بود که
جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی همه آن خواستههای سیاسی را تحقق
میبخشد و چون مملکت اسلامی میشود همه آنها را به ما میدهد. شباهت
انقلابهای اطراف با جمهوری اسلامی ایران در این است که خواستههای آنها هم
خواستههای مدنی و دموکراتیک است. یعنی مردم مصر، تونس و بحرین آزادی
میخواهند و حاکمیت قانون.
اما
برخلاف ادعای شما مردم معترض کشورهای عربی تظاهرات و راهپیماییهای خود را
پس از نماز جمعه برگزار میکنند، شعارهای اسلامی سر میدهند و خواهان عدم
دخالت کشورهای غربی در امور کشورداری آنها هستند.
در
این روزها بنده ندیدهام و نشنیدهام که معترضان پرچم امریکا را آتش بزنند
یا شعارهایی نظیر مرگ بر امریکا و اسرائیل سر بدهند. من قبول دارم که در
میدان التحریر صف نماز جماعت 70 یا 80 هزار نفری تشکیل شده ولی فراموش
نکنیم ممکن است روزی که در مصر و بحرین انتخابات آزاد صورت بگیرد جریان
اسلامگرا مثل اخوانالمسلمین و حامیان ایران در کشورهای عربی به پیروزی
برسند و به صورت کامل امریکاستیز شوند. بنده معتقدم مدل آینده جهان عرب مدل
ترکیه خواهد بود.
پس شما معتقدید که منافع امریکا در جهان به واسطه سقوط دولتهای همپیمانش به خطر میافتد؟
بله، همین امر اتفاق میافتد. قطعاً اینها یک دستاورد بزرگ برای اسلام است و نمیتوان این تحولات را برای جهان اسلام نادیده گرفت.
شما اشاره به برگزاری نمازجمعه 70 هزار نفری در مصر کردید، آیا در آنجا هم دختر و پسر در کنار هم و با کفش نماز میخواندند؟
من معتقدم از نظر عقاید اسلامی برخی از جریانات اسلامی از ما خیلی جلو هستند و اعتقادات آنها بیشتر از ماست.
شما در یکی از مصاحبههایتان گفتهاید که هاشمی به پایان رسیده است، به چه دلیل آقای هاشمی را تمام شده میدانید؟
تمام
شدن هاشمی به این دلیل نیست که ایشان از آرمانهای انقلاب یا رهبری فاصله
گرفته است. ایشان معتقد است که عمود خیمه نظام یا همان ولی فقیه باید وجود
داشته باشد و اگر نباشد هرجومرج ایجاد میشود، اما اینکه چرا ایشان هر روز
بیشتر از روز قبل به حاشیه میرود، دلیلش آن است که نیروی جدیدی تحت عنوان
اصولگرایی و با تفکر احمدینژاد و حامیانش مطرح میشود و مزاج آنها هیچ
سنخیتی با هاشمی و اطرافیان ایشان ندارد. هرچند که هاشمی به حاشیه رفته اما
برخی از چهرههای سیاسی اصولگرای غیراحمدینژاد هم به حاشیه رانده خواهند
شد و اشخاصی نظیر آقای لاریجانی، احمد توکلی و احزابی مانند موتلفه و
دیگران به حاشیه رانده میشوند. آینده از آن جریان خاص خواهد بود.
به نظر شما این مردم نبودند که در انتخابات مختلف آقای هاشمی را با توجه به عملکرد ایشان به حاشیه راندند؟
من
این را قبول ندارم. کنار زدن آقای هاشمی یک جریان جامعهشناسی پیچیده است و
کنار زدن ایشان آغازگرش ما اصلاحطلبان بودیم، جریان تند و رادیکال
اصلاحطلب بود که شروع کرد آقای هاشمی را کنار زد.
خب
چرا آنها (اصلاحطلبان) که به آقای هاشمی لقب عالیجناب سرخپوش دادند و
ایشان را به شیوههای مختلف مورد توهین و هتاکی قرار دادند، امروز میثاق
قابل توجهی با وی دارند و در هر تریبونی از آقای هاشمی دفاع جانانه
میکنند؟
باز هم تأکید میکنم که
اگر آقای هاشمی تمام شده هستند، جریان حاکم که در قالب آقای احمدینژاد
ظهور و بروز داده اساساً نوع تحول و دیدگاههای هاشمی را کنار میزند. فقط
هاشمی نیست که دست رد به سینهاش زدند. من معتقدم حداقل دوسوم آن
نمایندگانی هستند که برگزیده ستاد احمدینژاد خواهند بود در تهران و
شهرستانها. این جریان مثل یک هواپیمای نیرومند تیکآف کرده و هیچ قدرتی
نیست که جلوی آن را بگیرد، قدرت مالی دارد، قدرت سیاسی و از توان سازماندهی
برخوردار هست و هرچه باید داشته باشد، دارد.
یکی
از جنبههای موفقیتآمیز آقای احمدینژاد این بود که شیوهها و تاکتیک
غیراخلاقی و غلط تندروهای اصلاحطلب علیه آقای هاشمی را به کار گرفت و از
آن بهرهبرداری کرد. در سال 77 برخی از رهبران اصلاحطلب شروع کردند به
هاشمیزدایی و به زدن هاشمی دست به کار شدند و این در سخنرانیها و
روزنامههای آن زمان اصلاحطلبان واضح است. معتقدم ما دوتا انگیزه برای زدن
و تخریب هاشمی داشتیم یک هدف ما غرض شخصی بود یا انتقامگیری شخصی به علت
حب و بغضهای فردی. بخش دیگرش به این دلیل بود که ما فکر میکردیم این برای
ما محبوبیت اجتماعی به وجود میآورد. بنابراین موجی به راه افتاد که تخریب
هاشمی را به شکلهای مختلف در دستور کار قرار داد. همه مواردی که ما به
هاشمی نسبت میدادیم به ناحق بود، اما بحث آن موقع این بود که زدن هاشمی
مساوی است با پز سیاسی و محبوبیت اجتماعی. بنده و یکی دو نفر از دوستان
ساعتها با افرادی نظیر شمسالواعظین، عبدی و گنجی و دیگران صحبت میکردم
که این کار درستی نیست و این روش را نادرست میدانستم. میگفتم که این کار
به لحاظ اخلاقی درست نیست و دوم آنکه از لحاظ سیاسی به ضرر ماست. حاصل آن
جریان شد انتخابات مجلس ششم و آن وضع بدی که آقای هاشمی در آن دوره پیدا
کرد. من یکی از مشکلاتی که با اصلاحطلبان پیدا کرده بودم این بود که بعد
از سال 77 روبهرو با جریان اصلاحطلب قرص و محکم ایستادم و گفتم نوع
برخورد با هاشمی درست نیست. آن موقع هم به من اعتراض میکردند چرا خودت را
خرج هاشمی میکنی، تو که نه از هاشمی پول گرفتی، نه زمین گرفتی، نه وام
گرفتی و نه چیز دیگری. آنها که از هاشمی این موارد را گرفتند بگذار بیایند و
از او دفاع کنند و سنگ او را به سینه بزنند و برایش گریبان چاک کنند. از
سال 84 به این طرف دیگر کسی به من خرده نگرفت که چرا از هاشمی دفاع میکنم.
این
نشاندهنده عدم صداقت اصلاحطلبان و روحیه نفاقگونه آنان نیست که زمانی
فردی را به خاطر منافع شخصی تخریب کنند و روز دیگر او را به خاطر همان
منافع تطهیر و حمایت کنند؟
من
بزرگترین گلایهای که از محمد خاتمی و خیلی از اصلاحطلبان دارم، این است
که چرا گذاشتید جریان اصلاحطلبان به خطا برود و نه تنها با آنها مخالفت
نکردید بلکه همراه شدید. موج زدن هاشمی آنقدر نیرومند بود که بسیاری از
رهبران اصلاحطلب نمیتوانستند در مقابل آن موج بایستند و شهامت مقابله با
آن را نداشتند. بنده حرف شما را قبول دارم اما همه اصلاحطلبان اینطور
نبودند.
بسیاری از سیاسیون
معتقدند اصلاحطلبان با ضعف چهره در عرصه سیاسی جامعه مواجهند و در طول چند
سال اخیر تنها خاتمی را به عنوان گزینه مطلوب خود داشتهاند که وی هم
عملاً مقبولیتی در بین جامعه ندارد.
بنده
معتقدم بسیاری از رهبران اصلاحطلب متوجه شدهاندکه در رفتارشان با
هاشمیرفسنجانی در طول دوران اصلاحات اشتباه کردند. این هم نفاق و دورویی
نیست. به هر حال من این را ضعف چهره و گزینه نمیبینم.
بسیاری
از سیاسیون معتقدند اصلاحطلبان (همانند آنچه شما در بین صحبتهایتان به
آن اشاره کردید) همیشه شعارهایی نظیر آزادی بیان، اندیشه، آزادی انتخابات،
دموکراسی و... سر دادهاند و به واسطه همین از دغدغههای مردم جامعه نظیر
معیشت، مسکن، کار و حتی توسعه و پیشرفت کشور بازماندهاند. به همین دلیل
مردم از شما رویگردان شدهاند، این دیدگاه را تا چه حد میپسندید؟
اینکه شما میگویید، مطرح شده است و تا حدود بسیاری درست است. در دوران هشت ساله اصلاحات اینقدر که مسائل توسعه سیاسی و مسائلی که ذیل جامعه مدنی قرار میگیرد مهم بود و برایش وقت میگذاشتند، اما این برایشان مطرح نبود که در فلان روستا یا شهر مردم آب، گاز و برق دارند یا نه. هنر دکتر احمدینژاد این بود که این موضوع را دید. حداقل احمدینژاد در تمام سخنرانیهای خود گفت که خداوند من را خلق کرده که برای قشر مستضعف و محروم کار کنم. این تصویر را به وجود آورد که تنها رسالتم رسیدن به مردم است و برایش مهم نبود که قشرهایی نظیر نخبگان و... چه فکر میکنند. احمدینژاد تصمیم خودش را گرفته بود، ایشان جامعه هدف را انتخاب کردند و بخش مهم 24 میلیون رأی ایشان باور کرده است که احمدینژاد حامی آنهاست. البته باید به تحصیلکردهها و روشنفکران هم بهای بیشتری داد چراکه این عدم توجه بسیار خطرناک است برای کشور. نباید این را هم نادیده بگیریم که دولت در این مورد که بها دادن به جامعه نخبگان بوده است مناسب عمل نکرده است. اما درخصوص اصلاحات، شما درست میگویید آن شور و نشاط که در دوم خرداد 76 بود بعد از ماهها آن شتاب و نیرو و حرارتش را از دست داد. به دو دلیل یک، ضعفها، ندانمکاریها و کمکاریها که خود اصلاحطلبان رقم زدند، از جمله همین زدن هاشمی. این باعث کاهش محبوبیت ما شد. دوم مشکلاتی که مجموع جناح راست برای ما ایجاد میکرد. ما به اولی بها ندادیم و همیشه دومی را مطرح کردیم و دم به دقیقه اظهار میکردیم که نمیگذارند ما کار کنیم. ما با این روش و عملکرد، مردم را از خودمان دور کردیم و مردم به ما پشت کردند. مردم در قبال جریان اصلاحطلب بعد از چهار سال دوم دچار زدگی و سرخوردگی شدند. اگر ما با مشکلات حکومت به این شکل عمل نمیکردیم امروز به این مرحله نمیرسیدیم، بعد از سال 84 ما یک بار ننشستیم خودمان را نقد کنیم و اشتباهاتمان را جبران کنیم.
با توجه به اقرار شما
مبنی بر عدم مقبولیت اصلاحطلبان در بین مردم، آینده سیاسی جریان متبوع
خود را در انتخابات آینده چطور ارزیابی میکنید؟
بسیاری از کاندیداهای ما در انتخابات مجلس رد صلاحیت خواهند شد و اما بعضی از آنها از فیلتر رد خواهند شد و این افراد به صورت مستقل در مجلس حضور مییابند و با پرچم اصلاحطلب حضور پیدا نمیکنند. اما من معتقدم چه جریان اصلاحطلب و چه اصولگرایان هیچ شانسی برای انتخابات ندارند و این نامزدهای مورد تأیید جریان دولتی هستند که رأی میآورند. به هر حال اصلاحطلبان پی بردند که مهمتر از آنها مبارزه برای جامعه مدنی است. البته من قبول دارم که مقبولیت اصلاحطلبان در بین مردم کاهش یافته، اما دلیل آن را در این موارد نمیدانم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com