شاید عده زیادی در دانشگاه صنعتی شریف، دانشجو یا استاد باشند اما هرگز ندانند که نام دانشگاه صنعتی شریف به چه علت "شریف" شده است.
به گزارش بولتن به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران، این دانشگاه مزین به نام
دانشجوی شهید مجید شریف واقفی دانشجوی رشته شیمی و عضو انجمن اسلامی
دانشجویان که در 16اردیبهشت 1354 به شهادت رسید.
مجيد در سال 1327 در تهران متولد شد. 12 روزه بود كه پدرش حبيبالله كه
كارمند ادارة فرهنگ و هنر و استاد زريبافي بود به اصفهان منتقل شد.
تحصيلات ابتدايي و دبيرستان را در آن شهر گذراند. در همين دوران بودكه به
فعاليتهاي ديني و اجتماعي روي آورد. پس از خاتمه تحصيلات دبيرستاني به
عنوان دانشآموز ممتاز استان شناخته شد. در سال 1345 در زمرة اولين
دانشجويان دانشگاه صنعتي در رشته برق به تحصيل پرداخت و يكي از بنيانگذاران
انجمن اسلامي آن دانشگاه بود.
اما ایران در دهه پنجاه شمسی با مشکلات عدیدهای روبرو بود (از جمله فشار
ایالات متحده آمریکا برای ایجاد تغییرات اجتماعی در کشورهای وابسته به غرب
به منظور جلوگیری از بروز جنبشهای کمونیستی). از این رو شاه (محمدرضا
پهلوی) به ناچار سیاست توسعه اجتماعی خود را تحت عنوان «اصلاحات ارضی
وانقلاب سفید (شاه و ملت) به اجراء در آورد.
از بعد سیاسی نیروهای مخالف حکومت نیز وارد عرصه فعالیت شدند. در نتیجه
این نوسازی قشر جدید یعنی کارگران صنعتی ایجاد شد که روستائیان بسیاری را
به حواشی شهرها کشانید و موقعیت اجتماعی گروههای سنتی نیز متزلزل شد.
گروههای سنتی در صدد تحکیم موقعیت خود بر آمدند و پیامد آن گروهها و
اقشار نوظهور با افکار جدید وارد عرصه سیاسی شدند. پس از بروز قیام 15
خرداد 1342، نیروهای مخالف حکومت سرکوب، زندانی ، تبعید و ... شدند.
نیروهای مخالف رژیم برای تغییر وضع وجود وارد مبارزه مسلحانه شدند. از اوسط
دهه چهل شهرهای بزرگ بخصوص و در رأس آن دانشگاهها عرصه دو جریان فکری و
ایدئولوژیک یعنی اسلام و مارکسیست شدند. در نتیجه در دهه پنجاه جنبشهای
چریکی در ایران از جمله چریکهای فدایی خلق، مجاهدان ( اسلامی و مارکسیست)،
گروههای کوچک اسلامی ( مانند ابوذر) ، حزب توده شروع به فعالیت نمودند. از
جمله سازمان چریکی در ایران سازمان مجاهدین خلق میباشد. این سازمان در
سال 1344 بوسیله برخی از اعضای جناح مذهبی جبهه ملی و نهضت آزادی پیریزی
شد. علیاصغر بدیعزادگان ، محمد حنیفنژاد ، سعید محسن ، محمد (محمود)
عسگریزاده ، عبدالرسول مشکینفام ، احمد رضائی ... بنیانگذاران اصلی این
سازمان بودند، با گسترش تدریجی این هسته به شهرهای اصفهان ، تبریز ، شیراز
... فعالیت مجاهدین بازتاب وسیعتری بخود گرفت. اعضای این سازمان از
روشنفکران و دانشجویان جوان بودند اما غالبا از خانوادههای شیعی اما با
پایگاههای متفاوتی بودند.
اعضای سازمان مجاهدین غالبا از میان دانشجویان دانشکده فنی، کشاورزی،
پلیتکنیک تهران و صنعتی آریامهر. عضوگیری میشدند. هدف آنها خاتمه وابستگی
به غرب و ایجاد نظام بیطبقه توحیدی بود.
مجید شریفواقفی (1354-1327) از جمله دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر بود
که به سازمان مجاهدین پیوست. وی که در شهر اصفهان نشو و نما یافته بود از
ابتدا با جریانات مبارزاتی در شهر اصفهان روبرو بود. اصفهان در دهههای
1350-1330 از شهرهای مبارزتای ـ سیاسی و مذهبی بود که علیرغم اختلاف دو
جناج مذهبی (یکی به رهبری حاج آقا رحیم ارباب و دیگر به رهبری شمس اردکانی،
ابطحی و شمسآبادی) بسیاری از روشنفکران و روحانیان در رأس رهبری
کانونهای مبارزاتی قرار گرفتند.
گذشته از کانونها و مجامع مبارزاتی، انجمنهای مختلف مانند انجمن اسلامی
دانشجویان دانشگاه اصفهان، انجمن اسلامی پزشکان، مساجد، مدارس، نشریات و
جراید و ... از مراکز مبارزاتی شهر اصفهان بودند. این کانونهای مبارزاتی
به تدریج با سایر انجمنهای اسلامی کشور مثل تهران و مشهد مرتبط شدند. از
جمله مدارس مبارزاتی اصفهان دبیرستان هاتف و صارمیه و صائب بودند. که اعضای
آن از طریق انجمن اسلامی دانشآموزان با فعالیتهای مبارزاتی ـ سیاسی
آشنا میشدند.
مجید شریف واقفی در طول دوران تحصیلی خود در اصفهان بسر برد او که عضو
انجمن اسلامی دانشآموزان دبیرستان صارمیه بود و در جریان قیام پانزده
خرداد 1342 جزو کفنپوشان پشتیبان امام خمینی (ره) قرار گرفت. بعد از اتمام
تحصیلات دبیرستان وی در سال 1345 ه.ش در رشته مهندسی برق دانشکده صنعتی
(آریامهر) شریف پذیرفته شد. وی در این دوران فعالیتهای مبارزاتی خود را در
سطح فزایندهتری گسترش داد. و سپس در سال 1347 به عضویت سازمان مجاهدین
خلق در آمد. وی در این زمان به این نتیجه رسیده بود که در جهت مبارزه با
رژیم پهلوی میبایستی به مبارزه مسلحانه دست بزند. وی پس از فارغالتحصیلی
از دانشگاه مدتی از خدمت نظام خود را به عنوان در شرکت برق منطقه فارابی
تهران مشغول گذراند.
يكي از اعضاي سازمان در مورد نحوة وصل او به سازمان مينويسد:
"... آشنايي من با مجيد شريف واقفي از اوايل دورة دانشگاه شروع شد و در
انجمن اسلامي شركت داشتيم بعداً در سال 48 من و شريف واقفي توسط مسعود
اسماعيل خانيان در جلسه مذهبي خوابگاه دانشجويان دانشگاه آريامهر آشنا شديم
كه منجر به عضوگيري ما شد."
به تدریج مجید شریف واقفی تا سال 1350 دررأس شاخه کارگری سازمان مجاهدین
قرار گرفت. همزمان با برگزار یجشنهای 2500 ساله شاهنشاهی در شیراز،
مجاهدین تصمیم به ایجاد چندین برنامه انفجاری گرفتند، امرالله دلفانی از
اعضای حزب توده که در سازمان مجاهدین نفوذ کرده بود و در نهان با ساواک
همکاری داشت برنامه با کمک اسلحههایی که ساواک در اختیار او گذاشته بود
برنامه یک انفجار را ترتیب میدهد و در ضمن ساواک را در جریان این برنامه
قرار میدهد. در نتیجه با دستگیری 12 تن از اعضای اصلی سازمان و اعلام
آنها، بسیاری از مجاهدین دستگیر شدند و برخی از خانههای تیمی لو رفت.
رهبران بعدی سازمان مجاهدین در این ضربه کاری بنام «تازیانه تکامل» یاد
میکردند.
درست در همین زمان نیز نام مجید به همراه برخی دیگر لو رفته بود مأمورین
ساواک برای دستگیری وی اداره برق منطقه فارابی مراجعه کردند در آن زمان
رییس شرکت به مأموریتی رفته بود و مجید را به جای خود قرار داده بود . از
این رو مأمورین ساواک بدون اطلاع از این موضوع وارد اتاق رییس اداره شدند
تا بوسیله او «مجید» را شناسایی کنند در نتیجه از خود مجید سراغ او را
میگیرند وی که متوجه موضوع شده بود در کمال آرامش به بهانه صدا کردن مجید
از اتاق خارج شده و با موتور سیکلتی خود را به دانشاگه صنعتی رسانده و
دوستان مجاهد خود را از این قضیه مطلع مینماید. بدین ترتیب مجید زندگی
مخفی خود را آغاز میکند. مدتی بعد که مجید در رأس یکی از شاخههای اصلی
سازمان (شاخه کارگری و سپس مذهبی) قرار میگیرد مسئولیتهایی را نیز در راه
مبارزات خود عهدهدار شد و از جمله وی مسئولیت امور امنیتی سازمان
مجاهدین، و مسئولیت گروه الکترونیکی که طی آن فرستندههای ساواک را کنترل
میکرد، و نیز مسئولیت ارتباط با اعضای مجاهد خارج از ایران را عهدهدار
شد. او توانسته بود گیرندههایی بسازد که از طریق آن موج بیسیمهای ساواک
را ردیابی کند. بدین ترتیب مجاهدین قادر بودند افراد و یا اکیپها و
خانههای تیمی لو رفته را قبل از هر گرونه اقدامی از سوی ساواک مطلع
نمایند. از این رو کار دستگیری مجاهدین برای ساواک بسیار دشوار بود. در این
زمان تقی شهرام از اعضای سازمان که مدتی در زندان ساری بسر میبرد به صحنه
سیاسی وارد شد او در زندان پس از مطالعات در زمینه مرام مارکسیستی به این
مرام گرایش پیدا کرده بود. او به سرعت مدارج ترقی خود را طی نمود و در رأس
شاخه سیاسی سازمان قرار گرفت. و توانست بهرام آرام رهبر شاخه نظامی سازمان و
بسیاری از مجاهدین را با خود همسو سازد .
او سرانجام این موضوع را مطرح نمودکه «ایدئولوژی مذهبی پاسخگوی نیازهای
انسان در راه مبارزه نیست» بدین ترتیب از تغییر ایدئولوژی سازمان صحبت به
میان آمد او اعتقاد داشت که ضربه سال 50 ناشیاز ایدئولوژی و مذهب بوده است.
او معتقد بود که پذیرفتن این ایدئولوژی الزامی است و مخالفان این
نظریهدارای خصلتهای بورژوازی هستند. پس بایستی با فشار بر روی آنها این
خصلت بورژوازی را اصلاح نمود. با این وجود در سال 1351 شریف واقفی در
آستانه سفر نیکسون در چند طرح انفجاری شرکت داشت مرگ ژنرال پردیس آمریکایی،
طرح ترور شاه ، ترور دو مستشار آمریکایی، رییس پلیس تهران ، بمب" گذاری در
آرامگاه رضا شاه ،دفاتر ... ، شل ، بریتیش پترولیوم ، هواپیمایی بی.او.دی
در انگلیس و زدن 6 بانک از اقدامات وی و سایر مجاهدان بود. در کنار زندگی
مخفی با یکی از زنان مارکسیست شده سازمان بنام لیلا زمردیان ازدواج نمود.
شریف واقفی که به سرعت متوجه شد گرایشات مارکسیستی در میان بیشتر اعضای
سازمان پذیرفته شده است به فکر جدائی بخش مذهبی سازمان افتاد او با همکاری
اعضای مذهبی از جمله مرتضی صمدیه لباف شروع به جذب افراد مذهبی نمود. شهرام
و آرام به تدریج مسئولیتهای شریف واقفی را از او سلب کردند، همچنین او را
خلع سلاح کرده و در نهایت در سال 1353 شاخه کارگری سازمان به رهبری شریف
واقفی را منحل نمودند. شهرام به دنبال اصلاح خصلتهای خرده بورژوازی مجید
را وادار نمود که در یک کارخانه به کارگری مشغول شود.
با شروع زندگي مخفي، شريف واقفي به همراه احمد رضايي به بازسازي سازماني
پرداخت كه تمام كادرهاي برجستةخود را از دست داده بود. در اين زمان مجيد
به عنوان معاون كاظم ذوالانوار فعاليت ميكرد. بعد از بازداشت كاظم در مهر
ماه 51 مجيد به مركزيت سازمان راه يافت و با رضا رضايي هم رديف شد. و بعد
از كشته شدن رضا او نيز مسئول شاخه كارگري شد.
مجيد علاوه بر مسئوليت مزبور مسئول امنيتي سازمان نيز بود و هر ماه يك
نشريه داخلي با نام «نشرية امنيتي» را منتشر ميكرد. اين نشريه تا آذر 53
يكي از منظمترين نشريات سازمان محسوب ميشود.
مسئوليت ديگر مجيد «گروه الكترونيك» بود و با نظارت او عبدالرضا منيري
جاويد معروف به خسرو الكترونيك موفق شد بسياري از فركانسها و امواج رژيم
را كشف و كنترل كند.
رابطه با افراد خارج از كشور و ارسال خبر، پيام و تحليل براي آنها از جمله
ديگر مسئوليتهاي او بود. سازمان در جريان تغيير مواضع، مجيد را به كارگري
ميفرستد. محسن سيد خاموشي راجع به مجيد مينويسد:
"... عضو كميته مركزي بوده است. او مذهبي بود و در جريان خانه گردي شبانه
ديگر حاضر به همكاري نميشود با بچهها همكاري كند. به دليل چاپ مقاله پرچم
كه در نشريه داخلي چاپ شده بود. در جواب به او ميگويند كه اگر حاضر به
همكاري نشوي خيانت كردهاي و او حاضر ميشود همكاري كند. بالاخره به كار
كارگري قرار ميشود برود. او به ظاهر مدت شش ماه به كار كارگري ميرفته ولي
در پنهان با حسين (مرتضي صمديه لباف) و كريم (سعيد شاهسوندي) و زنش مشغول
فعاليت براي تشكيل گروه جديد بوده است. آنها پيش اعضاي پايين ميرفتند و با
آنها صحبت ميكردند بالاخره زن مجيد شريف واقفي بعد از مدت شش ماه طي
نامهاي كه براي كميته مركزي ميفرستد، مسائل پنهاني آنها را فاش ميكند."
مجيد در تلاش خود براي تشكيل گروه جديد و يا دور كردن منحرفين از تشكيلات
سازمان ناكام ميماند؛ اصرار شریف واقفی در عقاید خود و انتشار جزوه سبز که
محصول جریان انحرافی «اپورتونیستی» سازمان بود منتشر گردید و به سرعت
جایگزین جزوات مذهبی در میان اعضای سازمان شد. مجید ابتدا به نقد و بررسی
«جزوه سبز» پرداخت. مجاهدان دومنی جوزه انحرافی خود تحت عنوان «پرچم مبارزه
ـ ایدئولوژی را برافراشتهایم» منتشر نمودند. اعتراض شریف واقفی به این
موضوع و عدم توجه مارکسیستها باعث شد تا وی به همراه مرتضی صمدیه لباف نه
تنها به جمع اعضای مذهبی سازمان پرداخته بلکه سعی کرد بخشی از امکانات مالی
تسلیحاتی سازمان را به نفع جناح مذهبی پنهان نماید. سرانجام بدین موضوع
ختم شد که وی از سوی سازمان «خائن شماره 1 و مرتضی صمدیه لباف خائن شماره 2
قلمداد شوند»
آنها به زعم رهبران مارکسیستی سازمان پس از چهار ماه توطئه علیه سازمان به
اعدام محکوم شدند. سرانجام طرح ترور شریف واقفی و صمدیه لباف به اجرا در
آمد.
محسن سيد خاموشي كه درترور شريف واقفي دست داشت مينويسد:
"يك روز شريف واقفي در محل كارش بود از طرف ساواك آمدند كه او رادستگير
كنند پيش او آمده گفتند آقاي شريف واقفي كجاست او در جواب گفته همين جا
بايستيد الآن ميروم صدايش ميكنم و بعد رفته بود و متواري شده بود."
ترور شريف واقفي
مركزيت سازمان در اسفند ماه 1353، از طريق ليلا زمرديان همسر شريف واقفي،
كه ضمناً رابط وي با سازمان بود، دريافت كه شريف واقفي كه به دليل مخالفت
با انحراف ايدئولوژيك قبلاً از مركزيت تصفيه شده بود، «مسلح» است. ليلا در
يك متن انتقاد از خود ـ پس از اينكه از طرف مسئولش متهم شده بود كه حقايق
را نميگويد ـ اعتراف كرد كه از همان آذر ماه 53 ميدانسته كه شوهرش مسلح
است ولي گزارش نكرده است. ضمناً صمديه لباف نيز يكي دوبار به وحيد افراخته
گفته بود كه ديگر به دلايل اعتقادي نميخواهد با سازمان كار كند. اين مسئله
نيز شايبة ارتباط منظم مخالفين را براي هستة مركزي سازمان تقويت كرد و لذا
تصميم به مذاكرة اوليه با مخالفان گرفتند.
طي چند تماس كه در فروردين ماه 1354 بين وحيد افراخته، به نمايندگي از
مركزيت، با مجيد شريفواقفي و صمديه لباف گرفته شد، آنان صريحاً اظهار
داشتند كه ديگر نميخواهند با سازمان كار كنند و تصميم به جدايي گرفتهاند.
از جمله توجيهات و انگيزههاي مركزيت سازمان در ترور وي ـ و شريف واقفي ـ
ترس از نوعي انتقامگيري «مكتبي» بوده است؛ كه ترديدي نيست قياس به نفس
كردهاند.
مركزيت توصيه كرد كه شريف واقفي، صمديه لباف و سعيد شاهسوندي را تصفيه
فيزيكي (ترور) كنند؛ و ضمناً با سيفالله كاظميان، سمپات صمديه و انباردار
آنها نيز بعد از ترور آن دو تماس گرفته شود. كه «انبارك» را تحويل دهد.
طبق قراري كه از طريق ليلا زمرديان به شريف واقفي ابلاغ شد، وحيد افراخته و
او در ساعت 4 بعداز ظهر روز 16 ارديبهشت ماه 1354 در سه راه بوذرجمهري نو
(15 خرداد شرقي)، بايد يكديگر را ميديدند. قبلاً محسن سيد خاموشي و حسين
سياه كلاه در يكي از كوچههاي خيابان اديبالممالك مستقر شده بودند و در
انتظار ورود شريف واقفي به سر ميبردند كه قرار بود علامت آن را منيژة
اشرفزادة كرماني بدهد. طبق برنامه، ليلا، همسر شريف ـ بي آنكه از جريان
ترور مطلع باشد ـ او را تا محل ملاقاتش با وحيد همراهي كرد و جدا شد. قرار
بود در اين ملاقات آخرين حرفها زده شود و وحيد ـ احتمالاً و صرفاً به لحاظ
تاكتيكي جهت انحراف ذهن شريف ـ موافقت سازمان را به مجيد شريف واقفي اعلام
دارد. وحيد وي را به داخل خيابان اديب برد و زماني كه به كوچة محل استقرار
دو عضو ديگر رسيدند و خواستند از آن عبور كنند، حسين سياه كلاه يك گلوله
از روبهرو به صورت شريف واقفي و وحيد افراخته نيز گلولهاي از پشت سر به
او شليك كرد. جسد او به سرعت در صندوق عقب اتومبيلي كه از قبل آماده بود
قرار گرفت، وحيد و دو نفر ديگر با رانندگي محسن خاموشي به سوي بيابانهاي
مسگرآباد حركت كردند. در آنجا شكم شريف واقفي توسط خاموشي و سياه كلاه پاره
شد و در آن، محلول بنزين و كلرات و شكر ريختند و آتش زدند. پس از سوزاندن
جسد، آن را قطعه قطعه كردند و در چند نقطه دفن نمودند. به علت سوزاندن و
مثله كردن جسد، يكي از دستهاي حسين سياهكلاه مقداري سوخت كه در نتيجه
نتوانست در برنامه بعدي، كه قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر اجرا شود (ترور
صمدية لباف) شركت كند.
شرح قتل و جسدسوزي شريف واقفي از زبان خاموشي
سيد محسن سيد خاموشي، از عوامل اصلي ترور شريف واقفي، اعترافات دهشتناكي
در مورد اين حادثه دارد؛ كه عين آن را در حضور والدين او نيز تكرار كرد و
از تلويزيون رژيم شاه پخش شد.
در محل قرار، علي و بعد حيدر و حسن هم آمدند. ماشين قهوهاي را هم با خود
آورده بودند... وسايل ضروري را داخل ماشين گذاشتم (كلرات ـ بنزين ـ برزنت ـ
ابر ـ نايلون ـ هر كدام يك دست لباس اضافي براي خود آورده بوديم ـ ميخ
پنجري ـ لُنگ). صندوق عقب را مرتب كرديم؛ اول يك ورقة نايلون زير انداخيتم .
بعد برزنت را روي آن كشيديم، بعداً ابر را روي برزنت كشيديم. حدود سه كيلو
كلرات در بسته[هاي] يك كيلوئي در داخل ماشين گذاشتيم. يك پيت هم خريديم و
آن را پر از آب كرده داخل ماشين گذاشتيم. طرح بدين شكل بود كه روبه روي
كوچة اديب [الممالك] (كوچة باريك) يك همشيره بايستد؛ بعد وقتي مجيد شريف
واقفي وارد كوچه شد، همشيره برود و عباس وارد كوچه شده مجيد شريف واقفي را
بكشد، بعد جسد را دو نفري (عباس و حيدر) با هم حمل كنند، در صندوق عقب
بگذارند و بعد سوار شده بروند...
حيدر سر قرار مجيد شريف واقفي رفت. من و عباس هم ماشين قهوهاي را به
كوچهاي برده نمرهها را باز كرده و نمرههاي جعلي را پشت شيشههاي آن
گذاشتيم و به محل عمل رفتيم؛ ماشين را دم كوچة باريك گذاشتيم و ايستاديم.
چند لحظة بعد، علي با ناراحتي آمد و گفت: «همشيره سر قرار خود نيامده؛ چه
كار كنيم؟» عباس گفت: «مهم نيست؛ من طوري ميايستم كه نيمي از كوچه را
ببينم.» ما ايستاده بوديم كه ديديم همشيره با چادر آمد و روبه روي كوچه
ايستاد. حدود يك ربع گذشت كه همشيره رفت. عباس از من خداحافظي كرده و داخل
كوچه شد؛ لحظهاي بعد صداي شليك گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل
كوچه شدم كه ديدم مجيد شريف واقفي، به صورت، روي زمين افتاده است. لنگ را
روي صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشين را روشن كرده دستمالي تر كردم. وقتي
عباس و حيدر جسد را داخل ماشين گذاشتند، من خونهاي روي سپر را پاك كردم و
با هم سوار شديم و رفتيم...
عباس از جلو يك تير به صورت او شليك كرد[ه] و حيدر هم يك تير به پشت سرش
شليك نموده [بود]؛ بعد دو نفري جسد را داخل ماشين آوردند. چند زن از ديدن
صحنه داد و فرياد كردند؛ كه حيدر سر آنها داد كشيد: «ما پليسيم، دور شويد.
كسي كه كشته شد خرابكار بود».
از طريق [كوچة] آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خيابان عارف، نزديك
ميدان خراسان [رفتيم]. حيدر پياده شد و من و عباس وارد جادة مسگر آباد
شديم.
همان موقع كه مجيد شريف واقفي روي زمين افتاده بود، اسلحهاش را از كمرش
برميدارند ـ اسلحهاش يك 65ـ 7 بود؛ همان اسلحهاي كه از انبار تخليه
كردند، ولي نارنجكش را بر نميدارند و نارنجك از كمرش ميافتد و عباس و
حيدر نفهميده بودند؛ در نتيجه نارنجك در كوچه ماند.
من و عباس در جادة مسگرآباد، همانجايي كه [وحيد افراخته] علامت داده بود،
رفتيم ولي جايي براي سوزاندن جسد نبود؛ زيرا همان لحظهاي كه ماشين را پارك
كرديم، يك گله گوسفند و چند مرد نزديك ما شدند. در هر صورت ما از منطقه
دور شديم و در امتداد جادة قديم پيش رفتيم. بالاخره جايي يافتيم در 18
كيلومتري جادةمسگرآباد، كه چالههاي زيادي داشت. بعد از مدتي معطّلي،
بالاخره جسد را از ماشين پايين انداختيم و كلرات را روي جسد ريختيم،
مخصوصاً [روي] صورت او، بعد بنزين ريخيتم، بعد دستهاي خود را و ماشين را
تميز كرديم؛ بعد مقداري هم بنزين روي دست و پاي عباس ريخته شد. در همان حال
فندك را زد: از جسد شعلة طولاني بلند شد و از دست و پاي عباس هم شعله بلند
شد؛ مقداري عقب رفته، من روي او پريدم و او را زمين زده و شعله را خفه
كردم. وقتي بلند شديم، متوجه شديم كه شعله به درِ صندلي عقب ماشين گرفته؛به
سرعت داخل ماشين پريده و ماشين را از شعلهها دور كردم ... .7 در گودالي
جسد را انداخته و كلرات و بنزين روي آن ريختيم. جيبهاي آن را تخليه كرديم؛
20 عدد قرص سيانور داشت و مقداري نوشته كه آية قرآن در آن بود و حدود 400
تومان پول.
کشف ترور شریف واقفی از سوی ساواک به دستگیری 400 نفر از مجاهدان از جمله
وحید افراخته و محسن خاموشی منجر شد ساواک از اختلاف مجاهدان مارکسیست و
اسلامی به نفع خود استفاده کرد چرا که به ایجاد تفرقه بیشتر در میان
مجاهدان دست زد. ساواک همچنین سعی نمود ضمن معرفی اعضای سازمان مجاهدین به
عنوان قاتلان مجید ، از خانواده شریف واقفی ضمن یک مصاحبه تلویزیونی برای
تشکر از رژیم شاه استفاده کند و این خانواده را در خدمت خود گرفته و نیز
بتواند سایر اعضای مجاهد را دستگیر کند. سرانجام خانواده شریف واقفی حاضر
به انجام این مصاحبه تلفنی نشدند. به هر صورت این موضوع شهادت مجید برای
خانواه اش قطعی نمود.اما خانواده وی به انحاء مختلف تا پیروزی انقلاب
اسلامی از سوی ساواک مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سازمان مجاهدین بار دیگر اعلام موجودیت کردند
و سعی در جذب خانواده شریف واقفی نمودند. آنها با صدور بیانیهای در سال
1357 عملکرد گذشته سازمان و جریان اپورتونیستی را محکوم نموده و مرز خود را
با مارکسیستها مشخص نمودند. در سال 1358 اعضای سازمان درصدد برگزاری
مراسم بزرگداشت شریف واقفی برآمده و از خواهر و برادر وی خواستند که در
مراسم سالگرد وی یادداشتی که آنها ترتیب دادهاند قرائت شود که این موضوع
با مخالفت خانواده وی روبرو شد و آنها به قرائت مقالهای که خود تهیه کرده
بودند در دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه تهران اقدام نمودند.
در سال 1358 تقی شهرام دستگیر شده وی علاوه بر ترور شریف واقفی و صدور
فرمان ترور صمدیه لباف ، محمد یقینی ، علی میرزا جعفر علاف، فرهاد صبا ،
جواد سعیدی ، فاطمه فرتوک زاده و ... به ایجاد تغییر ایدئولوژی در سازمان
متهم بود. شهرام در دادگاه انقلاب محاکمه شد. با ارسال شکایت خانواده شریف
واقفی علیه شهرام به دادگاه انقلاب تهران ، اعضای جدید سازمان تلاش کردند
که با واسطه قرار دادن افراد مختلف مثل مادر رضائیها [احمد ، رضا ، صدیقه
(از اعضای سازمان که به قتل رسیده بودند)] برای شهرام رضایت بگیرند. عدم
رضایت خانواده شریف واقفی و ... منجر به اعدام شهرام در روز 2 مرداد 1359
گردید.
کوتاه سخن چرا باید اسم دانشگاه آریامهر به شریف تغیر یابد؟ درحالیکه ایران صدها دانشمند ومبارز از گذشته ومعاصر داشت؟!
حتمآ خواهند گفت چون شریف مخالف شاه بود!
رجوی و علی کشتگر وفرخ نگهدار هم مخالف شاه بودند وزندان رفتند!
ازکجا معلوم شریف بعد انقلاب مثل سایرین نمیشد؟
اذهان عمومی یک توضیح روشن نیازدارد!