فارس، دختر بچههايي كه هميشه فرشتهها را در كارتونها و از پشت قاب شيشهاي تلويزيون ميشناختند، باور نميكردند كه يكي از اين فرشتهها هر روز در كنارشان باشد چرا كه اين فرشته، نه لباس سفيد بلند بر تن دارد و نه عصاي جادويي تا با تكان دادن آن به هر سو نور افشاني كند.
اما از نگاهش نور ميبارد و مهرباني؛ لبانش به لبخند باز ميشود و دستانش سرشار از گرما و عشق مادري است؛ اين فرشته همين نزديكيهاست، توي مدرسه و سر كلاس درس، پاي تخته سياه ايستاده، گچ به دست دارد و در حال درس دادن است!
* 3 سال پيش و قلب كوچكي در آستانه ايستادن
فاطمه 8 ساله سالها از آغوش گرم مادر و دست مهربان پدر محروم بود و آن روزها انگار قلب كوچكش تاب دوري نداشت و براي آنها دلتنگي ميكرد.
نفسهايش به سختي بالا و پايين ميرفت و گاهگداري رگههاي خوني كه از دهانش خارج ميشد، به وحشتش ميانداخت؛ آن زمان بود كه به گوشه اتاق پناه ميبرد و پشت رختخوابها، جايي كه هيچكس حتي مادربزرگ متوجه غم دلش نشود، اشك ميريخت و بيش از پيش دوري مادر را احساس ميكرد. آنقدر اشك ميريخت تا آرام شود و آنگاه دفتر مشقش را باز ميكرد و تكاليفش را مينوشت.
خودش نميدانست كه قطرات اشكش روي صفحات دفتر مشق جا خوش كردهاند اما فرشته ميفهميد؛ دفتر مشق را ورق ميزد و با نگاه موشكافانه نگاهش ميكرد، انگار ميخواست پاسخ اين لكهها را در عمق نگاه فاطمه بيابد.
ذهن فرشته آن روزها درگير بود؛ سرفههاي خونآلود فاطمه و چهره گراييده به زردياش نگرانش كرده بود و فكر كمك به او رهايش نميكرد و همين شد كه دل به دريا زد و او را به نزد متخصصي برد.
آن روزها فرشته شده بود مادر فاطمه، او را در بيمارستان بستري كرد و از مادري برايش كم نگذاشت؛ دستانش براي گرفتن سلامتي فاطمه به آسمان بالا رفت و تا آن روز كه دوباره صداي منظم قلب او را نشنيد، اشك چشمانش خشك نشد.
و اما اين روزها فاطمه در كلاس پنجم دبستان درس ميخواند و خودش ميگويد قلبش مثل ساعت كار ميكند.
* 2 ماه پيش و درمان چشمان ليلاي 11 ساله
ليلا دوست صميمي فاطمه است؛ اما مدتهاست كه ناراحت است زيرا به سختي ميبيند؛ نمره چشمهايش بالا رفته و از سويي دكتر به پدر و مادرش گفته است كه «چشمهايش آب مرواريد آورده و بايد هرچه زودتر عمل شود» اما در اين وانفسا، پدر و مادر ليلا دستشان خالي است.
ليلا اين موضوع را وقتي به خيال پدر و مادرش خواب بود و آنها در حال صحبت بودند، شنيد و از آن شب، هر روز گريه ميكرد؛ تا اينكه تصميم گرفت از فرشته مهربان كه قلب فاطمه را درمان كرده بود، بخواهد كه او را نيز كمك كند پس قلم و كاغذ برداشت و براي فرشته نامه نوشت.
و اينگونه شد كه دوباره دستان پر محبت فرشته، لبخند ديگري بر لبان كودكي نشاند.
* خانم كنعاني: با شنيدن صداي دانشآموزانم انگار تمام دنيا را به من دادهاند
فرشته اين كودكان، كسي نيست جز «نسرين كنعاني»؛ معلم مهربان و عاشق دبستان مولوي روستاي قزلعاشق استان آذربايجان غربي.
نسرين كنعاني سه سال پيش به مردم معرفي شد؛ آن زمان كه هزينه جراحي قلب دانشآموز يتيمش را پرداخت كرد و يك ماه نيز در خانه خودش از او نگهداري كرد تا دوباره براي زيستن جان گيرد.
خانم كنعاني اكنون معلم دانشآموزان كلاس سومي مدرسه دبستان مولوي است و خودش ميگويد از جان و دلش به دانشآموزان درس ميدهد.
وي در خصوص روز معلم و حال و هواي اين روز در مدرسه روستاي «قزل عاشق» ميگويد: روز معلم روز به خصوصي براي بچهها بود؛ تمام بچهها خوشحال بودند و در حياط مدرسه منتظر ديدار با معلمانشان بودند تا اين روز را به آنها تبريك بگويند.
وي ادامه ميدهد: در ميان دانشآموزان عدهاي در دستشان گلهايي را تكان ميدادند و عدهاي ديگر هديههاي كادو پيچ شده خود را از اين دست به آن دست ميدادند تا وقتي به معلم خود ميرسند اين روز را به آنها تبريك بگويند.
اين معلم فداكار ميافزايد: ليلا و فاطمه با اينكه دو سال پيش دانشآموزان من در مقطع سوم بودند و الان كلاس پنجم هستند، روز معلم جلوي "در " ورودي كلاسم ايستاده بودند و با شور و هيجان خاصي، هر كدام سعي ميكرد از ديگري سبقت بگيرد ولي در نهايت با هم گفتند «خانم معلم روزت مبارك».
وي اضافه ميكند: البته اين رفتار بچهها تنها براي روز معلم نيست بلكه هر روز وقتي به مدرسه ميآيم، آنها را ميبينم كه جلوي "در " كلاسم منتظر ايستادند تا ابتدا "سلام " كنند و بعد به كلاس خودشان بروند.
خانم كنعاني ادامه ميدهد: ليلا و فاطمه را دختران خودم ميدانم و از اينكه آنها سلامتيشان را به دست آوردند از خدا تشكر ميكنم، وقتي صداي خنده آنها در فضاي مدرسه ميپيچد گويي تمام دنيا را به من دادهاند.
* نامه ليلا، خانم كنعاني را منقلب كرد
خانم كنعاني بيان ميكند: دو ماه پيش يك روز معلم ليلا با برگهاي كه در دست داشت به سمت من آمد، كاغذي كه با چسبهاي نامرتب نوار پيچ شده بود را به سمتم گرفت و گفت «ليلا اين نامه را براي شما نوشته است»، از اينكه چرا ليلا خود اين نامه را به دستم نرسانده كمي ناراحت شده بودم با ابرواني گره كرده خيلي آرام چسبهايي كه به دور نامه پيچيده شده بود را گشودم؛ ليلا با زبان شيرين و ساده كودكانهاي در نامه نوشته بود «خانم معلم شما قلب فاظمه را برديد عمل كرديد ولي چشمان من داره كوره ميشه كسي نيست من را دكتر ببرد».
وي عنوان ميكند: خيلي نارحت شدم از اينكه چرا خودم متوجه بيماري ليلا نشده بودم؛ يادم آمد زماني كه ليلا در كلاس سوم شاگردم يود مربي بهداشت مدرسه به من تأكيد كرده بود كه نگذاريد، عينكش را از چشمانش درآورد، و من هم هميشه به او ميگفتم «ليلا عينكت را بزن تا چشمات ضعيف نشود».
اين معلم فداكار اظهار ميدارد: برايم باور كردني نبود كه چشمان اين بچه در اين سن آب مروايد بياورد؛ نامه ليلا مرا واقعاً ناراحت كرد مدام با خودم ميگفتم كه چرا ليلا اين همه درد كشيده و مشكلش را زودتر به من نگفته است؛ هر لحظه امكان دارد كه چشمان زيباي ليلا هيچ وقت نبيند.
وي بيان ميكند: همان روز دست ليلا را گرفتم و به بيمارستان بردم و از دكتر برايش وقت عمل گرفتم؛ ليلا دو روز در بيمارستان بستري شد و چشمانش را عمل كرد.
خانم كنعاني در حالي كه نفس عميق از جان ميكشد، با خوشحالي ميگويد: خدا را شكر اكنون حال ليلا خوب خوب است؛ يكبار ليلا به من گفت « خانم معلم شما نور چشمانم را به من هديه دادي».
اين معلم فداكار ادامه ميدهد: امروز ليلا خيلي خوشحال بود، اولين نفري كه كادوي روز معلم خود را به من داد ليلا بود، شادي گرفتن روسري از دستان كوچك ليلا هنوز از خاطرم محو نشده است.
خانم كنعاني با بيان اينكه وضعيت مالي متوسطي دارم، ميگويد: معتقد اگر معلمان بخواهند ميتوانند به دانشآموز خود نزديك شوند و از هر لحاظ يار و ياور آنها باشند.