کد خبر: ۴۶۶۱۵
تاریخ انتشار:

بابا آمد، بابا بی‌سرآمد

نکته؛ شب با خودش نشستيم پاي راديو عراق. همان اول اخبارش گوينده با آب و تاب گفت: تيپ عبدالله به فرماندهي بروسلي تارومار شد. تا اين را شنيديم، دو تايي با هم زديم زير خنده.
دنباله وراجي‌شان، از کشتن بروسلي گفتند و دروغ‌هاي شاخ‌دار ديگر. حاجي بلند مي‌خنديد. بهش گفتم: پس من برم بگم برات حلوا درست کنن که يک مراسم ختمي بگيريم. با خنده گفت: منم بايد برم به مسئول لشکر بگم ديگه من فرمانده گردان نيستم فرمانده تيپم.

کمي بعد راديو را خاموش کرد قيافه جدي به خودش گرفت و آهسته گفت: اخوان، يک گلوله‌اي روش نوشته برونسي، تنها اون گلوله مي‌آد مي‌خوره به پيشاني زندگي من. هيچ گلوله‌ ديگه‌اي نمي‌آد، مطمئن مطمئنم". هفته گذشته خبری مبنی بر پیدا شدن پیکر بدون سر اوستا عبدالحسین برونسی، عارف بنا، فرمانده تیپ (به قول رادیو بی‌بی‌سی بروسلی ایران) پس از 27 سال پیدا شد. او که گفته بود: ”توي دنيا بعد از شهادت، تنها يك آرزو دارم.

گفتم: چه آرزويي؟ گفت: دوست دارم يك گلوله بخوره به گلوم. تعجب كرديم. گفت: يك صحنه از روز عاشورا هميسه قلب منو آتيش مي زنه! اشاره كرد به جريان بريده شدن گلوي حضرت علي اصغر(عليه السلام) و اين كه امام حسين (عليه السلام) خون مقدس او را به آسمان پاشيدند و گفتند: خدايا قبول كن. عمليات والفجر يك مجروح شد. گلوله اي تو آخرين حد بردش. خورده بود به گلوش. وقتي مي بردندش عقب؛ از گلوش داشت خون مي امد. مي گفت: ديگه غير از شهادت آرزويي ندارم".

او بی سر آمد؛ سردار سيدمحمد باقرزاده، رئيس كميته مفقودين ستاد كل نيروهاي مسلح ظهر یک شنبه هفته گذشته از كشف پيكر مطهر شهيد ”عبدالحسين برونسي" پس از 27 سال در شرق دجله خبر داد. انتشار اين خبر مسرت‌بخش با واكنش‌هايي همراه بود.

 
برخي همرزمان آن شهيد بزرگوار در صحت پيكر كشف‌شده تشكيك كردند و ”مهدي برونسي" فرزند شهيد برونسي نيز اظهار نظر قطعي در اين باره را منوط به مشاهده پيكر و انجام بررسي‌هاي بيشتر از سوي خانواده و همرزمان دانست. در پی انتشار خبر پیدا شدن پیکر شهید برونسی و تشکیک برخی منابع، غیاثی راد، معاون تبلیغات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس گفت: حدود 2 ماه است که این پیکر در شرق دجله پیدا شده و شخص ریاست بنیاد اصرار داشتند که تا روشن نشدن ابعاد شناسایی هویت پیکر، خبر آن رسانه ای نشود.

داوود غیاثی راد تصریح کرد: در 2 ماه گذشته انواع آزمایشات علمی اعم از آزمایش دی ان ای بر روی این پیکر مطهر انجام شد و حالا با اثبات این موضوع، خبر مورد نظر از زبان ریاست بنیاد اعلام شده است. بر اساس این خبر، از این شهید پلاک هویت، بخشی از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبیک یا خمینی(ره) و لباس بادگیر خاکی منقوش به آرم سپاه پیدا شده است.

سردار باقرزاده نیز گفت: معمولاً در اين گونه موارد، آخرين چيزي كه ما را به يقين مي‌رساند، پلاك است بلكه نخستين چيزي هم كه ما را به يقين مي‌رساند پلاك است؛ وقتي پلاك فرد، كاملاً در جسم شهيد قرار گرفته و در سينه‌اش بوده است و ساير وسايل كمكي از جمله قرآن و جانماز شخصي كه همراه شهيد بوده، مي‌تواند براي خانواده اطمينان‌آور باشد و اينها را خانواده محترم شهيد هنوز نديده كه بتواند اظهارنظر كند.

بروسلی ایران که بود؟ شهید برونسی اینقدر کارهای شجاعانه کرده بود که عراقی ها برای سرش جایزه تعیین کرده بودند و بهش می گفتند ”بروسلی" زبان قاصر از بزرگی این فرد است. شهید برونسی در سال ۱۳۲۱ در روستای ”گلبوی کدکن"، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشأت می گرفت که در فرمایش ” الست بربکم"، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد:"بلی"؛ عبدالحسین. روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می کند.سال ۱۳۴۷ سال ازدواج اوست.

برای این مهم، خانواده ای مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه های رژیم پهلوی ( مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.

پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتنهای پی در پی و شکنجه های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می ماند. با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ، به جبهه روی می آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می شود در تاریخ زندگی او.به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می دهد، مسئولیت های مختلفی را برعهده او می گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می شود. با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود می رساند، مرثیه سرخ شهادت را نجوا می کند. تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین، ۲۳ اسفندماه ۱۳۶۳ می باشد که جنازه مطهرش، مفقودالأثر می شود.

ماجرای عبور از میدان مین؛ در مورد شهید برونسی یک کتاب و یک فیلم مستند ساخته شده است. کتاب ”خاک های نرم کوشک" پرفروش‌ترین کتاب دفاع مقدس نوشته سعید عاکف و نیز یک فیلم مستند که در شبکه خراسان به نمایش در آمده ولی هنوز در شیکه های سراسری خودمان پخش نشده است! در بخشی از کتاب در باره وی آمده است که در بیداری با حضرت زهرا(س) دیدار می کرده و در عملیات های سخت از ایشان کمک می طلبیده است. یکبار با کمک خوده حضرت زهرا(س) تمام افراد تحت فرماندهیش را از روی میدان مین رد می کند و حتی یک مین عمل نمی کند. او چنان با حضرت زهرا(س) ارتباط داشته است که قبل از عملیات بدر، بارها از محل و زمان شهادتش سخن می گفته و می گوید" اگر در این عملیات شهید نشدم، در مسلمانی ام شک کنید".

تشییع جنازه نمادین، واقعی شد؛ گفته شده که پیکر شهید در روز شهادت حضرت زهرا(س) همزمان با دهه دوم در مشهد تدفین می‌شود. این شهید سر در بدن ندارد! اعلام این خبر و بیان این مطلب که همزمان با ایام فاطمیه مراسم تشییع پیکر این شهید برگزار می‌شود، از آنجایی قابل تامل است و یکی دیگر از کرامات شهید برونسی را به نمایش می‌گذارد که پیش از این هم مراسم تدفین و تشییع نمادین وی در مشهد و در هفته دوم اردیبهشت ماه هر سال برگزار می‌شد؛ مراسمی که امسال به تشییع واقعی پیکر مطهر این شهید تبدیل خواهد شد.
 
گروه های ضدانقلاب در کردستان، از راه های مختلفی می خواستند در صف آهنین رزمندگان اسلام نفوذ کنند. از جمله این راه ها، یکی همین بود که دختران زیبا را برای رسیدن به مقاصد پلید شان، این گونه در یوغ می کشید ند. حجت الاسلام محمدرضا رضایی با بیان خاطره ای از شهید برونسی می گوید: یک روز ، خاطره ای از کردستان برام تعریف کرد . گفت : تو سنندج ، سر پست نگهبانی ایستاده بودم . هوای اطراف را درست و حسابی داشتم . یک دفعه دیدم از رو به رو سر و کله یک دختر کُرد پیدا شد . داشت راست می آمد طرف من . روسری سرش نبود . وضع افتضاحی داشت . محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود . نرفت . برعکس آمد نزدیک تر . بهش نگاه نمی کردم ، شش دانگ حواسم ولی جمع بود که دست از پا خطا نکند. با تمام وجود دوست داشتم هر چی زودتر گورش را گم کند. چند لحظه گذشت. هنوز ایستاده بود. یک آن نگاش کردم. صورتش غرق آرایش بود. انگار انتظارهمین لحظه را می کشید، بهم چشمک زد و بعد هم لبخند ! صورتم را برگرداندم این طرف. غریدم: برود دنبال کارت. نرفت! کارش را بلد بود. یک بار دیگر حرفم را تکرار کردم. باز هم نرفت! این بار سریع گلن گدن را کشیدم. بهش چشم غره رفتم. داد زدم: برو گمشو، و گرنه سوراخ سوراخت می کنم! رنگ از صورتش پرید. یک هو برگشت و پا گذاشت به فرار.
خبرنامه دانشجویان

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین