کد خبر: ۴۶۲۶۴
تاریخ انتشار:

خاطره قرائتی از اولین حضور در تلویزیون

محسن قرائتی معتقد است در انقلاب سهمی نداشته و در حد معمولی بوده است، رابط بین خودش و انقلاب را شهید مطهری معرفی می کند.

به گزارش بولتن به نقل از رجا نیوز؛ نشریه پاسدار اسلام نوشت: قرائتی خاطرات جالبی از اولین حضورش در صدا و سیما و ارتباط با شهید مطهری دارد و شروع به کار خودش را این گونه شرح می دهد:
 
>اولین بار ماه رمضانی در کاشان بود. یک تخته رنگ ورو رفته شکسته مدرسه ای بود. در مشهد که اولین کارمان بود، تخته سیاه نداشتیم، رفتیم یک مقوا پیدا کردیم و با زغال نوشتیم و با جورابمان پاک کردیم ! دور تا دور هم آخوند نشسته بود. آن خانه هم یادم هست. الان خانه امام جمعه سبزوار است.
 
>از همان بیست سالگی، حدود چهل و چند سال است . نشاطم فرقی نکرده. اگر برگردم به 50 سال پیش، همان کاری را می کنم که تا الان کرده ام، پشیمان نشده ام.
 
>وایت بورد تازه پیدا شده. ما از قدیم تخته سیاه داشتیم. نیتم این است که به مردم بگویم که با ساده ترین وسیله هم می شود ده ها سال کار کرد.
 
>من در انقلاب سهمی نداشتم و در حد معمولی بودم و مثلا در راهپیمایی ها شرکت می کردم. قبلش هم دائما شک داشتم که دائما تا زمانی که امام فرمود ای کاش من بین شهدای خیابان ژاله بودم. این ((ای کاش)) را که گفت ، فهمیدم که باید برویم و اگر هم تیراندازی شد و کشته هم شدیم، شهید هستیم. قبلا کسی به ما نگفته بود اگر احساس خطر کردید، راهپیمایی بروید. این کلمه ((ای کاش)) حکم فتوا را داشت و لذا خیلی رسمی در در راهپیمایی ها شرکت میکردیم. رابط بین ما و انقلاب هم تقریبا آقای مطهری بود. من اولین دفعه ایشان را در اهواز دیدم.
 
> سالها قبل از انقلاب بود. وقتی می خواست برود، این کلمه را از ایشان شنیدم که اگر من بروم تهران و به ما بگویند اهواز چه خبر است؟ می گویم کشف من قرائتی است! بعد تلفنش را داد و گفت خانه ما بیا . پنج شنبه ها در قم درس داشت و مرتب خانه ما می آمد. خیلی به من لطف داشت. یک روز هم به من زنگ زد که من مقدار زیادی نوار تفسیر دارم، بیا بنویس. گفتم: ((من در خدمت آقای مکارم برای تفسیر نمونه هستم. می خواهید آن را تعطیل کنم و بیایم؟)) گفت: ((نه تعطیل نکن.)) گفتم: ((دو تا را نمی توانم.)) گفت:((پس هیچی)).
 
>انقلاب که شد، آقای مطهری به من زنگ زد که، سریع برو تلویزیون. رفتم که یک جوان قدبلندی آمد به استقبال. همان جوانی که قرآن در صحنه با آقای طالقانی بود.
 
>همان که بعد در یونسکو بود. دم زنجیر ساختمان تلویزیون آمد و پرسید قرائتی شمایید؟ گفتم بله. ایشان ما را تحویل گرفت و برد آنجا. ورودم در تلویزیون هم این طور بود که گفتم: ((می توانم شما را با حرف منطقی ، دو ساعت بخندانم که هر چه بخواهید لبتان را جمع کنید نمی توانید.)) گفتند((باید امتحان بدهی.)) گفتم((باشد)). آمدند نشستند و ساعت دیدند و ما شروع کردیم به حرف زدن. گفتند ما می خواستیم دو تا آخوند بیشتر در تلویزیون نباشد ، یکی امام، یکی آقای طالقانی و حالا شما باید عمامه ات را برداری که هم در تلویزیون از شما استفاده کنیم و هم قراری که داریم بهم نخورد. گفتم: ((نه ، من عمامه ام را بر نمیدارم)).
 
>خلاصه فیلم برداری کردند و الان بیشتر از 30 سال است که آنجا مانده ام. از الطاف خداوند عالم است که در این 30 ساال حتی یک شب جمعه به تحویل سال خورده و پیام امام یا آقا پخش شده، یعنی برنامه ای پیش آمده که برنامه من حذف شده، ولی شاید در سال یک بار بیشتر نشده باشد...
 
>آقای مطهری چند هفته ای ، پنج شنبه ها تقریبا مرتب می آمد منزل ما. ناهار می خورد و بعد استراحت می کرد. من برای اینکه بچه ها سروصدا نکنند، دو تا دختر کوچولویم را بغل می کردم و در کوچه های قم راه می بردم. ایشان یک ساعت می خوابید و چای می خورد ومن توی ماشین می نشستم. یک بنز مشکی قدیمی داشت.
 
>راننده داشت. توی ماشین می نشستم و تا حضرت عبدالعظیم از ایشان سوال می کردم . بعد پیاده می شدم و بر می گشتم. یعنی دو ساعت خصوصی سوالات زیادی از ایشان می پرسیدم.
 
>با ایشان درس نداشتم ولی کتاب هایش را خوانده ام. آقای مطهری در مورد رفتن به تلویزیون می گفت من به امام گفته ام و این حرف را که شما باید به آنجا بروید، از قول امام می گویم، چون تلویزیون فقط نسبت به امام تمکین می کردند. وقتی ما رفتیم تلویزیون، امام بحث های ما را دید و خوشحال شد. یک سالی گذشت حاج احمد آقا می گفت امام از برنامه تو تو خوشش می آید. من در راه برگشت از جبهه، نزدیک خرم آباد بودم که رادیو را روشن کردم و دیدم امام می گوید تو نماینده من در نهضت سوادآموزی هستی.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین