این سریال مختار دکور صحنههایش معرکه است، جلوههای ویژهاش بد نیست، الفبای فیلمنامهاش درست است، مستندات تاریخیاش واویلا حسین است، محتوای سیاسیاش محشر است و... اما بالاخره حرف حسابش چیست؟
نعمتالله سیدی
یکی بود، یکی نبود... بگوید به تو چه مربوط؟ زیر این گنبد کبود... عید شده
است و آمدهای عید دیدنی. تخمه و آجیلت را بخور، پیامک خندهدار داری،
بخوان، کاکائوها خوشمزه است و میخواهی چشم درآوری، درآر، چهار تا دری-وری و
گپ و گفت سیاسی هم شد، یک چیزی مثل مردم بگو و گوش کن و... برو پی کارت!
یارو پنجاه میلیون فقط قیمت ماشینیست که انداخته زیر پایش، حالا تو
میگویی روشنفکر نیست؟ پس کی اهل فکر است؟ تو که سالی به دوازده ماه هشتت
گرو... لا اله الا الله!
خدا پدرت را بیامرزد، همین! همین را از اول میگفتی که: لا اله الا الله.
شش
ساعت است که منبر رفتهای، نعوذبالله، امام حسین(ع) برای ریاستطلبی قیام
کرده و... میگوید کربلا و امام حسین(ع) دروغ است. میگویم به چه دلیل؟
میگوید: به قمر بنی هاشم دروغ است! ای مردهشور من و این سبک ادبیام را
ببرند! که چقدر دلم خوش است! ای مرده شور این مطبوعات و سایتها و نهادهای
فرهنگی و صداوسیما و سریال مختارنامهاش را ببرند که معلوم نیست کجای کارند
و چه میکنند! که یکی مثل حقیر باید: نگران بشریت باشد(!) آن هم چه
بشریّتی؟
درد سرتان ندهم؛ اصلاً منظورم این نیست که اوضاع خیلی خراب
است. نمیخواهم بگویم مردم دارند بیدین میشوند. اما مگر با گفتن و نگفتن
یکی مثل بنده است؟ شاید اتاقی بوده، اما در عیددیدنیهای امسال یک نکته
عجیب بود؛ سالهای گذشته بحث سیاسی میکردیم؛ فوقش خیلی که بحث داغ میشد،
میرسیدیم به تئوری ولایت فقیه. اما امسال با هرکس که میخواستی وارد بحث
شوی، همینها که تا امسال نمیدانستند پلوی پلورالیسم را با چه «پ»ای دم
میکنند، به سه شماره میرفتند سراغ انگار کل جریان تشیّع!
مزخرفاتی که
بعضیها به تقلید از «یونگ» و «میرچاایلیاده» درباره اصل و اساس نبوّت (با
تعبیر مسخره «تجربه نبوی») میگفتند، با تعابیر مختلف از این حضرات شنیده
میشد! حرفهایی که حرف صد سال پیش اروپاییها بود و تا به حال چندین بار
توسط نسلهای مختلفی از روشنفکران تغذیه شده، هضم شده، از هضم رابعه رد
شده و... حالا دست آقایان افتاد، و خیال میکنند شقالقمر کردهاند!
عیبی
ندارد... بیرون از مجلس مهمانی یکی از دوستان قدیمی را کنار کشیدم و گفتم،
حاجی! زهرماری میخواهی بخور، بخور! تو که مکهات را هم رفتهای. قبلاً هر
چند وقت یک بار چپ میکردی و با یک سری توجیهات مزخرف عرفانی خودت را با
حافظ اشتباه میگرفتی و معشوق خیابانیات را با شاخ نبات! اما حالا چرا
کلاً زدهای زیر همه چیز؟ چرا توّهم فرصت توبه را هم میگذاری کنار؟ فیش
حقوقی پنج میلیونی، ویلای شما و... چه مرگت شده؟ حالا که یک پایت لب گور
است چرا؟ گفت، نه. بالاخره قبول دارم که یک خدایی، قدرت ماورایی، چیزی باید
باشد. اما اسلام اگر این است که اینها میگویند دروغ است. من اینجوری
(کدام جوری؟ بماند!) بیشتر با خدا حال میکنم... گفتم آخر: دلیل؟ گفت اولاً
آخوندها، ثانیاً همین سریال مختار. اینجوری فهمیدم همهچیز کشک است!
عیبی
ندارد... فقط افسوس میخورم که چرا سی سال آزگار این جریانات دلقکگونه
روشنفکر مآبانه، وقت خودشان و دیگران را با حرفهای صدمن یک غاز به هدر
دادند. سی سال احمقانه و مذبوحانه سعی کردند به اصطلاح خودشان، با یک قرائت
جدید دینی زیر آب انقلاب اسلامی را بزنند.
کاش از همان روز اول اینقدر
شعور داشتند که این کار نشدنیست! مگر دم به ساعت واقعگرایی تجربی و بینش
آماری را حلوا- حلوا نمیکنند؟ که مابعدالطبیعه و همه چیز کشکی است، الّا
تجربه. مگر مردم را از روشهای علمی و تحقیقات میدانی و نمودارهای آماری و
غیره نمیترسانند؟ خب کاش از اول تحقیقات میدانی میکردند! بیایید پرسشنامه
دست بگیریم و برویم صف جماعت مساجد! چند درصد از این جماعت اهل نماز جماعت
با تئوری ولایت فقیه مشکل دارند؟ چرا مسجدیها هنوز هم که هنوز است،
بلافاصله بعد از نماز جماعت شعار مرگ بر اسرائیلشان را کنار نگذاشتهاند؟
شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه... مسجد رفتن مگر نشانه مسلمانی نیست؟
پس
نمیشود. نمیشود قرائتی از اسلام ارائه داد که دوباره رژیم سلطنتی و سفارت
امریکا را به این کشور بازگرداند. کاش از اول برای مبارزه با انقلاب
اسلامی با نظریه امامت و تشیّع مخالفت میکردند! این جوری این همه سال سر
کار نبودیم. اینجوری تکلیف همه معلوم بود. اما آنقدر قضیه را کش دادند،
آنقدر روح ابن عربی و حافظ شیرازی را در گور لرزاندند، مولوی بیچاره را علم
کردند، تصرّف اسلامی را به گند کشیدند، هرمنوتیک، تساهل و تسامح، بتهای
ذهنی، تکثرگرایی مثبت و منفی و... آی لاطائلات بافتند! تا آخرش رسیدند به
«بسط تجربه نبوی». یعنی انبساط و کش دادن قضیه بعثت آخرین پیامبر، تا جایی
که قبله بشود دارالحکومه آل سعود. اسلامی که با صهیونیسم سر یک میز شامپاین
بخورد و رقص عربی تماشا کند. نفت بفروشد و هواپیمای جنگی بخرد و مردم
بدبخت خود کشور لیبی را بمباران کند.
کل قضیه چهار جمله بیشتر نیست؛
بالاخره اسلام حق است، یا نیست؟ خمس و زکات و حج و جهاد و... اینها سیاسی
هست یا نیست؟ (از جهاد سیاسیتر داریم؟ اوج دیپلماسی جنگ است. در واقع
دیپلماسی و سیاست موقتاً جایگزین جنگ است. دور یک میز حرف بزنیم، اگر نشد
بجنگیم. غیر از این است؟) پس اسلام منهای سیاست چه مزخرفی است؟ سکولاریسم و
پلورالیسم به گور پدرش خندیده، تکلیف ما با اسلام چه میشود؟ یک صد و بیست
و چهار هزار پیامبر آمدند و گفتند: آدم! این دنیا سر و تهاش در برابر
قیامت یک ساعت است. این حرف اگر درست باشد، یک ساعت دیگر در محضر الهی چه
خاکی به سرمان بریزیم؟ بگوییم چطور جرأت نکردیم در دفاع از یک مشت زن و بچه
مسلمان محاصره شده در نوار غزه چهار تا شعار خشک و خالی بدهیم؟ از اینها
گذشته با تشیّع چه کنیم؟ شیعه که هزار و چهارصد سال بدبختی کشیده، فقط بر
سر اینکه حکومت اسلامی باید چطور باشد. حالا اسلام حق است. سیاسی است،
حکومت باید اسلام باشد و حاکم باید کارشناس حلال و حرام الهی؛ هنوز هم که
دوران غیبت است و عقلمان به بیشتر از ولایت فقیه قد نمیدهد. شما میگویید
حکومت از ولایت فقیه اسلامیتر؟ بفرمائید توضیح بدهید چه جوری؟
این است
که نمیشود. نمیشود بدون نفی اصل و اساس مسلمانی انقلاب اسلامی را نفی
کرد. کاش ضدانقلاب، حتی همین بساز و بفروشهای مجالس مهمانی خودمان که خیال
میکنند چون پول دارند، شعور و سواد هم دارند؛ چون مردم به آنها احترام
میگذارند، پس هرچه میگویند درست است و... کاش مخالفان جمهوری اسلامی از
همان اول توحید و نبوت و امامت را انکار میکردند! یارو میگوید نیروی
انتظامی کلاً دزد است، شهرداریها سر تا پائین رشوه خورند، دستگاه قضایی
دستگاه غذاییست (بخش انتهایی آن) فلان جا فلان طور است و... چون من خودم
شاهدم و رشوه دادهام و قاضی خریدهام و چه و چه، پس جمهوری اسلامی کار
انگلیسیهاست و خود اسلام خرافات اساطیری. آنوقت نمیگوید اگر ملت ایران
(از شهرداری چی گرفته تا پلیس و قاضی و وزیر و بسیجی و...) اینقدر کلاً دزد
و رذلاند، این چه ربطی به نوع حکومت و تئوری نظام جمهوری اسلامی دارد؟ با
این دزدها و شارلتانهایی که خود شما تعریف میکنی (و به همهشان رشوه
داده و همجنسشان بودهای) چه حکومتی بیاید سر کار خوب است؟ اگر بنا باشد
ظلم ببینی و مطالبه عدالت خواهی نداشته باشی، چه فرقی میکند قانون اساسی
یک ملت چه باشد؟ این همه حکومتهای دستنشانده نوکر امریکا اطراف ما هست،
چه گلی به سر خودشان و ملتشان زدهاند؟ اگر جمهوری اسلامی ضعیف است، چرا
سی و سه سال است امریکا و انگلیس و فرانسه و اسرائیل و... همه با هم هیچ
غلطی نمیتوانند بکند و انقلاب اسلامی شده بر ایشان آینه دق؟
بگذریم...
صاحب
این قلم – که ای بیصاحاب میماند این قلم! – حال و روزم همین است که
میبینید. برخی از کامنتهای یادداشت قبلیام را در این سایت دیدم... که
دروغ است... شنیدم. کامپیوترم خراب است و حال خودم خرابتر. به پیر به
پیغمبر قسم آدم جایی نیستم. کدام ارگان و نهاد فرهنگی زیر بار برج زهر
مارهای چون حقیر میرود؟ میخواستم مسافرکشی کنم، نشد. اجازه بدهید این برج
زهرمار را بیشتر از این به هم نزنم و بویش را در نیاورم. بلدم سر کارتان
بگذارم، با پستمدرنیسم در گور پدر «آدام اسمیت» و اقتصاد «هترودوکس» سر
قبر عمه سینمای دینی. چرا روشنفکری دینی محال است؟ به درک! محال نباشد
میخواهد چه غلطی بکند؟ «بروس کوئن» در مورد «ماکس وبر» چه گفته؟ به من و
تو چه مربوط؟ ایمان حقیقی را فقط از معصوم میتوان گرفت. فقط وقتی وجود
مقدس امام زمان(ع) را با چشم خودت دیدی میتوانی بفهمی واقعاً در این عالم
چه خبر است. چه خبر است؟ من و تو که گرفتار خودمانیم و در خودمان زیر گل
ماندهایم، مگر میخواهیم بفهمیم چه خبر است؟ نمیخواهیم. طلب حقیقت... درد
مقدس فهمیدن مگر یاد نخود و لوبیای خیس نخورده است که به جان هرکسی بیفته؟
پایم لب گور است و گمان نمیکنم در این روز و شبهایی که حرام کردهام،
کسی را با چشم خودم از نزدیک دیده باشم که «طلب حقیقت» در وجودش بوده باشد.
زیر این آسمان کبود، این آینه لایتناهی ابدیست، یک لحظه جدی بایستد و
بپرسد چه خبر است.
خلاصه اسلام، سیاست، ولایت فقیه، تف به روی امریکا و
قذّافی! مخاطب عزیز! مگر ایرانی نیستی؟ مگر اهل کره زمین نیستی؟ امروز دعوا
سر همینهاست. صاحب این قلم بیصاحاب، اگر خدا توفیقی داد که در این سلسله
یادداشتها در خدمتتان باشم، هرچه میگویم بر این چهار اساس است. (اسلام
حق است یا نه، سیاسی هست یا نیست، از تئوری ولایت فقیه چه حکومتی اسلامیتر
و مترقّیتر، تف به قبر پدر آمریکا و آدمهایش... سینماگر باشند یا
مقالهنویس، جنبش سبز باشند یا شارلاتان، فرقی نمیکند) آن وقت بدست نیاید!
پریشان حال کج و کولهای هستم که نگو و نپرس، اما حریف میطلبم. بگو حرف
حسابت چیست؟ که تا قیام قیامت بحث کنیم. محض رضای خدا حرف بزن! بگو چطور
میتوانی بدون روشن شدن تکلیف مرگ زندگی کنی؟ بگو این همه آدم متفکر در این
مملکت چطور صبح تا شب حرف میزنند و با هم دعوایشان نمیشود؟ چی میگویند
که معمولاً به هیچ جا بر نمیخورد؟ مگر فحش دادن میتواند جای فکر کردن را
بگیرد؟ این سریال مختار دکور صحنههایش معرکه است، جلوههای ویژهاش بد
نیست، الفبای فیلمنامهاش درست است، شخصیتپردازیاش کولاک است، مستندات
تاریخیاش واویلا حسین است، محتوای سیاسیاش محشر است و... اما بالاخره حرف
حسابش چیست؟
مختار منتقم خون امام حسین(ع) است، یا مهدی موعود(عج)؟
امام سجاد(ع) پیشوای شیعیان آن دوره بوده، یا جناب محمد حنفیه؟ این مسخره
بازی عرب و عجم در سریال چیست؟ ایرانیها به خاطر یک مشت چرندیات
ناسیونالیستی (بویژه از دوره رضاشاه) و ضدیت با عرب شیعه شدهاند، یا به
خاطر معرفت بزرگترین صحابی حضرت رسول(ص) نسبت به «الیوم اکملت لکم دینکم»؟
یعنی جناب سلمان فارسی. این چه کینه عرب و عجمی است که انگلیس و بیبیسی
در برافروختنش ناکام ماند و کیان ایرانی پرچمدارش شده است؟ (وقتی رهبران
اسرائیل پاتاوه تا ازارشان را خیس کردهاند، از ترس تکرار انقلاب اسلامی در
مصر و تونس و یمن!) مختار به چه حقی در عین علوی بودن با وجود امام
سجاد(ع) حکومت تشکیل داد؟ خباثت و حرامزادگی شمر و یزید و ابن سعد فقط
تمایلات سیاسیشان بود؟ این ابراهیم پسر مالک اشتر است یا نوه جومونگ؟
مصیبتتر از همه اینها، سیاست باید اسلامی باشد یا اسلام سیاسی؟ (این
بدبختیایست که با چیزفهمترین دوستان و نزدیکان امروز خود داریم. سیاست
باید اسلامی باشد نه برعکس. این دو خیلی با هم فرق دارند. یعنی افتادن از
این سر بام – عمدهترین محور آیات قرآن چیست؟ قیامت و بهشت و جهنم و شب اول
قبر. به پیر، پیغمبر قسم، سیاستمداری که از شب اول قبر نترسد، با یک متر
ریش و... چه بگوییم؟ حکومت اسلامی را به خاک سیاه مینشاند.) فرصت نشد از
خوبیهای سریال بگویم و دست عواملش را ببوسیم – برای شروع خیلی از حرفها،
بماند برای بعد.
والسلام
مشرق