کد خبر: ۳۰۳۱۷۵
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
رفتن به شرط شفاعت/ وصالی دیگر در بهشت

خاطرات همسر شهید سردار حاج حسین همدانی از آخرین روزهای زیبای باهم بودن

کمردرد باعث شده بود برای امور خانه از خانمی کمک بخواهم. اما وقتی حاج آقا بود خودش همه کارها را میکرد. نمیگذاشت غیر از خودش کسی کاری بکند. غذامیپخت ، خانه را جمع و جور میکرد ، میز غذا را میچید و...
خاطرات همسر شهید سردار حاج حسین همدانی از آخرین روزهای زیبای باهم بودنگروه اجتماعی: کمردرد باعث شده بود برای امور خانه از خانمی کمک بخواهم. اما وقتی حاج آقا بود خودش همه کارها را میکرد. نمیگذاشت غیر از خودش کسی کاری بکند. غذامیپخت ، خانه را جمع و جور میکرد ، میز غذا را میچید و بعد صدایمان میکرد و ماهم مانده بودیم غذا بخوریم یا شرمندگی.

فردای عیدغدیر بود. قرار بود قبل از اعزام مجددش و رفتن به ماموریت به کارهای اداری و غیر اداری اش بپردازد و سر و سامانشان بدهد.

به گزارش بولتن نیوز، مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود. بلندشدم و بیرون رفتم. چشمهایم از تعجب گرد شد.حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمیز کردن آن. گفتم: مگه شما بیرون نبودید؟ کی آمدین من متوجه نشدم؟! چرا زحمت میکشید ؟

نگذاشت حرفم را ادامه بدهم. لبخندی زد و گفت: دیدم کمرت درد میکند گفتم قبل رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی...

بعد از فارغ شدن از تمیز کردن فریزر رفت سر وقت غذا و میز غذا و زنگ زد همه ی بچه ها جمع شدند . توی خانه صدا به صدا نمیرسید. نوه ها هر کدام برای حاج آقا شیرین کاری میکردند و حاج آقا در عوض دستمزد مغز بادامها ، بوسه ای میکاشت روی لپ شان یا بغلشان میکرد و می نشاند روی پاهایش و آموخته های جدیدشان را گوش میکرد.

وقت غذا که شد و همگی دور هم جمع شدیم حاج آقا دست پختش را به همه تعارف کرد و گفت: !!بفرمایید آخرین دست پخت بابا!!
لقمه در دهان همه ماند. تلخکامی همه را گرفت .

دیدم اوقات بچه ها تلخ شد و در چشمهایشان اشک جمع شده . جلو پریدم و گفتم: بابایتان را که میشناسید همیشه از این حرفها میزند. هشت سال توی تیر و ترکش بوده چیزیش نشده. حالا هم خدا حافظش است.
بچه ها غذا را تمام کردند اما اضطرابی درون همه مان گرفته بود.

خاطرات همسر شهید سردار حاج حسین همدانی از آخرین روزهای زیبای باهم بودن
وقت رفتن هم که شد در خلوت دو نفری مان گفت : وصیت کرده ام همدان من را خاک کنید. به خنده و شوخی گفتم : از این برنامه ها نچین حاجی جان. من برای دیدنت نمیتوانم هر هفته پاشم بیایم همدان مگر اینکه...
خندید و گفت : به چه شرط؟
گفتم: شفاعتم کن! آن دنیا هم...
حاجی همانطور نگاهم کرد و گفت: آن دنیا هم باز با پروانه خانمم هستم.

خاطرات همسر شهید سردار حاج حسین همدانی از آخرین روزهای زیبای باهم بودن
وقتی خبر شهادت حاج آقا را شنیدم به اتاق رفتم. جانمازش را که سالها به رسم همیشگی اش باز بود جمع کرده بود و من دیر متوجه شدم.

خاطرات همسر شهید سردار حاج حسین همدانی از آخرین روزهای زیبای باهم بودن
روحت شاد سردار
به ماهم کمک کن تا مثل تو عاشقانه زندگی کنیم و عاشقانه پرواز

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
صفر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۵۶ - ۱۳۹۴/۰۸/۰۶
0
5
روحت شاد سردار
ایلیا 110
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۳۴ - ۱۳۹۴/۰۸/۰۷
0
1
واقعا محبوب بود
.
.
جایت خالیست سردار
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین