کد خبر: ۲۷۸۹۶
تاریخ انتشار:
گفت وگو با وزیر سپاه در دوران جنگ

مصاحبه خواندنی با محسن رفیق دوست درباره پذیرش قطعنامه

آقای هاشمی مرا خواستند و گفتند: «من می‌خواهم توپ جنگ را در زمین دولت بیندازم. اینها شعار جنگ را می‌دهند ولی آن‌جور كه باید یا نمی‌توانند یا نمی‌خواهند در جنگ شركت كنند.» فرقی نمی‌كند یا نمی‌تواند یا نمی‌خواهند. باید نداریم، ولی شعار جنگ را می‌دهند.
جایگاه وزیر سپاه را شاید نسل جدید كمتر بشناسد، اما آنها كه در جریان جنگ بوده‌اند، به خوبی می‌دانند كه وزارت سپاه نقشی راهبردی در جنگ داشت و به دلیل نقش پشتیبانی‌كننده‌اش از جنگ، اشرافی كامل به رخدادهای جنگ داشته است. آنچه در پی می‌آید گفت‌وگویی است با محسن رفیق‌دوست كه در تمام دوره جنگ وزارت سپاه را بر عهده داشته است و در این مصاحبه برخی از زوایای مكتوم یا كمتر بیان شده جنگ را واكاوی نموده است.

به گزارش بولتن  به نقل از شبکه ایران:اگر اجازه بفرمایید از آخر جنگ به اول برگردیم. شما چه زمانی در جریان پذیرش قطعنامه از سوی ایران قرار گرفتید؟

زمانی كه وزیر سپاه بودم، یك روز از دفتر ریاست جمهوری وقت، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با من تماس گرفتند كه فردا جلسه مهمی است و در ساعت مقرر به آن جلسه بیایید. پرسیدم چه كسانی هستند. گفتند همه مسئولین نظامی حضور دارند. وقتی به آنجا رفتم دیدم غیر از فرماندهان و وزیر سپاه و وزیر دفاع و رئیس كمیسیون دفاع مجلس، تقریباً شورای عالی دفاع و مرحوم حاج سید احمد آقا هم دعوت بودند. پیش از آنكه حاج‌احمدآقا تشریف بیاورند مطرح شد كه جلسه برای پذیرش قطعنامه 598 است.
در آن جلسه مرحوم حاج سید احمد آقا پیام امام را درباره پذیرش قطعنامه خواندند و مشخص شد حضرت امام بنا به دلایلی كه بعداً مشخص شد قطعنامه را پذیرفتند. لذا در آنجا متوجه شدیم كه قرار است آتش بس برقرار شود.

گویا در آن جلسه بعضی‌ها گریه هم كردند.
جلسه هیجان زیادی داشت و آن مقطع زمانی چنین چیزی را ایجاب می‌كرد. بعضی‌ها گریه كردند و بعضی‌ها هم چیزهایی گفتند. آقای دكتر حسن روحانی هم كه كنار من نشسته بود، وقتی به این جمله رسید كه حاج احمد آقا از قول حضرت امام گفتند من جام زهر را سر می‌كشم و قطعنامه را می‌پذیرم، به شوخی به من گفت: «حاج محسن! بساطت را جمع كن و برو. تو به درد زمان جنگ می‌خوردی و به درد زمان آتش بس نمی‌خوری!»
من معتقد بودم در بهترین زمان ممكن آتش بس پذیرفته شد. برای گفته‌ام دلیل دارم و مشروح آن را اخیراً در خاطراتم كه بعداً چاپ می‌شود گفته‌ام.
هر چه در جامعه جلوتر می‌رویم آنهایی كه امروز از همه باورهایشان توبه می‌كنند، این اعتراض را می‌كنند كه ما باید بعد از آزادی خرمشهر آتش بس را قبول و جنگ را تمام می‌كردیم. من از اول تشكیل سپاه تا روز پذیرش قطعنامه و چند ماه بعد از آن كه وزیر سپاه و در حقیقت مسئول لجستیك سپاه بودم، معتقد بودم بدترین كار ممكن تمام كردن جنگ بعد از آزادی خرمشهر بود. با دلایل موجود كه دائماً در مصاحبه‌ها به آن اشاره كرده‌ام وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، قدرت‌های بزرگ یعنی امریكا و شوروی در عین حال كه در بسیاری موارد با هم اختلاف داشتند در مورد ایران اتفاق نظر داشتند كه این انقلاب اتفاق خطرناكی است و باید از بین برود.
لذا در آن زمان با توجه به اطلاعاتی كه به دست آورده بودیم، سه روز قبل از حمله عراق به ایران سفیر امریكا در تل‌آویو به مناخیم بگین نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی می‌گوید فردا تعداد زیادی هواپیمای عراقی روی آسمان می‌آید. قرار است عراق به ایران حمله كند و چون ممكن است ایران هم متقابلاً به عراق حمله كند بنابراین برای آنكه بخشی از هواپیماها از دسترس بمباران هوایی ایران در امان باشند، قرار شد این هواپیماها در فرودگاه‌های اردن بنشینند. چون اسرائیل و لبنان و اردن تقریباً یك آسمان دارند، نمی‌شود هواپیما به آسمان برود و روی این سه كشور قرار نگیرد. این مساحت 10 هزار كیلومتر مربع است. پس امریكا كاملاً مطلع بوده و حتی ساعت حمله عراق را می‌دانست.
در زمان وزارتم به بلغارستان رفته بودم و با رئیس جمهور بلغارستان، تودور هیستوو ژیوكوف - كه آن موقع پیرترین فرد دنیای كمونیست بود - ملاقات كردم. او گفت: «دو هفته قبل از حمله عراق به ایران، طاها یاسین رمضان پیش من آمد و گفت قرار است ما بزودی به ایران حمله كنیم.»

یعنی هم شوروی و هم امریكا كاملاً در جریان بودند؟
قطعاً همین طور است و سیستم اطلاعاتی بلوك شرق به شوروی ختم می‌شد و وقتی بلغارستان مطلع باشد حتماً شوروی هم مطلع می‌شود.
اصلاً خود او به صراحت به ما گفت ما اطلاع داشتیم كه شوروی این اواخر چقدر عراق را تجهیز كرده است. حتی به ما گفته بود كه ما به آنها اسلحه بدهیم.
این حمله انجام شد و بخشی از خاك ما اشغال شد. نیروهای ایران خود را سازماندهی كرده و دفاع را آغاز و به‌تدریج دشمن را از خاك ایران بیرون كردند. در سوم خرداد سال 61 عراق از خرمشهر اخراج و خرمشهر آزاد شد.
با ترسیم این شرایط، سؤال ما از آن كسانی كه می‌گفتند پس از آزادسازی خرمشهر می‌بایست اعلام آتش بس می‌كردیم، این است كه در ایده اولیه حمله به ایران چه تغییری رخ داده بود؟ قدرت‌های پشت صدام، شیوخ منطقه و حكّام و پادشاه‌های منطقه كه بیش از 100 میلیارد دلار به صدام پول داده بودند، همگی حضور داشتند و دشمن ایران بودند.
اگر ما نمی‌جنگیدیم و به دنیا ثابت نمی‌كردیم كه ایران قابل حمله نیست و هر كس به ایران حمله كند اشتباه می‌كند، هر كس به خود جرأت حمله و دست درازی می‌داد ما او را در خرمشهر و فتح‌المبین و بیت‌المقدس و طریق‌القدس و سایر عملیات بسیار موفقمان آنچنان تنبیه و سپس تعقیب می‌كنیم كه دیگر هوس این كار را نكند. این اولین دستاوردی است كه ما در ادامه جنگ داشتیم. حضرت امام شعار «جنگ! جنگ! تا پیروزی!» را عوض كردند و فرمودند: «جنگ! جنگ! تا رفع فتنه!». آنها فكر می‌كردند ما می‌خواهیم جنگ را ادامه بدهیم و دنیا را بگیریم. در حالی‌كه این‌طور نیست. امروز همه دنیا تحلیل می‌كنند حمله نظامی به ایران ممكن نیست و فایده‌ای ندارد. این ملت در مقابل حمله نظامی تسلیم نمی‌شود.

در واقع ما جنگیدیم تا این فتنه را كور كردیم.
مسئله دیگر اینكه، وقتی با حضور ظاهراً 35 هزار مستشار نظامی امریكا انقلاب شد، پیش از آن ایران از نظر نظامی كاملاً به امریكا وابسته بود. آن موقع صنایع نظامی‌ای داشتیم كه به تعبیر ما قابلمه می‌ساخت. ما صنایع پیشرفته نظامی نداشتیم كه حتی فشنگ، تفنگ و امثالهم بسازد. قبل از انقلاب چه موقع در صنایع موشكی و صنایع اُپتیكی وارد شده بودیم؟ به‌عنوان كسی كه در ارتباط با این كار بودم و خدا را شكر می‌كنم كه سهم كوچكی در شروع این كار داشتم، با اطمینان می‌گویم كه امروزه از نظر دفاعی صددرصد خودكفا هستیم. البته هر چه كه مطرح می‌شود بر مبنای دفاع مشروع اسلامی است.
ما از ابتدا به دنبال ساخت بمب اتم و سلاح‌های شیمیایی نبودیم. چون به آنها معتقد نیستیم، ولی در قدرت موشكی، هواپیما، زیردریایی و مخابرات در حدی هستیم كه احتیاجی به خارج نداریم. اگر بررسی كنید پایه اصلی این خودكفایی در شش سال بعد از آزادی خرمشهر ریخته شد كه جنگ را ادامه دادیم و پس از آن تطور یافت. والا همان موقع موشك و زیردریایی ساختیم و همه كارها را در آن شرایط كردیم. فایده آن شش سال یك قدرت نظامی و دفاعی برتر در منطقه بود.
اینكه ایراد می‌گیرند چرا بعد از آزادی خرمشهر قطعنامه را نپذیرفتیم و جنگ شش سال بعد از آن ادامه داشت، به نظر من درست نیست. چون معتقدم شش ماه یا یك سال پس از آن با قدرت بیشتری به ما حمله می‌شد.

درباره ضرورت ادامه جنگ پس از خرمشهر بحثی نیست، اما در این‌ ادعا كه در بهترین وقت قطعنامه پذیرفته شد، با توجه به شرایط ما كه منجر به سقوط فاو شد، كاهش نیروی انسانی در جبهه‌ها و ...، به نظر می‌رسد در زمان پذیرش قطعنامه موقعیت ما موقعیت برتر نبود.
ببینید، سقوط فاو بیش از اینكه یك مسئله نظامی باشد یك مسئله سیاسی بود و این اتفاق همزمان با دوره سوم انتخابات مجلس شورای اسلامی بود. پشت جبهه ما كاملاً جناح‌بندی شده بود و این جناح‌بندی در سپاه تأثیر گذاشته بود.
اینكه اشاره می‌كنم پذیرش قطعنامه در بهترین زمان ممكن بود، ما در عملیات‌هایی كه انجام دادیم تا فتح خرمشهر كارهای زیادی كردیم، اما امید داشتند كه دوباره ماشین جنگی عراق را فعال كنند. در كربلای5 كه به نظر من درخشان‌ترین عملیات از نظر نابودی دشمن بود، یك سرتیپ و دو سرهنگ تیپ 65 عراق را اسیر كرده بودند. وقتی آنها را آوردند و با آنها صحبت كردم، پرسیدم: «از تیپ شما چه كسانی مانده است؟» جواب دادند: «همه تیپ ما در مسیر پیشروی برای دفاع از منطقه یا كشته و یا مجروح شدند و یا فرار كردند و تنها ما سه نفر مانده‌ بودیم كه تسلیم شدیم.» پرسیدم: «چرا؟» فرمانده تیپ گفت: «من فكر نمی‌كنم خدا هم جهنمی به این سوزانی داشته باشد. از بس كه شما روی ما آتش ریختید و چیزی باقی نماند.» ما چنان ضرباتی به دشمن زده بودیم كه امید از بین بردن انقلاب اسلامی را از شوروی و امریكا و شیوخ و پادشاه‌های منطقه كه ممكن است دوباره صدام را تجهیز كنند گرفته بودیم.

پس این به این معنی نیست كه بهتر از این نمی‌توانست باشد.
همیشه صحبت می‌شد كه این جنگ تا كجا ادامه داشته باشد تا از نظر نظامی پیروز شویم. مشخص بود ما می‌بایست می‌رفتیم و بغداد را می‌گرفتیم و صدام را ساقط می‌كردیم. والا هر جا را كه می‌گرفتیم باز هم جنگ ادامه داشت. در آن زمان با توجه به امكاناتمان این امر برای ما ممكن نبود.
خدا ظهیرنژاد را رحمت كند. سرلشكر ظهیرنژاد نظامی مخلصی بود كه می‌گفت «من زبان شماها را نمی‌فهمم. از نظر من به‌عنوان یك نظامی كه درس خوانده دانشگاه‌های نظامی هستم، در جنگ قوایی كه می‌خواهد پیروز شود باید دو تانك در مقابل یك تانك، دو هواپیما در مقابل یك هواپیما یا دو توپ در مقابل یك توپ داشته باشد تا پیروز شود. ما كه این تجهیزات را نداریم. شما نمی‌توانید با امكانات نظامی‌ای كه در اختیار دارید بغداد را بگیرید. البته به آنچه كه انجام می‌دهید معتقدم. شما فرهنگ جدیدی را در جنگ آوردید...» این یك واقعیت است.
تقریباً دو سال قبل از قطعنامه سخنرانی‌ای داشتم، در استانداری تهران. جلسه‌ای پیرامون جنگ گذاشته بودند. از من هم دعوت كرده بودند تا در آنجا سخنرانی كنم كه سخنرانی جنجالی‌ای شد. قبل از آنكه وارد جلسه شوم گمان می‌كردم این جلسه برای استانداری است، ولی پس از ورود متوجه شدم از 30 نماینده تهران بیست و چند تای آن هستند و ... وقتی نوبت سخنرانی‌ام شد، گفتم: «دو نفر كاملاً به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» معتقدند؛ یكی حضرت امام در ایران و دیگری صدام در عراق است.» به‌عنوان وزیر سپاه و عضو كابینه، كسی كه هم از سپاه خبر داشت و هم از دولت، شروع كردم به اشاره به نمونه‌های عدم همكاری زیر مجموعه دولت در مورد جنگ. مثلاً گفتم ما برای جبهه توالت صحرایی می‌خواستیم. از این موضوع ساده‌تر نمی‌شود. توالت صحرایی چهار تا نبشی است كه دور آن ورق گالوانیزه می‌پیچند. آن موقع از وزارت صنایع درخواست كردیم كه ما مثلاً هزارتا از اینها می‌خواهیم. به ما قیمت دادند، دانه‌ای 75 هزار تومان است. ما خودمان كنار جاده كرج عده‌ای را گذاشتیم و آنها را درست كردند و برای ما دانه‌ای 7 هزار تومان تمام شد.
البته ما با محاصره اقتصادی و نظامی‌ای كه بودیم، شرایط خاصی هم داشتیم. مثلاً در سال 65 كل ارزی كه مملكت داشت 5/6 میلیارد دلار بود. مگر چقدر از این مبلغ را می‌توانستند به جنگ بدهند؟ هم امكانات كم بود، هم آن روحیه‌ای كه در سپاه و ارتش و بسیج بود در سایر وزارتخانه‌ها نبود.

اما مسئولان وقت دولت مدعی همكاری كامل بودند، اگر ممكن است به مصادیقی از این عدم همكاری دولت اشاره كنید.
مثلاً در مقطعی نیازی كه بخش سپاه جبهه برای مهمات اعلام كرد، اگر می‌خواستیم آن را از خارج بخریم هم در آن حجم امكان آن كم بود و هم مبلغی حدود 2 میلیارد و 890 میلیون دلار پول می‌خواست. ما هم چنین پولی نداشتیم. برای تأمین این مهمات طرحی تهیه كردیم كه با 380 میلیون دلار این مهمات را داخل كشور تولید كنیم. بیشتر نیازها گلوله خمپاره و توپ بود. ماده‌ای فلزی هست به نام شمش سورل (چدن نشكن) كه در صنایع غیر نظامی مثل ریخته‌گری قابلمه هم كاربرد دارد و پوكه خمپاره و توپ را هم با آن می‌سازند. فقط نوع ریخته‌گری آن فرق می‌كند.
من تصمیم گرفتم 20 هزار تن از آنها را از مكزیك وارد كنم و چیزی هم نبود كه نفروشند چون مصرف غیرنظامی هم داشت. قانون زمان می‌گفت كه باید مراكز تهیه و توزیع، آن را تأیید كنند. دقیقاً یادم هست هر تن را 167 دلار خریده بودیم. آن را به وزارت بازرگانی دادیم. آنها گفتند قیمت می‌گیریم. یكی دو هفته گذشت و خبری نشد. وزیر سپاه مثل وزیر دفاع اختیاری داشت كه هر كالایی را كه می‌خواست از خارج بیاورد و كالای نظامی بود، زیر پروفورم‌ها را با عنوان «كالای خاص نظامی» امضا می‌كرد. در حالی‌كه شمش سورل كالای خاص نظامی نبود. دیدم چاره‌ای ندارم، زمان نیست و نیاز جبهه‌ است. آن را به‌عنوان كالای خاص نظامی خریدم و آوردم. آن كالا به ایران رسیده بود كه وزارت بازرگانی اعلام كرد ما برای شما پیدا كردیم هر تن 160 دلار. تفاوت 20 هزارتا 7 دلار، 140 هزار دلار می‌شد اما اثرش در جنگ خیلی بود.

اختلاف زمانی آن چقدر بود؟
اگر می‌خواستیم صبر كنیم، چهار ماه دیگر هم نمی‌توانستیم بیاوریم و انجام نمی‌شد. سپس به جلسه دولت رفتم. هنوز آن كاغذ را در اسنادم دارم. در جلسه دولت وقت گرفتم و این مورد را مطرح كردم كه ما می‌خواهیم در داخل ایران با كمك صنایع مملكت
12 میلیون گلوله توپ و خمپاره بسازیم و این كار را می‌كنیم. آقای بهزاد نبوی روی كاغذی نوشت «خدایا! لااقل در هیأت دولت شعور را جایگزین شعار بفرما.» آن نوشته را به من داد. به او گفتم: «آقای نبوی! زیرش را امضا كن.» او امضا نكرد. خودم زیر آن نوشتم «آقای بهزاد نبوی».
این حرف را هیچ كس باور نمی‌كرد. آمدیم و با زور و التماس و خواهش تمام كارخانجات مملكت یعنی ایران خودرو، پارس متال، ماشین‌سازی تبریز و هر كارخانه بزرگی كه ریخته‌گری داشت را در اختیار گرفتیم و مواد اولیه را به آنها دادیم و نمونه‌ای هم به آنها دادیم و خواستیم كه آن را برای ما بریزند. آنها هم ریختند. هزار تا دستگاه كپی تراش آوردیم و به هزار تراشكار كوچه و خیابان در سراسر كشور دادیم و گفتیم این را بگیرید. به هر تراشكار 10 هزارتا از كار و نمونه را دادیم.
گفتیم مزد هم به شما می‌دهیم وقتی كه تراش دادید دستگاه تراش را هم به شما می‌دهیم. به این ترتیب به این صنعت هم در ایران كمك شد. حتی از آن 380 میلیون دلار 30، 40 میلیون دلار آن را در كارخانه‌ای كه مربوط به وزارت صنایع سنگین بود و به علت كمبود بودجه تعطیل مانده بود، اما به درد این كار می‌خورد، مصرف كردم. از ارز سپاه دادیم كه آن كارخانه راه بیفتد تا این كار انجام شود.

آیا شما توانستید 12 میلیون گلوله را تهیه كنید؟
بله. بالاخره این كار انجام شد، ولی اصلاً باور نداشتند. در عملیات كربلای 5 آتشی كه بر سر دشمن ریختیم و دشمن را نابود كردیم همان بود. یعنی از یك طرف سپاهیان محمد رفته‌اند، 200هزار نیرو در جبهه است. مهمات هم آماده شده است. كربلای5 بر اثر این وضع بود و از این كارها زیاد شد.
لذا به این نتیجه رسیدیم و آقای هاشمی هم گفت: «چهار قدم جلو می‌روید و سپس برمی‌گردید عقب. تا كی می‌خواهید ادامه بدهید. بروید برنامه‌ای بیاورید كه وقتی جنگ تمام شد چه می‌خواهید.» كه شد آن نامه‌ای كه فرمانده سپاه نوشت و به آقای هاشمی داد.

برخی می‌گویند علت شكست در عملیات‌های بدر و خیبر نیز كاستی در رساندن قایق و غیره به دلیل عدم همكاری دولت بوده است، آیا صحیح است؟
خیر. چون خودمان قایق را می‌ساختیم، كمبودی نداشتیم. در عملیات خیبر، اولین عملیات بود كه دشمن در حد وسیعی از سلاح شیمیایی استفاده كرد و ما آماده پدافند نبودیم. در بدر پیروز شدیم و شكست نخوردیم. در عملیات خیبر از هر 100 مجروح شیمیایی 8 تا شهید شدند. در بدر از هر 1000 تا 8 تا شهید شدند. ما در بدر پدافند شیمیایی را از انفرادی تا قرارگاهی كامل كرده بودیم. البته در عملیات خیبر جزیره مجنون را گرفتیم، ولی نتوانستیم به آن طرف جزایر برسیم تا به جاده بصره به بغداد برویم. این به دلیل موقعیت منطقه بود كه بخشی از آن از نظر زمان برای ما قابل شناسایی نبود. یعنی یكی از كارهایی كه در آن عملیات انجام شد و در تاریخ جنگ‌های دنیا بی‌سابقه بود و به‌عنوان پدیده‌ای مطرح شده است، 14 كیلومتر پل شناوری بود كه از این طرف تا جزیره مجنون نصب شد.
پل خیبری.
بله. این پل در سپاه ساخته شد و نقش اصلی در سپاه بود.

اما آقای هاشمی در خطبه نماز جمعه گفتند كه پل خیبر كار جهاد بوده است و همان زمان هم موجب گلایه‌هایی شد.
ایده پلی شبیه این، نه این پلی كه ساخته شد در جهاد مطرح شد. در دولت آن را به من دادند و آن را به صنایع وزارت سپاه دادیم. آن را مقداری تغییر دادند و در ساخت و نصب آن هیچ تشكیلاتی غیر از وزارت سپاه دخالت نداشت. شهیدان جولایی، صفوی و آقای مسعود حجاریان در ساخت آن مؤثر بودند. مهم‌تر از همه اینها كسی كه این پل را می‌ساخت آقای علیزاده معاون صنعتی وزارت سپاه بود. او را به آنجا می‌‌فرستادیم و مهندسین آنجا با بچه‌هایی كه از صنایع آمده بودند آن را نصب می‌كردند. در واقع ادغام مهندسی و صنایع وزارت سپاه كه سازنده كلاً صنایع بود و مهندسی هم در نصب آن دخالت داشت و این پل نصب شد. در جزیره مجنون پیروز ما بودیم و سر پل محكمی برای ما بود.
ما در خیبر می‌خواستیم در هور عملیات را انجام بدهیم و پشتیبانی لازم را رساندیم. حتی در كربلای 5 كه درخشان بود، می‌خواستیم از اروند عبور كنیم هم توانستیم تجهیز كنیم. كربلای4 نیروی زیادی برده بودیم كه تعداد كمی از آنها وارد شده بودند و ما موفق نشدیم. گفتند نمی‌توانیم نیروها را زیاد نگه داریم. وقتی در مقر نماینده فرماندهی كل قوا در اهواز مرا خواستند و گفتند آیا می‌توانی ظرف 15 روز سه هزار قایق و 150 خشایار تعویض موتور شده بیاورید ما قبول كردیم و این كار را كردیم.
خشایار نفربرهای ارتشی‌ای بود كه قبل از انقلاب آنها را خارج از رده كرده بودند و اینها را دوتا دوتا روی هم گذاشته بودند و به دردی نمی‌خورد و با آنها برای پادگان بابك دیوار درست كرده بودند. ما اینها را گرفتیم و موتورهایشان را عوض كردیم و اینها نفربرهای سپاه می‌شدند. به ما گفته بودند باید 150 تای اینها را تعویض موتور كنید كه هر كدام از آنها سه روز طول می‌كشید. ما باید كاری می‌كردیم كه روزی 10، 15 تای آنها تعویض موتور می‌شد و این كار را كردیم. همچنین در این مدت ما سه هزار قایق ساختیم و به جبهه فرستادیم.

در خصوص این عدم همكاری دولت كه اشاره كردید، كدام وزارتخانه كمترین همكاری را با شما داشت؟
الان كه نمی‌خواهیم به قول معروف نبش قبر كنیم. یك نكته را عرض بكنم كه شاید برای اولین دارم این مطلب را عرض می‌كنم. اینها از اسرار جنگ است. آقای هاشمی مرا خواستند و گفتند: «من می‌خواهم توپ جنگ را در زمین دولت بیندازم. اینها شعار جنگ را می‌دهند ولی آن‌جور كه باید یا نمی‌توانند یا نمی‌خواهند در جنگ شركت كنند.» فرقی نمی‌كند یا نمی‌تواند یا نمی‌خواهند. باید نداریم، ولی شعار جنگ را می‌دهند. به من گفتند تو برو و در وزارتخانه‌ات بنشین. اصلاً دیگر وقتی سپاه درخواستی می‌كند چیزی نگو. حكم دادند و آقای نخست وزیر را رئیس ستاد فرماندهی جنگ كردند و تعدادی از اعضای هیأت دولت سمتی در ستاد فرماندهی داشتند. آقای خاتمی مسئول تبلیغات جنگ شد، آقای بهزاد نبوی را معاون لجستیك جنگ كردند و همین‌طوری احكام را دادند كه همان باعث پذیرش قطعنامه شد.

در این مقطع شما را كنار گذاشتند؟
البته سپاه و ارتش به اینها فشار آوردند كه دوباره مرا به كار بگیرند، ولی من كنار بودم. یكی از آقایان فرمانده می‌گفت پیش آقای نبوی رفتیم و گفتیم لااقل فلانی را قائم مقامت كن. گفت: «من نسبت به او حس استعلا ندارم.» بعد به من زنگ زد و گفت: «غمخوار را آماده كن تا قائم مقامم شود.» آقای غمخوار یكی از معاونینم بود كه بعداً مدیر باشگاه پرسپولیس شده بود. از بچه‌هایی بود كه وقتی در جبهه پیش ما آمد تقریباً 17 ساله بود و هنوز محاسنش در نیامده بود و در این زمان از بچه‌های كاركشته جنگ شده بود.
آن حركت سبب باز كردن همه نقاط افشا نشده آن زمان بود. ما واقعاً با چنگ و دندان جنگیدیم. من به‌عنوان مسئول لجستیك جنگ و وزیر سپاه بگویم، ما دنبال رزمنده‌ها می‌دویدیم. یعنی اگر سپاه پاسداران صاحب توپخانه و زرهی شد، هنر بنده و همكارانم نبود. هنر رزمنده‌ها بود كه دشمن را شكست دادند و توپ و تانكش را گرفتند. هنر ما چه بود. به‌محض اینكه می‌گرفتند، می‌گفتند: «فلانی! برای اینها مهماتش را بیاور.» چون توپخانه مهمات می‌خواست. ما این كار را می‌كردیم. دنبال آنها می دویدیم. چون هم از نظر خارج و هم در داخل كشور این امكان برای ما وجود نداشت كه بیشتر از این به میدان بیاییم. شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» شعار رزمندگان اسلام و امام بود و دولت خیلی در این عرصه فعال نبود. دو حرف است؛ یا نمی‌توانست یا نمی‌خواست و یا هردو.

منظورتان از باز شدن نقاط افشا نشده چیست؟
همان‌طور كه گفتم بحث بود كه یا دولت نمی‌تواند جنگ را پشتیبانی كند یا نمی‌خواهد. گفتند اجازه بدهید این موضوع معلوم شود و همین‌طور هم شد.

حالا به نظر شما كدام یك از این دو مورد معلوم شد؟
شاید هر دوی آن.
برخی معتقدند كه 14 درصد منابع كشور به جنگ اختصاص پیدا می‌كرد كه اگر این میزان به 20، 25 درصد می‌رسید ما در جنگ پیروز می‌شدیم یا حداقل پیروزی‌های بهتری را به دست می‌آوردیم.

نظر شما در این‌باره چیست؟
اینها حدس و گمان است و چون محقق نشده نمی‌توان نظر قاطع داد. اگر می‌خواستیم در جنگ به معنای واقعی پیروز شویم و متجاوز را تنبیه و صدام را ساقط كنیم، همان حرفی كه آقای رضایی پس از پذیرش قطعنامه زده بود درست بود. ما امكان پیروزی كامل نداشتیم، بلكه ثابت می‌كردیم و دنیا را به جایی رساندیم كه دبیركل سازمان ملل متحد اعلام كرد كه صدام متجاوز بوده است. شخصاً بیشترین تأكیدم این است زمانی قطعنامه را پذیرفتیم كه فتنه را از ایران دور كرده بودیم. می‌بایست روی این مسائل دقت كرد. در این روزها كه بحث‌های زیادی درباره مسئله انرژی هسته‌ای است، همه دنیا می‌گویند كه حمله نظامی به ایران فایده‌ای ندارد. ما در آن شش سال بعد از فتح خرمشهر این موضوع را ثابت كردیم. اگر آن موقع اثبات نكرده بودیم، بدانید تا حالا ده‌ها بار به ایران حمله شده بود. ما از این نظر ایران را با آن فداكاری رزمندگان اسلام بیمه كردیم.
شهدای انقلاب اسلامی از 15 خرداد 42 تا پذیرش قطعنامه كه در بنیاد شهید پرونده دارند 220هزار نفرند. از این میان 70هزار نفر شهدای انقلاب یعنی از 15 خرداد 42 تا پیروزی انقلاب و 150هزار تا شهید جنگند كه از میان شهدای جنگ 10، 20هزار تای آن مربوط به غائله كردستان و گنبد و سیستان و بلوچستان است. چنانچه میانگین بگیریم در هشت سال جنگ سالی 15هزار تا شهید داشتیم.
میانگین تلفات جاده‌ای‌مان 27هزار نفر است. یعنی برخلاف برخی تبلیغات، ما تلفات گسترده نداشتیم. البته هر كدام از آن شهدا به اندازه عظمت تاریخ ارزش دارند. شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) را مثال می‌زنم كه خود را در جایگاهی نمی‌بینم كه او را توصیف و تمجید كنم. چون او و امثال او به نوبه خود یك دانشگاه بودند. نمی‌خواهیم ارزش شهید را پائین بیاوریم. می‌خواهم بگویم شهدایی كه دادیم برای نظام اسلامی ارزش داشت. همین باعث شد كه انقلاب اسلامی چنین پدیده‌ای در قرن بیستم و بیست و یكم شود. طوری‌كه این پدیده مسیر تاریخ و اصلاً دنیا را عوض كرد.
در زمان جنگ یكی از سرمایه‌داران ایتالیایی به ایران آمده بود و در وزارت سپاه به ملاقاتم آمد و گفت: «من از مسیحی‌های متدینم.» بعد گفت: «امام خمینی فقط اسلام را زنده نكرد. امام خمینی خداپرستی را زنده كرده است. بعد از انقلاب شما كلیساها آباد شده است. در اروپا طبقه‌ای از مسیحیت به نام مسیحیان متدین شكل گرفته است كه من یكی از آنها در ایتالیا هستم.» این شخص كارخانه‌ای از ابزار داشت و به جنگ كمك كرد.
این انقلاب پیروز شده بود و همه می‌خواستند آن را از بین ببرند. چرا شیوخ منطقه 90 تا 100 میلیارد دلار به صدام پول دادند. آیا پول دادند كه خرمشهر را بگیرد. بحث خرمشهر نبود. تهدیدی كه جنگ علیه ما بود و در آزادی خرمشهر بخشی از آن را رفع كردیم، تمام نشده بود. وقتی صدام طناب توپ 130 را كشید، گفت: «من شش روز دیگر در تهران مصاحبه می‌كنم!» این عقیده كه هنوز رفع نشده بود.

چرا صدام پس از پذیرش قطعنامه یك بار دیگر حمله كرد؟
اتفاقاً سؤال خوبی است. هم صدام حمله كرد و هم منافقین. به نظر من اشتباه برداشت دنیا از پذیرش قطعنامه و عقب‌نشینی از فاو بود. فكر می‌كردند كه ایران در زمان ضعف نظامی قطعنامه را پذیرفته است. به جرأت می‌گویم و نمی‌خواهم باز كنم كه عقب‌نشینی فاو سیاسی بود. زمان آن فرا می‌رسد كه این قضیه را باز كنم. یعنی پشت جبهه متزلزل بود. كسانی كه می‌بایست در آنجا فرماندهی می‌كردند در استان‌ها و شهرهای خود مشغول انتخابات بودند كه مبادا طرفدارهای آن طرف و همین‌طور طرفدارهای این طرف به مجلس بروند، اما ما ضعیف نشده بودیم. یكی از الطاف خفیه‌ای الهی و یكی از بهترین اتفاقاتی كه افتاد عملیات مرصاد یا به تعبیر منافقین فروغ جاویدان بود. وقتی رفتیم تا مدت‌ها می‌ایستادیم و به آن صحنه نگاه می‌كردیم كه اینها با چه تصوری آمدند. اكثر بزرگانشان در این عملیات از بین رفتند. همین نیرویی كه آتش‌ بس را پذیرفته بود، هم صدام را شكست داد و هم منافقین را از بین برد. این قضیه لطف خدا بود و باعث شد چشمه فتنه كور شود و دیگر هوس نكنند كه به ایران حمله كنند.

آیا شنیدید كه نقل می‌كنند امام فرمودند: «اگر می‌دانستم كه مردم این‌قدر پایه كار جنگ هستند قطعنامه را نمی‌پذیرفتم»؟
خیر. چنین جمله‌ای را نشنیده‌ام. امام انسان راسخی بود. در این بحث‌ها آقای هاشمی به‌عنوان جانشین فرمانده كل قوا در مذاكراتی كه با امام داشتند، می‌گفتند: «بگذارید من این كار را بكنم. مرا در آنجا فدا كنید.» امام فرمودند: «اگر قرار است بپذیریم چرا خودم نكنم.» من كه شعارش را دادم خودم می‌كنم. به نظرم امام انسانی است كه هنوز ناشناخته است. آن ابرمرد عظمتی داشت كه خوشبختانه امروز آن عظمت را در قامت والای مقام معظم ولایت می‌بینیم. دائماً شكر می‌كنم كه امام ما، جامعه و خبرگان را به جایی هدایت كرد كه بهترین جا بود و آن انتخاب آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای برای رهبری بود.

به مجلس سوم اشاره كردید. چرا شما در مجلس سوم رأی نیاوردید؟ چون بعد از آن 150 نماینده نامه تشكر نوشتند.
بله. حتی بسیاری از آنها اقلاً شاید حدود سی، سی و چند نفرشان به من رأی نداده بودند. وقتی مخالف مطالبی را گفت، لیست كامپیوتری بزرگی از كارهایی كه در وزارت شده بود برده بودم. او شروع به حمله به همكارانم كه در وزارت سپاه بودند كرد و اسم آنها را برد. من هنوز هم به آنها عشق می‌ورزم و خود را مدیون آنها می‌دانم. وقتی پشت تریبون رفتم خود را مخیّر دیدم كه آن پرونده كامپیوتری را برای نماینده‌ها بخوانم و بگویم كه این‌طور نیست یا از حیثیت همكارانم دفاع كنم. با خود گفتم، آخرش وزارت تمام می‌شود، اما مردانگی ایجاب می‌كند كه از حیثیت اینها دفاع كنم.
به این ترتیب در وقتی كه داشتم از آنها دفاع كردم. بعد آن لیست را به عده‌ای از نماینده‌ها دادم. هفت، هشت 10 روز بعد نمایشگاهی بود كه وزارت سپاه در محل دائمی نمایشگاه‌ها شركت كرده بود. من هم در آنجا بودم، آن موقع وزیر هم نبودم. در آنجا نماینده‌ها به من گفتند: «آقای رفیق‌دوست! اگر به جای اینكه از اینها دفاع می‌كردی این مطالب را می‌گفتی ما به تو رأی می‌دادیم.» چون برای وزارت یك رأی كم آوردم. گفتم: «مردانگی را در این دیدم كه از همكارانم كه جوانی و عمرشان را در این جنگ گذاشتند دفاع كنم. وزارت برایم هیچ نیست.» البته آن موقع هم وزارت سپاه جایگاه استراتژیك قبل را نداشت. یكی از نمایندگان در مجلس سوم كه الان با هم دوستیم و به من رأی نداد، می‌گفتند: «ما می‌دیدیم یكی از عوامل ادامه جنگ تویی! می‌خواستیم تو را برداریم كه جنگ تمام شود. (البته پیش از آن جنگ تمام شده بود.) لذا آن موقع دیگر به درد نمی‌خوردی. ضمن اینكه تو از وزارت سپاه دفاع نكردی بلكه از همكارانت دفاع كردی.»
من خوشحالم از كاری كه كردم و همیشه به گذشته‌ام نگاه می‌كنم آن روز برایم وجدآور است.

حال به اول كار برگردیم، چه شد كه مهندس موسوی كه با دوستان شما اختلاف دیدگاه سیاسی‌اش آشكار شده بود، شما را پیشنهاد داد و چرا سال 62 كه همفكرهایتان از دولت استعفا دادند، شما استعفا ندادید؟
اولاً وقتی كه وزارت سپاه در مجلس تصویب شد، پیشنهاد سپاه من بودم. آنها هم می‌دانستند پیشنهاد سپاه یك نفر است. نفر دومی هم ندارد.
آقای موسوی در مقابل پیشنهاد سپاه می‌گفتند: «هر كسی غیر از آقای رفیق‌دوست». حتی می‌گفتند: «اگر آقای فاكر قبول كند من حرفی ندارم». مرحوم ایرانی فرمانده سپاه قم بود. می‌گفتند آقای ایرانی هم باشد حرفی ندارم. هم سپاه و هم مقام معظم رهبری كه آن موقع رئیس جمهور بودند و مجلس می‌گفتند كه باید فلانی باشد. اخیراً مشروح مذاكرات آن جلسه مجلس را كه برایم آورده بودند، دیدم كه بالاترین رأی را بین سه وزیری كه آن روز مطرح بودند من آورده بودم. از 193 نفر حاضر در مجلس 150، 160 تا موافق و 11 مخالف و 23 ممتنع بودند.
تا اینكه یك روز در مدرسه رفاه نشسته بودم، پیجرم زنگ زد و گفتند كه از دفتر رئیس جمهور تماس گرفته‌اند و آقا گفتند فوری بیا اینجا. وقتی رفتم، ایشان در اتاق مطالعه‌شان با آقای مهندس موسوی بودند. آقای مهندس موسوی استدلالشان این بود كه من با شخص شما مخالفتی ندارم. علت مخالفتم این است كه تو از اعضای سابق مؤتلفه هستی و با توجه به جناحی كه در دولت هستند و دودستگی‌ای كه ایجاد شده است، این دودستگی تشدید نشود. گفتم: «اگر بیایم و وزیر سپاه شوم تكلیفم را جنگ می‌دانم. اگر در دولت باشم بالاخره نظر خودم را خواهم گفت.» وقتی وارد دولت شدم یادم هست در دعوای دولتی - ملتی، یك روز 19 ‌تا از وزرا بودند. مسائلی از این دست مطرح شد.
وقتی رأی‌گیری كردند 9 نفر مخالف و 9 نفر موافق بودند. من رأی ندادم. آقای نبوی پرسیدند: «فلانی رأی شما چیست؟» گفتم: «اگر رأی من تعیین كننده است، جلسه بعد رأیم را می‌گویم.» از همان جا به جماران خدمت حضرت امام رفتم. عرض كردم: «از نظر اقتصاد تحصیلات دانشگاهی ندارم، ولی آنچه را كه از اقتصاد می‌دانم یا در كتاب‌های اسلامی خواندم یا از منابر شنیدم. سؤالم از شما این است كه كشاورزی و صنعت و تجارت دست مردم باشد یا دست دولت؟» امام فرمودند: «كشاورزی، مسكن، تجارت و صنایع دست مردم باشد.» این خط را از امام گرفتم. ایشان به من توصیه كردند كه دنبال كار جنگ باش، ولی رأیتان این باشد. تا آن اختلافات ایجاد شد و نامه‌ای خدمت حضرت امام نوشتیم. پاسخ امام این بود كه هر كدام از آقایان كه می‌خواهند استعفا بدهند. من پیش آقا سید احمدآقا رفتم گفتم: «تكلیف من چیست؟» گفتند: «می‌پرسم.» بعد گفتند: «امام فرمودند شما بروید دنبال جنگ.» لذا بر من تكلیف شد كه در آنجا بمانم.

یكی از كارهایی كه در آن دوره انجام دادید پشتیبانی اسلحه‌های استراتژیك برای جنگ مثل موشك‌ها و امثالهم بود.
می‌توان گفت من در روابط ایران با سه كشور سهم داشتم؛ یكی سوریه با مرحوم حافظ اسد، یكی لیبی با آقای قذافی، دیگری كره شمالی با كیم ایل سونگ. از ابتدای تشكیل سپاه با این سه كشور ارتباط برقرار كردم. تقریباً سالی دو مرتبه به كره شمالی و به سوریه و لیبی سالی چند بار می‌رفتم. قبل از وزارت، از لیبی هم برای سپاه و هم برای ارتش امكانات بسیار وسیعی برای جنگ گرفتم. در روزی كه آقای هاشمی در مجلس از من دفاع می‌كردند می‌گفتند ما می‌خواستیم برای جنگ امكانات تهیه كنیم، می‌دانستیم این امكانات در لیبی هست. هر چه هیأت فرستادیم انجام نشد. حاج محسن را كه فرستادیم كشتی‌ها و هواپیماها حركت كرد.
وقتی وزیر شدم یك بار كه اشتغالات زیادتر شده بود، تقریباً نزدیك یك سال به سوریه و لیبی نرفته بودم. رسماً دعوت شدم و قرار شد طی یك سفر رسمی بروم. در آن سفر برادرمان سردار صفوی، بسیاری از افراد رده بالای سپاه بودند. وقتی خواستم بروم اول خدمت آقای هاشمی رفتم و گفتم: «می‌خواهم به سوریه و لیبی بروم.» آقای هاشمی گفتند: «حاج محسن! ببین می‌توانی از اینها موشك بگیری؟ ما در جنگ شهرها خیلی دستمان بالاست.» گفتم: «به حول و قوه الهی تلاش می‌كنم.» از پیش آقای هاشمی رفتم خدمت مقام معظم رهبری در ریاست جمهوری. گفتم: «اولاً از شما خواهش می‌كنم لطف كنید پیامی برای اسد و قذافی به من بدهید. ثانیاً چنین داستانی شده است.» آقا فرمودند: «كار خیلی خوبی است. فكر می‌كنی چنین امكانی بشود؟» گفتم: «آقا! بالاخره می‌رویم و تلاش می‌كنیم. به امید خدا»
اول به سوریه رفتیم. اولین بار بود كه با لباس نظامی سپاه و آرایش نظامی رفته بودیم. آنها هم سنگ تمام گذاشته بودند. برادرمان صفوی به شوخی می‌گفت: «در كدام دانشگاه نظامی درس خواندید كه این‌قدر قشنگ سان می‌بینی.» در ملاقات با اسد موضوع را مطرح كردم كه علاقه شما را به انقلاب اسلامی می‌دانم و شاهد پشتیبانی‌هایتان هم هستم. به ما خیلی كمك می‌كرد. در فرودگاه دمشق آشیانه‌ای داشتیم كه از جاهای مختلف تجهیزات را جمع می‌كردیم و من هواپیما می‌فرستادم و از آنجا می‌آوردم. ایشان گفت: «ما در آتش بس با اسرائیل هستیم. روس‌ها در اینجا حضور دارند و موشك دست من نیست. دست روس‌هاست. من می‌توانم بچه‌های شما را آموزش دهم. اما موشك را برو و از قذافی بگیر. او مشكل مرا ندارد».
در مذاكراتمان، آقای جلود می‌گفت كه لیبی از انقلاب اسلامی حمایت می‌كند. در عین حال مشكل عربی بودنشان را هم مطرح كرد. ایشان نزدیك به نیم ساعت سخنرانی كرد. دیدم اینطور نمی‌شود. یكدفعه با دستم محكم زدم روی میز مذاكره بطوری كه جلود تكان خورد. گفتم دروغ می‌گویید. جلود گفت چرا؟ گفتم شما می‌گویید ایران ام‌القرای جهان اسلام است و تهران هم مركزش. در حالی كه صدام هر روز تهران را هدف قرار می‌دهد و ما تجهیزات كافی برای دفاع نداریم. گفت چه می‌خواهید. گفتم موشك. كمی تأمل كرد و گفت این كار من نیست. كار شخص قذافی است. گفتم بروید آقای قذافی را آماده كنید.
وقتی پیش قذافی رفتم چون لباس نظامی داشتم سلام نظامی دادم. در ملاقات با قذافی فقط من، سردار صفوی و سفیرمان بودیم. بعد از آن دیدار، جلود گفت كار خودت را كردی. بیایید موشك‌هایتان را ببرید.
گزارشی از جنگ برده بودم و به ایشان گفتم: «اخی‌العقید شما معتقدید تهران امّ‌القراء كشورهای اسلامی است و الان زیر میگ‌های25 شوروی بلادفاع شده است.» گفت: «خبرت را دارم كه چه برخوردی كرده‌ای.» برخورد تندی كرده بودم. گفت: «باشد.» فوری مسئول دفترش را خواست تا یك گروه از هواپیماها را بفرستد. زمانی كه هواپیماها آمدند همزمان با سفر مقام معظم رهبری شد كه خودم همراهشان بودم.
من چندین بار با هواپیمای اسلحه آمده‌ام، ولی با هواپیمای موشك نیامده‌ام. یك بار با هواپیمایی آمدم كه حامل 100 تن مهمات بود و میگ25 عراق به ما حمله كرد. فانتوم‌های ارتش دفاع كردند. شرایط طوری بود كه دقایقی چشم‌هایمان را بستیم و فكر می‌كردیم الان هواپیما پودر می‌شود. خدا نخواست و مصلحت بود كه بمانیم.
اولین موشك را كه پرتاپ كردیم و به بانك رافدین خورد، آقای هاشمی به‌عنوان فرمانده جنگ ما را دعوت كرد و فرمودند: «حاج محسن! تو با این كارت به اسلام، مسلمین و ایران عزت دادی.» این امر تعیین كننده بود.
وقتی موشك دوم را زدیم، قذافی نامه‌ای به امام نوشت كه من از شما خواهش می‌كنم جنگ شهرها را قطع كنید. من اطلاعی از این نامه نداشتم. مرحوم آقا سید احمدآقا زنگ زدند كه قذافی نامه‌ای به امام نوشته است و امام هم پاسخی برای ایشان نوشته است و گفتند، آقای رفیق‌دوست به اتفاق آقای دكتر ولایتی بروند و این پیام را به قذافی بدهند. پیام را بردیم كه همزمان با حمله‌ای بود كه انجام داده بودیم. به همین خاطر گزارش جنگ را هم بردیم. به خیمه‌ای كه قذافی برای این كارها داشت رفتیم. آقای ولایتی نامه را در آوردند و شروع به خواندن كردند و ضمن آنكه نامه ترجمه می‌شد، قذافی از اول تا آخری كه نامه خوانده می‌شد، ایستاده بود. بعد نامه را گرفت. امام فرموده بودند كه ما اصلاً شروع كننده جنگ شهرها نیستیم و به چنین شیوه‌ای هم معتقد نیستیم. ما تنها مقابله به مثل می‌كنیم. ضمن اینكه مراكز نظامی را هدف قرار می‌دهیم. آنها قطع كنند تا ما قطع كنیم. من پهلوی قذافی ایستاده بودم. چون جا نبود بنشینم. رو به دكتر ولایتی كرد و گفت: «همین‌طور كه در نامه از امام خواستم جنگ شهرها را قطع كنید» بعد رو به من كرد و گفت «ولی بزنید پدر صدام را درآورید.» بعد گفت: «ببینید آن جواب سیاسی و این جواب انقلابی است.»
یكی از الطاف و محبت‌های خدا بود كه در آن مقطع مصلحت بود كه در آن شراكت داشته باشم و خیلی در سرنوشت جنگ مؤثر بود. بعد از آن جنگ شهرها خیلی كم شد. خوشبختانه اكثر موشك‌هایی كه می‌زدیم به هدف می‌خورد. آن موشك‌ كه از شعاع یك كیلومتری كه هدف می‌گرفتیم و ممكن بود 500 متر آن طرف‌تر از هدف بخورد دقیقاً به هدف خورد. یكی از موشك‌هایی كه خودم شاسی را فشار دادم باشگاه افسران را هدف قرار دادیم و رفت و خورد به باشگاه افسران. «ما رمیت اذ رمیت ولكن الله رمی». در واقع ما نبودیم كه می‌زدیم خدا می‌زد. ما فقط مأمور به وظیفه بودیم.
شنیده‌ام كه شما با بعضی از ضدانقلاب‌های خارج‌نشین هم در زمینه ورود اسلحه همكاری داشتید.
اصلاً. برای شما ماجرایی می‌گویم. اوایل جنگ بود و همه چیز نیاز داشتیم. رسم شده بود كه چیزی درست كرده بودند و به هر كسی می‌دادند كه ما این را می‌خواهیم. رفتم به ارتش و سپاه گفتم این چه كاری است؟ شما باید بگویید اینها را به ما ندهید. از این به بعد هر كس می‌خواهد به ما اسلحه بفروشد باید چهار تا «چ» را جواب بدهد. چه دارد. چند تا دارد. چند می‌دهد. چه‌جوری می‌دهد. شما چه برای چه می‌خواهید. آنها باید بگویند چه می‌خواهند.
یكی از سلاح‌هایی كه خیلی به آن احتیاج داشتیم و جبهه به من فشار می‌آورد، موشك تاو بود. در جبهه معروف بود «یك تاو، یك تانك» و این درست بود. می دانید كه كسی كه موشك تاو را شلیك می‌كند فقط تانك را در دوربین نگاه می‌كند. وقتی تانك را دید موشك را رها می‌كند. در دوربین آن نگاه می‌كند كه تانك را ببیند، خودش با سیم هدایت می‌شود و می‌رود به هدف می‌خورد. برد موشك تاو 3 هزار و 200 متر است. موشك تاو این‌قدر ارزشمند بود. از كشورهای مختلف به ما پیشنهاد می‌كردند. می‌رفتیم و قرارداد می‌بستیم و گشایش اعتبار می‌كردیم. من دیدم با امكانات ارزی كمی كه برای دفاع داریم، نزدیك یك میلیارد دلار حبس موشك تاو بود. اعتباری كه ایجاد می‌كردیم مرتباً تمدید می‌كردند و آخر هم نمی‌دادند و حتی جریمه‌هایشان را هم می‌دادند كه 100 هزار دلار و 200 هزار دلار جریمه می‌شد، اما موشك تاو نمی‌دادند. گفتم این توطئه دشمن است. لذا متخصصین از جاهای مختلف را جمع كردم و یك موشك تاو را جلوی آنها گذاشتم و گفتم: «می‌خواهم تاو را بسازیم.» و این كار را با مهندسی معكوس كردیم. تاوی كه در ایران تولید می‌شود تاوی است كه امروز امریكا تولید می‌كند. به قول معروف نسل9 است. آنچه كه از رژیم شاه برای ما مانده بود نسل7 بود. آنچه كه الان داریم تولید می‌كنیم نسل9 است.
وقتی در سوریه بودم گفتند آقایی كه قبلاً در شهربانی ایران بوده است درخواست ملاقات دارد. اسم كوچكش كریم بود. فامیلش یادم رفته است. در هتلی كه من مهمان دولت سوریه بودم برای ملاقات آمد و حرف مرا تأیید كرد و گفت: «شما می‌خواستید از این كانال‌ها تاو بخرید، ولی ندادند. چرا نمی‌روی مستقیم از امریكا بخری؟» من به او گفتم: «اگر امریكا می‌خواست به ما تاو بدهد، از آن كانال‌ها به ما داده بود. كسی به ما تاو نمی‌دهد. ما سراغ امریكا نمی‌آییم.»

آیا این قبل از مك ‌فارلین بود؟
بله. در مورد مك فارلین هم من اصلاً اطلاع و دخالتی در این‌باره نداشتم. مصلحت بود كه وارد این جریان نشوم. شاید به دلیل روحیه‌ای بود كه داشتم اصلا مرا در جریان نگذاشته بودند.
احتیاجی نبود كه از ضد انقلاب كمك بگیریم. ما اسلحه‌های شرقی‌مان را از بلغارستان، لهستان، مجارستان و كره شمالی می‌خریدیم و بعد وقتی به جمهوری خلق چین وصل شدیم، كشتی‌های 30، 40 هزار تنی از جمهوری خلق چین می‌خریدیم. اسلحه‌های غربی‌مان را هم مستقیماً از دولت بی‌طرف سوئیس می‌خریدیم. بنابراین هیچ وقت نیاز نبود سراغ ضد انقلاب برویم و از آنها برای این كار كمك بگیریم.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین