کد خبر: ۲۰۰۸۹۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:

مردی که چهار بار زنده شد! +عکس

پروفسور «لو داویدوویچ لندو» در سال ۱۹۰۸ در باکو به دنیا آمد. او یکی از مشهورترین فیزیکدان‌های شوروی سابق بود.
یک پزشک: پروفسور «لو داویدوویچ لندو» در سال ۱۹۰۸ در باکو به دنیا آمد. او یکی از مشهورترین فیزیکدان‌های شوروی سابق بود. از جمله کارهای او می‌توان، به تئوری کوانتومی دیامغناطیس، نظریه ابرمیعان و نظریه گذار فاز درجه دو، نظریه گینزبورگ-لانداو در ابررسانایی، اصطکاک لانداو در نظریه پلاسما و هم‌چنین قطب لانداو در الکترودینامیک کوانتوم اشاره کرد.

اما در ۷ ژانویه سال ۱۹۶۲ او تصادف سختی کرد. به همین بهانه ما در این پست، با هم مرور می‌کنیم که چگونه پزشکان به کمک او شتافتند و چگونه از مرگ او جلوگیری کردند.

این نوشته در قالب چند مقاله در چند شماره پی در پی مجله دانشمند در دهه ۱۳۴۰ منتشر شد. مرور این مقالات قدیمی می‌تواند از آن جهت ارزشمند باشد که به ما نشان می‌دهد که در طی پنج دهه که از آن دوران گذشته، شیوه برخورد ما با بیماران تصادفی (تروما) چقدر تغییر کرده است.

تا جایی که ممکن بود، متن این گزارش را بدون تغییر آورده‌ام، اما هر جا لازم بوده، توضیحاتی اضافه کرده‌ام.

لانداو در کرانه‌‌های دریای خزر در شهر باکو در سال ۱۹۰۸ به دنیا آمد. پدرش یک مهندس نفت و مادرش پزشک بود. لانداو در سال ۱۹۲۱ در سن ۱۳ سالگی دیپلم دبیرستان گرفت و پس از یک سال تحصیل در رشته اقتصاد تغییر رشته تحصیلی داده و رشته ریاضیات و فیزیک که مطلوب او بود، انتخاب کرد. او در این زمان جوان‌‌ترین دانشجوی دانشگاه باکو بود.



لانداو در ۱۶ سالگی (۱۹۲۴) موفق به دریافت درجه دکترا در رشته فیزیک و ریاضیات گردید و برای ادامه تحصیل عازم دانشگاه لنینگراد شد. لانداو در ۱۹سالگی دکترای دوم خود را از دانشگاه لنینگراد به دست آورد. در این سال‌‌ها بود که پروفسور لانداو مطالعات زیادی در فیزیک اتمی به عمل آورده بود. وی در این ایام برای افزایش معلومات خود به کشورهای آلمان، دانمارک و انگلستان مسافرت کرد و با دانشمندان مشهوری مانند پروفسور ورنر ‌‌هیس‌‌برگ (Heisenberg) در لاییزیک و ماکس‌‌ هورن (Horn) در کوتینگن و بوهر (Bohr) در کپنهاک و لرد‌‌ روتورفورد (Rutherford) دارندگان جایزه نوبل جهانی آشنا شد. وی در سال ۱۹۳۱ به استادی دانشگاه لنینگراد نائل شد.

لانداو در ۲۵ سالگی به ریاست انستیتوی فیزیک تئوری آکادمی خارکف در اوکراین منصوب شد. او در سال ۱۹۳۵ رئیس سمینار فیزیک دانشگاه خارکف شد و درجه پروفسوری دریافت داشت.

پروفسور لانداو در سال ۱۹۳۷ به سِمت رئیس انستیتوی مسائل فیزیکی مسکو انتخاب شد و در همین سال بود که با دانشجویی دختر به نام کنکوردیا کورا که در رشته شیمی تحصیل می‌‌کرد، آشنا گردید. در سال ۱۹۳۸، پروفسور لانداو از طرف حکومت شوروی به اتهام جاسوسی به نفع کشور آلمان بدون دادرسی به ده سال زندان محکوم شد ولی در سال ۱۹۳۹ وی به کمک یکی از دوستان خود که در کرملین نفوذ زیادی داشت توانست از زندان آزاد شده و به کار اولیه خود در انستیتوی مسائل فیزیکی مسکو مشغول به کار شود.



لانداو در سال ۱۹۴۲ با دوشیزه کورا ازدواج کرد. ثمره این زناشوئی سال بعد پسری به نام ایگور بود. پروفسور لانداو در سال ۱۹۴۵ به عنوان بهترین دانشمند فیزیک تئوری شوروی شناخته شد و به عضویت رسمی آکادمی علوم شوروی انتخاب گردید بدون آنکه عضو حزب کمونیست باشد درحالی‌‌که این امر بسیار دشوار و شاید تقریباً محال بود. پروفسور لانداو طی این سال‌‌ها موفق به دریافت عالی‌‌ترین نشان‌‌ها و مدال‌‌ها از جمله مدال استالین و لنین گردید.

جایزه نوبل و سانحه اتومبیل

بامداد روز ۷ ژانویه ۱۹۶۲، پروفسور لانداو که با اتومبیل خود در خیابان دیمیتروسگی در مسکو می‌‌گذاشت، با اتومبیل دیگر به شدت تصادف کرد. شدت این تصادف به حدی بود که وی به حد وحشتناکی مجروح گردید. لحظه‌‌ای بعد جسد نیمه‌‌جان و خون‌‌آلود پروفسور در روی تخت جراحی بیمارستان شماره ۵۰ مسکو قرار داشت.

دکتر نینا جگوراآسیستان، سرپزشک بیمارستان درحالی‌‌که بدن خون‌‌آلود پروفسور را معاینه می‌‌کرد متوجه جراحات زیر شد:

- شکستن ۹ دنده که برخی به سختی صدمه دیده بود.

- تجمع هوا در فضای جنب (پلور) ریه چپ (Pneumothorax – نوموتوراکس)

- روی هم خوابیدن ریه (Collaps ریوی)

- تجمع خون در فضای جنب ریه -

- تنها قسمت کوچکی از ریه راست قادر به عمل است

- خردشدن استخوان‌‌های لگن خاصره و ورود تکه‌‌های استخوان به شکم

- خردشدن استخوان‌‌های قسمت بالای لگن خاصره

- شکستن استخوان ران چپ در انتها

- ضربان قلب نامرتب و غیرعادی

و خون‌‌ریزی داخل مغز در نقاط مختلف

نوموتوراکس چیست؟

ممکن است در بعضی از فیلم‌های سینمایی بیمارانی را که دچار چنین مشکلی شده‌اند را دیده باشید یا اینکه اصلا خودتان در بیمارستان، بیمارانی را دیده باشید که لوله‌ای به قفسه سینه آنها متصل شده است.

در اینجا به زبان ساده نوموتوراکس را برایتان توضیح می‌دهد. این واژه Pneumothorax دو قسمت دارد، بخش اول آن (نومو) به معنی هوا است و بخش دوم آن (توراکس) به معنی قفسه سینه.

دور ریه‌های ما را پرده‌ای به نام جنب احاطه می‌کند، این پرده متشکل از دو لایه است و فضای اندکی بین این دو لایه وجود دارد. حالا اگر تحت شرایطی هوا وارد این فضا (فضای جنب) شود و حجمش فوق‌العاده زیاد شود، می‌تواند به ریه‌ها فشار آورد، طوری که از ورود هوا به ریه‌ها جلوگیری کند. به این حالت در پزشکی نوموتوراکس گفته می‌شود.

در تصویر زیر یک ریه سالم با یک ریه دچار نوموتوراکس مقایسه شده است، همان طور که می‌بینید ریه دچار نوموتوراکس، روی هم خوابیده است.



نوموتوراکس می‌تواند به صورت خودبخودی یا بعد از تصادف‌ها رخ بدهد.

درمان نوموتوراکس هم این است که لوله‌ای را فضای جنب کنند تا هوای وارد شده به فضای جنب خارج شود و ریه، دوباره باز شود. (chest tube)

به داستان بازمی‌گردیم:

دکتر آسیستان پس از معاینه جسد نیمه‌‌جان پروفسور لانداو تقریباً ناامید به نظر می‌‌رسید زیرا هر یک از این جراحات کافی بود که مرد سالمی را ناتوان و نابود سازد. آسیستان بلافاصله دست به کار شد. به بیمار خون تزریق شد، تنفس مصنوعی آغاز گردید، قلب با مراقبت تقویت می‌‌شد تا این وضع دوام‌‌پذیر شود.

رئیس بیمارستان دستور داد یک شورای پزشکی بزرگی برای بررسی وضع پروفسور تشکیل شود. بعدازظهر آن روز همسر، تمام دوستان و همکاران پروفسور در اطراف وی در بیمارستان جمع شده بودند. بیست تن پزشک و جراح معروف مسکو مشغول مطالعه و مشورت درباره حال بیمار بودند. در میان این جمع پروفسور نیکولائی‌‌ ایوانویچ که بهترین متخصص اعصاب شوروی و رئیس کلینیک اعصاب مسکو و عضو آکادمی شوروی بود دیده می‌‌شد.

پروفسور ایوانویچ در معاینه اولیه از بیمار مشاهده کرد که هیچ‌‌گونه آثار زندگی وجود ندارد. جریان نبض قطع شده بود و تقریباً هیچ‌‌گونه آثار عکس‌‌العمل ماهیچه‌‌ای به چشم نمی‌‌خورد.

در ساعت چهار بعدازظهر جلسه مشاوره پزشکی تشکیل شد. در درجه اول امکانات مبارزه قطعی با مرگ پروفسور بررسی شد و نتیجه ‌‌این بود که در این وضع بیمار و جراحات سنگین، هر گونه اقدام جدی منجر به مرگ خواهد شد.

ولی انتظار، نیز خطراتی داشت که جبران‌‌ناپذیر بود؛ در مرحله اول شکستگی سر و خون‌‌ریزی داخلی مغز بسیار بغرنج به نظر می‌‌رسد. تنها کنترل عمل مغز و دستگاه تنفسی بود زیرا بیمار بسیار آرام، ضعیف و غیرمنظم تنفس می‌‌کرد. آن قسمت از مغز که وظایف تنفس را به عهده داشت سالم و بقیه قسمت‌‌ها به‌‌کلی از کار افتاده بود. نور و ضربه سوزن در بدن بیمار، هیچگونه عکس‌‌العملی نداشت. امکان آن می‌‌رفت که بر اثر پاره‌‌شدن رگ‌‌های داخل مغز خون‌‌ریزی به وجود آمده و یا بر اثر جمع‌‌شدن مایع زیاد در مغز، فشار داخلی ازدیاد یافته باشد.

با معاینه دقیق متخصصین و جراحان مغز نظر بر این شد که با وجود خطرات زیاد، عمل مغز اجباری است. بلافاصله پس از چند دقیقه قسمت جلوی جمجمه توسط سه پروفسور روسی به نام‌‌های Kornianski، Irger و Fjodorow برداشته شد، خوشبختانه اثری از هماتوم (Hematom) یا خون‌‌ریزی مغز مشاهده نشد، ولی وجود خون‌‌ریزی و تولید لخته خون بعید به نظر نمی‌‌رسید و امید می‌‌رفت که این خون لخته خودبه‌‌خود جذب شود.

بیمار پس از پانسمان به اتاق خود منتقل شد.

نکته:  تا دهه ۱۹۷۰ از سی تی اسکن برای تصویربرداری بافت‌های داخل بدن و مغز استفاده نمی‌شد و پزشکان بیشتر به شیوه‌های تصویربرداری ساده و معاینات بالینی متکی بودند.



عکس: یک دستگاه سی تی اسکن اولیه

در اینجا بد نیست به ۳ نوع عمده خونریزی مغزی اشاره کنم:

۱- خونریزی ساب‌دورال: پرده‌ای به نام دورا dura مغز را می‌پوشاند. اگر خون و لخته در این فضا جمع شد و به تدریج جمع شود، می‌تواند روی بافت زیرین مغز فشار بیاورد و منجر به کاهش سطح هوشیاری و مرگ شود.

۲- خونریزی اپیدورال: در این حالت خون بین لایه پوشاننده مغز یا همان دورا و جمجمه جمع می‌شود.

۳- خونریزی داخل بافت مغز که می‌تواند در نتیجه تروما، مشکلات عروقی، پرفشاری خون، تومورهای مغزی، اختلالات خونی، یا حتی بعضی از مواد مثل کوکائین و آمفتامین رخ بدهد.



دکتر تئودروف جراح و دکتر جوانی به نام لوچکوف، کشیک شبانه را به عهده گرفتند. در ساعت سه بعد از نیمه‌‌شب، دکتر لوچکوف مشاهده کرد که تنفس بیمار قطع شده است. در لوله تنفس خون لخته ایجاد شده بود و چون بیمار قدرت سرفه و عکس‌‌العمل دیگری نداشت به خفگی دچار گردیده بود.

صورت بیمار که تا لحظه‌‌ای قبل مات بود، به رنگ بنفش درآمد. دکتر لوچکوف بلافاصله با کارد جراحی گلوی بیمار را برید (Tracheotomy )، در این حالت هیچ‌‌گونه احتیاجی به داروی بیهوشی نبود زیرا پروفسور لانداو احساس هیچ دردی را نمی‌‌نمود. پس از بازشدن لوله تنفس، یک قطعه بزرگ خون لخته‌‌شده خارج شد. دکتر تئودروف با تعبیه لوله لاستیکی در مجرای تنفسی، تنفس مجدد بیمار را میسر کرد. تمام این جریانات بیش از دو دقیقه به طول نیانجامید. دوباره پس از پانسمان و بانداژ، بیمار حالت قبلی خود را به دست آورد.

نکته: در تراکئوتومی، ناحیه جلو گلو باز می‌شود، تا لوله‌ای داخل نای یا تراشه گذاشته شود و ورود و خروج هوا میسر شود.



روز بعد یعنی در تاریخ ۸ ژانویه ۱۹۶۲ برای اولین بار در تاریخ پزشکی جهان، یک‌‌صد تن پزشک و کارشناس معروف شوروی که در مسکو حضور داشتند در بیمارستان شماره ۵۰ مسکو به منظور یک جلسه مشاوره پزشکی جمع شدند. ریاست این جلسه را پروفسور گراش‌‌ چنکف به عهده داشت، در این جلسه پروفسور بوریس‌‌ بوردنکو رئیس انستیتوی جراحی مسکو حضور داشت.

در همین جلسه مشاوره، عالی‌‌ترین و معروف‌‌ترین کارشناسان آنتی‌‌بیوتیک، میکروب‌‌شناس، اعصاب، بیماری داخلی، جراحی، کارشناسان کلیه، مجاری ادرار، جهاز داخلی، ریه، مغز، حلق‌‌ و بینی، خون، تغذیه، جراحی استخوان و غیره حضور داشتند.

پروفسور گراش‌‌ چنکف در ابتدای سخنرانی گفت:

ما این جلسه تاریخی و بزرگ را برای نخستین بار در جهان پزشکی، مرکب از عالی‌‌ترین پزشکان و دانشمندان تشکیل می‌‌دهیم تا جان مرد دانشمندی که شهرت بین‌‌المللی دارد نجات دهیم و با تمام قوا از مرگ وی جلوگیری کنیم.

پروفسور گراش ‌‌چنکف می‌‌گوید: چه از نظر پزشک و چه از نظر همکاران پزشکی و کارشناسان دیگر، یک تیم مجهز و متعددی نظیر آن‌‌وقت که بهترین و مسلط‌‌ترین پزشکان و کارشناسان کشور درباره یک بیمار مشورت می‌‌نمودند تا حال تشکیل نشده بود.

سرجی‌‌ کاپیتزا (Kapitza) فرزند رئیس انستیتوی امور فیزیکی مسکو که خود دانشجوی رشته فیزیک بود مأمور نصب یک تلفن در اتاق لانداو گردید. بلافاصله تلفن مخصوصی در اتاق بیمار کار گذارده شد که امکان داشته به وسیله آن با تمام نقاط کشور و خارج، تماس تلفنی حاصل کرد.

در چند اتاق بیمارستان، کارشناسان مشغول مشورت درباره چگونگی مداوای پروفسور لانداو بودند. بیمار در حالت اغما، تنها تنفس طبیعی ضعیف او که به وسیله لوله اکسیژن صورت می‌‌گرفت نشانه و اثری از زنده بودن او بود. تغذیه به وسیله تزریق در رگ‌‌ها انجام می‌‌شد و همچنین مرتباً داروهای آنتی‌‌بیوتیک ضدعفونی تزریق می‌‌گردید.

صبح روز بعد، ۹ ژانویه، فشار نخاعی-مغزی در سر افزایش یافت و چنانچه واکنشی از طرف پزشکان صورت نمی‌‌گرفت امکان ترکیدن شرائین مغز و در نتیجه فلج‌‌شدن قسمت بیشتر بدن و اعضای رئیسه بدن بود. در این صورت، ناگزیر تنفس و رسیدن اکسیژن کافی به بدن موقوف شده و به همین لحاظ به نظر عده‌‌ای مرگ مجروح حتمی بود.

جهت مبارزه با این فشار مغز تجویز شد که موادی تزریق شود تا مایعات مغز را جذب و از جمع‌‌شدن مایع و ازدیاد فشار جلوگیری کند. برای این کاردارویی به نام مانتیول لازم بود. فوراً اطلاع حاصل شد که ماده لازم در مسکو به حد کافی موجود نیست. بلافاصله رئیس انستیتوی مسائل فیزیکی، پروفسور کاپیتزا تلگرافی به یکی از دوستان خود در لندن که پروفسوری بود مخابره کرد تا این ماده با هواپیما به مسکو ارسال شود. چون پروفسور مزبور در لندن نبود، تلگرام به دانشمند فیزیک انگلیسی، سرجون‌‌ کارگرافت رسید. وی بلافاصله از دبیر شورای پزشکی انگلستان در این مورد کمک خواست.او پیشنهاد نمود که از ماده جدید داروی انگلیسی به نام اورافیل (Ureaphil) استفاده گردد.

نکته: مانیتول یک قند الکلی است که در مایع خارج‌سلولی باقی می‌ماند و موجب افزایش فشار اسموتیک پلاسما (یا ادرار) می‌شود، در نتیجه موجب افزایش جریان آب از بافتها به داخل مایع میان بافتی می‌شود.

این دارو لحظه‌‌ای بعد به فرودگاه فرستاده شد و چون هواپیمایی مستقیماً به مسکو پرواز نمی‌‌کرد، با مسافر اولین هواپیمایی که به ورشو پرواز می‌‌کرد به این شهر ارسال شد. در ورشو کارمند سفارت شوروی این دارو را تحویل گرفت و بلافاصله با هواپیمای مخصوص به مسکو مسافرت نمود. در فرودگاه مسکو یک فیزیک‌‌دان جعبه دارو را تحویل گرفت و بلافاصله به بیمارستان حمل شد، همه این مدت از ۷ ساعت تجاوز نکرد.

بر اثر تزریق داروی رسیده، فشار مغز تنزل کرد ولی ملاحظه شد که با وجود تزریق زیادی از مواد ضدعفونی اثری در بیمار پدید نیامد و عفونت شدیدتر شده است. پزشکان داروهای آنتی‌‌بیوتیک راهی در برابر این معما در پیش نداشتند. پروفسور گراش ‌‌چنکف اطلاع حاصل کرد که بیمار سال‌‌های متوالی در مقابل جزئی ناراحتی (سرماخوردگی) از این داروها استفاده می‌‌کرده و به همین علت در مقابل داروهای آنتی‌‌بیوتیک روسی مصونیت پیدا کرده بود. به همین دلیل، پزشکان از تجویز داروهای آنتی‌‌بیوتیک در موارد غیرضروری خودداری کرده و جز در حالات غیرعادی از مصرف این داروها جهت بیمار خودداری کردند.

بلافاصله پروفسور روسی لیف‌‌شیتز (Lifschitz) به همکار خود در انگلستان (آکسفورد) دکتر روبرت ‌‌ماکسول تلگراف کرد که چند نوع داروهای آنتی‌‌بیوتیک جدید جهت بیمار ارسال دارند. دکتر ماکسول در انگلستان با مطالعات و تزهای پروفسور لانداو آشنا بود و مقداری از آن‌‌ها را نیز به زبان انگلیسی ترجمه کرده بود. وی بلافاصله شش نوع داروی آنتی‌‌بیوتیک جدید را که آخرین کشفیات جهان پزشکی بود تهیه و به وسیله هواپیمای مسافربری تندرو کومت که آماده پرواز به مسکو بود ارسال داشت.

ماکسول تلگرافی به آمریکا مخابره کرد تا داروی جدید دیگری که در آمریکا تازه کشف شده بود بلافاصله به مسکو ارسال دارند، تمام این داروها در اسرع وقت به مسکو رسید.

علاوه‌‌ بر این، داروهای آنتی‌‌بیوتیک دیگری از بلژیک، آلمان، چک‌‌اسلواکی و دانمارک به مسکو فرستاده شد که همه از تازه‌‌ترین داروهای آنتی‌‌بیوتیک بوده و مورد استفاده قرار گرفت.

خطر عفونت با تجویز داروهای آنتی‌‌بیوتیک برطرف شد ولی حالت بیمار در شب ۱۰ ژانویه بسیار خطرناک بود. پروفسور علیم‌‌ دمیر (Alim Damir) تا صبح در اتاق بیمار حاضر بود. تنفس سریع و بدون نظم بیمار در ساعت سه بعد از نیمه‌‌شب قطع شد.

در جلسات قبلی مشورتی پزشکان، این حالت مطرح گردیده بود و دو دستگاه تنفس مصنوعی سوئدی (Angstrom) در بیمارستان آماده استفاده بود. چنانچه هر دو دستگاه نیز از کار می‌‌افتاد متخصصان حاضر بودند تا بلافاصله آن را به کار اندازند. تنها چندثانیه تنفس بیمار قطع شده بود که دستگاه تنفس شروع به کار کرد. یک بار دیگر مرگ حتمی پروفسور لانداو برطرف شد و حالت تنفس مصنوعی برقرار گردید.

سرعت تنفس هر انسان از طریق مغز هدایت می‌‌شود. مغز اطلاعات دقیقی از بدن کسب و پس از تجزیه و تحلیل، دستوراتی صادر می‌‌کند تا میزان اکسیژن خون را در حد معینی ثابت نگه‌‌دارد. در مورد پروفسور لانداو چون قسمت اعظم ریه مجروح بود، جذب اکسیژن به حد کافی امکان‌‌پذیر نبود و میزان اکسیژن خون بیمار به نصف مقدار معمول تنزل کرد.

چون مقادیر زیادی سلول مرده در بدن بیمار موجود بود، حرارت بدن نیز ترقی کرده بود. با ازدیاد حرارت، بدن احتیاج به اکسیژن بیشتری دارد و به همین علت، دستگاه تنفس مصنوعی با سرعت بیشتری کار می‌‌کرد. در این موقع، حرارت بدن پروفسور لانداو بین ۴۰ و ۴۱٫۹ درجه متغیر بود و این حرارت برای افراد عادی و بیماران همواره خطرناک است.

خطر دیگری که زندگی لانداو را به خطر انداخته بود زخم‌‌های درونی معده و روده بود. میزان این جراحات معلوم نبود ولی تورم و اختلال جهاز هاضمه نشان می‌‌داد که این زخم‌‌ها بسیار سنگین است.

نکته: Cushing ulcer: به زخم‌های دستگاه گوارش که در نتیجه افزایش فشار داخل مغزی ایجاد می‌شوند، زخم‌های  Cushing  گفته می‌شود. ظاهرا در آن زمان قبل از ایجاد این عارضه، دارویی برای پیشگیری از آن تجویز نشده بود.

در این موقع که غذا شامل سفیده و گلوکز بود از رگ‌‌ها به بیمار تزریق می‌‌گردید.

نکته: به این کار Parenteral nutrition می‌گویند که به معنی دادن غذا از طریق وریدها است. از این طریق گلوکز، اسیدهای آمینه، لیپید، ویتامین‌ها و عناصر معدنی به بیمار رسانیده می‌شد.

در برابر این حالت به هیچ‌‌وجه اقدامی میسر نبود (البته در آن زمان) زیرا امکان آن می‌‌رفت که با جزئی حرکت، خون‌‌ریزی و زخم‌‌های بیمار شدیدتر شود.

در این لحظه معلوم شد که سموم بدن بیمار در حال ازدیاد است و این نشانه آن بود که بدن بیمار دیگر قادر به کنترل مواد و برطرف‌‌کردن مواد سمی موجود نیست.
تنفس و تغذیه مصنوعی خطراتی دربرداشت از جمله میزان مواد اضافی و کمبود در بدن است. به همین دلیل می‌‌بایستی هر سه ساعت یک‌‌بار میزان موجودی مواد بدن، تجزیه و مواد کمبود تزریق گردد و همچنین مواد اضافی به وسیله داروهای مختلف خنثی شود و این خود کاری بسیار دشوار ولی ضروری بود.

تمام افرادی که گروه خون بیمار را داشتند آماده برای اهدای خون بودند و از این لحاظ هیچ‌‌گونه اشکالی در میان نبود. در روز چهارم کلیه‌‌های بیمار نیز از کار افتادند و این دیگر قوز بالای قوز بود.

مواد سمی خون که به وسیله کلیه‌‌ها، آن هم به نحو ناقصی جذب و دفع می‌‌شد، در بدن بیمار جمع شد، از طرفی عفونت کاملاً برطرف نشده بود. حرارت بدن زیاد، فشارخون متغیر و هر لحظه بیم آن می‌‌رفت که قلب به‌‌طور ناگهانی از کار بیفتد.

در روزهای سوم و چهارم بیماری پروفسور لانداو، هر ساعت در اتاق بیمار جلسه مشورتی شامل بهترین پزشکان و متخصصان معروف جهان تشکیل می‌‌شد، حتی شب‌‌ها استادان و متخصصان در بالین وی کشیک داشتند. چندین پروفسور معروف به‌‌طور دسته‌‌جمعی مشغول مداوای او بودند تا آخرین شعله زندگی پروفسور لانداو را محفوظ نگه‌‌دارند. این مساعی در مورد بیماری به عمل می‌‌آید که کاملاً از نظر اطلاعات پزشکی غیرقابل معالجه به نظر می‌‌رسید و در نظر اول به عقیده هر پزشکی غیرقابل درمان شناخته شده است.

در بعدازظهر روز چهارم، حرارت بدن بیمار به ۴۱٫۹ درجه رسید و ضربان قلب نامنظم بود. در این لحظه ناگهان ضربان نبض قطع شد و فشارخون به صفر رسید. پروفسور گراش‌‌ چنکوف و دکتر نینا لیگورووا از بیمار قطع امید کردند زیرا حتی عکس‌‌العملی در چشم بیمار نیز مشاهده نمی‌‌شد. تاریخ ۱۱ ژانویه پروفسور لاندا از تمام جنبه‌‌های پزشکی مرده تلقی می‌‌شد.

برای بار سوم و چهارم باز قلب از کار ایستاد و پزشکان ناگزیر دست به معالجات فوری تازه‌‌ای زدند. یک پروفسور دانشگاه پراگ پس از مشاهده بیمار گفت: یک معجزه باید صورت گیرد تا پروفسور لانداو بتواند زنده بماند.

پزشکان عالی‌‌مقامی که بر بالین پروفسور لانداو ایستاده بودند در این لحظه دست به کار عجیبی زدند. آن‌‌ها پنج رشته برای تجدید حیات به بدن بی‌‌جان پروفسور اتصال دادند تا اعمال زیستی به کار افتد:

اول، یک رشته لوله را فوراً داخل ریه‌‌ها ساختند و دستگاه مصنوعی تنفس به وسیله این لوله، عمل ریه‌‌ها را انجام می‌‌داد.

دوم، یک رشته وارد معده ساختند تا تغذیه بدن او را مصنوعاً از طریق فرستادن مایعات غذایی انجام دهد.

سوم، یک رشته وارد ورید وی ساختند تا مستقیماً تغذیه بدن او را از راه خون انجام دهد.

لوله‌‌های چهارم و پنجم، مواد زائد بدن بیمار (پیشاب و مدفوع) را خارج می‌‌ساختند.

در این لحظات مغز بیمار هیچ‌‌گونه واکنشی نداشت. ظاهراً هدایت اعمال بیولوژی بدن از راه مغز کاملاً قطع شده بود. پیش از همه، اقدامات جدی و فوری برای به کارانداختن قلب پروفسور لانداو صورت گرفت.

کارشناسان قلب از راه بازوی چپ، خون تازه با فشار داخل رگ‌‌های وی ساختند. در این لحظه فقط صدای دستگاه تنفس مصنوعی سکوت مرگ‌‌بار بیمارستان را می‌‌شکست. همین که این پنج دستگاه با کوشش کارشناسان و پزشکان شروع به کار کرد، پس از چند ثانیه فشارسنج خون، آهسته شروع به حرکت کرد و این خود نشانه آن بود که جان به بدن بیمار دمیده می‌‌شود. کم‌‌کم افزایش فشار خون تا دو برابر حد معمول رسید.

در این لحظه برای تنظیم جریان خون، داروی آدرنالین به بیمار تزریق شد. پزشک کارشناس قلب در این زمان با گوشی مخصوص خود انتظار ضربان قلب پروفسور را می‌‌کشید. چند لحظه نگذشت که ناگهان قلب به آرامی دوباره شروع به کار کرد؛ ابتدا غیرمنظم ولی بعداً به طور مرتب به کار افتاد.

یک‌‌بار دیگر پروفسور لانداو به کوشش استادان و پزشکان و کارشناسان معروف در مبارزه با مرگ پیروز شد.

پروفسور گراش ‌‌چنکف عقیده داشت که بیمار دارای قلبی بسیار سالم و قوی است زیرا پروفسور لانداو در طول زندگانی خود، نه سیگار می‌‌کشید و نه نوشابه‌‌ الکلی می‌‌نوشید و به این دلیل با وجودی که در حادثه تصادف، قلب پروفسور صدمه فراوان دیده بود، باز هم پس از آن توقف نسبتاً طولانی، دوباره به کار افتاد و این امر خود قدرت قلب بیمار را نشان می‌‌داد.

در کریدور بیمارستان گروه زیادی از دانشمندان فیزیک و ریاضی‌‌دانان معروف جمع شده بودند تا از کوشش‌‌های پزشکان معالج بیمار آگاهی حاصل کنند.
در این لحظه پروفسور گراش‌‌ چنکف که توانسته بود قلب بیمار را به راه اندازد وارد کریدور شد و زنده‌‌شدن پروفسور را به اطلاع دوستانش که با بی‌‌صبری انتظار وی را می‌‌کشیدند رسانید.

شب سپری شد و روز ۱۲ ژانویه خطری متوجه بیمار نشد ولی ضعف شدید و ناراحتی‌‌های دیگر امیدی برای ادامه حیات بیمار به پزشکان معالج نمی‌‌داد. مع‌‌الوصف پزشکان و جراحان جداً تصمیم گرفته بودند به کمک دانش پزشکی و جراحی او را زنده نگه‌‌دارند.

در این موقع پروفسور زدنک کونز (Zdenek Kunz) دانشمند معروف نورولوژی (Neurology) بنا به دعوت دوستان لانداو از پراگ به مسکو پرواز کرده و به بیمارستان رسیده بود.

وی پس از معاینه دقیق بیمار اظهار داشت که زخم‌‌ها و عفونت بدن بیمار چنان سنگین است که امیدی به ادامه زندگی پروفسور لانداو نمی‌‌باشد.
وی حتی نتوانست از ابراز تعجب و اظهار این نکته خودداری کند که چگونه بیمار توانسته است تا این لحظه به زندگی خود ادامه دهد درحالی‌‌که باید چند روز پیش در همان لحظات اول، زندگی را بدرود گفته باشد. به عقیده این دانشمند تنها یک معجزه می‌‌توانست زندگی را به پروفسور لانداو بازگرداند زیرا به عقیده این استاد، با تغذیه مصنوعی از راه خون و به علت مسدود بودن راه معده پس از مدتی مسمومیت بدنی را تولید می‌‌کنند. پروفسور ردنک کونتز به دنبال این اظهار عقیده به پراگ مراجعت کرد.

یک پروفسور معروف لهستانی پیش‌‌بینی کرده بود که روز ۱۴ ژانویه حال عمومی بیمار به‌‌خاطر مسمومیت شدید بدن شدت پیدا خواهد کرد و همین‌‌طور هم شد. علاوه بر آن، بیماری برونشیت، هر دو ریه پروفسور لانداو را از کار انداخته بود.

در همین روز (۱۴ ژانویه) درحالی‌‌که هفت روز از تصادف اتومبیل با پروفسور می‌‌گذشت، برای بار دیگر قلب پروفسور از کار افتاد و تنفس بیمار قطع شد.
باز هم پزشکان به کمک لوله‌‌های مخصوصی ریه‌‌ها را از مواد زائد تخلیه کرده و توانستند دوباره قلب را به کار اندازند.

حال بیمار به همین نحو بحرانی بود تا روز ۱۶ ژانویه که بار دیگر قلب پروفسور لانداو از کار افتاد. پزشکان و جراحان روسی این بار نیز توانستند که قلب ازکارافتاده پروفسور را به کار اندازند. اینک دو هفته از تصادف اتومبیل می‌‌گذشت ولی پروفسور کماکان در حال بیهوشی به سر می‌‌برد.

چند روز پیش از پنجاه‌‌وچهارمین سال تولد پروفسور لانداو یعنی روز ۲۲ ژانویه فشار مغز ترقی کرد و کلیه‌های بیمار از کار افتادند. دوباره به منظور به کار انداختن کلیه‌‌ها، همه فعالیت پزشکان و جراحان روسی آغاز شد تا آنکه پس از چند ساعت تلاش، دوباره کلیه‌‌ها به کار افتاد و اعمال خود را از سر گرفت.
در این لحظات بود که رنگ بدن بیمار به حال عادی برگشته بود و تمام دوستان پروفسور، امیدوار به زنده‌‌ماندن وی شدند.

در این موقع بانو لانداو (کورا Cora)، به علت شوکی که به اعصاب وی وارد آمده بود در یکی از آسایشگاه‌‌های پیرامون مسکو بستری بود و هیچ‌‌گونه اطلاعی از وضع مزاجی همسر خود نداشت.

تا آن روز هر چند ساعت یک‌‌بار یک جلسه مشاوره پزشکی شامل کلیه پزشکان، جراحان و کارشناسان معروف که عده‌‌شان بیش از شش نفر بود در بیمارستان تشکیل و آخرین گزارش‌‌های حال بیمار را مورد بررسی قرار داده و اظهار عقیده برای آینده می‌‌کردند و روش‌‌های تازه‌‌ای برای نجات‌‌دادن جان پروفسور اتخاذ می‌‌کردند.

ناگهان پوست‌‌های بدن پروفسور به‌‌خاطر آنکه کبد و کیسه صفرا از فعالیت بازماند رو به زردی شدیدی گذاشت. در این موقع پزشکان برای مداوا دست به کار فوری شدند و در نتیجه پس از چند ساعت تلاش، کبد و کیسه صفرا کار خود را آغاز کردند.

تا این موقع تنها نکته‌‌ای که مورد توجه و اقدام پزشکان قرار گرفته بود موضوع شکستگی استخوان‌‌ها بود که پزشک کارشناس Orthoped هیچ راهی برای مبارزه با آنان در دسترس نداشتند، زیرا کوچک‌‌ترین حرکت بیمار، شکستگی را بیشتر و خطر بیشتری را متوجه بیمار می‌‌ساخت. زیرا فرضاً گچ‌‌گرفتگی استخوان‌‌ها مستلزم حرکت بیمار بود و این کار به هیچ‌‌وجه به صلاح نبود. استخوان‌‌های لگن خاصره در حالت غیرطبیعی به هم جوش خورده و همین کار سبب شد که پای چپ پروفسور پنج سانتی‌‌متر کوتاه‌‌تر از پای راست شود.

در ایام بعدی با هزاران کوشش مداوم به تدریج کار معده و روده پروفسور به طور طبیعی شروع شد. تا آن زمان تغذیه از راه خون صورت می‌‌گرفت متوقف شد و غذا به وسیله لوله نازکی مستقیماً وارد معده می‌‌شد. در این موقع پروفسور من‌‌شیکف کارشناس تغذیه و سایر دوستانش شروع به کار تقویت بیمار کردند. آن‌‌ها لیستی از غذاهای مقوی را تهیه کردند که باید به تدریج در اختیار پروفسور قرار داده می‌‌شد.

به خلبان روسی یکی از هواپیماهای مسافربری که به آفریقا می‌‌رفت سفارش شد مقدار زیادی میوه‌‌های تازه مقوی آفریقایی برای بیمار بیاورد. از نقاط دیگر جهان غذاهای مقوی و میوه‌‌های مختلف خواسته شد که طی مدت کوتاهی در اختیار پزشکان معالج قرار داده شد که به بیمار بدهند…

با وجود همه کوشش‌‌ها هنوز خطر مرگ برطرف نشده بود و یک پروفسور کانادایی معتقد بود باید مغز پروفسور لانداو عمل جراحی شود!

پروفسور علیم ‌‌دمیر پس از معاینه دقیق بیمار در اواسط ماه فوریه معتقد بود که زخم‌‌های عفونی پروفسور به تدریج از میان رفته و کلیه‌‌ها و ریه‌‌ها نیز مجدداً به کار مشغول شده‌‌اند.

خطر بزرگی که بیمار را تهدید می‌‌کرد در این موقع تا اندازه‌‌ای برطرف شده بود. با آنکه بیمار حالت طبیعی تنفس و تغذیه خود را دارا بود و قلب تقریباً مرتب کار می‌‌کرده، چشمان پروفسور لانداو به هیچ‌‌وجه قادر به تشخیص و شناسایی و حتی عکس‌‌العملی نبوده، در این حالت بدون داروی بیهوشی، استخوان‌‌های شکسته بیمار، بانداژ و یا گچ‌‌ گرفته می‌‌شد زیرا پروفسور لانداو هیچ‌‌گونه دردی احساس نمی‌‌کرد. تنفس همچنان مصنوعی انجام می‌‌شد و با قطع دستگاه بلافاصله تنفس نیز قطع شده و ریه‌‌ها قادر به ادامه تنفس نبودند. پزشکان معتقد بودند که اعضا مجروح بیمار به حد کافی استراحت نموده و باید به تدریج کار اولیه خود را ادامه دهند و چون مغز مدت‌‌ها کار نمی‌‌کرد چگونگی کار مجدد و طریقه مبارزه با آن نیز مجهول بود. پروفسور کاپیتزا و لیف‌‌شیتز ، همکاران پروفسور لانداو در اوخر ماه فوریه تصمیم گرفتند دعوتی از متحصصان نورولوژی (Neurology) و نوروشیرورژی (Neurochirurgy) مشهور جهان به عمل آوردند. این کار با موافقت نهایی لئونیدبرژینف به مرحله عمل در آمد. با آنکه چند بار هنگام تزریق آمپول و کشیک پرستاران اثر جزئی از واکنش بدن بیمار مشاهده شد ولی در معاینات دقیق متخصصان این موضوع به ثبوت نرسید.

از طریق سفارت شوروی در کشورهای مختلف، دعوت‌‌نامه‌‌های متعدد به نام کارشناسان معروف صادر شد. پروفسور کانادایی معروف اعصاب به نام پن‌‌فیلد (Wilder G Penfield) در بعدازظهر روز ۲۴ فوریه، هنگامیکه از کلینیک اعصاب شهر مونترال به خانه باز می‌‌گشت دعوت‌‌نامه سفارت شوروی را در منزل دریافت داشت.

با آنکه وی هزار کیلومتر با مسکو فاصله داشت و تاکنون به هیچ‌‌وجه نام پروفسور لانداو را نشنیده بود از مسافرت به پیست اسکی که برنامه‌‌اش بود، صرف‌‌نظر کرد و با اولین هواپیما به مسکو پرواز نمود. شب ۲۶ فوریه، پروفسور پن‌‌فیلد در فرودگاه معروف مسکو از طرف همکاران پروفسور لانداو استقبال شد.

در فرودگاه رئیس گروه پزشکان شوروی، پروفسور گراش‌‌ چنکف نیز حضور داشت. طی ۵۰ دقیقه فاصله راه بین فرودگاه و بیمارستان، پروفسور گراش ‌‌چنکف حالت بیمار را به‌‌طور واضح جهت همکار کانادایی خود تشریح و متذکر شد طی هفت هفته اخیر هیچ‌‌گونه اثری از کار مجدد مغز بیمار مشاهده نشده است.

پروفسور کانادایی بلافاصله پس از رسیدن به بیمارستان به معاینه پروفسور لانداو پرداخت. او پس از معاینه دقیق و مشاهده عکس‌‌های بدن بیمار به همکاران روسی خود گفت که پروفسور لانداو حتی اگر پدر وی می‌‌بود او بلافاصله به جراخی مغزش می‌‌پرداخت. صبح روز بعد، جلسه مشاوره طبی با شرکت متخصصان خارجی از قبیل پروفسور گیوت (Guiot) و پروفسور گراسین (Raymond Gracin) فرانسوی و پروفسور زدنک‌‌ کونز از چک‌‌اسلواکی و پروفسور کانادایی تشکیل شد.

همسر پروفسور لانداو برای اولین بار پس از حمله عصبی از آسایشگاه خارج و در بیمارستان حضور داشت. کورا به دیدن همسر خود رفت و در بالین وی شروع به صحبت کرد:
داتوشکا (Datuschka) آیا می‌‌توانی به من پاسخ دهی؟ چنانچه حرف مرا می‌‌فهمی با بستن چشم به من پاسخ بده.



پروفسور لانداو چشمان خود را بست و بدین‌‌طریق معلوم شد که پروفسور لانداو قادر به تشخیص همسر خود شده و حاضر است پاسخ دهد. با این وصف، پزشکان معالج با آنکه همسر لانداو حاضر به عمل جراحی نبود این عکس‌‌العمل بیمار را کافی ندانسته و تصمیم جدی به عمل جراحی اتخاذ نمودند.

تصویر: سفیر کبیر سوئد در مسکو خبر دریافت جایزه نوبل را به پروفسور لانداو ابلاغ می‌‌کند.



پروفسور کانادایی جهت اتخاذ تصمیم نهایی، در مورد بیمار یک معاینه جدید از پروفسور لانداو لازم دانست.

وی به اتفاق کورا به اتاق بیمار رفت. ابتدا همسر پروفسور لانداو شروع به صحبت نمود. لانداو در مقابل پرسش‌‌های کورا با بستن چشم پاسخ می‌‌داد. پروفسور کانادایی به بیمار نزدیک شد و شروع به سؤال کرد. چون پروفسور لانداو به زبان‌‌های انگلیسی، فرانسه و آلمانی آشنایی کامل داشت احتیاجی به ترجمه سؤالات نبود.

با آنکه سؤالات از طرف پروفسور کانادایی به زبان انگلیسی صورت می‌‌گرفت، پروفسور لانداو با بستن چشم و حتی با سعی در تکان‌‌دادن سر پاسخ می‌‌داد.
سؤالات پروفسور کانادایی چهار بار تکرار شد و پروفسور لانداو، چهار بار با بستن چشم خود پاسخ صحیح داد. بدین‌‌طریق ابتدا از عمل جراحی مغز صرف‌‌نظر شد زیرا به کارافتادن مغز بیمار اثبات شده بود.

اما به‌‌علت وجود لخته‌‌های خون در مغز بیمار، عمل جراحی مغز ضروری و لازم تشخیص داده شد. این کار در هفته‌‌های بعد به کمک دانشمندان خارجی صورت گرفت تا بهبودی کامل برقرار شود. بدین‌‌طریق آخرین عمل جراحی به روی مغز پروفسور لانداو با موفقیت انجام پذیرفت.

پروفسور لانداو پس از عمل جراحی مغز مدت دو هفته مورد مراقبت دقیق پزشکان بود. دیگر ریه، کلیه، کبد و قلب وظایف خود را با آرامی و اطمینان انجام می‌‌دادند. پزشکان معتقد بودند خطر مرگ به‌‌طور کلی برطرف شده ولی البته مواظبت از بیمار برای رفع هر نوع شوک و بحرانی ضرورت داشت.

این مواظبت مدت طولانی ادامه یافت و خوشبختانه عارضه‌‌ای که باعث نگرانی شود، رخ نداد.

پزشکان معالج در آخرین مشاوره پزشکی نظر دادند که پروفسور لانداو از نظر پزشکی، دیگر سالم است و باید یک دوره طولانی را به استراحت بپردازد.

همین که پروفسور لانداو بهبودی یافت، بلافاصله کمیسیون اعطای جایزه نوبل درخواست کرد که طی مراسمی جایزه نوبل را که آن سال به وی اعطا شده بود، به او تسلیم گردد.

تصویر: پروفسور لانداو پس از هفته‌‌ها بیهوشی و تلاش بین مرگ و حیات سلامتی خود را بازیافت و جایزه فیزیک نوبل را در حضور همسرش از سفیر سوئد طی مراسمی در مسکو دریافت می‌‌دارد.



این مراسم در میان یک شور و هیجان با حضور همسرش در مسکو برگزار شد.

پروفسور لانداو بیمارستان را ترک گفت و به خانه خود رفت.

بعد از آن تصادف، پروفسور لانداو ۶ سال زنده ماند، متأسفانه او هیچگاه نتوانست به سطح علمی و توان ذهنی پیش از تصادف برگردد.



پنج دهه از آن زمان گذشته و تقریبا همه اعمال و مراقبت‌هایی که در بالا شرح داده شد و زمانی «معجزه دانش پزشکی» و «آخرین دستاوردهای علم» به شمار می‌رفتند و تنها در دسترس افراد مشهور بودند، هم‌اینک در مراکز پزشکی شهرهای کوچک دنیا هم در دسترس مردم عادی هستند.

چشم خود را ببندید و تصور کنید که پنج دهه بعد چه خدمات پزشکی در دسترس مردم عادی قرار خواهد گرفت!

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۵
0
0
جان و زندگی بسیار ارزشمند است باید قدرش را بدانیم و بر نگهداری جسم مواظبت کنیم
ممنون بولتن بسیار جالب بود
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین