کد خبر: ۹۹۹۹
تاریخ انتشار:

خاطرات تكان دهنده يك خبرنگار از جنگ غزه

ناگهان تانک­ها آمدند، یکی از تانک­ها تنها چند متر با خانه ما فاصله داشت، به ما گفته شد که خانه­هایمان را ترک کنیم، سربازان در حال خوردن چیپس و شکلات بودند و درحالیکه دختران مرا می­کشتند، می­خندیدند.
مادر، همسر و دخترانم همگی تسلیم شده بودند، اما سربازان اسرائیلی به سوی کودکانم دیوانه­وار آتش گشودند.

به گزارش "جهان" به نقل از پایگاه خبری آمریکایی ای.جی.پی، سامه حبیب یک خبرنگار 23 ساله است که در غزه زندگی می­کند،وی سال­ها است که برای بیان درد و رنج مردم کشورش فعالیت می­کند، ژانت زیمرمن نیز یک خبرنگار 21 ساله آمریکایی است که پس از مشاهده جنایات دهشتناک صهيونيست­ها در غزه از آمریکا به غزه آمده است. در واقع وی هزاران مایل را طی کرده تا عمق حادثه را با چشمان خود ببیند و با ذهن و عقل خود بسنجد. آن دو در زمان ورود ژانت به غزه با یکدیگر آشنا شده و تصمیم گرفته­اند با همکاری یکدیگر در این زمینه فعالیت کنند.
در واقع خبری که باعث شد این دو با یکدیگر آشنا شوند، حادثه­ای بود که برای خالد عبدالرابع اتفاق افتاده است، ژانت و سامه این حادثه را این گونه بیان کرده­اند.

ما سفر خود را به سمت شهر زندگی عبدالرابع آغاز کردیم، این در حالی است که به سختی می­توانستیم ادامه مسیر دهیم، در طول مسیر اتومبیل ما بارها منحرف می­شد، سطح جاده پر از حفره­های ایجاد شده بر اثر بمباران اسرائیلی­ها بود، سطح زمین نیز وضع چندان خوبی نداشت، محله­هایی که زمانی شاداب و باصفا بودند، اکنون به جهنمی بر روی زمین تبدیل شده بودند. زمین مملو از جسد مردم بود و در همه­جا فقط ویرانی دیده می­شد.
سرانجام ما به محل زندگی خالد رسیدیم، خانه­ای ویران شده، خالد بر روی یک تخته سنگ نشسته و به خانه­ای که زمانی شادی در آن وجود داشت نگاه می­کرد: خانه ما چهار طبقه بود ویک باغچه زیبا در آن وجود داشت، ما در این خانه احساس آرامش و آسایش داشتیم.

خالد در مورد نحوه یورش ارتش "اسرائیل" به خانه­اش می­گوید: آن­ها به خانه ما حمله کردند و تمام خانه را زیر و رو کردند، اما هیچ چیز نیافتند. روزی که آن­ها می­خواستند شهر ما را ترک کنند را هرگز فراموش نمی­کنم. چهارمین روز حمله زمینی اسرائیل به غزه بود، هزاران نفر در محاصره قرار داشتند، هیچ کس نمی­توانست به دلیل گستردگی حجم آتش آن­جا را ترک کند.
وی به یورش تانک­ها به شهر اشاره می­کند و می­گوید: ناگهان تانک­ها آمدند، یکی از تانک­ها تنها چند متر با خانه ما فاصله داشت، به ما گفته شد که خانه­هایمان را ترک کنیم، سربازان در حال خوردن چیپس و شکلات بودند و درحالیکه دختران مرا می­کشتند، می­خندیدند.

خالد در حالی که اشک می­ریزد، ادامه می­دهد: مادر، همسر و فرزندانم همگی تسلیم شده بودند، ناگهان دو سرباز را دیدیم که از تانک خارج شدند، ما به آن­ها گفتیم که می­خواهیم خانه را ترک کنیم، منتظر جواب آن­ها ماندیم، اما جوابی به ما ندادند، ناگهان با کمال شگفتی دیدیم که سرباز دیگری به سوی فرزندان من دیوانه­وار آتش گشود.

وی در مورد فرزندانش چنین می­گوید: سعاد تنها هفت سال داشت، سامر سه ساله و امل دو ساله بود. مادر من نیز هدف آتش قرار گرفت و من به چشمان خود دیدم که تمام کسانی که من دوستشان دارم یکی پس از دیگری به زمین می­افتند.

خالد به صحنه کشته شدن خانواده­اش اشاره می­کند: دو دخترم کشته شده بودند، این در حالی بود که آتش­بس برقرار شده بود. هیچ کس نمی­توانست به ما کمک کند. یک آمبولانس سعی کرد که وارد محله ما شود، اما تانک­های اسرائیلی پرسنل آن آمبولانس را وادار کردند از آمبولانس خارج و برهنه شود. پس از آن شروع به بمباران آمبولانس کردند.
وی در ادامه می­گوید: من با باقی­مانده اعضای خانواده­ام خانه را ترک کردم، در حالی که مادرم را بر روی یک تخت حمل می­کردیم. دخترم سامر همچنان نفس می­کشید، این در حالی بود که نخاع وی آسیب دیده بود.

خالد در مورد سختی­های راه برای رسیدن به مکانی امن، می­گوید: سربازان بدون این که کنترلی بر اعمال ان­ها صورت بگیرد بی­وقفه شلیک می­کردند، خانه­های زیادی خراب شده بود. حتی مردی که قصد داشت ما را نجات دهد، مورد حمله تک تیراندازهای اسرائیل قرار گرفت و کشته شد. سرانجام زمانی که به شهر بعدی رسیدیم، دیدم که تمام مردمی که آن­جا هستند، زخمی­های خود را به آن­جا آورده­اند. ما با دیدن این صحنه­ها به شدت شوکه شده بودیم.

وی در مورد دلیل کشته­شدن فرزندانش می­گوید:من اطمینان دارم که سربازان در آن لحظه مست بودند، آن­ها از فرمانده خود برای کشتن فرزندان من دستور گرفته بودند، چند روز پیش از این حادثه بود که در ها­آرتص خواندم که خاخام­های اسرائیلی دستور داده بودند حتی یک فلسطینی نباید زنده بماند. البته من می­دانم که هیچ دادگاهی نمی­تواند سربازان اسرائیلی را محکوم کند. زیرا مقامات اسرائیل از هر ترفندی برای بی­گناه جلوه دادن آن­ها استفاده خواهند کرد. این یک جنگ میان دو ارتش بسیار قوی و مجهز نبود، بلکه جنگی میان مردم بی­دفاع و چهارمین ارتش قدرتمند جهان بود.

ممکن است که ساختمان­های ویران شده بازسازی شوند، اما خالد دیگر هرگز صدای خنده­های سعاد و امل را نخواهد شنید، البته وی صدای ناله­های سامر را که از درد می­نالد می­شنود. تنها عضو بدن سامر که سالم مانده ذهن اوست. ذهنی که همواره آن کابوس را به یاد می­آورد.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین