کد خبر: ۹۵۴۷
تاریخ انتشار:

روشنفکران ايراني در برابر موضوعي به نام "اسرائيل"

آنچه در ادامه خواهد آمد، مطلبي است که مرحوم اللهياري در سي امين روز مقاومت حزب الله لبنان در سال 85به مقايسه واکنش روشنفکران در برابر جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل و جنگ حزب الله لبنان و رژيم صهيونيستي مي پردازد.

اشاره:
نزديک به يک سال پيش بود که با احمد اللهياري نويسنده و شاعر معاصر وداع کرديم. از مرحوم اللهياري آثار منتشر نشده زيادي برجاي مانده است که موسسه کيهان بنا دارد به مناسبت هاي گوناگون آنها را منتشر کند. آنچه در اين ستون خواهد آمد، مطلبي است که مرحوم اللهياري در سي امين روز مقاومت حزب الله لبنان در سال 85 در برابر تجاوزهاي رژيم صهيونيستي نگاشته است. وي در اين مطلب به مقايسه واکنش روشنفکران در برابر جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل و جنگ حزب الله لبنان و رژيم صهيونيستي مي پردازد:

"در ژوئن 1967 - 1346 شمسي به همراه محمدرضا فشاهي، جلال سرفراز و عليرضا نوري زاده به کافه فيروز واقع در خيابان نادري (جمهوري اسلامي کنوني) رفتيم. روز دوشنبه بود و هر دوشنبه، عده اي از اعضاي کانون نويسندگان ايران براي ديدار هفتگي به اين کافه مي آمدند و پس از ساعتي گپ و گفتگو، ناهار را به صورت دسته جمعي در يکي از رستوران هاي اطراف خيابان نادري و يا چهارراه اسلامبول مي خورديم. و هر تا هفته که همين برنامه تکرار مي شد.
زماني که من و بچه ها به کافه فيروز رسيديم، حوالي ساعت 11 صبح بود و بارون(1) مانواس، سرپرست گارسون هاي کافه فيروز به همراهي بارون پاپن، دو سه تا از ميزهاي کهنه اين کافه را به هم چسبانده بود و حدود 20 عدد صندلي لهستاني را که حداقل 50 يا 60 سال از عمرشان مي گذشت، دورتا دور اين ميزها چيده بودند و مطابق معمول دوشنبه هاي هر هفته منتظر آمدن مرحوم جلال آل احمد و تني چند از اعضاي کانون نويسندگان ايران براي ديدار هفتگي مي ماندند.
کافه قنادي فيروز که غبار پيري و رخوت بر تمام زواياي آن نشسته بود متعلق به يک زن و شوهر لهستاني بود که اجبار جنگ جهاني آنها را از کشور و زاد و بوم خود به ايران کشانده بود. سن اين زن و شوهر لهستاني هر دو از مرز هشتاد سال گذشته بود، اما همچنان يکديگر را دوست داشتند و صادقانه يار و پشتيبان هم بودند و با لبخند و مهرباني از مشتريان استقبال و بدرقه مي کردند.
پيرزن که او را مادام صدا مي کرديم، با آن چشم هاي آبي که هنوز آثار زيبايي بر صورتش مانده بود، همراه پيرمرد صاحب کافه، با عصا و قامت خميده، هر روز ساعت 10صبح به محل کار خود مي آمدند. پيش از آمدن آنها بارون مانواس از ساعت هشت و نيم کافه را باز مي کرد و تعدادي از مشتريان هميشگي خود مانند مرحوم حسن قائميان براي خوردن صبحانه که يک عدد شيريني گاتا و يک ليوان چاي بود، به اين محل مي آمدند و همزمان با صرف صبحانه، روزنامه ها و جرايد روز را مطالعه مي کردند.
دقايقي بعد از ورود ما، محمدعلي سپانلو و اسماعيل نوري علااز راه رسيدند و کنار من و فشاهي و سرفراز و نوري زاده و شهيد خسرو گلسرخي -که قبل از ما به کافه فيروز آمده بود- نشستند. با سپانلو شوهر سابق پرتو نوري علاکه در گروه صنعتي بهشهر و سازمان تبليغاتي فاکوپا کار مي کرد و نوري علاکارمند و کارشناس واحد فرهنگي هنري سازمان برنامه بود، سلام و عليکي کرديم و تا مانواس برايشان چاي بياورد، هوشنگ وزيري، منوچهر هزارخاني و دکتر رضا براهني از راه رسيدند و به دنبالشان احمد رضا احمدي- متبکر شعر موج نو ايران - هم آمد. احمدرضا احمدي ذاتاً جوان شوخ و شادي بود و هميشه لطيفه ها و حرف هايش موجي از شادي و خنده را بر هر جمعي، حاکم مي کرد.
در آن روزها همه جا صحبت از «جنگ اعراب و اسرائيل» بود و تيتر اول جرايد به اين خبر اختصاص داشت. جنگي که يک طرفش تمام کشورهاي عربي و در سويي ديگر اسرائيل به تنهايي قرار داشت.
در آن زمان، جمال عبدالناصر، رهبري جبهه اعراب را عهده دار بود و محبوب ترين شخصيت عرب به شمار مي آمد و ظاهراً به دليل کمک هاي مالي ولجستيکي اتحاد جماهيرشوروي، قوي ترين ارتش اعراب را هم تحت فرمان داشت. اما اسرائيل در همان ساعات اوليه جنگ، با حمله به فرودگاه قاهره، بخشي از ناوگان هوايي مصر را نابود و بخشي از آن را زمين گير کرد (2) و افزون برآن صحراي سينا را هم به تصرف خود در آورده بود.
کشور پادشاهي اردن هم بخشي از خاکش را از دست داده بود.
شهر بيت المقدس به طور کامل به تسخير اسرائيل درآمد و بلند ي هاي جولان متعلق به سوريه هم توسط اسرائيل اشغال شد.
خلاصه اوضاع آنچنان به زيان اعراب بود که چاره اي جز پذيرش شکست و آتش بس را نداشتند و اسرائيل مجموعاً با دو ميليون جمعيت، اعراب را با بيش از صد ميليون جمعيت شکست داده بود و اين شکست غمي سنگين بر قلب تمام مسلمانان جهان نهاد.(3)
حوالي ساعت 11 صبح، زنده ياد جلال آل احمد و پس از او عبدالله انوار هم به جمع اضافه شدند جلال براي خود سفارش چاي داد و درهمين لحظات شمس آل احمد و اسلام کاظميه هم از راه رسيدند.
با ورود مرحوم جلال، احمدرضا احمدي شوخي و خنده را رها کرد و گفتگوهاي جمع، پيرامون جنگ اعراب و اسرائيل آغاز شد.
عليرضا نوري زاده که به زبان عربي تسلط کامل داشت و به سبب دسترسي که به خاطر حرفه خبرنگاري اش به مطبوعات عربي چاپ خارج از کشور داشت، گزارشي از آنچه در روزنامه هاي عربي خوانده بود را به جلال و جمع داد. جلال سرتا غم بود. گويي بغضي سنگين راه گلويش را مي فشرد و دکتر رضا براهني گزارشي از اخبار و تحليل هاي نشريات انگليسي زبان جهان ارائه کرد.
پس از دقايقي بحث و گفتگو، زنده ياد جلال گفت:
«براي شکستن اسرائيل، اعراب، ابتدا بايد صهيونيسم را در کاخ پادشاهان و شيخ و شيخک هاي عرب نابود کنند...»
آنگاه از اقداماتي که کانون نويسندگان درپيش رو دارد، حرف به ميان آمد، اما به اين دليل که اداره اطلاعات شهرباني فعاليت کانون نويسندگان را مجاز نمي دانست، نمي توانستيم، جزوه هاي و مقالات و کتاب هاي روشنگر و آگاهي بخش دراين زمينه را به نام کانون نويسندگان انتشار دهيم.(4) پس از ساعتي بحث و گفتگو در اين زمينه نتيجه اين شد که هر يک از اعضاي کانون نويسندگان به فراخور توانش، مطلبي که درآن حقانيت فلسطين اثبات شده باشد، تهيه کرده و در نشرياتي که نفوذ داشتند، چاپ کند.
نخستين داوطلب دراين عرصه عليرضا نوري زاده بود که پيشنهاد کرد، اشعاري از شعراي عرب، بويژه شاعران فلسطيني که حامل حقانيت و غم غربت آنان باشد. ترجمه کند تا به فراخور اثر، در جرايدي همچون هفته نامه فردوسي و ماهنامه آرش و فطعنامه جهان نو و گاهنامه جنگ اصفهان چاپ کند و سپس آنها را در يک کتاب يا چند مجموعه پياپي، تحت عنوان ادبيات مقاومت و آوارگي فلسطيني ها انتشار دهد.

مرحوم جلال آل احمد اصرار داشت که حتماً يک کتاب هم درباره صهيونيسم به قلم يک يهودي که پرده از اسرار صهيونيسم سياسي بردارد، سريعاً ترجمه و انتشار يابد و در مورد چگونگي چاپ و انتشار اينگونه کتاب ها صحبت شد و نام چند نويسنده و مشخصات کتاب و اثرشان بحث و گفتگو مطرح گرديد و سرانجام منوچهر هزارخاني، کتاب فلسطين اثر ماکسيسم رودنسون را پيشنهاد کرد و خودش هم داوطلب ترجمه آن گرديد و اندک زماني بعد، آن را ترجمه کرد که با اعمال نفوذ جلال خيلي زود به زير چاپ رفت و در تيراژي نسبتاً خوب (حدود پنج هزار نسخه) - که چند بار هم تجديد چاپ گرديد - به بازار نشر ايران روانه شد.
آن روز دسته جمعي براي خوردن ناهار به رستوران ريوييرا - در ابتداي خيابان قوام السلطنه - رفتيم. اما هيچ کس آن شادابي و نشاط هميشگي دوشنبه هاي هفته هاي قبل را نداشت.
سنگيني اين شکست آنچنان بر جمال عبدالناصر گران آمد که در کوتاه زماني بعد، سکته کرد و مرد. مرگ جمال عبدالناصر هم غم سنگين تري بر غم مسلمين و منتقدان حقانيت فلسطين مستولي ساخت. به خاطر دارم که در همان اولين روز اعلام مرگ جمال عبدالناصر به همراه جلال سرفراز، مرحوم مرتضي بوذري، عليرضا نوري زاده، محمدعلي سپانلو، اسماعيل نوري علا، خسرو گلسرخي و مهدي اخوان لنگرودي و عده اي ديگر از اعضاي کانون نويسندگان به سفارت مصر - که در محل کنوني «موزه آبگينه» در خيابان قوام السلطنه قرار داشت - رفتيم و دفتر يادبود او را امضا کرديم.
زمان گذشت و اکنون که اين خاطره را مي نويسم، حدود چهل سال از جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل مي گذرد. جنگي که تمام اعراب با بيش از صد ميليون جمعيت نتوانستند بيش از شش روز در برابر رژيم اشغالگر قدس مقاومت کنند، اما امروز به يمن نظام اسلامي و نهالي که حضرت امام خميني(ره) کاشتند و به برکت خون هايي که اين نهال را آبياري کردند، شرايطي پديد آمده است که حزب الله لبنان شيعه بيش از 30 روز است که پنجه درپنجه رژيم اشغالگر قدس انداخته و اين رژيم را به آنچنان استيصالي واداشته است که اسرائيل را با تمام توان نظامي اش و با توان برخورداري از حمايت هاي بين المللي، به آنچنان مردابي افتاده است که راه رهايي ندارد.
آري همان اسرائيلي که شش روزه تمام کشورهاي عربي را به شکست کشانده بود، امروز اسير دست يک گروه از مبارزان شيعه جنوب لبنان است و با تمام ددمنشي هايي که اين رژيم اشغالگر و سفاک و خونريز، از خود بروز مي دهد، نمي تواند خود را از اين مرداب بيرون بکشد. آيا اين همان فرموده خداوند در قرآن کريم نيست که مي فرمايد: ان الارض يرثها عبادي الصالحون.
اما نکته اي که با کمال تاسف ناچار به اعتراف به آن هستم، کژروي بسياري از اين روشنفکران مبارز است. اين افراد که روزگاري رهايي از يوغ ستم امپرياليستي و گريز از چنگال پرقدرت کانون هاي سلطه و سرمايه - که بنا به اعتراف پير و جوان و روشنفکر و عامي، در ارتباط مستقيم با صهيونيسم بين المللي که بيش از 80 درصد سرمايه کارتل ها و تراست ها و شرکت هاي فرامليتي را در اختيار دارند - در شمار مهمترين آمال و خواست هايشان قرار داشت.


سيماي روشنفکري در دهه هشتاد
امروز همان روشنفکران اکثراً در خدمت همان دشمنان ديروز هستند و هر يک به طريقي خود را به اين کانون هاي قدرت فروخته اند و چه ارزان هم، قلم و انديشه خود را به حراج گذاشته اند. در ادامه به سرنوشت يکي از آن افراد اشاره مي کنم.
هوشنگ وزيري که در روزگاري در شمار رهبران جامعه سوسياليست هاي ايراني بود. . . زودتر از ديگر ياران روشنفکرش شکست و در مقابل پول و مقامي که رژيم پهلوي براي خريداري و وادار ساختن آنان به تاييد رژيم پهلوي و اقدامات رفورميستي که در قالب طرح روسو - کندي و با نام انقلاب سفيد اجرا مي شد، به صورت بي حساب و کتاب و با به اصطلاح بخشندگي تمام عمل مي کرد، تسليم شد. وزيري پس از چند هفته همکاري با روزنامه صهيونيستي آيندگان و ترجمه چند مطلب و تفسير سياسي بي خطر و بي رابطه با ايران، به پول و رفاه رسيد و پس از چند ماه به جانشيني حسين مهري - که با توصيه فرح پهلوي مقام بالاتري به دست آورده بود - به سردبيري صفحات داخلي «هنر و ادبيات» روزنامه آيندگان منصوب شد و در آستانه انقلاب زماني که مردم مسلمان ايران همگي و يکپارچه عليه ظلم و ستم رژيم پهلوي بپاخاسته و در انديشه واژگوني رژيم بودند. . . آنچنان پشت به مردم کرد که رژيم او را به سردبيري کل روزنامه آيندگان گماشت، ولي بدنه تحريريه اين روزنامه، تاب تحمل او را نداشت و بر همين اساس عليه وي دست به نوعي کودتا زد و با انتخاب گروهي تحت عنوان شوراي سردبيري وي را از آيندگان اخراج کردند و با صدور اعلاميه اي خبر برکناري هوشنگ وزيري را به اطلاع کليه جرايد و خبرگزاري هاي معتبر بين المللي گذاشتند و از ورود او به ساختمان روزنامه آيندگان جلوگيري کردند.
امروز همان روشنفکران اکثراً در خدمت همان دشمنان ديروز هستند و هر يک به طريقي خود را به اين کانون هاي قدرت فروخته اند و چه ارزان هم، قلم و انديشه خود را به حراج گذاشته اند. در ادامه به سرنوشت يکي از آن افراد اشاره مي کنم.
هوشنگ وزيري که در روزگاري در شمار رهبران جامعه سوسياليست هاي ايراني بود. . . زودتر از ديگر ياران روشنفکرش شکست و در مقابل پول و مقامي که رژيم پهلوي براي خريداري و وادار ساختن آنان به تاييد رژيم پهلوي و اقدامات رفورميستي که در قالب طرح روسو - کندي و با نام انقلاب سفيد اجرا مي شد، به صورت بي حساب و کتاب و با به اصطلاح بخشندگي تمام عمل مي کرد، تسليم شد. وزيري پس از چند هفته همکاري با روزنامه صهيونيستي آيندگان و ترجمه چند مطلب و تفسير سياسي بي خطر و بي رابطه با ايران، به پول و رفاه رسيد و پس از چند ماه به جانشيني حسين مهري - که با توصيه فرح پهلوي مقام بالاتري به دست آورده بود - به سردبيري صفحات داخلي «هنر و ادبيات» روزنامه آيندگان منصوب شد و در آستانه انقلاب زماني که مردم مسلمان ايران همگي و يکپارچه عليه ظلم و ستم رژيم پهلوي بپاخاسته و در انديشه واژگوني رژيم بودند. . . آنچنان پشت به مردم کرد که رژيم او را به سردبيري کل روزنامه آيندگان گماشت، ولي بدنه تحريريه اين روزنامه، تاب تحمل او را نداشت و بر همين اساس عليه وي دست به نوعي کودتا زد و با انتخاب گروهي تحت عنوان شوراي سردبيري وي را از آيندگان اخراج کردند و با صدور اعلاميه اي خبر برکناري هوشنگ وزيري را به اطلاع کليه جرايد و خبرگزاري هاي معتبر بين المللي گذاشتند و از ورود او به ساختمان روزنامه آيندگان جلوگيري کردند.
با اين اقدام انقلابي بدنه روزنامه آيندگان- مرکب از اعضاي تحريريه، کارگران بخش حروفچيني، چاپ و کارمندان واحدهاي اداري ومالي، هوشنگ وزيري مجبور شد تا نقاب فريب از چهره بردارد. به يکباره به جانبداري از رژيم پهلوي برخاست و حرکت برخاسته از عمق انقلاب ومردم و نشات گرفته از اعتقادات ديني آنان را حرکتي به دستور و کارگرداني کانونهاي قدرت بيگانه خواند.
وزيري با پيروزي انقلاب اسلامي ومدتي از قبل از طلوع سپيده دم 22 بهمن 1357 از نظرها مخفي شد و طي ماهها سرگردان از اين بيغوله به آن خرابه مي رفت تا از نگاه مردم انقلابي دور بماند و سرانجام با مدد همان کانون هاي قدرت وابسته به بيگانه از ايران گريخت و خود را به فرانسه رساند و به مدد سوسياليست ها بوپژه فرانسوا ميتران – رييس جمهوري بعدي فرانسه – و همسرش موفق به دريافت پناهندگي سياسي از اين کشور شد.
وزيري پس از چندي به طور کامل دست از اعتقادات سوسياليستي اش برداشت و با کمکهاي مالي و لجستيکي ضد انقلاب سلطنت طلب و به همراه "م ستاري" بارديگر به داريوش همايون پيوست و روزنامه آيندگان در تبعيد را انتشارداد.
وزيري در اين هنگام عهده دار مقام سردبيري آيندگان شده بود. اما "آيندگان چاپ اروپا" نگرفت و موفق به جلب مخاطب و دستيابي به تيراژ و خواننده نشد. .برهمين اساس کارگزاران کانون هاي ضد انقلابي هزينه براي انتشار آيندگان را بي نتيجه اعلام کرده و آن را تعطيل نمودند.
پس از آن هوشنگ وزيري مدتي به آمريکا رفت، اما چون ده ها سال با فضا و فرهنگ اروپايي الفت داشت، زندگي در آمريکا را تحمل نکرد و دوباره به فرانسه بازگشت. در اين ايام يک حادثه به سود هوشنگ وزيري تمام شد و زندگي اورا نه تنها از مرداب فقر بيرون آورد، بلکه موجب گرديد تا وي درشمار افراد مرفه غرب زندگي کند. اين حادثه اختلاف بين گروه ها و طيف هاي سلطنت طلب بود. دراين زمان جريان ضدانقلاب سلطنت طلب دستخوش چندانشعاب پياپي گرديد و داريوش همايون که کفيل پاره اي مخارج هوشنگ وزيري بود و کانون هاي حامي طيف هاي سلطنت طلبان از طريق او به وزيري پول مي رساندند، گروهک "سلطنت طلبان مشروطه خواه" را بنيان گذاشت و به اين ترتيب تا حدودي از جريان ناب سلطنت طلب که رضا پهلوي را به عنوان وارث تاج و تخت ايران مي شناخت دور شد .
اينگونه اتفاقات و کودتاي دکتر منوچهر گنجي ، وزير آموزش و پرورش کابينه هويدا و شريف امامي عليه دکتر علي اميني و مطرح شدن تز استحاله و تساهل و تسامح و تلاش براي بازگشت به ايران ونفوذ در ارکان اداري کشور و چند رويداد ديگر موجب شد تا اشرف پهلوي براي اينکه جريان سلطنت طلب يک ارگان قوي و پر مخاطب داشته باشد ، بخش اعظم سهام هفته نامه کيهان ضدانقلابي چاپ لندن را به مبلغ 800 هزار پند استرلينگ از دکتر مصطفي مصباح زاده خريداري نمايد و دکتر اکبر اعتماد رييس سابق مرکز انرژي اتمي ايران و يکي از حقوق دانهاي دوران جواني خود را به عنوان نماينده تام الاختيار سهام خود در هفته نامه کيهان لندن معرفي نمود .
کيهان سلطنت طلب چاپ لندن پس از آن براي جا انداختن نظريه استحاله و تساهل و تسامح در صدد برآمد اولويتهايي که تشخيص مي دهد به چاپخانه بفرستد و تقدم و تاخر مطالب را به صورت علمي و حرفه اي رعايت نمايد .
گروه اشرف پهلوي به سرکردگي دکتر اعتماد و سناتور مصباح زاده چند هفته اي را به مطالعه در اين زمينه و انتخاب فردي که از عهده اين وظيفه برآيد گذراندند . در اين ميان دو نفر بيش از ديگران در مدار توجه بودند ، يکي امير طاهري و ديگري هوشنگ وزيري . اما امير طاهري مدتها قبل از اين رويداد جديد به عنوان مشاور مطبوعاتي رضا پهلوي انتخاب شده بود و آن طور که مسعود انصاري - پسر خاله فرح - در خاطرات افشاگرانه اش نوشت ؛ امير طاهري با حقوق ماهيانه پنج هزار دلار مشاوره مطبوعاتي رضا پهلوي را بر عهده گرفته بود .
البته در اين ميان بهروز صوراسرافيل هم از رهگذر اعمال نفوذ يکي از دختران اشرف پهلوي - از شوهر دومش "شفيق" - موفق شده بود تا خود را به عنوان يکي از اعضاي شوراي سردبيري کيهان چاپ لندن برساند . در اين شورا احمد احرار - روزنامه نگاري که حتي در اوج انقلاب اسلامي سعي در تبرئه کردن شاه داشت - عضو بود .
بهروز صور اسرافيل تجربه چنداني در کار ژورناليسم نداشت ...
به اين ترتيب سرانجام قرعه فال به نام هوشنگ وزيري خورد و دکتر اکبر اعتماد به عنوان نماينده سهام اشرف و سناتور مصباح زاده به عنوان مالک بخش ديگري از کيهان لندن موافقت کردند که هوشنگ وزيري رييس شوراي سردبير و سردبير اين هفته نامه باشد .
از آنجا که هوشنگ وزيري ساکن فرانسه بود وبه فراست دريافته بود که در حال حاضر موقعيت ممتازي در ميان اعضاي شوراي سردبيري هفته نامه دارد دستور داد دبير هر سرويس اين نشريه مطالب انتخابي را با ذکر اصلي يا فرعي بودن مطالب در کنار صفحات "لي آوت" شده ، براي مطالعه و تصويب او به پاريس ارسال کند و به اين ترتيب کيهان چاپ لندن مجبور شد دفتري در پاريس داير نمايد .
هوشنگ وزيري چند سالي به اين ترتيب و در اوج مذلت با کيهان سلطنت طلب همکاري کرد و سالها مروج انديشه اي شد که تمام دوران جواني و بيشترين سالهاي عمرش را در کار مبارزه با آن گذاشته بود . اين وضعيت تا آخرين روز حيات هوشنگ وزيري ادامه يافت و اوعاقبت در اوج بدنامي در غربت غرب مرد ."

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پانوشت ها:
1-بارون به زبان ارمني به معني آقا، جناب و... است، جالب اينکه در ايران به خطا مردان ارمني را مسيو مي خوانند که واژه اي فرانسوي است.
2- پس از اينکه هواپيماهاي جنگي اسرائيل به فرودگاه نظامي قاهره حمله کرده و ده ها هواپيماي مصر را نابود ساختند و از ديگر سو با بمباران باند اين فرودگاه، امکان پرواز معدود هواپيماهاي سالم مانده از اين حمله را از بين بردند، کارشناسان نظامي جهان اعلام کردند که هواپيماهاي نظامي اسرائيل از روي ناوگان پنجم يا ششم آمريکا (درست به خاطرم نمانده است) که به بهانه جلوگيري از حمله اتحاد جماهير شوروي به طور دائم در درياي مديترانه بود، برخاسته و پس از بمباران فرودگاه نظامي قاهره و نابود ساختن و از کار انداختن «اسکادران»هاي هوايي مصر با ناوگان آمريکا به درياي مديترانه بازگشته اند.
3- اگرچه بحث دلايل شکست اعراب از اسرائيل موضوع اصلي خاطره نويسنده نبوده، اما در تحليل اين واقعه بايد گفت: در همان زمان سران برخي از کشورهاي عربي براي استمرار حکومتشان در نهان با کشورهاي عربي براي استمرار حکومتشان در نهان با آمريکايي ها همکاري داشتند و علي رغم ادعاي اتحاد و اتفاق در ميان کشورهاي عربي، در پشت صحنه مسائل ديگري در جريان بود، از سوي ديگر جمال عبدالناصر که طي يک کودتا به دوران پادشاهي «ملک فاروق» پايان داده بود، قرباني روابط پشت پرده دو ابرقدرت آن زمان يعني آمريکا و اتحاد جماهير شوروي سابق شد. در آن روزها ناصر با شعار «پان عربيسم» و «سوسياليسم»، ارتش مصر را به طور کامل در اختيار روس، گذاشته بود، اما روس ها در قمار جنگ سرد، بخشي از اطلاعات نظامي مصر را در اختيار آمريکايي ها قرار دادند. اين بلندپروازي ها باعث شد تا فواره قدرت عبدالناصر خيلي زود سرنگون شود و انورسادات معدوم که معاون وي بود، در مصر به قدرت برسد.
4- تشکيل کانون نويسندگان ايران در رژيم شاه، اگرچه در ابتدا با موانع و محدوديت هايي روبرو بود، اما پس از مرگ مرحوم جلال آل احمد بويژه در سال 1356 و در بحبوحه انقلاب اسلامي در پس پرده و در جهت تکميل نمايش دموکراسي شاهانه، تحت حمايت رژيم قرار گرفتند. رژيم نيز چشم هايش را بر عملکرد کانون مي بست تا آنها به راحتي اعلاميه منتشر سازند.
مؤيد اين ادعا برگزاري نشست هاي اعضاي کانون و بويژه شب هاي شعر کانون در «انستيتوي گوته» در سال 56 که به نوشته مرحوم اللهياري بدون هيچ مانع و با پوشش گسترده تبليغاتي رژيم برگزار شد.
همچنين اکثر اعضاي کانون در آن سال ها چندين شغل پردرآمد داشتند. به طور مثال محمد علي سپانلو علاوه بر کار در مجمع صنعتي بهشهر در چندين مرکز ديگر فعال بود، احمد شاملو با مدرک ششم ابتدايي و با حمايت ويژه فرح عضو هيات علمي دانشگاه بوعلي همدان بود و...

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین