کد خبر: ۹۴۲۳
تاریخ انتشار:

پماد كورتیزون برای شاه پیدا كنید!

مینو صمیمی نویسنده كتاب «پشت پرده تخت طاووس» (متولد آذر 1325) دختر «صادق صمیمی» (رئیس اسبق موزه ایران باستان) در این كتاب پس از نقل مجمل زندگینامه‌ی خود ـ از دوران نوجوانی تا پایان تحصیلات عالی در سوئیس و بازگشت به ایران ـ ابتدا به شرح دوره‌ای می‌پردازد كه متعاقب استخدام در وزارت خارجه به عنوان منشی سفارت ایران در سوئیس بكار مشغول بوده است.

وی طی شش سال خدمت در سفارت ایران (از 1346 تا 1352) به سبب تسلط كامل به سه زبان فرانسه، آلمانی و انگلیسی، نقش مهمی در رتق و فتق امور مربوط به سفرهای متعدد شاه و فرح به كشور سوئیس داشته است؛ و مسائل گوناگونی از آنچه طی این سفرها رخ می‌داده در كتابش آورده كه هر یك به سهم خود برای آگاهی به حقایق اوضاع دربار از اهمیت خاصی برخوردار است.

نویسنده در سال 1352 به دعوت فرح به ایران باز می‌گردد و سرپرستی دبیرخانه و دفتر روابط عمومی «سازمان ملی حمایت از كودكان» را (كه زیر نظر فرح اداره می‌شد) به عهده می‌گیرد،‌ تا آنگاه كه در سال 1355 مستقیماً وارد تشكیلات دفتر مخصوص فرح می‌شود و به عنوان منشی مخصوص او در امور بین‌المللی بكار می‌پردازد.

در طول دو سالی كه مینو صمیمی مقام منشی امور بین‌المللی فرح را به عهده داشت، با جریانهای پشت پرده بیشماری در دربار آشنا می‌شود و آنطور كه خود مدعی است، سرانجام پی می‌برد كه: در دربار پهلوی مرزی بین خدمت برای رژیم و استفاده‌های شخصی وجود ندارد و مقامات درباری از طریق كانالهایی كه وجود آورده‌اند ثروت عمومی را به جیبهای خود سرازیر می‌كنند.
-----------------------------------------------------------------

برای آگاهی به ماجراهای مضحكی كه گاه به خاطر وسواس و وحشت حاكم بر سفارت‌خانه در تأمین خواسته‌های شاه پدید می‌آمد، بد نیست نمونه‌ای را نقل كنم:

یك روز بعد ازظهر در عین حال كه مشغول ترجمه مقاله مندرج در یكی از روزنامه‌های آلمانی زبان سوئیس بودم، گهگاه نگاهی نیز از پنجره به درختان صنوبر پوشیده از برف می‌انداختم و آرزو می‌كردم كاش از آن همه بار مسئولیت آسوده می‌شدم تا بار دیگر آزادی را بدست آورم.

مقاله‌ای كه مشغول ترجمه‌اش بودم به مسائل ایران ارتباط پیدا می‌كرد و تحت عنوان «تریاك، نان روزانه ایرانی‌ها» به نكاتی اشاره داشت كه چون می‌دانستم مضمون آن به مذاق مقامات كشور خوش نمی‌آید، مردد بودم كه آیا واقعا سفیر ترجمه مقاله را به دست شاه در «سن موریتس» خواهد رساند یا نه؟ زیرا طبق تجربیاتم در همان مدت كوتاه به این نتیجه رسیده بودم كه سفیر فقط مقالات حاوی تحسین و تمجید از شاه را به وی ارائه می‌هد و هرچه مقاله انتقادآمیز باشد در بایگانی سفارتخانه نگه می‌دارد.

ضمن ترجمه مقاله، غرق در افكار خود بودم كه یك مرتبه دیدم سفیر در مقابلم ایستاده و با صدایی كه از فرط عجله می‌لرزد به من دستور می‌دهد: «زودباش ، هر كاری داری زمین بگذار و آماده شو كه یك كار بسیار بسیار فوری پیش آمده است». و بلافاصله نیز ادامه داد: «هم اكنون خبر داده‌اند كه اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر به دلیل عود بیماری اِگزمای مزمن وجود مبارك، دچار خارش دست شده‌اند و نیاز به یك پماد كورتیزون دارند، كه گویا برای رفع ناراحتی ایشان بسیار مؤثر است و باید به سرعت تهیه شود».... از گفته‌های سفیر چنین فهمیدم كه یكی از همراهان شاه برای رفع خارش دست او پماد كورتیزون را توصیه كرده و وزیر دربار هم از سفارتخانه خواسته تا فورا این پماد خریداری و به «سن موریتس» ارسال شود.

اولین فكری كه به ذهنم رسید، رفتن به نزدیك‌ترین داروخانه برای خریدن پماد كورتیزون بود. و بلافاصله نیز با راننده مخصوص سفیر حركت كردم تا در اولین داروخانه پماد مورد نظر را تهیه كنم.
مدیر داروخانه با شنیدن نام پماد كورتیزون سری تكان داد و گفت: «پمادی به این نام نداریم». و آنگاه پس از جستجو در كتاب قطور راهنمای داروها توضیح داد: «اصولا چون پمادی به این نام در سوئیس ساخته نمی‌شود، یافتن آن در سراسر سوئیس محال است. ولی پمادهایی حاوی كورتیزون با نام‌های دیگر وجود دارد كه می‌تواند به جایش مصرف شود».

وقتی به سفارتخانه برگشتم و گفته مدیر داروخانه را برای سفیر نقل كردم، یك مرتبه جهنمی به پاشد و سفیر با درشتی خطاب به من فریاد زد: «من نمی‌فهمم چطور شما حرف یك داروساز احمق و ابله سوئیسی را باور كرده‌اید و دست خالی برگشته‌اید. فوراً بروید و هر طور شده پماد كورتیزون را پیدا كنید ....».

چون می‌دانستم سفیر به دلیل ترس از شاه، وسواس بیمارگونه‌ای برای اجرای دستورات او دارد،‌ترجیح دادم در مقابل شماتت او از خود عكس‌العملی نشان ندهم و باز هم به جستجو ادامه دهم تا هر طور شده پماد مورد نیاز شاه را پیدا كنم.

تمام آن روز بعدازظهر تا شب در شهرهای مختلف سوئیس از این داروخانه به آن داروخانه رفتم، و حتی در آن سوی مرز جستجوی داروخانه‌های داخلی خاك آلمان را هم از قلم نیانداختم، تا شاید پماد كذایی را پیدا كنم؛ ولی از آن همه تكاپو هیچ نتیجه‌ای بدست نیاوردم.

راننده مخصوص سفیر كه همه جا همراهم بود، با توجه به گرفتاری‌هایم در راه اجرای دستورات آنچنانی، چون می‌دانست اغلب حتی زندگی خصوصیم را نیز فدای انجام وظیفه می‌كنم، خیلی نسبت به من دلسوزی می‌كرد. ولی من طی مدتی كه با اتومبیل مناطق مختلف سوئیس را زیر پا می‌گذاشتم، هر جا با جواب منفی داروخانه‌ای روبرو می‌شدم، به شدت حرص می‌خوردم. و بیشتر هم از این موضوع عصبانی بودم كه چرا تبدیل به یك عروسك بی‌اراده در دست مردی دیوانه‌ شده‌ام و بیهوده باید وقتم را برای یافتن پمادی با نام مخصوص تلف كنم كه احتمالا یكی از درباری‌ها آن را به عنوان داروی مؤثر برای درمان خارش دست شاه معرفی كرده است.

به هر داروخانه‌ای می‌رسیدم، پیشاپیش می‌دانستم چه جوابی خواهم گرفت. و اصولاً هم از همان اول معلوم بود كه هیچ نتیجه‌ای از آن همه دوندگی به بار نخواهد آمد. زیرا با آگاهی به دقت نظر سوئیس‌ها، اطمینان داشتم كه اگر می‌شد پماد مورد نظر را در سوئیس یافت، مطمئناً اولین داروخانه می‌توانست ترتیب كار را بدهد و دیگر هیچ لزومی به جستجو از داروخانه‌های دیگر نبود.

موقعی كه سرانجام در ساعت 6 بعدازظهر با دست خالی به سفارتخانه بازگشتم، مواجهه با سفیری كه از شدت ناراحتی رنگ به چهره نداشت، به من فهماند كه بیچاره در تمام مدت بعدازظهر از سوی وزیر دربار ـ كه همراه شاه در سن موریتس به سر می‌برد ـ تحت فشار قرار داشته تا هر چه زودتر پماد را پیدا كند و بفرستد.

سفیر پس از آگاهی از نتیجه منفی مأموریتم، برای آنكه جای هیچ چون و چرا بافی نماند، به من دستور داد:
ـ «همین الان تلفنی با رییس اداره گمرك سوئیس تماس بگیرید. شاید او بداند این پماد را كجا می‌شود تهیه كرد».

ـ «ولی قربان الان مدتی است وقت اداری تمام شده و نمی‌توان كسی را در اداره گمرك پیدا كرد».
ـ «با این حال تماس بگیرید».


موقعی كه تلفن كردم، كارمند كشیك گمرك گوشی را برداشت. ولی چون او نتوانست هیچ اطلاعاتی در مورد داروی مورد نظر بدهد، سفیر آهسته در گوشم گفت: «از او شماره تلفن منزل رییس اداره گمرك را بگیر».

كارمند كشیك با شنیدن تقاضایم، قاطعانه جواب داد كه به هیچ وجه نمی‌تواند تلفن منزل رییس را در اختیارم بگذارد. ولی من چون می‌دیدم كه سفیر عنقریب از شدت ناراحتی سكته خواهد كرد، با لحنی ملتمسانه به كارمند كشیك گفتم: «خواهش می‌كنم به من كمك كنید. مسأله خیلی فوری و حیاتی است. به مرگ و زندگی یك نفر ارتباط دارد...»

در حالی كه به خاطر این دروغگویی، از خود احساس تنفر می‌كردم، كارمند كشیك راضی شد تلفن مرا به رییس گمرك بدهد، تا اگر او شخصاً تمایل داشت با من تماس بگیرد.

چند دقیقه بعد كه رییس گمرك تلفن كرد، جریان را برایش شرح دادم و به خصوص تأكید كردم كه سفارتخانه چشم به راه كمك او دوخته است. ولی رییس گمرك كه لحن كلامش نشان می‌داد با مردم آزاری دیپلمات‌های ایرانی آشنای كامل دارد، با بی‌تفاوتی گفت:« باید تا فردا صبح صبر كنید تا من به اداره بروم و در آنجا با نگاهی به پرونده داروها جواب شما را بدهم».

موقعی كه جواب رییس گمرك را برای سفیر ترجمه كردم، او دفعتاً گوشی را از دستم گرفت و با زبان فرانسه شكسته بسته آنقدر التماس و زاری كرد تا بالاخره توانست رییس گمرك را راضی كند كه همان شب با اتومبیل سفارتخانه به دفتر كارش برود و در مورد امكان یافتن پماد كورتیزون در سوئیس با ما جواب قطعی بدهد.
حدود ساعت 9 شب بود كه رییس گمرك از دفتر كارش به سفارتخانه تلفن كرد و گفت :«در سوئیس پمادی به نام كورتیزون ساخته نمی‌شود. ولی در آمریكا و انگلیس می‌توان پمادی به همین نام یافت». كه سفیر نیز پس از شنیدن این خبر بلافاصله با سفارتخانه‌های ایران در واشنگتن و لندن تماس گرفت و از آنها خواست تا در اسرع وقت پماد مورد نیاز شاه را تهیه كنند و به سوئیس بفرستند.

در حالی كه مطمئن بودم اعضای هر دو سفارتخانه نیز بلافاصله در تكاپوی یافتن پماد به هر سو روانه شده‌اند، سرانجام از لندن خبر دادند كه پماد كورتیزون در داروخانه‌های انگلیس موجود است.
به این ترتیب یك سلسله تلاش بیهوده در وضعیتی به پایان رسید كه اصلاً نیازی به آن همه دوندگی نبود و در داروخانه‌های سوئیس نیز می‌شد پماد حاوی كورتیزون را به راحتی یافت. ولی چون نام تجاری دارو در سوئیس چیز دیگری بود، سفیر جرأت نمی‌كرد پیشنهاد مرا بپذیرد و پمادی با همان فرمول ـ منتها با نام تجاری دیگر ـ برای استفاده شاه بفرستد؟ چرا كه معتقد بود دستورات «شاهنشاه» باید مو به مو اجرا شود و هرگز كسی حق ندارد كلمات او را به میل خود تعبیر كند.

بالاخره كابوس«پماد كورتیزون» موقعی به پایان رسید كه یك هواپیمای اختصاصی از سوئیس به لندن رفت و با خود 20 لوله پماد كذایی را به زوریخ آورد. بعد هم این پمادها در فرودگاه زوریخ به یك اتومبیل انتقال یافت و با سرعت به سن موریتس فرستاده شد تا برای درمان خارش دست شاه مورد استفاده قرار گیرد.




برگرفته از : مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه دكتر حسین ابوترابیان. چاپ اول، تهران، 1368 انتشارات اطلاعات، صص 86-82

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین