کد خبر: ۵۸۴۸
تاریخ انتشار:

هالیوود و انتخابات آمریکا


«آرزو دارم روزي ملت آمريکا، معناي واقعي دين و آيين خود را درک کند. آرزو دارم روزي چهار فرزند خردسالم نه با رنگ پوست بلکه با شخصيتشان ارزيابي شوند»

اين جملات، برگرفته از سخنراني «مارتين لوترکينگ»، رهبر سياهپوست آمريکا در راهپيمايي آگوست سال 1963 است. او اينچنين آرزو کرد و ما ديديم که در 45 سال بعد، يعني در سال 2008 ميلادي، رنگين‌پوستي به نام باراک اوباما، خود را نامزد پست رياست‌جمهوري ايالات متحده آمريکا کرده و به گواهي بيشتر نظرسنجي‌ها در چهارم نوامبر به عنوان نخستين رئيس‌جمهور رنگين‌پوست آمريکا برگزيده خواهد شد.

اينهابود براي بررسي فيلم سينمايي Hancock محصول سال 2008 به کارگرداني Peter Berg که به نظر نگارنده، فضاي امروز آمريکا را به تصوير مي‌کشد.
در اين فيلم، Hancock John يک ابرقهرمان سياهپوست بوده، ولي همانند افراد دون‌پايه اجتماع زندگي مي‌کند؛ دايم‌الخمر، کثيف، بي‌نزاکت و کارتن خواب



هرگاه در محلي جنايتي رخ داده و يا مشکلي پيش مي‌آيد، Hancock مثل سوپرمن به آنجا پرواز کرده و با قدرت افسانه‌اي خود با قواي شر مقابله مي‌کند، اما متأسفانه مشکلات ديگري پديد مي‌آورد.
منش، رفتار، گفتار، ظاهر و خرابکاري‌هاي او دلايلي هستند که موجب عدم مقبوليتش شده، هرچند منجي است، ولي محبوب نيست؛ هيچ کس آرزوي ديدنش را ندارد و بعضا با ناسزا روبه‌رو مي‌‌شود.

هنگامي که Ray Embrey در يک صحنه خطرناک روي ريل راه‌آهن گير افتاده و تلاش مي‌کند تا زندگي و خودرو خود را نجات دهد، Hancock از راه رسيده و با وارد كردن يک آسيب جدي به لوکومتيو، زندگي او را نجات مي‌دهد. اين حادثه موجب دوستي اين دو نفر شده و از اين لحظه به بعد است که زندگي Hancock سياهپوست و Ray سفيدپوست دچار تغيير و تحول اساسي مي‌شود.

دوست سفيد، همه توان خود را براي ايجاد محبوبيت Hancock به کار مي‌گيرد، هرچند همسر او مخالفت کرده و ادعا مي‌کند اين ارتباط و دوستي به خانواده و فرزند آنها آسيب مي‌رساند، ولي Ray دست از تلاش برنداشته و ادامه مي‌دهد.
به اصرار Ray براي ايجاد روحيه قانونگرايي در دوست سياه، Hancock خود را به دادستاني معرفي کرده و براي جبران خرابکاري‌هايش به زندان مي‌رود. او در زندان نيز منزوي و کلافه است، ولي به علت ملاقات‌هاي پي‌درپي Ray و خانواده‌اش، بهبود مي‌يابد.

و سرانجام روز موعود فرا مي‌رسد و در يک عمليات دزدي بانک، پليس به ناچار از Hancock تقاضاي کمک مي‌کند، ابرقهرمان اين بار در ظاهري جديد از راه رسيده و با نجات جان يک پليس زن، ماجراي دزدي بانک را به گونه مناسبي پايان مي‌دهد و به اين ترتيب، ابرقهرمان مورد تشويق مردم حاضر در صحنه قرار گرفته و محبوب آنها مي‌شود.

او ديگر مثل سابق نيست؛ منش، رفتار، گفتار و ظاهرش عوض شده و تنها نام خود را حفظ کرده است. همه خوشحال هستند، به ويژه Ray از اين که منجي Hancock شده و ماجراي نجات جان خود را نيز به نحو مناسبي جبران کرده است، احساس شعف و پيروزي مي‌کند.

ارتباط بيشتر ابرقهرمان سياه‌پوست و خانواده سفيدپوست، کشش عجيب Hancock براي حفظ اين دوستي، تمايل نداشتن Mary Embrey همسر Ray براي تداوم اين رابطه و يک رويداد ساده، Hancock را متوجه نکته جالبي مي‌کند، Mary نيز همانند او يک ابرقهرمان بوده، ولي توانايي فوق بشري خود را از چشم شوهر، فرزند و همگان پنهان نگاه داشته است. او Hancock را تهديد مي‌کند که اگر اين راز را آشكار کند، کشته خواهد شد و Hancock به شرط مذاکره و روشن شدن حقايق مي‌پذيرد.

ديدار و گفت‌وگوي اين دو ابرقهرمان، به رجزخواني آنها براي يکديگر مبني بر قوي‌تر بودن خويش و داشتن برتري بر ديگري منجر مي‌شود. درگيري فيزيکي آنها معلوم مي‌کند که هر دو از يک نژاد هستند، هميشه به صورت عجيبي يکديگر را مي‌يابند، ولي به محض نزديک شدن به يکديگر از قدرتشان کاسته شده و به شدت آسيب‌پذير مي‌شوند. در واقع، اتحاد بين اين دو امکان‌پذير نيست. زن سفيد با علم به اين موضوع، همواره از Hancock دوري مي‌جسته تا هم خودش و هم او بتوانند باقي بمانند.

تماس اين دو ابرقهرمان، Mary را تا مرز مرگ پيش مي‌برد. راز او را براي شوهرش آشكار کرده و منجر به آسيب جدي Hancock مي‌شود، اما در واپسين لحظات، او قدرت خود را بازيافته و از خانواده Embrey دوري مي‌جويد، با اين عمل ضمن نجات جان Mary باعث پيوند دوباره او با شوهر و فرزندش مي‌شود.

در پايان، هنگامي كه همه اعضاي خانواده Embrey کنار يکديگر در حال گردش و پياده‌روي هستند، ابرقهرمان سياهپوست با همان ظاهر منجي ماجراي دزدي بانک در يک مکالمه کوتاه با تلفن همراه به Ray مي‌گويد: ماه را نگاه کن.

روي کره ماه تصويري يادآور اين مضمون ديده مي‌شود: «تغيير ممکن است»

شايد شما نيز با نظر نگارنده موافق باشيد! آيا Hancock همان باراک اوباما نيست؟ Mary چطور؟ احتمالا هيلاري و Ray نيز بيل کلينتون؟!
رقابت انتخاباتي هيلاري کلينتون و باراک اوباما در سال 2007 آغاز و نزديک به يک سال طول کشيد. پس از کلي رجزخواني و سايه به سايه يا شانه به شانه مبارزه کردن، عاقبت هيلاري به سود اوباما کناره‌گيري کرده و از او حمايت کرد.

نکته جالب فيلم Hancock در آن است که اين فيلم نيز در سال 2007 ساخته شده و در سال 2008 اکران شد، آيا کارگردان فيلم و يا عوامل پشت پرده، حدود يک سال پيش، از واقعيت کناره‌گيري هيلاري خبر داشتند؟ يا صرفا يک پيش‌بيني ساده و اتفاقي بود؟ آيا ماجراي فيلم بخشي از يک پروژه مهندسي اجتماعي جامعه پيچيده آمريکا نيست؟
به نظر نگارنده، پاسخ پرسش آخر، مثبت است. اين فيلم دخالت عوامل پنهان و قدرتمند در القا و ايجاد طرز تفکر در مردم آمريکا را نشان مي‌دهد. شايد همان عوامل پنهان، مي‌خواستند با دستکاري ذهني و عمليات رواني، باور جديدي در ذهن مردم جهان پديد آورند!

در فیلم بت من که نماد شر در آمریکا است هم که تقریباْ همزمان با هنکاک اکران شد چهره هیث لجر شبیه جرج بوش گریم شده بود
 
 
 منبع : سایت تابناک

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین