کد خبر: ۵۷۷۹۷۵
تاریخ انتشار:
بعضی از ما شاه دوست داریم، دوست داریم یکی دیگر را بپرستیم

بی‌سوادیِ رسانه‌ای در روزنامه شهروند

این روزنامه متعلق به هلال احمر است، درست یک روز بعد از زلزله؛ ازدواج خود امام چقدر مهم بود که ازدواج نتیجه و نبیره و ندیده‌اش چقدر مهم باشد؟

بی‌سوادیِ رسانه‌ای در روزنامه شهروندگروه اجتماعی: مرتضی درخشان - فعال رسانه‌ای، در یادداشت پیش رو به تیتر یک دیروز روزنامه شهروند، متعلق به سازمان هلال احمر پرداخته و آورده است: این روزنامه متعلق به هلال احمر است، درست یک روز بعد از زلزله؛ ازدواج خود امام چقدر مهم بود که ازدواج نتیجه و نبیره و ندیده‌اش چقدر مهم باشد؟

به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت به شرح زیر است:
هفت روز از زلزله گذشته بود، مردم توی قصر شیرین روبروی در سازمان هلال احمر ایستاده بودند تا چادر بگیرند، پیرمرد با لباس محلی با یک دست نرده‌های غرور و امنیت آفرین حیاط را گرفته بود و دست دیگرش شبیه کاسه‌ای بود با یک کاغذ که توی آن چیزی نوشته بودند، مثل تاریخ.
جمعیت زیاد بود، پیرمرد هرچه داد می‌زد صدای التماس‌اش از توی نرده‌ها رد نمی‌شد، به التماس دیگران می‌خورد و بر می‌گشت!
تمام آن چیزی که توی هلال احمر داشت همان دستی بود که تا بازو "تو" رفته بود، انگار پیرمرد حتی پشت آن نرده‌ها خدا را هم نداشت.
جوانی از این طرف نرده بالا رفت و جوانی از آن طرف نرده بالا آمد، این یکی صدایش را بلند کرد، آن یکی باتوم‌اش را!
پیرمرد پیراهن پسر را کشید:" بیا پایین، جَر کنی نمی‌دن!" پسر باد توی سرش می‌چرخید:" توف به اون چادری که با منت بدن! مرد نیستی سبیلت رو بتراش" پیرمرد فرق داشت، هفت روز بغض‌اش را گریه کرد:" ولله سقف نداریم، من گرفتم تو اینجا رو آتیش بزن"

پیش‌نوشت:
هیچ ماشینی تو نرفت که چادری تو ببرد، اما در باز شد و چند چادر تحویل دادند و باز در را بستند! چادرها توی انبار بودند.

پی‌نوشت ‌یک
این روزنامه متعلق به هلال احمر است، درست یک روز بعد از زلزله؛ ازدواج خود امام چقدر مهم بود که ازدواج نتیجه و نبیره و ندیده‌اش چقدر مهم باشد؟
حیف گِل که به در این روزنامه بگیرند.

بی‌سوادیِ رسانه‌ای در روزنامه شهروند

 

پی‌نوشت دو
بعضی از ما شاه دوست داریم، دوست داریم یکی دیگر را بپرستیم، بت کنیم، خاک بر سر بت پرست، این طرف و آن طرف هم ندارد.

پی‌نوشت سه
دم همه بچه‌های هلال احمر گرم، من توی همین هلال احمر آدمی دیدم که توی گردنه حیران مصدوم را تا صبح روی پاش نگه داشت تا یخ نزند، درست وقتی خودش تا مچ توی آب بود، اما این سازمان برازنده این نیروها نیست، این پیراهن برای این پهلوان تنگ است

پی‌نوشت چهار
محمد تمام این صحنه‌ها را فیلمبرداری کرد، گفت می‌فروشیم، گفتم گریه مرد فروشی نیست، پرسید ظلم نامرد چی؟ محمد راضی شد.

پی‌نوشت پنج
شاه هم همین بود، بیکار بودین انقلاب کردین؟

انتهای پیام/#

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین