کد خبر: ۵۲۴۹۹۵
تاریخ انتشار:
گفت‌وگو با مجید انتظامی، آهنگ‌ساز

موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد

مجید انتظامی نامش به خاطره‌ها گره خورده، به سوت از کرخه تا راین، به کودکی، به نوجوانی، به حاج‌کاظم، به بچه‌های کوه‌های آلپ و..

گروه تئاتر و موسیقی: مجید انتظامی نامش به خاطره‌ها گره خورده، به سوت از کرخه تا راین، به کودکی، به نوجوانی، به حاج‌کاظم، به بچه‌های کوه‌های آلپ و...، نمی‌شود نامش را آورد و یاد انبوه جوایزی که طی سالیان برای آثارش دریافت کرده نیفتاد، یاد هیجان آن زمان‌ها که ذوق تماشای اختتامیه سانسورشده جشنواره فجر از تلویزیون‌های کوچک و بی‌کیفیت هنوز وجود داشت، نمی‌شود نام مجید انتظامی را شنید و از نوازندگی ابوایش یاد نکرد، نمی‌‌شود بدون به‌یادآوردن حجم انبوهی از خاطرات موسیقایی، از ملودی‌هایی که بارها آنها را با سوت نواخته و زیر لب زمزمه کرده‌ گذشت، نمی‌شود تنها روبه‌روی او نشست و درباره حال صحبت کرد، چراکه هوایی که از جانب او به تو می‌وزد، ناخودآگاه خاطره سال‌های دور است. با او برای چندمین‌بار در این سال‌ها به گفت‌وگو نشسته‌ام. به بهانه بزرگداشتش به سراغش رفتم. فکر می‌کردم آن‌قدرها دیگر حرفی برای گفتن نیست، اما این گفت‌وگویش هم پر بود از حرف‌هایی که تا به حال زده نشده...؛ پر از خاطره‌های تازه.

موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد

به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه شرق، شنیده‌ام مدتی است محکوم شده‌اید به کپی کردن موسیقی آن هم به خاطر موسیقی کارتن بچه‌های کوه‌های آلپ، دوست دارم قبل از هر چیز ماجرای آن را بگویید...

خودم هم شوكه شدم. داستان به این صورت بود كه درست در بحبوحه‌‌ زمانی كه بی‌كار شده بودم و كاری نداشتم، تازه از آلمان آمده بودم و به‌خاطر درگیری با رهبر اركستر اخراج شده بودم. آن زمان هم مثل الان همه‌چیز باندی بود. بعد از اخراج از اركستر، از هنرستان و دانشگاه هم بیرونم كردند. بنابراین یك آدم تحصیل‌كرده بی‌كار شدم. از خانواده‌ام هم بیرون آمده بودم و می‌خواستم ازدواج كنم. همسرم در همان اركستر نوازندگی می‌كرد. خلاصه برای امرارمعاش خیلی كارها كردم. در فیلم ابوائیست هم که به‌تازگی براساس زندگی من ساخته شده، توضیح داده‌ام.

مسافركشی می‌كردم. مدتی در ماشینم می‌خوابیدم، چون جایی نداشتم. روی برگشت به خانه را هم نداشتم. كمی همسرم كمك می‌كرد. البته آن زمان هنوز همسرم نبود؛ مثلا دو‌هزار تومان حقوق می‌گرفت و كمی به من پول می‌داد و من از این راه پول درمی‌آوردم. در میدان امام‌حسین از طریق خانم نقاشی كه می‌شناختم اتاقی اجاره كرده بودم؛ از همان خانه‌های قمرخانم كه دورتادور، اتاق است و یك دستشویی در حیاط دارند. یكی، دو ماه در این خانه زندگی كردم. تصمیم گرفته بودم به آلمان برگردم. از طرفی با همسرم آشنا و درگیر شده بودم. تصمیم‌های عجیب‌وغریبی گرفتم. زمانی كه ماشینم خراب شده بود و بی‌هدف راه می‌رفتم، دیدم جلو كانون پرورش فكری كودكان هستم. رئیس كانون احمدرضا احمدی بود كه با پدرم و خودم رفاقت داشت. به دیدن ایشان رفتم. گفت چرا قیافه‌ات این‌طور شده؟

گفتم مشكل دارم و پولی برای زندگی ندارم. روی میزش دو، سه كاست بود. گفت یكی از اینها را بردار و آهنگ بساز. گفتم من جایی برای خوابیدن ندارم و وسیله‌ای هم برای نواختن ندارم. گفت ساعت چهار دنبالم بیا. قبول كردم. با هم به تخت طاووس آن زمان نرسیده به بزرگراه رفتیم، چنددقیقه در ماشینم منتظرش ماندم و ایشان به آن‌سوی خیابان رفت و بعد از دقایقی برگشت. روبه‌روی پارك ساعی رستورانی بود كه ساعت چهار، پنج برای خوردن ناهار رفتیم. حدود پنج و شش عصر بود كه خواست او را به منزلش در قیطریه برسانم. از من درخواست كرد به منزلش بروم. چای درست كرد. كاراكتر خیلی جالبی بود. ادای چند نفر از آدم‌های معروف را درمی‌آورد و برای من خیلی جالب بود. تا اینكه سه‌، چهار نفر پیانویی را به منزلش آوردند. فهمیدم زمانی كه منتظرش بودم و به آن‌سوی خیابان رفته بود پیانو یاماها خریده بود. پیانو را در یك اتاق گذاشت و به من گفت برو كار كن. اولین كاری كه برداشته بودم روی اشعار فروغ فرخزاد بود. كاری كه انجام دادم، مقبول واقع شد و مدام می‌پرسیدند این كار را چه كسی انجام داده. چون كاملا متفاوت از موزیك‌های آن زمان بود. موزیك‌های آن‌موقع همه شاد و ریتمیك بودند و خواننده‌ها می‌خواندند. یكهو یك موسیقی غمگین با نت‌های كشیده و صدای فروغ فرخزاد خیلی اثرگذار شده بود و مسئولان آن زمان كه این محل را می‌گرداندند خیلی خوششان آمده بود و خواسته بودند بیشتر كار كنم.


چه سالی بود؟


سال ٥٣. دو كار دیگر «صدای شاعر» یدالله رویایی و نصرت رحمانی را انجام دادم. آن زمان آقای روشن‌روان، شهبازیان و اسماعیل تهرانی با كانون كار می‌كردند. تا اینكه یك روز آقایی كه كارگردان مستند انیمیشن «زال و سیمرغ» بود، گفت خیلی مایل هستم كه روی این كار موسیقی كار كنید. اولین‌بار یك تصویر به من داد كه براساس آن موسیقی بسازم و من این كار را كردم. خیلی هم خوب روی فیلم نشسته بود. داستان در مورد زال و سیمرغ بود كه سیمرغ، زال را بزرگ می‌كند و زال برای خودش یلی می‌شود.


كارگردان چه كسی بود؟


علی‌اكبر صادقی، بسیار مرد محترمی بود و واقعا لذت بردم. تمام مدتی كه در استودیو بودم، پابه‌پای من در استودیو بود و برایم غذا می‌خرید و از من مواظبت می‌كرد. ما خانوادگی موسیقی ضبط می‌كردیم. آذر و گلنوش و سروش می‌آمدند و همه به استودیو می‌رفتیم تا كارم تمام شود، به‌خصوص زمانی كه موشك‌باران بود همه با هم بودیم. مدتی گذشت. گلنوش بچه‌های آلپ را در تلویزیون تماشا می‌كرد و خیلی دوست داشت. من هم با هدفون موسیقی كار می‌كردم و صدای تلویزیون را نمی‌شنیدم. یك‌بار كه فیلم شروع شد، برای ریختن چای بلند شدم و موسیقی را شنیدم و تعجب كردم كه چطور از تلویزیون پخش می‌شود. حتی كار به جایی رسید كه كانون از تلویزیون شكایت كرد.


 موسیقی‌ کدام کارتان بود؟


موسيقي زال و سيمرغ بود. نمي‌دانم چه كسي به آرشيو تلويزيون برده بود. اتفاقا دو قسمت از اين موسيقي استفاده شد؛ يك قسمت را كه ترومپت‌ها مي‌زدند، روي انيميشن ماركوپولو گذاشته بودند و يك قسمت هم كه روي بچه‌هاي آلپ گذاشته بودند. همه‌جا هم مي‌شنيدم كه از اين موسيقي تعريف مي‌شد و نامي از من برده نمي‌شد، من هم نمي‌توانستم بگويم موسيقي متعلق به من است. به هر كسي هم مي‌گفتم مي‌خنديد. اين موسيقي در اين سريال جا افتاد به نام كارتن بچه‌هاي آلپ و هنوز كسي آن را به اسم زال و سيمرغ نمي‌شناسد.


انيميشن زال و سيمرغ با همان موسيقي پخش شد؟


بله. اين بخش از موسيقي مربوط به صحنه‌اي بود كه زال متولد شد و به خاطر اينكه سفيد است، مي‌گويند در فلان كوه بگذاريد و نشان مي‌دهد كه اسب‌سوارها تاخت مي‌كنند و صداي پاي اسب‌هاست و ويلنسل ناله اين بچه است كه سعي كردم هم ريتم فيلم را حفظ كنم و هم غم را نشان دهم كه روي كارتن هم به‌خوبي نشسته بود به‌‌ویژه جايي كه بچه‌ها در حال دويدن بودند. چند نسل با اين موسيقي بزرگ شدند بدون اينكه بدانند مربوط به چه كسي است.


خيلي‌ها متوجه شدند، اما چرا از موسيقي خود انيميشن استفاده نشده بود؟


چون خانمي آواز مي‌خواند و چنين موسيقي‌اي را پخش نمي‌كردند. اينكه چه كسي و چطور اين موسيقي را انتخاب كرد نمي‌دانم.


دوست دارم با شما بيشتر درباره موسيقي فيلم صحبت کنم. درحال‌حاضر در موسيقي فيلم از ملودي استفاده نمي‌شود این به‌دلیل كمبود هزينه‌هایی است كه به موسيقي اختصاص داده مي‌شود يا نداشتن ذوق و قريحه آهنگ‌سازان كنوني يا به خاطر اين است كه خيلي از كارگردان‌ها اين مدل موسيقي‌ها را مي‌خواهند و تأثير فضايي كه آقاي فرهادي با فيلم‌هايش به وجود آورده كه همه‌چيز مي
ني‌مال و سكوت باشد و فقط آمبيانس اصوات محيطي باشد كافي است، با چنين نظري در موسيقي فيلم موافق هستيد؟


قبل از آقاي فرهادي خيلي از فيلم‌هاي آلماني يا بلوك شرق اصلا از موسيقي استفاده نمي‌كردند. در ايران هم فيلم «گبه» درباره فرش بود و تا حد زيادي از افكت شانه فرش استفاده شده بود و چند قسمت از موسيقي را آقاي عليزاده ساخته بود. ما بايد قبول كنيم كه اين تكنولوژي متعلق به ما نبوده و ما آن ديد يک خارجي را که از زماني که در شکم مادرش است با موسيقي كلاسيك آشنا مي‌شود هرگز پيدا نمي‌کنيم. ما مصرف‌کننده تکنولوژي موسيقي فيلم هستيم. در همه زمينه‌هاي موسيقي و فيلم به‌نوعي اداي آنها را درمي‌آوريم و حالا به جايي رسيده‌ايم كه خودمان صاحب سبك شده‌ايم و فيلم‌هاي موفقي هم داريم و جايزه‌هاي بين‌المللي دريافت مي‌كنيم. درباره اين بحث كه موسيقي در فيلم نبايد شنيده شود: نه فقط موسيقي، بلکه هيچ‌چيز نبايد از فيلم بيرون بزند، هميشه بوده است.
و موافقان و مخالفان خودش را داشته است.


بله، اما ازآنجايي‌كه ما از روي دست آنها نگاه مي‌كنيم، به كسي توهين نمي‌كنم، من به‌عنوان موزيسين خيلي فيلم مي‌بينم. «روزي روزگاري» فيلمي است كه هزينه زيادي برده و انيو موريكونه آهنگش را ساخته و خوب شنيده مي‌شود يا موسيقي «خوب، بد، زشت»، «فهرست شيندلر»، «دكتر ژيواگو» و «جنگ ستارگان» شنيده مي‌شود. كسي درباره فيلم دكتر ژيواگو صحبت نمي‌كند، اما موسيقي‌اش همچنان يكه‌تاز است، مثل موسيقي خيلي از فيلم‌هاي ديگر. اين يك حکم نيست كه موسيقي نبايد در فيلم شنيده شود، بستگي به ساخت فيلم و ديد كارگردان دارد. خيلي عوامل باعث مي‌شود موسيقي در فيلم شنيده نشود.و اينكه فقط تيتراژِ بدون موسيقي داشته باشد.


بعضي وقت‌ها با افكت جمع‌و‌جور مي‌شود. بالاخره تجربه مي‌كنند. چرا الان آهنگ‌سازان حرفه‌اي كنار هستند چون با اركستر كار مي‌كنند و تهيه‌كننده حاضر نيست هزينه يك اركستر را بپردازد و به قول آقاي حاتمي‌كيا مي‌گفت يك لشکر پشت مجيد انتظامي است. الان ديگر خرج اين لشکر خيلي زياد است.


در واقع به نظر شما شرايط كار در ايران باعث شده موسيقي فيلم كم‌رنگ شود؟ چون خارج از ايران امثال جان ويليامز همچنان كارشان را انجام مي‌دهند.


در اروپا هم فيلم‌هايي هستند كه از موسيقي استفاده نمي‌كنند. شايد بيشتر در فيلم‌هايي هستند كه در سينماتك‌ها نمايش داده می‌شوند يا با هزينه كم قرار است ساخته شوند؛ اما موسیقی فيلم‌هايي را كه به‌صورت استاندارد نمايش داده مي‌شوند، آهنگ‌سازان و اركسترهاي بزرگ می‌سازند؛ به ‌جز آن از نوازندگان كشورهاي مختلف استفاده مي‌كنند. مثلا براي فيلم «گلادياتور» از ارمنستان نوازنده بالابان مي‌برند. يا خيلي سازها كه در اروپا نيست، كلي هزينه مي‌شود كه از مملكتي به مملكت ديگر برده شود يا آهنگ‌ساز به كشوري ديگر مي‌رود و مدت‌ها در هتل زندگي مي‌كند تا بتواند از يك تكه از موسيقي در فيلمش استفاده كند.همان‌طور آقاي كاپولا از کمانچه آقاي كيهان كلهر براي «جواني بدون جواني» استفاده كرد.


همه اجزاي سينما حرفه‌اي است. استثنا هم هست گاهي براي فيلمي مخارج زيادي صرف نمي‌شود و در دنيا همه‌گير مي‌شود، مثلا برادران كوئن با دوربين كوچك فيلمي را ساخته بودند و آن‌قدر اين فيلم خوب شد كه سرمايه‌گذاري كردند و در دنيا پخش شد. استاندارد اين است كه براي موسيقي هزينه هنگفت خرج مي‌كنند. يك اركسترسمفونيك كامل حدود صد نفر، ‌يك گروه كُر مي‌آيد و با سازهاي خاصي كه از جاهاي ديگر مي‌آورند يك فيلم را پوشش مي‌دهند. البته بعد از ساخت فيلم و تبديل به CD و پخش در دنيا درآمدزا خواهد بود، اما در ايران متأسفانه موسيقي واقعا مظلوم‌ترين هنر است و انگار بود و نبودش فرقي ندارد، در‌حالي‌كه خيلي اثرگذار است. الان چرا فيلم‌هاي ما در همه فستيوال‌ها هست؟ چون يك نفر آستين بالا زد و فيلمش را به فستيوال برد و الان هيچ فستيوالي بدون فيلم‌هاي ايراني برگزار نمي‌شود. اما در مورد موسيقي هيچ‌كس اين كار را نكرد. موسيقي در يك مملكت در يك چهارديواري ماند و مرد. بگذريم با همت آهنگ‌ساز گاهي اوقات موسيقي‌اي كاست و استقبال مي‌شود. من خيلي از موسيقي‌هايم را مجاني هم مي‌خواهم چاپ كنند، مي‌گويند به‌صرفه نيست چون همه از اينترنت دانلود مي‌كنند و كسي نمي‌خرد.


شما موسيقي منتشرنشده زياد داريد؟


خيلي. ٥٠ ساعت موسيقي فيلم ضبط‌شده دارم. اگر هر فيلم را ٤٥ دقيقه در نظر بگيريم، صد كار كرده‌ام. به جز سريال‌ها و سمفوني‌هايي كه نوشته‌ام. سمفوني‌ها سفارشي است اما آنها كه متعلق به من است خيلي زياد است. موسيقي گرگ‌ها،‌ مردان آنجلس، محاكمه، مريم مقدس و... .


هيچ‌گاه ناشري نخواسته مجموعه آثار شما را به صورت چند مجموعه منتشر كند؟


نيامده‌اند يا اگر آمده‌اند هدف بيشتر كاسبي بوده و مي‌خواستند يک لت چاپ كنند و هم كار را مجاني بگيرند و هم شلخته كار كنند كه من قبول نكرده‌ام. نشر ني داوود حدود ١٠ كار از من گرفته و با كيفيت خوب ارائه كرده. به تازگي چهار كار از من منتشر شده.

موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد


حدود ١٠ سال فعاليتي نداشتند.


موسيقي‌هاي خاص پخش مي‌كنند و توجه كمتري مي‌شود. موسيقي بي‌كلام هنوز جايگاهي كه بايد داشته باشد را پيدا نكرده و مردم عادت كرده‌اند كسي هميشه برايشان بخواند.


در كارهاي ضبط‌شده و منتشرنشده، كارهايي هست كه مستقل باشد؟


گاهي موسيقي فيلم كه كار مي‌كردم، اگر وقت مي‌شد قطعه كوچكي هم با آن هزينه براي خودم مي‌نوشتم و ضبط مي‌كردم.
دو آلبوم «آرام‌تر از دريا» و قطعاتي براي پيانو اركستر منتشر كرده بوديد.


پيانو اركستر موسيقي چند فيلم بود؛ مثلا يكي براي فيلم «دزد و نويسنده» بود كه لايت‌موزيك بود يا يكي «ناصرالدين شاه آكتور سينما» بود. اما «آرام‌تر از دريا» يكي، دو قسمت براي فيلم و بقيه مستقل بود.


چرا مشابه آن تجربه‌هاي موفق را تكرار نكرديد؟


وارد موسيقي فيلم شدم و پركار هم بودم و فرصتي براي كار مستقل نداشتم. الان كه مي‌خواهم براي خودم مستقل كار كنم، مشكلات زندگي و نگهداري از پدرم باعث مي‌شود ذهنم درگير باشد چون براي اين كار بايد ذهن آزاد باشد و تمام حالت‌ها روي كاغذ بيايد. وقتي كارگرداني من را عصباني يا اذيت مي‌كرد در كارم اثرگذار بود. چون وقتي زمان كار دلخور باشم، آرامش از من گرفته مي‌شود و نمي‌توانم با آرامش كامل كار كنم.

من يك بار روي ايده تصوير موسيقي كار نمي‌كنم. ١٥، ٢٠ بار اين كار را انجام مي‌دادم. حتي در «بوي پيراهن يوسف» صحنه تونل را يكي، دو هفته بود كه كار مي‌كردم و ماكتي درست كرده بودم؛ آقاي حاتمي‌كيا ديدند و گفتند خيلي عالي است؛ همين را مي‌خواهم. گفتم اين در استوديو يك دنيا فرق مي‌كند؛ چيزهايي اينجا ضبط شده و چيزهايي در ذهنم است كه پياده كنم. گفت چرا بيخودي پولت را خرج مي‌كني؛ همين خوب است. وقتي آن را ضبط كردم و شنيد، ديگر سراغ قبلي را نگرفت. در آن تونل مي‌خواهم بگويم يوسف زنده‌ است و ملائك او را دربر گرفته‌اند، تعداد يوسف‌ها را زياد مي‌كردم، چند تا شدند، ‌يوسف‌ها بودند. براي خودم تخيلاتي مي‌ساختم.

بيشتر اوقات شب‌ها يا صبح‌هاي خيلي زود كار مي‌كردم. مثل هميشه هنوز هم سحرخيز هستم. آن زمان چهار صبح شروع به كار مي‌كردم و واقعا گاهي اوقات حس نمي‌كردم روي زمين هستم. من با يوسف پرواز مي‌كردم. قضيه آ‌ن‌قدر جدي بود كه برايم كار نبود. هشت سال بيمار بودم و داروهايي را كه موجود نبود به سختي تهيه مي‌كردم. كار تا اين حد برايم جدي بود و با كارم زندگي مي‌كردم. الان هم همين‌طور است. چهار صبح در حالت خوابيده هدفون مي‌گذارم و موسيقي خودم را گوش مي‌كنم. شايد بعضي‌ها بگويند من خودخواه هستم اما در شرايط مختلف، موسيقي‌هاي مختلف گوش مي‌كنم. اما زماني كه موسيقي‌هاي خودم را گوش مي‌كنم، گاهي اوقات حس نمي‌كنم در تخت هستم. موسيقي وقتي به ذهن شما مي‌آيد قالب ندارد. چيزي گسترده و معلق در فضاست و شما با آن پرواز مي‌كنيد. وقتي مداد به دست مي‌گيريد، قالب پيدا مي‌كند؛ يعني تمامش مي‌رود و يك ملودي مي‌ماند و بايد سعي كنيد آن فضا را با سازهاي ديگر تا حدودي پياده كنيد. نمي‌توانيد كاملا پياده‌اش كنيد به همين خاطر مي‌گويم پرواز مي‌كنم چون هنوز كه من آن موسيقي را مي‌شنوم، آن را در آن حالت مي‌شنوم.
شما همچنان آن كهكشان را مي‌بينيد.


همان را كه بار اول شنيده‌ام و پرواز كرده‌ام، مي‌شنوم. بدون قالب است. مثل شناكردن در درياست. حوض نيست كه به انتهايش برسيد و دور بزنيد. دلم هميشه پر از غصه بوده و به نظرم مردم ايران همه غصه‌دار هستند چون از اين موزيك‌ها خيلي استقبال كرده‌اند. به نظرم هم‌دردي‌ و غصه‌هايمان مشترك است.
از جنس غصه‌ها خوششان آمده.


بعضي‌ها خيلي خوششان آمده اما كسي نگفته چقدر مزخرف است و شايد كمتر خوششان آمده باشد. كسي در اينستاگرام براي من نوشته بود من با بوي پيراهن يوسف عاشق شدم، ازدواج كردم، گريه كردم، پرواز كردم، همه را مديون شما هستم.
واقعا درست گفته.


اين نوشته‌ها را كه مي‌خوانم، گريه‌ام مي‌گيرد و همسرم مي‌گويد اين روزها خيلي حساس شده‌اي. اما از اينكه چنين عكس‌العملي مي‌بينم، تعجب مي‌كنم كه چطور ممكن است يك نفر همان حس من را داشته باشد. يعني همان چيزي را كه من حس كرده‌ام.


من و هم نسلان من خاطراتی فراموش‌نشدني با موسيقي‌هاي شما از «آژانس شيشه‌اي» گرفته تا «بوي پيراهن يوسف و «از كرخه تا راين» دارند از راهنمايي به دبيرستان و از دبيرستان تا پيش‌دانشگاهي و دانشگاه. به قول يك نفر كه پاي يكي از عكس‌هاي شما كامنت گ
ذاشته بود ما با اين موسيقي‌ها عاشق شديم، غصه خورديم و واقعا زندگي كرديم چرا الان كمتر آهنگ‌سازي مي‌كنيد؟


چهار سال است كه آهنگي را ننوشته‌ام اما آهنگي بود كه از قبل شروع كرده بودم حدود شش، هفت ماه است كه تمام شده.
سمفوني است؟


بله. واقعا زيباست. به نام «حماسه اقتدار» كه سالار عقيلي و نيما مسيحا خوانده‌اند.


به سفارش كجاست؟


موزه دفاع مقدس. به مرور كه تجربه مي‌كردم مي‌ديدم مردم خيلي دوست دارند موسيقي باكلام بشنوند. در موسيقي فيلم دوست نداشتم از كلام استفاده كنم چون همه اين كار را مي‌كردند. اما در اين كار سمفوني كه نوشتم، تم‌ها همه ايراني بود منتها با سازهاي كلاسيك كار مي‌شد، مثلا براي صداي تنور مي‌نوشتم به آن فضاي موسيقي پاپ مي‌دادم يا موسيقي را در فضاي سنتي مي‌نوشتم. فهميدم كه مردم بيشتر استقبال مي‌كنند تا فقط موسيقي باشد. گرچه علاقه‌مندان به موسيقي بي‌كلام اين روزها خيلي زياد شده اما هنوز مردم طرفدار شنيدن موسيقي باكلام هستند.


كارهاي آزاد هم براي خودتان مي‌نويسيد؟


١٠، ١٥ سال است تصميم دارم قطعه‌اي بنويسم كه به همراه همسرم بنوازيم.


چرا ساز خودتان و هارپ را به‌عنوان دونوازي استفاده نكرديد؟


همسرم هيچ‌وقت هارپ نداشت چون ساز گراني است. تالار داشت كه آن را هم به ما نمي‌دادند. الان چند ماه است كه خريده. يكي از هدف‌هاي من اين است يک موسيقي مجلسي کوچک با خانواده‌ام بنويسم به‌خصوص حالا كه پسرم اينجاست؛ بنويسم و اجرا كنم. فرمي كه من فكر مي‌كنم هزينه زيادي نياز ندارد كه تهيه‌كننده نياز نداشته باشد و خودم مي‌توانم انجام دهم. قبلا زندگي‌ها سخت بود، دو فرزند داشتم و مخارج بالا بود و مجبور بودم هميشه دنبال كار باشم و زندگي‌ام را تأمين كنم وگرنه زودتر شروع مي‌كردم. البته اگر آن زمان هم مي‌نوشتم هارپ نداشتيم كه با هم تمرين كنيم. به‌خصوص كه اوايل انقلاب موسيقي بلاتكليف بود و بعد از آن هارپ خراب بود. مشكلات زيادي بود.

براي اينكه حقانيت موسيقي را ثابت كنيم شش صبح در خيابان و استاديوم نواخته‌ايم، كتكمان زده و سازهايمان را پاره‌ كرده‌اند. در تيمارستان هم ساز زديم. در باغ‌وحش هم قرار بود كنسرت بدهيم كه اعتراض كرديم. در سمينارها و نشست‌هاي مذهبي آرم جمهوري اسلامي نواختيم. خيلي ازخودگذشتگي كرديم. شش صبح در سرما و تاريكي زمستان ساززدن كار آساني نيست. بايد چه كار مي‌كرديم كه نكرديم؟ هر كاري كه فكرش را بكنيد كرديم. نزد آيت‌الله بهشتي رفتيم و مدام دنبال اين بوديم بگوييم موسيقي گناهي ندارد. ما از سازها بد استفاده مي‌كنيم. ساز كه به‌تنهايي صدايش درنمي‌آيد. من بايد صدايش را دربياورم. بعضي‌ها سوءاستفاده مي‌كنند و صداي مطربي درمي‌آورند شما جلوي آنها را بگيريد چرا جلوي ساز را گرفته‌ايد. الان شرايط خيلي بهتر شده اما موسيقي ما خيلي مظلوم است و در اين چهارديواري‌ها مي‌ميرد. بعضي از موسيقي‌ها اين گنجايش را دارد كه بين‌المللي شود.

به نظرتان اگر «از كرخه تا راين» فيلمي خارجي بود اين موسيقي در دنيا پخش نمي‌شد؟ اگر «روز واقعه» يك فيلم آمريكايي بود و سرمايه‌گذاري مي‌شد اين موسيقي جهان را تسخير نمي‌كرد؟ يا «آژانس شيشه‌اي» در دنيا مطرح نمي‌شد اگر فيلمي خارجي بود؟ «دوئل» شنيده نمي‌شد. همه اينها مُردند و شنيده نشدند. همه زحمت‌هاي يك عمر من تبديل به هزار سي‌دي شد هزار نفر شنيدند، ‌در تلويزيون ١٠بار پخش كردند ١٠ هزار نفر شنيدند. مثل فيلم‌هاي بزرگ دنيا ديده و شنيده نشد. چه كسي خارج از اين چهارديواري ما را مي‌شناسد؟ مگر چند ايراني كه پيگيري كنند و عاشق موسيقي باشند. موسيقي ما خيلي مظلوم و مهجور واقع شد.


پس به نظرتان موسيقي فيلم در ايران هنري جدي محسوب نمي‌شود؟


الان كه بدتر شد. تا زماني كه دولت سوبسيد مي‌داد و پشت فيلم‌ها ايستاده بود، همه‌چيز جدي‌تر بود. موسيقي‌ها زنده ضبط مي‌شد. آدم‌هاي تحصيل‌كرده كار مي‌كردند، كساني كه فارغ‌‌التحصيل موسيقي بودند. كم‌كم كه دستگاه‌ها آمد، تكنيسين‌هاي كامپيوتر وارد گود شدند و چون كامپيوتر را خوب مي‌شناختند، با شنيدن چند موسيقي فيلم و آزمون و خطا با پول اندكي توانستند موسيقي بسازند. خب تهيه‌كننده هم معلوم است كه سراغ پژمان، عليزاده، انتظامي و آدم‌هاي جدي نمي‌رود. كامپيوتر بد نيست. در بعضي فيلم‌ها بايد از اين وسايل استفاده كرد؛ اما گاهي يك نفر سوار الاغش است و بعد شما صداي مهيب سينتي سايزر را روي آن مي‌شنويد، انگار سفينه هوا مي‌رود، خب اين موسيقي با تصوير همخواني ندارد. كسي هم كه اين را تهيه كرده، برايش فرقي نمي‌كند كه سفينه مي‌رود يا الاغ. بارش آجر است يا بمب اتم. مهم است كه فيلم را نمايش دهند و خرجي كه مي‌كنند، دربيايد.


واحدهايي كه بچه‌هاي سينما در حوزه موسيقي فيلم مي‌خوانند، خيلي محدود است. در كل دوره تحصيل يك بار مي‌آموزند موسيقي فيلم چيست.


يك ترم من موسيقي فيلم درس مي‌دادم. شاگردانم همه كارگرداني خوانده بودند يا سن‌شان زياد و باتجربه بودند. ديدم اگر بخواهم به اينها نمره بدهم و بگويم فلان كتاب را بخوانيد، بايد به اينها چيزي ياد دهم تا كسي كه فيلم مي‌سازد، بداند فيلمش چه سبك موسيقي لازم دارد و چه سازي بايد ساز اصلي باشد. خودش بتواند تشخيص دهد يا نوع تنظيم كارش خلوت باشد يا شلوغ. بيشتر سعي كردم كارم كاربردي باشد. همان‌جا بود كه يكي از شاگردان گفت مي‌خواهم فيلمي درباره شما بسازم كه من بسيار مخالفت كردم. در نهايت با اصرار ايشان قبول كردم. گفتم استشهاد محلي مي‌شود؛ چون همه مي‌آيند مي‌گويند به‌به خيلي فلاني آدم خوبی بود.البته خوشبختانه حاصل کار اصلا چنين نشده است.


خيلي اذيتش كردم. دو سال تلاش كردم منصرف شود كه نشد. بالاخره نتيجه را ديديد. حس مي‌كنم آن گروهي كه در آن شش ماه با من بودند، چيزهايي از موسيقي فيلم ياد گرفت كه بفهمد فيلمش چه سبك موسيقي لازم دارد؛ مثلا يادم مي‌آيد در «ديوانه‌اي از قفس پريد» با آقاي معتمدي صحبت كرديم كه هر شخصيت يك ساز داشته باشد. بر‌اساس ‌این تم انتخاب كردم كه اوبوا ساز مهجور خوش‌صداي آسماني را براي پرويز پرستويي گذاشته بودم. براي پدرم آكاردئون گذاشته بودم. كسي كه به هيچ چيز اعتقاد نداشت، جز اينكه جيبش را پر كند. جواب خوبي هم از آن گرفتم. اين موسيقي فيلم يكي از موسيقي‌هاي موفق من بود. آن موسيقي را خيلي دوست داشتم و جديدا هم منتشر شده.


آيا موسيقي فيلم به اندازه كافي در ايران جدي هست؟


الان فكر نمي‌كنم.


اما در دوره‌اي كه شما و هم‌نسلان‌تان بوديد، واقعا گوش‌هاي ما را تربيت كرديد و مي‌توانيم موسيقي خوب و بد را از هم تشخيص دهيم. گوش‌هاي ما محصول صداي موسيقي‌هاي آكوستيكي است كه ساخته شما بود و كپي نبود. موسيقي‌هاي اورجينال كه خودش تصويرسازي مي‌كرد؛ يعني با شنيدن موسيقي مي‌توانستيم تصويري جداي از تصويري كه ديده بوديم، بسازيم. موسيقي‌هاي فيلمي كه الان ساخته مي‌شود، خيلي وقت‌ها بابت كپي‌كاري ننگ به بار مي‌آورد يا آن‌قدر ترک‌ها کوتاه و بي‌محتوا هستند که نمي‌توان نخ تسبيح را در آنها پيدا کرد. جداي از آن بار معنايي و كانسپت ندارند.


در اصل وظيفه موسيقي اين است كه جغرافياي فيلم را تعريف كند. وقتي موسيقي يك فيلم را مي‌شنويد، بايد بدون فيلم بفهميد مربوط به كجاست؛ مثلا باي‌سيكل‌ران اين‌گونه بود. انتخاب سازها، نوع تنظيم. من هميشه مي‌گفتم موسيقي فيلم شناسنامه و هويت فيلم است و خيلي حساس و مهم است. به‌مرور نسلي كه قبلا كار مي‌كردند، به خاطر اينكه سعي شد ارزان‌تر كار شود، جمع‌و‌جور شد. با سينتي سايزر و دوساز و الان که فقط شده سينتي سايزر و بعضي‌ها آن‌قدر تكنيك بلد هستند كه موسيقي‌هاي خارجي را چنان کپي مي‌کنند که گوش حرفه‌اي هم به‌سختي متوجه مي‌شود. يادم مي‌آيد يك موسيقي هندي بود که مي‌شنيدم، آهنگ‌ساز كاري كرده بود آن‌قدر صداي سيتار كم شده بود كه شنيده نمي‌شد و به جايش صداي تار شنيده مي‌شد. تعجب كرده بوديم كه اين موسيقي كجا ضبط شده كه به اين خوبي است.

موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد

چرا موسيقي‌هاي ما اين صدا و كيفيت را ندارد. در واقع او صرفا کپي کرده بود. امروزه در ايران كساني كه تكنیسين هستند، موسيقي را دست گرفته‌اند و سطح موسيقي را خيلي پايين آورده‌اند و الان خيلي‌ها موسيقي كار مي‌كنند كه نت بلد نيستند. دانش موسيقي يك‌شبه به دست نمي‌آيد. خودم را آهنگ‌ساز نمي‌دانم؛ چون يك درياست. ما يك قطره‌اش را چشيده‌ايم. مگر مي‌شود علمي با اين وسعت را ياد گرفت. واقعا بايد چندين بار زندگي كرد تا بتوان همه سبك‌هاي موسيقي را بلد شد و مانور داد. بعضي‌ها باهوش‌تر هستند و بيشتر نوازنده‌هاي اركستر كه شناخت كلي از اركستر دارند، در اين كار بيشتر موفق مي‌شوند تا كساني كه اين سازها را از كتاب خوانده‌اند. من چون نوازنده بودم، اين سازها را تجربه كرده و شنيده‌ام. اينكه كدام سازها با هم صداي خوبي دارند. كدام ساز در چه منطقه‌اي صداي طلايي دارد. سعي كرده‌ام از قسمت‌هاي طلايي سازها استفاده كنم كه صداي خوبي داشته باشد. در اوكراين كه مي‌خواهيد موسيقي ضبط كنيد، همه ساز مثل طلا صدا مي‌دهد؛ اما در استوديوهاي ما فقط قسمت‌‌هايي صداي خوب دارد.


دليل اصلي‌اش چيست؟


چون آكوستيك استوديو استاندارد نيست. شايد دستگاه‌هاي مورد استفاده آنها مثل دستگاه ريورت در ايران نباشد. در‌هر‌صورت آن صدا را نمي‌دهد.


پس دليلش را در ضعف نوازنده نمي‌بينيد؟


نوازنده هم در آنجا با ساز يك‌ميليوني به استوديو مي‌آيد و فرق دارد با كسي كه فقط آرشه‌اش صد ميليون است. در اروپا يا كشورهاي ديگر كساني كه حرفه‌شان نوازندگي است، بهترين سازهاي دنيا با قيمت‌هاي ميليوني و ميلياردي را دارند. گاهي سازهايي را كه در موزه نگهداري مي‌شود، به نوازندگان بزرگ مي‌دهند كه صدايشان از بين نرود. بعد از فوت نوازنده ساز دوباره به موزه مي‌رود و به نوازنده بزرگ ديگري داده مي‌شود. بچه‌هاي ما با سازهايي كه صدا ندارد،‌ با استعداد و تلاشي كه دارند، از اين سازها صدايي بيرون مي‌كشند كه واقعا تحسين‌برانگیز است كه با كمترين امكانات چنين كاري مي‌كنند.


 حدود ٥٠ سال است در كار موسيقي هستيد...


از سن ١٢سالگي.


شما دوره‌هاي مختلف، ايران و اروپا را ديده‌ايد. به نظرتان اين مد موسيقي فيلم در ايران عوض مي‌شود؟


بوي خوبي نمي‌شنوم. الان ايران آنقدر مشكلات عديده دارد و سنگ جلوي پايش است كه هنوز تكليف موسيقي روشن نيست. هنوز نمي‌دانيم حلاليم يا حرام چون هنوز مي‌توانند كنسرت را لغو كنند. هنوز چيزهاي ابتدايي حل نشده. مثلا بدن شما به آب احتياج دارد، نشان‌دادن ساز هم جزء خواسته‌هاي ماست. مثل چاقوي جراحي كه اگر در دست آدم نااهل باشد باعث قتل مي‌شود و در دست يك دكتر جان انسان‌ها را نجات مي‌دهد. ساز دست نااهل اگر باشد صداي بدي مي‌دهد و اگر دست فرد كاربلد باشد انسان را به ملكوت مي‌برد. اين موضوع هنوز حل نشده. خيلي زود است كه فكر كنيم يك روز موسيقي فيلم‌مان استاندارد مي‌شود.


منظورم ملودي‌پرهيزي است كه مد شده. اينكه مي‌گوييم نمي‌خواهيم موسيقي‌مان تماتيك باشد.


وقتي فيلمي مي‌سازيد و هرجا مي‌رويد درباره موسيقي فيلمتان صحبت مي‌كنند، حسودي‌تان مي‌شود كه من صاحب فيلم هستم و هرجا مي‌روم در مورد موسيقي‌اش صحبت مي‌شود. در نتيجه سعي مي‌كنند از افرادي استفاده كنند كه موسيقي مي‌سازند و فضايشان را پر مي‌كنند. حالا بعضي آهنگ‌سازان ذوق ندارند و از روي دست خارجي‌ها كپي مي‌كنند. چون ما قانون كپي‌رايت نداريم برايمان مشكلي ايجاد نمي‌شود. باور مي‌كنيد من فيلمي ديده‌ام كه منوي دستگاه رويش بوده؛ هر دستگاه دمو دارد كه توانايي ساز را نشان مي‌دهد. دموي دستگاه را به‌عنوان موسيقي فيلم فروخته‌اند و كسي متوجه نشده و اعتراض نكرده. نبايد توقع داشته باشيد به اين زودي موسيقي فيلم درست شود؛ مادامي‌كه كارگردان‌ اطلاعي از موسيقي ندارد و اسير آهنگ‌ساز است و هرآنچه آهنگ‌ساز مي‌دهد استفاده مي‌كند. گاهي تعجب مي‌كنم چطور كارگرداني كه فيلم خوبي ساخته يك موسيقي بد استفاده كرده چون احساس فيلم را مي‌گيرد اما چون شناخت نداشته اين كار را كرده. گاهي هم موسيقي‌ها كپي است و كارگردان متوجه نيست. اما وقتي اصل کار را مي‌شوند شرمنده نمي‌شود؟ درست است كه آهنگ‌ساز بايد شرمنده شود اما فيلم كارگردان هم زير سؤال مي‌رود.


كه نتوانسته اصل و كپي را تشخيص دهد؟


خيلي‌ها تشخيص نمي‌دهند و بعد از مدتي همه متوجه مي‌شوند مثلا دو فيلم را مي‌بينند و متوجه مي‌شوند.


چند سال داشتيد كه از آلمان برگشتيد؟


٣٢ سال داشتم و الان ٧٠ ساله هستم.


بعد از اين همه تجربه و افتخاراتي كه در ايران داشتيد، اگر مي‌دانستيد خيلي از موسيقي‌هايتان فقط در ايران يا كشورهاي اطراف شنيده مي‌شود، باز هم برمي‌گشتيد؟


من اين خاك را دوست دارم. مردم وطنم را عاشقانه دوست دارم. اتفاقاتي اينجا مي‌افتد كه در هيچ‌جاي دنيا نمي‌افتد. هر كسي عاشق وطنش است و جان‌فشاني مي‌كند اما خارج از كشور شما گرسنه باشيد كسي به داد شما نمي‌رسد. اينجا كافي است به در خانه همسايه‌تان برويد اگر با هم مشكل داشته باشيد هم از شما پذيرايي خواهد كرد.


با وجود خشمي كه اين روزها در جامعه مي‌بينيد باز هم همين اعتقاد را داريد؟


ازدياد جمعيت و ناهنجاري‌ها منجر به فشارهاي روحي مي‌شود كه گاهي از عهده يك عده برنمي‌آيد و منجر به ناهنجاري مي‌شوند. اما در مجموع مردم ايران مردمي دوست‌داشتني و باگذشت هستند. در كشورهاي ديگر كمتر مي‌بينيد مردم با هم مهربان باشند و ازخودگذشتگي نشان دهند.


و مهرباني مردم شما را پاگير كرده...


پسرم ١٠ سال اتريش بود حاضر نشدم حتي يك بار به ديدنش بروم. حتي براي مسافرت حاضر نيستم كه من را به‌عنوان يك آدم دستِ دهم نگاه كنند و بگويند اهل كشوري عقب‌افتاده است. اين حس من را مي‌كشد. الان خيلي‌ها اين‌طور هستند.


چند سال در آلمان بوديد؟


شش، هفت سال بودم.


حس خوبي نداشتيد؟


وضعيتم طوري بود كه آنجا زندگي كنم و اگر زندگي كرده بودم در زمينه ابوا و نوازندگي حتما نامي بين‌المللي داشتيم چون در جواني نوازنده‌اي خبره بودم و كار مي‌كردم. منتها چون اجازه كار نداشتم به صورت گذرا در بعضي اركسترها كار مي‌كردم اما بعد از فارغ‌‌التحصيلي مي‌توانستم اجازه كار داشته باشم. آنجا خيلي وقت‌ها كنسرت سولو نواختم درحالي‌كه خودشان اين كار را نمي‌كردند. در ايران خيلي كنسرت داشتم. يادم مي‌آيد در آلمان تمام راه‌پله‌هاي سالن کنسرت را شمع گذاشته بودند به ياد دوران باروك. آن زمان خيلي فعال بودم و مثل الان نبودم كه خيلي سخت كار مي‌كنم و حوصله زيادي ندارم. الان خسته شده‌ام.


الان هم شما همچنان با وسواس كار مي‌كنيد. به من بگوييد اگر باز هم به گذشته برگرديد ابوا را انتخاب مي‌كنيد؟


من ابوا را انتخاب نكردم اصلا نمي‌دانستم چيست. زماني كه ما را امتحان مي‌كردند كه چه سازي را بنوازيم كسي من را قبول نمي‌كرد. آخري كه اتريشي بود گفت دست‌ها و لبش براي ابوا خوب است. هميشه فاميل معتقد بودند من به درد كاري نمي‌خوردم و هيچ‌كاره خواهم شد. آنجا وقتي گفتند به درد ابوا مي‌خورم خوشحال شدم و در عالم خودم نبودم. به درد چيزي مي‌خوردم. اين‌طور ابوا را شناختم. وقتي در ابوا را باز كردم مجيد انتظامي را كوچك كرده بودند و در جعبه گذاشته بودند و من ديگر وقتي ساز را به دست گرفتم زمين نگذاشتم. وقت و بي‌وقت زدم. صدايش زياد بود و براي اينكه همسايه‌ها اذيت نشوند داخل كمد ساز مي‌زدم. آن‌قدر اين كار را كردم كه الان هم در كمد ساز مي‌زنم.


هنوز هم مي‌نوازيد؟


كم.


هيچ‌وقت دلتان خواسته ساز ديگري بنوازيد؟


عاشق ويولن بودم. منتها وقتي به هنرستان رفتم براي ويولن دير بود و فقط مي‌توانستم ساز بادي بزنم و بعد عاشق ابوا شدم.


چه شد بچه‌ها ابوا زدند؟


زماني كه ازدواج مي‌كردم به همسرم گفتم تو زن دوم مني. من با شغلم و سازم ازدواج كرده‌ام. خوشبختانه چون همسرم هم نوازنده بود متوجه منظور من مي‌شد. دو فرزندم ويولن مي‌نواختند و به هنرستان نمي‌رفتند. من مسيرهاي طولاني در زمستان رفت‌وآمد مي‌کردم و به کلاس موسيقي مي‌بردمشان اما احساس کردم دل به کار نمي‌دهند. يک روز به آنها گفتم اگر واقعا دوست نداريد سازتان را بگذاريد و برويد. هر دو سازشان را گذاشتند و رفتند. من واقعا دلم شكست و خرد شدم. چون آدم دموكراتي هم هستم سازهايشان را جمع كردم و در اتاقي گذاشتم. بعد از مدتي پسرم ديپلم رياضي گرفت؛ نمي‌دانست چه كار كند. گفتم اگر مي‌خواهي ابوا يادت بدهم. اوايل وقتي برايش ابوا مي‌نواختم هوا را نگاه مي‌كرد و خيلي تحويل نمي‌گرفت (باخنده) اما به جايي رسيد كه ديد چاره‌اي ندارد و در سني است كه بايد حرفه‌اي بلد باشد و خيلي زود در شش، هفت ماه امتحان در ورودي صداوسيما قبول شد.

موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد


مگر سازي است كه مي‌شود در شش، هفت ماه آموخت؟


خير اما زياد كار كرد. من هم قطعه‌اي دادم كه سخت هم بود. اما با صداي ابوا بزرگ شده بود. اما در امتحان گزينش رد شد. در اتريش امتحان داد و قبول شد. فرقش اين بود كه اين رشته را خودم مي‌توانستم ياد بدهم و در اتريش هم كه درس مي‌خواند من برايش قطعه درست مي‌كردم. من با او فارسي صحبت مي‌كردم. معلمش هم همشاگردي من از كشور چك بود و همزمان نزد يك پروفسور درس مي‌خوانديم و من خيلي پيشرفته‌تر از او بودم. آن زمان كه او ساز ياد مي‌گرفت من در آلمان كنسرت داشتم. منتها او در آلمان ماند و در اركستري كار پيدا كرد و براي خودش كشتي خريد. الان پسرم ١٠ سال است كه ابوا مي‌نوازد، درس موسيقي را تا مدارج عالي طي کرده و عاشق شده.


براي پسرم هم سخت بود چون شاگرد هنرستان نبود. من، ابوا و مادرش كمي سولفژ يادش داده بود. خيلي سخت است با يك زبان خارجي آهنگ‌سازي و رهبري بخوانيد و در ابوا فارغ‌التحصيل شويد. اما زحمت كشيد.


چند روز از مراسم بزرگداشت شما گذشته است. اكثر هنرمنداني كه برايشان بزرگداشت برگزار مي‌شود حس خوبي ندارند و باعث مي‌شود احساس بازنشستگي کنند. حس شما چيست؟


من كه مدت‌هاست كاري ندارم و به بزرگداشتم هم ربطي ندارد.


تصور مي‌کنم براي بسياري از آهنگ‌سازان نسل شما اين اتفاق رقم خورده است.


من خيلي بي‌سروصدا هستم و نمي‌خواستم كسي من را بشناسد. هميشه از گوشه و ‌كنارها رد مي‌شدم كه مطرح نباشم. بعد از مطرح‌شدن هم كسي نبودم كه مصاحبه كنم و هرجا من را دعوت كردند به بهانه‌هاي مختلف فرار كردم. گاهي در مصاحبه‌ها در رودربايستي قرار مي‌گيرم و دلم نمي‌خواهد دل كسي را بشكنم. گفتني زيادي هم ندارم و بايد گفته‌هاي قبلي را تكرار كنم. شاگرد من خواست درباره من فيلمي بسازد و حوزه مخارجش را تأمين كرد و قرار بود رونمايي شود كه تصميم گرفتند بزرگداشتي برپا  شود و اين فيلم هم رونمايي شود. بايد خيلي تشكر كنم از هنرمنداني مثل خانم گوهر خيرانديش كه با پاي شكسته تشريف آورده بود. آقاي ميركريمي، لوريس چكناواريان، جوزاني، كامكار، كساني كه آمدند و زحمت كشيدند. كساني كه صاحب كار بودند هيچ‌كدام نيامدند نه درويش و نه حاتمي‌كيا چون درباره كارهاي آنها بود. با كسي دعوا نكردم و درگير نشدم و هيچ‌وقت بي‌تربيتي نكردم و موزيك‌هايشان هم ماندگار شده.


پس به‌خاطر اين مراسم احساس دلتنگي به شما دست نداد؟


اصلا دوست ندارم اين‌طور مطرح شوم. مگر چه كسي هستم كه اين همه افراد را معطل كنم آن‌هم با اين ترافيك.


پس شما احساس بازنشستگي نداريد؟


در موسيقي شما تا زماني كه مغزتان كار مي‌كند بازنشسته نمي‌شويد. ممكن است در بورس نباشيد و كسي به شما سفارش كار ندهد اما تازه زمان اين است كه براي خودتان كار كنيد. سازهايي كه دوست دارم براي ابوا و هارپ قطعه بنويسم. هيچ موزيسيني بازنشسته نمي‌شود. نهايت اين است به فلاكت مي‌افتيد و ترانه مي‌سازيد. ترانه‌‌هايي كه الان خواننده‌ها مي‌خوانند را در عرض پنج دقيقه مي‌توانم بنويسم. رشته‌اي نيست كه شما را بازنشسته كند. من حس بدي از اين مراسم نداشتم. به اندازه خودم آن‌قدر كار دارم كه از توانش برنمي‌آيم.


به‌جز نوشتن براي ابوا و هارپ چه كاري مايل بوديد انجام دهيد كه فرصت نكرده‌ايد؟


دلم مي‌خواست دو كار كنم كه هنوز نشده و نمي‌توانم اعلام كنم چون آن‌قدر اين ايده‌ها بزرگ و ناب هستند كه به مجرد اعلام‌شدن لو مي‌رود. اگر قسمت باشد انجام خواهم داد. الان مي‌خواهم براي هارپ و ابوا قطعه‌اي بنويسم. دو ايده خيلي ناب دارم.


براي چاپ آثارتان چه كار كرده‌ايد؟


آثاري كه نوشته‌ام همه آماده چاپ است. نهادي كه سفارش داده بايد چاپ كند كه نكرده. سي‌دي‌‌اش هم نيست. براي مراسمي چند نسخه چاپ كرده و پخش مي‌كنند و رئيس جديد كه مي‌آيد مخالف چاپ است. به‌همين‌خاطر آيا مي‌توانيد سمفوني كارون يا عيسي را پيدا ‌كنيد؟


درست مي‌فرماييد. از اينكه در سال‌هاي اخير به عنوان آهنگ‌ساز سمفوني‌هاي سفارشي شناخته شده‌ايد راضي هستيد؟


هميشه اين‌طور فكر مي‌كردم كه تاريخ كشورم را به صورت موسيقي بيان مي‌كنم. اگر حماسه خرمشهر نوشته‌ام، تاريخ را به صورت موسيقيايي بيان كردم و عكس‌العمل هم خيلي خوب بود و همه استقبال ‌كردند. يا «اين فصل را با من بخوان» همه استقبال ‌كردند. به‌تدريج، جناح‌بندي شد و تندرو و ميانه‌رو شدند، ما هم اين وسط مانده بوديم، مدام چيزي به نام مجيد انتظامي مي‌بستند كه چپي و راستي و ميانه‌رو شده. چيزهايي كه من اصلا معني‌‌اش را نمي‌فهميدم، خب دلگير مي‌شدم. چندرشته‌شدن جامعه نه فقط عشق مردم را از هم مي‌گيرد كه من به‌خاطر همين در ايران مانده‌ام، مردم را از هم دور كرده و هنرمندان را كليشه‌اي كرده و نمي‌توانند آزادانه كار كنند.

درصورتي‌که شعار دموكراسي اين است كه هركس فكر خودش را داشته باشد و من سنگ توي سر شما نمي‌زنم كه فكر من را داشته باشيد. من براي فكر شما احترام قائلم، شما هم فكر خودت را سمفوني كن. سمفوني پرهزينه است، اما باور نمي‌كنيد اين موسيقي‌ها با چه هزينه‌هايي ضبط شده، اصلا به چشم نمي‌آيد. ممكن است در زمان كنسرت به خاطر دستمزد نوازنده و اجاره سالن هزينه زياد باشد، اما ضبط و نوشتنش هزينه زيادي نياز ندارد. باور كنيد پول موسيقي فيلم آقاي درويش هم نشد.

موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد


بخشي از تاريخ هست كه مايل باشيد بسازيد و نساخته باشيد.


دو كار هست كه مي‌خواهم كار كنم. به‌هرحال من در سرازيري عمر هستم و انرژي زيادي ندارم، اما ما تاريخ حماسي زيادي داريم و افراد بزرگي در كشورمان داشته‌ايم كه مي‌توانیم درباره آنها كار كنيم؛ سمك عيار و سياه‌جامگان داشته‌ايم. من عاشق تاريخ هستم. خيلي دلم مي‌خواهد درباره ابومسلم خراساني بنويسم. فكرش را بكنيد كه يك نفر در قزوين بالاي آن كوه بدون موبايل و دستگاه ارتباطي در بغداد آدم مي‌كشت، ولي اين كار را مي‌كردند. ما افرادي مثل اميركبير داشتيم و افراد بزرگي كه بايد درباره آنها فيلم‌ها و آهنگ‌هاي خوب ساخته شود. درباره تخت جمشيد من برداشتي کردم، موسيقي‌اي نوشتم و ضبط كردم كه متأسفانه ارائه نشد.


چرا؟
نمي‌دانم.
در كدام ارگان؟
ميراث فرهنگي شيراز.
چه دليلي براي كارنكردن داشتند؟
دليلي نياوردند. صلاح نبوده. اولين سمفوني‌ای كه من نوشتم حدود ٢٥ سال قبل تخت جمشيد است. خودم به‌تنهايي گوش مي‌كنم.
الان دنبال كار هستيد؟
من نبايد پيگير باشم چون موسيقي مربوط به سفارش‌دهنده است كه نمي‌دانم چه كسي بود. نمي‌دانم موسيقي دست چه كسي است، اما اجازه تكثيرش را ندارم.
مي‌شود اجرا كرد؟
كسي نخواسته اجرا شود.
شايد در جريان نيستند.
هستند، اما اين موسيقي براي استوديو نوشته شده و براي اينكه اجراي زنده داشته باشد بايد دوباره نوشته و مواردي كم و زياد شود.
درحال‌حاضر از زندگيتان راضي هستيد؟
همسر خوب و دو فرزند خوب دارم. درمجموع راضي‌ هستم. انسان به سني كه مي‌رسد به گذشته نگاه مي‌كند كه ببيند راهي كه آمده درست بوده يا نه. من عاشق موسيقي بودم، خودم خواستم دنبال موسيقي بروم و اصرار به اين كار داشتم. عاشق موسيقي بودم و همچنان عاشق هستم. عشق من به موسيقي با هيچ پول و مقامي قابل تعويض نيست. شايد ديگران بايد ميلياردها خرج كنند تا لذتي را ببرند كه من از گوش‌كردن موسيقي مي‌برم. من بدون هيچ پولي اين لذت را مي‌برم چون واقعا عاشق موسيقي هستم.
پس از اينكه عمرتان را در راه موسيقي صرف كرده‌ايد راضي هستيد.
بله؛ اينكه كاري كردم كه يك عده موافق يا مخالفش هستند، بحث‌هاي سياسي است كه ربطي به موسيقي و هنر ندارد.
 در گفت‌وگوهايتان مي‌گوييد من دشمن زياد دارم، بیشتر آنها در حوزه نگاه جناحي به شماست؟
هنرمندان به‌دلیل حسادت شروع به شايعه‌پراكني مي‌كنند و همه چيز از اينجا شروع مي‌شود. يك مارك روي شما مي‌زنند كه فلاني مربوط به فلان جناح است و آن جناح نمي‌گذارد شما نفس بكشيد. درصورتي‌كه اصلا اين‌طور نيست. هنر اين حرف‌ها را ندارد. آن‌قدر هم گسترش دارد كه در همه‌جا هست. نمي‌دانم چرا از بعضي از افراد تحصيل‌كرده استفاده نمي‌كنند. كساني كه زحمت كشيده‌اند و در كارشان موفق‌اند، اما بي‌كار هستند و عمرشان در حال تمام‌شدن است. بايد از اينها استفاده كرد، نمي‌شود فقط بعد از تمام‌شدن عمرشان برايشان فاتحه بخوانند. از اين وضعيت متعجب هستم، اما به‌هر‌حال اين وضعيتي است كه همه طي كرده‌اند و من هم بايد طي كنم.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین