به گزارش بولتن نیوز، خیلیها جای خواب دارند و خواب ندارند، خیلیها هم خواب دارند، اما کو جای خواب؟ پاییز گذشته بود که انتشار خبر «گورخوابها» کشور را تکان داد. انسانهایی که چیزی جز عادت به ادامه برایشان نمانده و از شر نامهربانی زندهها به سکون ابدی مردگان و بیقراری مورچگان پناه بردهاند.
سیامک صفری با نمایش «لامبورگینی» آمده سراغ تلخی تهران، از گورخوابی میگوید تا «پلاسکو»یی که هنوز دهان زمین حیران را از بهت باز نگه داشته است. لامبورگینی ترکیبی از تناقضهای بشری است، از تضاد میان نام اثر و فضای نمایش گرفته تا مهر به بشر و قدرت نفرین که همزمان در وجود یکی از کاراکترها نهفته است. سیامک صفری و اشکان خطیبی با خشم و اعتراض نهفته در زبان موسیقی «رپ»، در پردیس تئاتر شهرزاد،دریکی از مرکزی ترین نقاط شهر ، فضایی را از حاشیه تهران میآفرینند که چشمان کور شهر، توانایی کنار زدن این تاریکی و نظاره درد و محرومیت خلقی را ندارد. همانگونه که گاهی هیچکس توانایی رفع محدودیتها و برداشتن سنگهایی را ندارد که عدهای پیش پای هنر، این رسالت انسانی، میگذارند؛همانگونه که در همین نمایش حمید صفت ، خواننده رپ را از لامبورگینی پیاده کردند. «لامبورگینی» به نویسندگی و کارگردانی سیامک صفری تا 21مردادماه به اجرای خود ادامه میدهد. در ادامه مصاحبه «ایران» را، با اشکان خطیبی و سیامک صفری، به بهانه این اجرا میخوانید:
روند پرداخت ایده گورخوابی به این شکل، به چه صورت بود؟
خواندن خبر گورخوابی در روزنامه و دیدن عکسهایش برایم اتفاق بسیار عجیبی بود و توجه مرا جلب و ذهنم را مشغول کرد. یادداشتهایی نوشتم و چون ذهنم تئاتری است هدف یادداشتها تئاتر بود. چند نسخه با ساختارهای مختلف نوشتم که نهایی آن اثری است که میبینید؛ همان خبر بود که مرا تکان داد و فکر کردم در تئاتر باید مضامین اجتماعی کاربرد بسیاری داشته باشد و نزدیک به اتفاقهای روز باشد. صفر تا صد موضوعهایی که در لامبورگینی مطرح میشود متعلق به خودمان و جامعهای است که در آن زندگی میکنیم.
موسیقی رپ چقدر میتواند اعتراض به چنین وضعیتی را بیان کند؟
موسیقی رپ موسیقی خیابانی است که در همه جای دنیا به همین صورت تعریف شده و شکل گرفته است. هم در اشعار و کلام و هم نوع خواندن و بیان کلمات، نوعی اعتراض و استیضاح و استیصال وجوددارد. ساختار این نمایش هم به درونمایه این موسیقی نزدیک است و لحن یکی از پرسوناژها که اشکان آن را بازی میکند و اصطلاحاتی که به کار میبرد از جنس کلام موسیقی رپ است. برای همین مناسبترین موسیقی به فضای کار من این موسیقی بیپروا بود.
در زمان تمرین و در حین اجرای نمایش تعامل دو کاراکتر و چینش میزانسنها به چه صورت بود؟
کاش میشد روی پوستر «لامبورگینی» کارگردانی کار را مشترک بزنم، اشکان دوست و همراه من بود و این کار را ما با هم به انجام رساندیم. او خیال مرا از همه چیز راحت کرد، من متنی با فضای متناسب با متن داشتم و هر دو داریم در آن متن زندگی میکنیم. نوشتن متن، تنها کار لامبورگینی است که من به تنهایی انجام دادم و بقیه کار را با اشکان پیش بردیم. من بیشتر بازیگرم و کارگردانی اولویت من نیست. در واقع در رابطه و گفتوگو میان ما همه چیز شکل گرفت، یعنی از پیش همه چیز در ذهن کارگردان بسته نشده است.
این دو کاراکتری که هم از ما خیلی دورند و هم به ما خیلی نزدیکاند، با چه ایدهای در ذهنتان خلق شدند؟
چیزی که امروزه خود من در کوچه و خیابان و هر جای عمومیای بسیار با آن مواجه میشوم بدخُلقی مردم با یکدیگر است. انگار نمیتوانیم راحت در کنار هم زندگی کنیم و مدام میخواهیم به هم آسیب برسانیم، همیشه از هم عصبانی هستیم و کوچکترین بهانه و اتفاقی میتواند موجب یک درگیری و فاجعه شود.
مضمون نفرین در نمایش نیز از همین نگاه و دلگیری شما از جامعه میآید؟
بله، موج منفی در روابط آدمها زیاد است، آدمها همدیگر را خیلی کمتر از گذشته دوست دارند و این کمتر دوست داشتن یعنی نمیتوانند نسبت به هم صبور باشند و همدیگر را تحمل کنند. من این موج منفی را در اجتماع میبینم، موجی که شاخکهای مرا تکان میدهد. شخصیتی که اشکان اجرای آن را برعهده دارد هم این موج را فهمیده و خودش را از این موضوع رها کرده است زیرا دوست ندارد بدخواه کسی باشد و نمیخواهد دهان به نفرین باز کند با اینکه توانایی نابودی بالایی دارد اما به درک درستی از عواقب این کمصبری و نفرتی که جامعه را فراگرفته، رسیده است. این یکی از مضامین این پرسوناژ است.
اما این پرسوناژ خیلی عصبانی است!
درست است، شکل دیگر این پرسوناژ گورخوابی است، گورخوابی که عاصی و بیقرار است و مدام راه میرود و خواب به سراغش نمیآید.
اما امیدوار است!
هر دوی پرسوناژهای من امیدوارند، اینها میخواهند زندگی کنند اما شرایط یک زندگی معمولی را، که کوچکترین حق هر انسانی است که پا به این دنیا میگذارد، ندارند. امید در پسِ ذهن هر دو وجود دارد، زیرا خود من آدم امیدواری هستم و فکر نمیکنم شخصیتهای ناامیدی از ذهن من گذر کنند و شکل بگیرند.
لباس زن سیاهپوشی که با آن حرکات آیینی به میانه گورستان میآید و شاید تداعیگر «فرشته تنهایی و غربت» در ذهن مخاطب باشد نیز به شکل نامتعارفی است، انگار در این گورستان هیچ چیز سر جای خودش نیست!
ترکیب فضای گورستان، شب و لالایی خود فضایی ملموس و ناملموس را میآفریند. ما در فرهنگمان داریم که بعد از مرگ عزیزی برایش لالایی میخوانند. این پرسوناژ به شکلی فشرده مهر مادری و کنایه از مادری است که عزیز یا عزیزانی را از دست داده است. وقتی خبر گورخوابها را خواندم چیزی که در ذهن من بسیار رشد کرد وضعیت مردههایی است که در آن گورستان خوابیدهاند و خواستم در نمایش به آنهایی هم که دیگر روی خاک نیستند و زندگی نمیکنند هم اشارهای کرده باشم. مرثیهای که مادری برای از دسترفتهاش میخواند، در ذهنم آمد، زنی عزادار که به سوگ نشسته و خانوم ایده ابوطالبی در زمینه «حرکات» تجربه دارد و توانست حرکتهایش را متناسب با زنی که برای فقدان عزیزش مویه میکند، طراحی کند و برای او لالایی بخواند. این روزها شاید این رسم از میان رفته باشد اما من یادم هست که زنان جاافتاده در دوره ما برای مرده لالایی میخواندند تا این خواب همیشگی به آرامی آغاز شود و ادامه یابد. دوست داشتم این سنت در فضای نمایشم که بیمناسبت با گور و مردگان نبود، وجود داشته باشد.
پردهای که پشت گورستان بر آن تصویر شهر، با قرص ماه وحاکم بر فضا، افتاده است، نماد چیست؟ انگار این دو نفر جداافتاده از شهر، به نوعی بر این شهر تسلط هم دارند!
این آدمها جاروشدههای شهر هستند، آدمهای ته اجتماع یا به قول گورکی «اعماق اجتماع» هستند. پرسوناژهایی که به تهِ داستان رسیده و به دیوار خوردهاند. برای آنها دیگر حتی جای خواب مهم نیست، آنها فقط میخواهند از سرما حفظ شوند و پناه بگیرند. برای همین شهر را در چشمانداز نگاه آنها میبینیم و همینطور نگاه معکوسی نیز وجود دارد، نگاه شهر به این آدمها. این نگاه دوطرفه است، شهر بزرگ در حاشیه خود انسانهایی را پذیرفته که به این شیوه زندگی میکنند.
به نظرتان اجرای چنین آثار هنری، تأثیری بر حل مسائل اجتماعی دارد؟
تئاتر هیچ وقت تأثیری بر وقایع پیرامون نداشته و تنها رسالتش طرح کردن موضوع است. تئاتر برش و قدرت رسانه را ندارد. هنر تعدادی مخاطب محدود دارد و داستان خودش را برای همانها روایت میکند. روحیه تئاتر شکنندهتر و محدود به مؤلفههای خودش مثل روایتگری است. تئاتر یک تجربه بشری و انسانی است که با عواطف آدمها سروکار دارد تا آنها را تلطیف و به مهربانی تشویق کند و در دورههای مختلف با ادبیات و شیوههای مختلف پیش رفته و نمیتواند برای معضلات اجتماعی تصمیم بگیرد. این رسانه بود که موضوع گورخوابی را کشف و مطرح کرد و مسئولان را واداشت که پاسخگوی چنین معضلی باشند.
منبع: روزنامه ایران
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com