این روزنامه سپس برخی شعارهایی را که در شب ۱۴ خرداد هنگام سخنرانی رئیس جمهور علیه مشایی داده شده، به داستان مذکور ربط داده و در تحلیلی خیالی نوشته است: سخنراني جمعهشب گذشتهي رئيسجمهور محترم در ذهن نگارنده، حکايت مزبور را تداعي کرد ... ديگر آن خشم و خروش و شکوه هميشگي آقاي احمدينژاد نبود که به سخنرانياش هيجان ميداد و او را در صدر اخبار مينشاند و ديگر خبري از آن هواداران سينهچاکش نبود که در تأييد گفتههايش عاشقانه فرياد ميزدند و گوش تيز ميکردند تا کلام و حرفحرفش را از فضا بربايند و در گوش جان بنشانند. آري، آري اينبار، هيجان از نوع ديگر بود. همان هواداران ديروزي اين روز آمده بودند تا سخنش را بشکنند نه بشنوند. اينبار هلهلهها و شعارها در تأييد او و حرفهايش نبود، بلکه عليه او و اطرافيانش بود.
این روزنامه اصلاح در ادامه یادداشت خود با بی پروایی، توهین های تاسف برانگیزی را به مردم ایران اسلامی روا می دارد و هیچ توضیحی هم درباره علت قلم فرسایی افراطی نمی دهد.
این روزنامه نوشته است: با ريسمان نامطمئن آرا و تأييديههاي آني عامهي مردم نبايد خود را در چاهي انداخت که بيرونآمدن از آن ناممکن باشد. مگر همين مردم نبودند که يک روز ميگفتند بازرگان بازرگان نخستوزير ايران و فردايش شعار دادند که بازرگان بازرگان پير خرفت ايران؟
ابتکار البته با ارائه این تحلیل سطحی چشمان خود را بر آن روی سکه که هوشمندی مردم و بصیرت آنان نسبت به اشخاص و رویدادهاست بسته است. آن روی سکه، یعنی واقعیت، این است که مردم با هیچ فردی عقد اخوت نبسته و نمی بندند. ممکن است ملت ایران امروز به فردی و شعارهایش رای اعتماد بدهند اما کافیست آن فرد اندکی از مسیر اولیه که همان خط امام راحل و انقلاب است، فاصله بگیرد و منحرف شود، در آن صورت همان ملت وی را کنار خواهند زد یا در صورت نیاز به تذکر و هشدار، همین کار را خواهد کرد.
شخصیت های مختلفی که از ابتدای انقلاب اسلامی پس از ناکامی در تحقق آرمان های مردم متدین ایران و انقلاب اسلامی و انحراف از خط اصیل انقلاب، توسط ملت طرد شده و یا کنار زده شده اند؛ این نظارت مردمی اما در کمال تاسف از سوی جریانی که نمونه آن اکنون در روزنامه ابتکار خودنمایی کرده است مورد توهین و هتاکی قرار گرفته است.
نقطه پایانی ابتکار امروز هم این داستان است: ميگويند روزي درويشي از جلوي يک مغازهي کبابي رد ميشد. ديد که شخصي تعدادي گنجشک را کشته و به سيخ کشيده و بر آتش کباب ميکند. درويش از آن شخص خواست که يکي از گنجشکهاي کبابشده را به او بدهد. آن فرد خودداري کرد. درويش «کيشي» کرد. ناگهان گنجشکها زنده شدند و پريدند و رفتند. مردم شهر وقتي آن کرامت را از درويش ديدند، دور او جمع شدند و از او شفا و شفاعت خواستند. درويش بياعتنا ميرفت و مردم هم به دنبال او ميرفتند. ناگهان درويش بهسمت مردم برگشت و شلوارش را پايين کشيد و بهسمت آنان ادرار کرد. مردم از او روي گردانيدند و او را ديوانه خواندند. درويش گفت: شما مردم به کيشي ميآييد و به جيشي ميرويد؛ پس شايستهي اعتماد نيستيد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com