کد خبر: ۴۸۷۰۸۰
تاریخ انتشار:
گفت‌وگو با برادران داردِن

در جست‌وجوي سبک باشيد به مرگ مي‌رسيد

برادران داردِن براي ساخت دهمين فيلم بلندشان بار ديگر سراغ همان مقوله درام اجتماعي آشنايشان رفته‌اند و البته اين‌بار عناصري از رمز و راز و ژانر نيز به آن افزوده‌اند...
گروه سینما و تلویزیون: برادران داردِن براي ساخت دهمين فيلم بلندشان بار ديگر سراغ همان مقوله درام اجتماعي آشنايشان رفته‌اند و البته اين‌بار عناصري از رمز و راز و ژانر نيز به آن افزوده‌اند. «دختر ناشناس» شايد بهترين مثال از يک فيلم ژانر است که اين دو برادر ساخته‌اند؛ هرچند مضمون نابرابري اجتماعي همچنان بر فيلم سايه مي‌اندازد. 

در جست‌وجوي سبک باشيد به مرگ مي‌رسيد

به گزارش بولتن نیوز، فيلم، داستان پزشکي را روايت مي‌کند که از بازکردن در مطبش به روي يک مراجع ناشناس امتناع کرده و در ادامه آن فرد مي‌ميرد. او که خود را مسئول مرگ دختر مي‌داند، با روش‌هايي تحليلي که خاص يک پزشک است، سعي مي‌کند نام قرباني و انگيزه‌ها و دلايل احتمالي مرگ او را پيدا کند. بازي مسحورکننده آدل هينل، فيلم را اعتباري دوچندان بخشيده و باعث مي‌شود که نتوان به‌سادگي از کنار آن گذشت. اين سومين فيلم متوالي برادران داردن با اين هنرپيشه توانمند محسوب مي‌شود. متن اين گفت‌وگو ابتدا به زبان انگليسي پياده شد که هادي آذري ترجمه فارسي آن را انجام داده است.

اولين دليلي که باعث مي‌شود فيلم‌هاي شما را دوست داشته باشم، درگيري شما با مقوله ميرايي است و از دريچه اين ميرايي است که مي‌توانيم به بهترين نحو انگيزه‌هاي شخصيت را درک کنيم. مي‌توانيد اين رابطه ميرايي و سينما را بيشتر باز کنيد؟ به نظر شما سينما چگونه مي‌تواند به مسائل اخلاقي بپردازد؟
لوک داردِن: بياييد با فيلم سکوت لورنا شروع کنيم. داستان اين فيلم يک معلم خياباني، يک مددکار اجتماعي را به تصوير مي‌کشد که سعي مي‌کند به معتادان، افراد بي‌خانمان و ديگر آدم‌هاي آسيب‌پذير کمک کند. اين دختر برادري دارد که معتاد است. از طرف يک گروه مافيايي آلبانيايي در بروکسل به برادر او پيشنهاد داده مي‌شود تا با يک فاحشه آلبانيايي ازدواج کند تا اين زن فاحشه بتواند مليت بلژيکي به دست آورد و بعد از آن از او جدا شود تا آن فاحشه بتواند با يکي از اعضای مافيا ازدواج کند تا آن عضو مافيا بتواند تابعيت بلژيک را به دست آورد. ولي چرا اين گروه مافيايي معتادها را انتخاب مي‌کند؟ به اين علت که به آنها گفته مي‌شود براي اين کار سه‌هزار يورو مي‌گيرند، ولي يک سال طول مي‌کشد که طرف تابعيت بلژيکي پيدا کند. همچنين به آنها گفته مي‌شود که در هنگام طلاق نيز پنج‌هزار يورو به آنها پرداخت مي‌شود، ولي در واقعيت آنها هيچ‌وقت طلاق نمي‌گيرند چون مافيا طرف را با يک اوردوز به قتل مي‌رساند. دختر که به‌عنوان مددکار اجتماعي قبلا با چنين مواردي مواجه شده، به برادرش مي‌گويد اين پيشنهاد را قبول نکند چون کشته مي‌شود. ما چنين وضعيتي را تصور کرديم و از خودمان پرسيديم چطور بدون گفتن اين حقيقت، آن را دگرگون کرده و اين واقعيت‌ها را به سؤالي اخلاقي بدل کنيم؛ يعني آن زن ديگر يک فاحشه نيست، بلکه يک مهاجر است که به‌اشتباه با يک معتاد ازدواج کرده است، ولي آن فرد معتاد براي او مهم مي‌شود، به‌طوري‌که نمي‌تواند او را بکشد. آيا دختر، او را مي‌کشد يا نه؟ خب ما به این طريق اين قضيه را به يک مسئله اخلاقي بدل کرديم. در نهايت در فيلم، زن مي‌خواهد که آن فرد معتاد را نجات دهد، ولي موفق نمي‌شود زيرا هم مي‌خواهد او را نجات دهد و هم پول را مي‌خواهد. پس ما اين مسائل را به مقوله اخلاقي تبديل کرديم. آيا من باعث مرگ کسي مي‌شوم؟ آيا مي‌پذيرم که کسي بميرد يا از مشارکت در اين جنايت امتناع مي‌کنم؟ در فيلم‌هاي ما اغلب اين پرسش نجات‌دادن يا ندادن يک نفر از مرگ وجود دارد.

به نظرم اين واضح‌ترين موضوع در آخرين فيلم شماست... .
لوک: خب، ما تلاش کرديم اين کار را با روايت‌کردن داستان پزشکي انجام دهيم که در مطبش را به روي يک مراجع باز نمي‌کند و تلاش کرديم تا او را به يک کارآگاه پليس تبديل کنيم که در تلاش براي يافتن حقيقت است. او نه به دنبال مقصر، بلکه به دنبال يافتن نام دختر جوان است تا گمنام به خاک سپرده نشود چون اگر دختر گمنام به خاک سپره شود، مثل اين است که او دوبار مرده باشد؛ يعني پزشک مي‌خواهد نام او را کشف کند و آن را بر مزارش بنويسد. اين به معناي بخشيدن جاني دوباره به او نيست، ولي با اين کار اجازه مي‌دهد تا در آرامش بميرد و به جامعه انسان‌ها برگردد. او در جست‌وجوي نام دختر، با فردي ديدار مي‌کند که مسئول مرگ دختر است، ولي آنچه او به دنبال آن مي‌گردد، نام دختر است.

 اين مسئله من را به ياد هگل مي‌اندازد که مي‌گفت حيوانات علاقه‌اي به دفن مردگان خود ندارند، ولي آدم‌ها اين کار را براي احترام به مردگان انجام مي‌دهند. احساس مي‌کنم که اين مسئله جست‌وجو يا محترم‌شمردن مردگان مهم‌ترين پرسشي است که در کار شما مطرح مي‌شود. در اين فيلم نيز پيدا‌کردن نام دختر راهي براي اداي احترام به او است.
لوک: بله، اين جسد دير يا زود به وسیله کرم‌ها خورده شده يا سوزانده مي‌شود، ولي نام او به‌عنوان نشانه‌اي از آن آدم براي هميشه باقي مي‌ماند. اين چيزي است که اهميت دارد.
فيلم‌هاي شما بسيار تحت‌تأثير امانوئل لويناس است که براي او نيز مسئله ميرايي اهميت بسياري دارد. آن‌طور که او مي‌گويد، ميرايي مهم‌تر از ديگر ابعاد زندگي است.
لوک: من نوشته‌هاي زيادي از او خوانده‌ام، او را مي‌شناسم و در کلاس‌هاي اخيرش در دانشگاه سوربن نيز شرکت کردم. وقتي قصد ساخت فيلمي را در پاريس داشتم، به صورت اتفاقي با او ديدار کردم هرچند آن فيلم هرگز ساخته نشد. خيلي‌وقت‌ها درباره نظرات لويناس با ژان پي‌ير صحبت مي‌کنم هرچند نزديک به ٣٥ سال از آن روزها مي‌گذرد، ولي آن ديدار تأثير زيادي بر من گذاشت. لويناس براي من يک جور کشف و شهود بود.

فکر مي‌کنم اين فيلم نسبت به فيلم اولتان يعني «قول» ظرافت‌هاي بيشتري دارد. منظورم اين است که در مقايسه با فيلم اولتان که بيشتر دوربين روي دست فيلم‌برداري شده بود، صحنه‌پردازي شيک‌تر و بورژوايي‌تر است. آيا مي‌شود اين‌طور گفت که الان بيشتر به مسئله ميزانسن توجه مي‌کنيد؟
ژان پي‌ير داردِن:  سؤال سختي است. من متوجه سؤال شما مي‌شوم و مي‌شود گفت تا حدي نظر شما درست است ولي اين مسئله تصميمي از پيش برنامه‌ريزي‌شده نبوده است. واقعيت اين بود که در آن زمان اين تنها راه فيلم‌ساختن بود. اما الان حرکات دوربين کمتر شده و اغلب دو شخصيت در کادر حضور دارند. بهترين جوابي که به اين سؤال مي‌توانم بدهم، اين است که ما جمله‌اي از يک نمايش‌نامه‌نويس ايتاليايي به نام ادواردو دي فيليپو را مدنظر قرار داديم که مي‌گفت  اگر در جست‌وجوي سبک باشيد، به مرگ مي‌رسيد ولي اگر در جست‌وجوي زندگي باشيد، به سبک دست خواهيد يافت. اين چيزي بود که ما مي‌خواستيم به آن وفادار باشيم. منظورم اين نيست که هميشه موفق به انجام آن شده‌ايم ولي اميدوارم توانسته باشيم گاهي اوقات در آن مسير حرکت کرده باشيم.

اين‌طور به نظر مي‌رسد که اين فيلم  ژانري‌ترين فيلمي است که تاکنون ساخته‌‌ايد. اين‌طور است؟
ژان پي‌ير: شايد شما چنين نظري داشته باشيد به اين خاطر که فيلم را از بيرون مي‌بينيد و شايد به همين دلیل مسائل را بهتر از ما مي‌بينيد ولي ما هيچ‌وقت نخواسته‌ايم که از فيلم‌هاي نوآر الهام بگيريم. با اين حال، حرف شما تا حدي درست است و نمي‌توان اين حس کندوکاو و کارآگاهي فيلم را انکار کرد. علاوه بر اين، ما نه قاتل را مي‌شناسيم و نه اسم مقتول را مي‌دانيم و اين جست‌وجو براي يافتن نام مقتول، ما را به جست‌وجويي ديگر مي‌کشاند. دکتر در خطر قرار مي‌گيرد و ما هيچ‌وقت نمي‌فهميم  چه اتفاقي ممکن است براي او بيفتد. در صحنه‌اي از فيلم وقتي به دفترش برمي‌گردد و پدر برين هم آنجاست، اين مسئله مي‌توانست براي او گران تمام شود. ما او را مي‌بينيم که شب‌هنگام در خيابان قدم مي‌زند ولي از حس‌وحال فيلم‌هاي نوآر خبري نيست هرچند ممکن است بدون آنکه بدانيم از آن فيلم‌ها الهام گرفته باشيم.

يک تحول ديگر که برايم جالب است، اين است که در فيلم‌هاي آخرتان از هنرپيشگان حرفه‌اي‌تري استفاده مي‌کنيد. اين سومين‌باري است که به سراغ يک هنرپيشه حرفه‌اي مي‌رويد. آيا اين مسئله دليل خاصي دارد؟
لوک: بله. در اين فيلم روشنايي بيشتري وجود دارد چون ما با آدل هينل برخورد کرديم. بازي او را در فيلم‌هاي ديگري ديده بوديم ولي او را يک روز عصر در مراسمي  هنگام دريافت جايزه‌اش از سوي جامعه نويسندگان پاريس از نزديک ملاقات کرديم. در آنجا صحبت مختصري داشتيم و خيلي زود از هم جدا شديم. با خودمان فکر کرديم ما بازيگري داريم که مي‌تواند براي اين فيلم به ما کمک کند. درواقع با خودمان گفتيم که اين پزشک به لطف چهره‌اش مي‌تواند آدم‌ها را به حرف بياورد تا حقيقت را دريابد ولي هيچ‌وقت به خاطر جواني، بي‌ريايي و معصوميتش، نمي‌تواند قضاوت کند. بي‌تجربگي و ناپختگي او به موتور کاوش و جست‌وجوي فيلم بدل خواهد شد. بي‌تجربگي او در زندگي درنهايت به نقطه قدرت او بدل خواهد شد. در عين حال، درست است که او بازيگري حرفه‌اي است و اين تصميم ما بود در سه، چهار فيلم آخرمان با بازيگري حرفه‌اي کار کنيم.

شما خيلي درباره خصوصيات چهره او صحبت مي‌کنيد. آيا اين مسئله در هنگام انتخاب بازيگر نقش دارد؟
لوک: اين مسئله بسيار مهمي است چون همان‌طور که ژان پي‌ير اشاره کرد، همه‌چيز صورت است. پزشک داستان ما نبايد قضاوت کند و همچنين نبايد وارد بازي شود. يعني او احساس گناه مي‌کند چون درِ مطبش را به روي مراجعش باز نکرده است. قسم مي‌خورد که نمي‌خواهد ديگران را متهم کند. حرف او اين است که من پزشک و محرم شما هستم پس حقيقت را به من بگوييد تا بتوانم نام دختر را پيدا کنم. او به دنبال پيداکردن مقصر يا مسبب مرگ دختر نيست. او اگر با کسي صحبت مي‌کند، نمي‌خواهد از رابطه آن شخص با دختر بداند، فقط تنها چيزي که مي‌خواهد بداند اين است که او را در يافتن نام دختر کمک کند. او در جست‌وجوي حقيقت است و نيت پنهاني ندارد. او بسيار شفاف است و حساب‌وکتاب نمي‌کند و نمي‌خواهد کسي را فريب دهد. به همين دلیل بود که چهره و صورت آدل براي ما مهم بود زيرا در چهره او چيزي وجود دارد که نشان مي‌دهد او اهل فيلم بازي‌کردن و کلک‌زدن نيست. او هنوز درگير بازي‌هاي کثيف اين دنيا نشده و به همين خاطر معصوميتي در چشم‌هاي او ديده مي‌شود. با اين حال، نگاه نافذي دارد. بعضی اوقات نگاه او سرد و سخت است و بعدي را نشان مي‌دهد که احساسي نيست و براي شنيدن حقيقت به آدم‌ها نه التماس مي‌کند و نه به اغواي آنها مي‌پردازد.

در جست‌وجوي سبک باشيد به مرگ مي‌رسيد

مسئله چهره براي لويناس نيز مهم است. او فکر مي‌کند که تمام مسائل اخلاقي با صورت آغاز مي‌شود. به نظر من اين مسئله با بعد ميرايي که شما در فيلم‌هايتان دنبال مي‌کنيد، پيوند دارد. علت بسياري از واکنش‌ها در فيلم شما اين است که فردي ظاهري متفاوت دارد. اين‌طور به نظر مي‌رسد که در فيلم آخرتان، پزشک نمي‌تواند چهره دختر را از پشت در ببيند. شايد اين هم جنبه‌اي اخلاقي داشته باشد.
لوک: هم ديدن و هم گوش‌کردن مسائل مهمي هستند چون از طريق گوش‌کردن است که حرف‌هاي آدم‌ها شنيده مي‌شود. از اين گذشته، فيلم با صحنه‌اي آغاز مي‌شود که در آن، پزشک با گوشي‌اش دارد به نفس و ضرباهنگ زندگي گوش مي‌کند. مي‌خواستيم با اين صحنه نشان دهيم  او آدمي است که به جاي فضولي‌کردن، بيشتر گوش مي‌دهد.
ژان پي‌ير: فضولي؛ واژه دقيقي است. او آدمي است که ديگران را سر حرف مي‌آورد چون خوب گوش مي‌کند. آدم‌ها منافع و علائق خود را فراموش  كرده و شروع  به گفتن حقيقت می‌کنند.
لوک: و صحنه‌اي که آن پسر مي‌خواهد او را بزند، اصلا صحنه خشني نيست چون او اجازه نمي‌دهد؛ نه مثل مسيح که آن طرف صورتش را هم جلو مي‌آورد. او مانع پسر مي‌شود و هم‌زمان نمي‌خواهد که دعوا کند. درادامه از پدرش تشکر مي‌کند چون حقيقت را به او مي‌گويد و به او کمک مي‌کند تا نام دختر را کشف کند. او آدم آرامي است ولي آدم‌ها اين را دوست ندارند. تحمل‌کردن کسي که مي‌پذيرد  مانند بقيه گناهکار است و هم‌زمان درخواست کمک مي‌کند، کار سختي است. اين مسئله آدم‌ها را مي‌آزارد چون او قبول مي‌کند بگويد که مقصر است و اين آدم‌ها را آشفته مي‌کند. با اين حال، ما بايد دقت مي‌کرديم که حکم يک قديس را پيدا نکند. او بايد يک آدم عادي باقي مي‌ماند.

شما برادر هستيد و با هم کار مي‌کنيد. همکاري‌تان چطور شروع شد و چطور پيش مي‌رود؟
لوک: ما يک زوج پير هستیم و اين بدترين قسمت کار  است.
ژان پي‌ير: خُب، ما هر دو بر اين باوريم که اشتراک ما بيشتر در حوزه ادبيات است مثل رمان ولي هر دو به تئاتر هم علاقه داريم. بعدها بود که سينما برایمان مهم شد ولي در جواني شيفته ادبيات بوديم. ما رمان مي‌خوانديم و درباره‌شان با هم صحبت مي‌کرديم. اين باعث مي‌شد که به عنوان دو برادر بيشتر به هم نزديک شويم.
لوک: بعدها با يک نمايش‌نامه‌نويس و کارگردان فرانسوي به نام آرمان گاتي کار کرديم که پدر معنوي ما نيز محسوب مي‌شود. تجربه کارکردن با او بود که ما را به لحاظ فيزيکي هم، به هم نزديک‌تر کرد. وقتي ژان پي‌ير براي تحصيل تئاتر به بروکسل رفت، من پيش خانواده ماندم. در آن زمان من ليسانس هنرم را گرفته بودم ولي بعد از اينکه به دانشگاه رفتم، اصلا راضي نبودم و اين همان وقتي بود که گاتي از ما خواست تا با او کار کنيم. اين همان‌جايي بود که ما دوباره به هم پيوستيم و با هم کار کرديم. بعد از آن به آلمان رفتيم و مدتي آنجا مانديم ولي کار چنداني نمي‌کرديم. در سال‌هاي ١٩٧٣ يا ٧٤ بود که اولين دوربين‌هاي ويدئويي به بازار آمدند و تصميم گرفتيم از آدم‌ها پرتره بگيريم.
ژان پي‌ير: اين همان موقعي بود که خيلي از آدم‌ها مثل ما مي‌توانستند با تصوير و صدا داستان‌هايي را روايت کنند بدون اينکه نياز باشد به مدارس يا دانشکده‌هاي هنري رفته باشند. اين نوآوري خلاقانه براي گروهي از هم‌نسلان ما مهم بود چون آدم‌هايي که مي‌خواستند فيلم بسازند، مي‌توانستند بلافاصله نتايج را به نمايش بگذارند. البته در آن زمان اين دوربين‌هاي پولارويد عکاسي وجود داشت ولي امکان ديدن فيلم متحرک بلافاصله بعد از تصويربرداري، پديده جديدي بود. به همين دلیل،  ما به محله‌هاي کارگري مي‌رفتيم و با دوربين تصويربرداري‌مان از آدم‌ها پرتره مي‌گرفتيم و با فاصله زماني اندکي، آنها را پخش مي‌کرديم.
منبع: شرق

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین