کد خبر: ۴۷۰۳۲۲
تاریخ انتشار:

دختر جوان تنها

عمه‌ام که در نزدیکی ما زندگی می‌کرد، به کارهای خانه سر و سامان می‌داد و غذایی برایمان مهیا می‌کرد، تا قبل از آنکه من بتوانم از عهده آشپزی بر بیایم، همه کارهای خانه‌مان را انجام می‌داد و برایم مادری دیگر بود.

گروه اجتماعی، این که می‌گویند زندگی پستی و بلندی زیادی دارد، درست است و همه هم آن را به شکل و شیوه‌ای تجربه کرده‌اند، اما گاهی اوقات این فراز و نشیب‌ها، آنقدر جانفرسا و طاقت‌سوز است که امان انسان را می‌برد و آرامش و آسایش را از آدمی سلب می‌کند. قصه زندگی من و فراز و نشیب‌های آن جزو آن دسته از زندگی‌هایی است که باید صبر ایوب داشت تا در مقابلش قد خم نکرد.

گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله روزهای زندگی، همین قدر بگویم که زندگی در روستایی که فاقد هر نوع امکانات اولیه برای سپری کردن روز و شب بود، زندگی آسان و قابل هضمی نبود. زمانی که دست چپ و راست خودم را تشخیص دادم و یک الف بچه بودم، به جای آنکه بروم درس بخوانم و با سواد شوم، ناگزیر بودم در مزرعه همراه پدرم برای دیگران کار کنم تا بتوانیم هزینه‌های دوا و درمان مادر بیمارم را تأمین کنیم. از این بگذریم که شبهای زیادی حتی نان خشک هم نداشتیم که به آب بزنیم و بخوریم. زمانی که پدر بیمار می‌شد و نمی‌توانست بر اثر ضعف جسمانی به کارهای کشاورزی بپردازد، من که یک دختر کم سن و سال بودم،‌مجبور می‌شدم جور پدر را بکشم و به تنهایی کارهایی را که حتی برای یک جوان تنومند هم دشوار است، انجام بدهم. با همه این مشقات، اما شکرگزار درگاه خداوند بودم که لااقل سایه پدر و مادرم بالای سرم هست و می‌توانم تنهایی‌هایم را با آنها قسمت کنم. مادر اما این روزگار را نتوانست تاب بیاورد و در یک روز سرد برفی که کوچه‌های روستا هم پذیرای قدم‌های هیچ کس نبودند، پرواز کرد و در قبرستان کوچک ده آرام گرفت. زندگی هر چند سخت بود، اما نبود مادر که مهربانی‌هایش را سخاوتمندانه نثارم می‌کرد، زندگی را سخت‌تر کرد. عمه‌ام که در نزدیکی ما زندگی می‌کرد، به کارهای خانه سر و سامان می‌داد و غذایی برایمان مهیا می‌کرد، تا قبل از آنکه من بتوانم از عهده آشپزی بر بیایم، همه کارهای خانه‌مان را انجام می‌داد و برایم مادری دیگر بود.

کمی که بزرگتر شدم، به صلاحدید همه از کار کردن در مزرعه که چندین پسر جوان هم آنجا مشغول به کار بودند، منع شدم و قرار شد بشوم کدبانوی خانه‌مان. خانه‌ای که محرومیت حرف اولش بود. با این حال شاکر خداوند بودم که لااقل می‌توانم با درآمد اندکی که پدر دارد، محیط خانه را گرم نگاه دارم و غذای گرمی برای پدر پیرم آماده کنم تا با انرژی بیشتری بتواند به کارش ادامه دهد.

پدر شده بود همه کس من، هم پدر بود و هم مادرم، هم خواهرم بود و هم برادرم. پدر به تنهایی همه فامیل من بود، اما یک روز پدر هم دیده از دنیا فرو بست.

پدر که پر کشید و رفت دیگر هیچ پشتیبانی برایم باقی نماند. دیگر کسی نبود که بتوانم مهربانی‌هایش را وام بگیرم. دیگر کسی نبود که از دلتنگی‌هایم برایش بگویم. یک دختر جوان تنهای تنها. نمی‌دانم اگر عمه‌ام نبود که زیر بال و پرم را بگیرد و مرا به عنوان فرزندخوانده در خانه‌اش بپذیرد، چه می‌خواستم بکنم؟ خانه عمه محل امنی برایم بود، اما با اینکه همه کارهای خانه را انجام می‌دادم و نمی‌گذاشتم عمه پیرم دست به سیاه و سفید بزند، با این حال همواره از شوهر عمه و دخترهایش که ناخواسته به جمعشان تحمیل شده بودم، شرمسار می‌شدم.

آری خداوند مهربان است و دستگیر. قالی را که از دار خانه عمه پایین آوردیم، جوانی برای بردنش به خانه آمد. تا مثل قبل، قالی را به شهر ببرد و بفروشد. محمد، همان جوانی بود که مرا از خانه عمه به خانه‌ای برد که سقفی مشترک داشت برای من و او. انسانی با خدا و به معنی واقعی کلمه متدین. با همه توانایی‌اش در خدمت خانه و آسایش خانواده بود. باور نمی‌کردم بعد از این همه سختی و بدبختی، همسر مردی شوم که با همه وجود مراقبم باشد تا کوچکترین سختی را تحمل نکنم. محمد یک انسان شریف و خداشناس بود که خداوند به من عنایت کرده بود. علی، اولین فرزندمان که پا به خانه‌مان گذاشت، زندگی نور و شور دیگری پیدا کرد. گویا دیگر سختی‌های زندگی که از کودکی با من همراه و عجین شده بود، رخت بر بسته و رفته بود. طعم شیرین زندگی چقدر دلچسب است وقتی دغدغه بزرگی نداشته باشی، اما مگر می‌شود؟ مگر زندگی بدون سختی و دغدغه می‌شود؟

علی پسر عزیزم با ناراحتی کلیه به دنیا آمده بود و همین موضوع چنان آزارم می‌داد که حتی دردهای بزرگ زندگی‌ام را فراموش کرده بودم. بیماری فرزندم، پتک سنگینی بر وجودم بود که ناراحتی‌ها و مشقات کودکی و دوران نوجوانی خودم، در مقابلش هیچ بود و هیچ.

دختر جوان تنها


با اینکه من درد کشیده بودم و قاعدتاً می‌بایستی در مقابل سختی‌ها صبور و آرام باشم، اما این گونه نبود و از بس بی‌تاب و بی‌قرار بودم، شوهرم محمد مدام دلداری‌ام می‌داد و به مداوای علی خوشبین بود. هرچه من بی‌تابی می‌کردم، او آرام بود. آرامشش هم چیزی نبود جز ایمان بالایش و چشم امید داشتن به رحمت لایزال الهی. اینکه دکترها ما را ناامید کرده بودند و مشکل فرزندم را مسئله‌ای مادرزادی و لاعلاج می‌پنداشتند، دردی افزون بر دردهایم بود. با خودم که می‌اندیشیدم به این نتیجه می‌رسیدم که گلیم بخت مرا با رشته‌های سیاهی بافته‌اند و همیشه باید دردی بزرگ وجودم را در بر گیرد. اما دلداری‌های محمد و اینکه نباید از رحمت خداوند غافل شویم، دلم را آرام می‌کرد و دلخوش این موضوع بودم که کرامات ائمه (ع) شاید شامل حال فرزند من هم بشود. یکی از روزها که محمد بی‌قراری بیش از حد مرا دید، گفت من چند روزی از اداره مرخصی گرفته‌ام تا به مسافرت برویم بلکه شاید تغییر روحیه‌ای برای همه‌مان باشد. من ابتدا مخالفت کردم و دلیلش هم این بود که با این روحیه، مسافرت و تفریح برایم معنایی نداشت، اما در مقابل اصرار بیش از حد او تسلیم شدم و به راه افتادیم. شروع مسافرت با خوشحالی من همراه بود، چون آن موقع محمد عنوان کرد که منظور از مسافرت، رفتن به مسجد مقدس جمکران است برای شفاخواهی از حضرت حجت (عج).

فضای مسجد جمکران آرامش عجیبی به من داده بود. در حالی که مشغول ذکر بودم و در تنهایی خودم اشک می‌ریختم، علی که روی پایم به خواب رفته بود، در خواب می‌خندید و با خودش حرف می‌زد. در همان حال وجود من هم سرشار از سرور و شعف شده بود. سروری که نمی‌دانستم دلیلش چیست؟ علی که از خواب برخاست، راغ مردی را می‌گرفت که در عالم خواب با او همکلام شده بود. این حرف جرقه امیدی بود در وجودم. با محمد که موضوع را در میان گذاشتم، حال عجیبی پیدا کرد که قابل توصیف نیست، چون در همان لحظات خواب علی، او هم که در قسمت مردانه بود، دچار حال خوشی می‌شود. حال خوشی که نوید سعادت و سلامت بود. بعد از مسافرت وقتی که به شهرمان بازگشتیم و مجدداً علی را پیش پزشک همیشگی بردیم، با تعجب به ما نگریست و از بهبودی کامل علی گفت. باورمان نمی‌شد پیش پزشک دیگری رفتیم و پزشک دیگر هم نظر دکتر علی را تأیید کرد. آری لطف امام زمان (عج) شامل حال علی و ما شد و غم‌ها را از دل ما زدود.

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین