کد خبر: ۴۷۰۳۲۰
تاریخ انتشار:

او ضرر نکرد اما...

صورتم را بوسید و گفت: «دمت گرم، تو فقط وقتی از قصابی گوشت‌های جدید را گرفتی که ببری رستوران بیا چلوکبابی من، بقیه‌اش را خودم درست می‌کنم...»

گروه اجتماعی: دایی رضا بعد از فوت پدرم که من یازده سالم بود تا الان که هفده سال می‌گذشت خیلی به من و مادرم محبت کرده بود. خودش یک کبابی کوچک داشت و از طریق او بود که من به عنوان صندوقدار وارد یک رستوران شدم و حالا مأمور خرید آنجا شده بودم و مورد اعتماد صاحب رستوران، اما نمی‌دانستم با درخواست دایی‌ام چه کنم. می‌گفت دویست کیلو گوشت خریده، اما چون کبابی‌اش را برای دو هفته قراره تعطیل و تعمیرات کنه، یا باید آنها را بفروشد - که همکارانش می‌خواستند مفت ازش بخرند - یا بیاد چند میلیون ضرر می‌کرد. به همین دلیل آمده بود از من کمک بگیرد! رفتم داخل حیاط و با احترام گفتم:

به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله روزهای زندگی، - دایی هر کاری تو بگی من انجام می‌دم، اما نمی‌دانم چکار باید بکنم؟

صورتم را بوسید و گفت: «دمت گرم، تو فقط وقتی از قصابی گوشت‌های جدید را گرفتی که ببری رستوران بیا چلوکبابی من، بقیه‌اش را خودم درست می‌کنم...»

چاره‌ای نداشتم و گفتم: «چشم!» خوشبختانه آخر هفته یک عروسی به پست رستوران ما خورد که قرار بود کباب‌هایش را ما تهیه کنیم. مدیر رستوران هماهنگ کرد تا از قصابی پانصد کیلو گوشت بخریم و سرراه ببرم کارگاه و همه را چرخ کنم و با ماشین یخچال‌دار برسانم‌شان رستوران. گوشت‌ها را که گرفتم سر راه به سراغ دایی رفتم و او که قبلاً همه چیز را هماهنگ کرده بود، توسط کارگرانش دویست کیلو از گوشت‌های رستوران را داخل مغازه‌اش برد و کیسه های مارکدار آن قصابی را خالی کرد و به جایش دویست کیلو از گوشت‌های خودش را گذاشت و گفت: «حالا دیگه هیچ کس نمی‌فهمه!»

با نگرانی گفتم: «شما که گفته بودی فقط می‌خوای دویست کیلو گوشت خودت را بفروشی؟ پس واسه چی گوشت‌ها را جابجا کردی/ مطمئنی گوشت‌های شما سالمه دایی؟»

خندید و گفت: «خیالت راحت باشه، چون گوشت‌های شما تازه‌تره راحت‌تر می‌تونم بفروشم... گوشت‌های من مال پریروزه، اما سالمه، نگران نباش!»

به حرفش اعتماد کردم و به طرف کارگاه رفتم و گوشت‌ها را تحویل کارگرها دادم و بدون اینکه هیچ کس متوجه شود، آخر شب رفتم و گوشت‌های چرخ شده را به رستوران بردم تا برای شام فردا شب عروسی کباب بپزیم!

صاحب مراسم عروسی به خاطر مسمومیت غذایی که نصیب چهل - پنجاه نفر از مهمانان شده بود - و شکر خدا فقط مسموم شدند - از مدیر رستوران ما شکایت کرد، مدیر رستوران ابتدا کارگران کارگاه را که متوجه تازه نبودن گوشت‌ها نشده بودند، اخراج کرد و بعد هم از قصابی که همکار قدیمی‌مان بود شکایت کرد و... اما هیچ کس حتی به من هم شک نکرد. در این میان دایی رضا ضرر نکرد، اما من نزد خداوند و پیش وجودان خودم تا ابد شرمنده خواهم بود!

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین