کد خبر: ۴۵۲۴۸۹
تاریخ انتشار:
نگاهي به پنج اثر جشنواره 35

قاتل اهلي؛ همان حرف هاي کليشه اي و پر طمطراق کيميايي

جشنواره فجر سی و پنج نیز با تمام حواشی و حرف و حدیث های خود پایان یافت...
گروه سینما و تلویزیون: جشنواره فجر سی و پنج نیز با تمام حواشی و حرف و حدیث های خود پایان یافت. در این بخش به بررسی برخی از فیلم های این جشنواره می پردازیم.

قاتل اهلي؛ همان حرف هاي کليشه اي و پر طمطراق کيميايي

به گزارش بولتن نیوز، برخی از این فیلم ها که گفته می شود شامل لطف داوران نشده است.

* فيلمي که مورد بي مهري قرار گرفت  
فيلم رهايي از بهشت يک انيميشن حرفه اي است که متاسفانه از سوي هيئت داوران  ناديده گرفته شد. اگر هيئت داوران صلاحيت ديدن و قضاوت هر نوع و گونه سينمايي را ندارند پس چرا انتخاب مي شوند ؟ اصولا اين ترکيب را چه کساني مي چينند و برچه اساسي؟ اين فيلم حداقل مي توانست در بخش موسيقي جايزه بگيرد. فيلم در خصوص شهيد چمران است و روايت وچهره اي از چمران را نشان مي دهد که کمتر به آن پرداخته شده بدون آنکه بخواهد بيش حد غلو بکند. فيلم روايت در روايت است و به صورت سيال ذهن از داستاني به داستاني ديگر مي برد ودر انتها همه اين داستانها به هم ربط پيدا مي کنند. شايد اشکال اصلي فيلم هم در همين جا باشد يعني در متن ونوع پرداخت آن، چون داستان اصلي کمرنگ شده و درواقع شخصيت اصلي که همان معلم قصه است در بين داستانها گم مي شود و بالطبع تماشاکنان نيز در بين اين همه روايت در روايت گيج شده، سر در گم مي گردند.از سويي همين داستانها موجب شده که ريتم فيلم  کند شود.اما فضا سازي ها،شخصيت پردازيها، تکنيک هاي استفاده شده مانند هردو تکنيک دو بعدي و سه بعدي که استفاده دراماتيک هم از آن به عمل آمده وتلفيق دو قصه يکي حماسي و پهلواني و ديگري ماجراي شهيد چمران که به خوبي به هم گره خورده است و ايضا موضوع جهان شمولي که دارد همه وهمه نشان از انيميشني حرفه اي و قابل قبول دارد. انيميشني که چهار سال وقت براي آن گذاشته شده. حتي در بخش صدا برداري و کساني که جاي شخصيتها صحبت کرده اند هم خوب عمل کرده. اين فيلم آن قدر قابليت داشته که در بخش سوداي سيمرغ پذيرفته شود و مي بايست از سوي داوران مورد توجه قرار مي گرفت اما علي رغم اين همه مزيت، از سوي هيئت  محترم داوران با بي مهري روبه رو گرديد. واين موجب تاسف و دريغ است. اميد که با توجه  ويژه به توليد فيلمهاي انيميشن و به اين گونه فيلمها مانند همين فيلم رهايي از بهشت که  توليد وساخت آن واقعا در ايران تازه و جوان است علاوه بر تشويق هنرمندان اين رشته، به همه گير شدن آن و اکران هاي ويژه براي اين فيلمها و خريد منصفانه ودرست وقابل قبول آن از سوي صدا وسيما و رسانه هاي تصويري کمک شاياني به ادامه حيات و رشد سينماي انيميشن در کشور بنماييم. ان شاء الله. 

* همان حرف هاي تکراري و کليشه اي و شعار زده و پرطمطراق کيميايي 
فيلم «قاتل اهلي» در خصوص عدالت اجتماعي ومبارزه با فسادهاي اقتصادي، تجاري  و ايضا سياسي است. داستان حول محور يکي از مديران و مسئولان دلسوخته ودلسوز نظام مي گردد بنام دکتر حاج آقا سروش. اما ما ازاين دکتر سروش چيز زيادي دستگيرمان نمي شود. فيلم با سخنراني او در دانشگاه شروع مي شود. اما هيچ وقت نمي بينيم که او در دانشگاه مثلا درس بدهد يا در کلاسي صحبت کند. شايد هم هدف کارگردان فقط به يدک کشيدن عنوان دکتر بوده که اگر چنين است بايد بيشتر به اين موضوع پرداخته شود.او از کاستي ها ورانت خواريها ونبود عدالت اجتماعي  و... حرف  مي زند، که البته در روند فيلم تبديل به نوعي کليشه شده وبه ورطه شعار زدگي در مي غلتد. فيلم شروع خوبي دارد اما رفته رفته روند داستان از دست کارگردان در مي رود وبه همان حرفهاي تکراري وکليشه اي وشعار زده پرطمطراق وغلو شده واغراق آميز منتهي مي شود. ما نمي دانيم که به واقع موضوع اصلي بر سر چيست؟ هرچند که از ورود داروهاي تاريخ گذشته توسط يک شرکت صحبت به ميان مي آيد. اما آن چه شرکتي است که محافظان مسلح دارد؟  و آنقدر نفوذ دارد که کارهاي اطلاعاتي مي کند. و آن چه مدارکي است که دردست شرکت است وبايد از آنجا خارج شود.شرکت چه پاپوش هايي براي سروش دوخته و...؟ از سويي روند موازي عشق دختر حاجي به يک خواننده بنام بهمن که نقشش را پولاد کيميايي بازي مي کند هم در کل فيلم جا نيفتاده بخصوص با سکانس هاي اضافه از اجراهاي بهمن که در جاي جاي فيلم و ايضا در سکانس ماقبل آخر بجا و نابجا از ان استفاده شده که به ريتم وروند فيلم وتاثيرش به لحاظ دراماتيک وسينمايي لطمه زده است. در اين ميان يک پيرمراد از به اصطلاح رفقاي قديمي جبهه وجنگ که حالا مسئوليت بالايي دارد ودر خانه امن اطلاعات حاجي را نگه مي دارد که توسط ايادي آن شرکت و مخالفانش ترور نشود، هم جاي بحث دارد. اين پير مراد که نقشش را پرويز پور حسيني بخوبي ايفا مي کند اصولا شناسنامه روشني ندارد. اما از همه چيز آگاه است و هر کاري از دستش بر مي آيد. او در پايان از خبر شنيدن  ترور حاجي چندان  هم شوکه نمي شود. حال چرا ؟ معلوم نيست.اصولا ارتباط بين شخصيتها، منطق روايي،پرداخت شخصيتها وربط شان با يکديگر و روند داستان ودرام و منطق دراماتيک و... در سطح مطلوبي قر ار ندارد. اگر بجاي آنکه بيشتر به نشان دادن کنسرت شخصيت بهمن ( پولاد کيميايي ) مي پرداختيم که در جاهايي شبيه به ويدئو کليپ شده است به توالي موضوعي وموضعي وشخصيت پردازيها وارتباط  دراماتيک بين آنها  براساس منطق درام مي پرداختيم،فيلم به گونه اي ديگر پيش مي رفت. مانند اينکه اصلا معلوم نيست چرا پدر بهمن با حاج آقا سروش يعني پدر دختري که بهمن عاشق اوست آنقدر مخالف است. اصلا معلوم نمي شود که پدر بهمن چه کاره است؟ نويسنده است ؟ روزنامه نگار است ؟ جزء اصلاح طلب هاست؟ کيست وچيست ؟ ومخالفتش براي چه و بر اساس چيست ؟ از اين موارد نمي شود به سادگي گذشت چون فيلم، فيلم به اصطلاح استاد سينماست. در نهايت باز نمي فهميم نوچه حاجي که نقشش را امير جديدي بازي مي کند کيست و آن مدارکي را که از رقباي حاجي پس مي گيرد حاوي چه اطلاعات ويا افشاگري هايي است؟ هرچند که امير جديدي نقشش را خوب بازي کرده است. نقشي که در جاهايي بي شباهت به قيصر نيست بخصوص آنجايي که بدمن فيلم را يعني وکيل وهمه کاره حاجي که نقشش را دکتر حميدرضا افشار بخوبي بازي مي کند بجاي حمامي در شاپور دريک سوناي بالاي شهر با همان شيوه قيصر از پا در مي آورد. اما باز معلوم نمي شود که چگونه به يکباره در استخر سونا آن هم در زير آب "عين اين فيلم خارجي ها " سر وکله اش پيدا مي شود؟ حداقل با يک سکانس رابط مي شد منطقي براي حضور او در استخر ودر زير آب تدارک ديد. در انتها حاجي که مرد خوبي است و خير خواه وعدالت طلب، که ما فقط در حد حرف  مي فهميم که يتيم خانه اي را اداره مي کرده ودست به خير بوده، با يک تير که از غيب مي رسد ترور مي شود. چون بعيد است که پير مرادش ورفيق ديرينش که آنقدر مواظب حاجي بوده وحواسش به همه جا هست واکثر اطلاعات را دارد و مي داند که جان سروش در خطر است آن را در اين شرايط که کار دارد به انتها مي رسد ونتيجه مي دهد تنها وبدون محافظ رهايش مي کند تا به خانه برگردد. هرچند که شايد انتطارمان ديدن  فيلمي خاص تر از استاد بود. اما بايد گفت  قاتل اهلي به مراتب از فيلم هاي قبلي يعني محاکمه، رئيس و... بهتر نشان مي داد . به اميد ديدن فيلمهايي گيراتر از ايشان. که در هر صورت استاد است و رعايت احترامشان بر اهالي سينما ضروري است.

* فيلمي که مي توانست در ليست هيئت انتخاب نباشد 
«يادم تو را فراموش» از آن دسته فيلم هايي است که در اين وانفسا و برهوت ايده تازه و بکر سينمايي و در اين نبود متن خوب، بدنبال سوژه دستمالي شده اي رفته که جواب خود را قبلا پس داده است. ماجراي عاشقانه ناصر محمد خاني و شهلا که همگان کم بيش در جريان آن هستند. فيلم خشم وهيايو حداقل فقط در واقع ايده اصلي را از اين ماجرا گرفت و مابقي را خود ساخته و پرداخته کرد آن هم به شکل نسبتا قابل قبول.اما يادم تو را فراموش باريتمي کند وعشقي غلو شده، تماشاکنان را به اشمئزاز مي کشاند وحوصله شان را به سر مي برد.گويي در لفافه قصد دارد که به  قضاوتي پنهان بنشيند. به گونه اي که تماشاگران در انتها و در ناخود آگاه خود به اين نتيجه برسند که اين زن حقش بود آن بلا به سرش بيايد، يعني اعدام شود. چراکه مربي فوتبال به هرکاري دست مي زند وخواسته هاي زن را عملي مي کند، از نصيحت گرفته تا عشق و... بلکه زن را از اين عشق جهنمي نسبت به خودش بري کند. او حتي بارها مستقيما به زن مي گويد که از او متنفر است، دوستش ندارد. به ديگر سخن مي خواهد سر به تنش نباشد. اما زن بيشتر وبيشتر عاشق ودلباخته او مي شود، عشقي ديوانه وار. که البته به لحاظ دراماتيک هيچ پرداخت وتوجيه منطقي ندارد. يعني آن گونه که بايد ساخته و پرداخته نشده وعمق پيدا نمي کند. کافي است نگاه کنيد به عشقي که شکسپير بين رومئو وژوليت ساخته وپرداخته مي کند، آنگاه خواهيد فهميد که من چه مي گويم  و تفاوتش را خواهيد دانست  ويا موارد مشابه در ادبيات جهان وايران. بايد گفت يک نويسنده  يا کارگردان به طرف اتفاقي واقعي که مردم کم وبيش در جريان آن هستند مي رود و دوباره کاري مي کند وبا علم به اينکه اين سوژه بارها مورد استفاده قرار گرفته ودستمايه فيلمهاي ديگر نيز شده دوباره آن را مي سازد بدون اينکه اولا فيلمنامه قوي به لحاظ  وجوه دراماتيک وسينمايي داشته باشد. بنده ديگر به اين وجوه اشاره نمي کنم چرا که در اين مختصر نمي گنجد  و ايضا  حتم دارم که شما خوانندگان فرهيخته کم و بيش در جريان آن هستيد. البته  از همه مهمتر بدون اينکه مورد تازه وجديدي را درآن اتفاق واقعي کشف کرده باشد که  از نظر ديگران حتي قضات و وکلاي پرونده دور مانده باشد . اينگونه حالا نتوانسته يک روشنگري به جامعه بيفزايد تا  به عنوان يک هنرمند و فيلمساز وظيفه احتماعي خود را انجام داده جلوي اشتباهات و احيانا ناعدالتي هاي مشابه در جامعه را بگيرد. در اين صورت در واقع کاري بيهوده است. حداقل نتوانسته موضوع وماجرا را از زاويه اي بنگرد که ديگران نديده اند ولاجرم  حقايقي نا گفته  ونا مکشوف مانده است. هيچ يک از اينها که گفته شد در اين فيلم اتفاق نيفتاده. در ضمن هيچ کدام از طرفين اصلي ماجرا نيستند که بتوانند از خود دفاع کنند. نويسنده وکارگردان چگونه به خود اجازه داده که وارد موضوع شخصي کساني شود که نمي توانند از خود دفاع کنند وبه نوعي قضاوت پنهان دست بزند. آنها هيچ کدام  نيستند. روابط عاشقانه مربي فوتبال ( حسين ياري ) و زني که عاشق اوست ( ميترا حجار ) آن فدر دم دستي وسطحي است که به مضحکه مي رسد ودر نهايت تماشاکنان را عصبي مي کند. حضور مازيار فلاح صرفا براي جذب مخاطب است وهيچ اثري درپيشبرد درام ندارد. حذف او و زنش که معلوم نيست چرا باهم درگير هستند و اين قدر لوث وتصنعي بازي مي کنند لطمه اي که به کار نمي زند هيچ بلکه ريتمش را نيز بهتر مي کند. ميترا حجار نتوانسته لحظات زني را خلق  کند که رو به اعدام است و حالا در تنهايي زندان و ساعات آخر زندگي به عقب وبه اعمال خود باز مي گردد. نگاه کنيد به بازي سوزان هيوارد در نقش زني رو به اعدام در فيلم معروف «مي خواهم زنده بمانم». آنگاه منظور مرا در خواهيد يافت. آن نقاشي هاي بي مورد و لوس و لوث انگشت شصت پا نيز از آن مواردي است که هيچ توجيهي ندارد. تکليف مربي هم معلوم نيست، اگر نمي خواهد با زن باشد که بايد از ابتدا موضع خود را مشخص کند نه آنکه با دست پس بزند وبا پا پيش بکشد. در واقع شخصيت پردازي ها بسيار ضعيف است و مي توان گفت اصولا پرداختها ي موضوعي وموضعي در کا ر نيست. بازيها در سطح مانده و ضعيف است. ايضا ديالوگ نويسي که البته معضل سينماي ايران است. در هرحال فيلم يادم تو را فراموش تجربه ضعيفي بود که مي توانست حتي در ليست هيئت انتخاب جهت حضور در جشنواره نباشد.

* فيلمي با مشکل در قصه و پرداخت هاي دراماتيک
فيلم «سارا و آيدا» مي خواهد بحران ساز باشد و با ايجاد بحران و گره افکني کار خود را پيش ببرد. اما در اين امر ناموفق مي ماند. سارا به علت چک مادرش که براي قرض برادرش داده به دنبال پانصد ميليون تومان پول است تا مادرش به زندان نيفتد. در نهايت از سعيد، نامزد آيدا پول را قرض مي گيرد. سعيد اما محض رضاي خدا موش نمي گيرد. با تصادف ساختگي وبدون منطق که البته در اکثر فيلم هاي اين دوره بود آيدا مي ميرد. سعيد از سارا خواسته است که اسناد مناقصه شرکت را که آيدا نيز در آنجا کارمي کند براي او بياورد تا با دانستن پيشنهادهاي مناقصه پايين ترين رقم را بدهد ومناقصه را ببرد. او مي گويد اسناد را قبل از موعد اداري به سارا بر مي گرداند تادر  گاوصندوق بگذارد وبراي اينکار پانصد ميليون ديگر به سارا خواهد داد. سارا اين کار را انجام مي دهد. اما بعد پشيمان مي شود موضوع را به آيدا مي گويد. آيدا براي گرفتن اسناد نزد سعيد مي رود، با هم درگير مي شوند. سعيد او را مي زند و آيدا نيز با کوبيدن گلدان بر سر سعيد اسناد مناقصه را برداشته وفرار مي کند. در بين راه تصادف کرده و مي ميرد. اسناد در اتومبيل او پيدا مي شود، همه چيز به گردن آيدا مي افتد. پاي اداره آگاهي به وسط کشيده مي شود ودر آخرين لحظات سارا اعتراف مي کند. فيلم بار يتمي کند شخصيتهايي احمق را نشان مي دهد. اينگونه تماشاکنان را هم احمق فرض مي کند! اولا اينکه معلوم نيست اين شرکت دولتي است يا خصوصي يا نيمه خصوصي؟ اصلا گيريم که دولتي باشد، سعيد مي خواهد قيمتي پايين تر ا ز همه را پيشنهاد بدهد. او در ديالوگي مي گويد که من با اين کار يعني پيشنهاد پايين ترين قيمت به نفع شرکت، دولت ومردم کار مي کنم. پس اينگونه اصولا کار سارا اختلاس ويا دزدي وخلاف بحساب نمي آيد. به واقع به نفع دولت وبيت المال است. ثانيا نياز به اين همه ماجرا نبود، اسناد که در اختيار سارا به عنوان رئيس دفتر مورد اعتماد مدير کل قرار دارد.مي توانست به راحتي از پشنهادهاي مناقصه با گوشي همراهش عکس بگيرد. و يا پايين ترين رقم را بخاطر بسپارد، بعد به سعيد بگويد. به همين سادگي. با موضوعي که چندين راه مشابه وبهتر دارد که نمي شود بحران ساخت. در واقع موضوع لق مي زند واستعداد وظرفيت يک فيلم سينمايي را ندارد. از طرفي برادر سارا که مثلا بحران اصلي را او ايجاد کرده، کجاست ؟ 
چرا پيدايش نيست ؟ مادر سارا که آدم بي سوادي نبوده، او مي گويد " يک عمر معلمي کردم وبچه هاي مردم را تربيت کردم اما از عهده تربيت بچه هاي خودم بر نيامدم." يک معلم اصولا چرا بايد چک پانصد ميليوني بکشد ؟ مگر حقوقش چقدر است ؟ يعني نمي داند که اگر پسرش چک را به موقع پاس نکند به زندان خواهد افتاد ؟ از سويي اين چه پسري است که با علم به اينکه مادرش به زندان خواهد افتاد حتي تماس هم نمي گيرد. اصلا اين همه پول را براي چه مي خواسته ؟ وده ها سوال بي جواب ديگر. از سويي آيدا به سارا مي گويد احمق جان! مي داني يک درصد پورسانت اين مناقصه چند ميليارد مي شود،  سعيد سرت را کلاه گذاشته ؟ بعد مي فهميم که سعيد ابتدا به آيدا پيشنهاد کرده بود. سعيد که اصلا معلوم نيست چه کاره است ؟ با چه کساني در ارتباط است ؟ او ادعا مي کند که دوستان زيادي دارد، خب ديگر چه نياز به همکاري سارا وآيدا ؟  شخصيت پردازي سعيد  بسيار ضعيف است وتک بعدي. تازه سعيد براي آيدا خانه آنچناني با وسايل مدرن وگرانقيمت گرفته، کليد خانه او راهم دارد يعني همه اين کارها را براي اينکه به شرکت نفوذ کند و مناقصه را تغيير دهد انجام داده ؟ منطقي به نظر نمي رسد وقابل باور نيست.پس چرا زماني که آيدا پيشنهاد ش را رد کرده سعيد با او برخورد نکرده است.همان برخوردي که  زمان پس گرفتن مدارک با آيدا مي کند. او را مي زند، با خشم وتمسخر به او مي گويد "گم شو برو بيرون، خونه منم خالي کن، يادت نيست من تو رواز تو خيابونها جمع کردم..." پس مي توان نتيجه گرفت که آيدا نه بخاطر درستي وصداقت درکار بلکه  شايد بخاطر پايين بودن سهمش پيشنهاد سعيد را رد کرده. اين  را از فحواي قصه نيم بند فيلم مي توان دريافت که شايد نويسنده وکارگردان هم به آن فکر نکرده اند. از طرفي حضور نامزد سارا آنقدر مصنوعي وغير طبيعي است که نبودش بهتر از بودنش است وبه فيلم هيچ لطمه اي نمي زند بخصوص با بازي ضعيف وتصنعي سعيد چنگيزيان. اين تحول شخصيتي او از مردي غيرتي به آدمي که  از سارا مي خواهد به پليس دروغ بگويد حيرت آور است. مانند سعيد که وقتي مي بيند به سارا احتياج دارد تا او را لو ندهد از سارا معذرت مي خواهد وبا لحني آرام ودوستانه از او عاجزانه تقاضا مي کند که اسمش را به ميان نياورد اما زماني که مي فهمد آيدا مرده وهمه چيز به گردن او افتاده به فوريت لحنش ورفتارش با سارا عوض مي شود واو را تهديد هم مي کند واز ماشينش به نوعي بيرون مي اندازد. اينها واقعا حيرت آور است. بخشي از نويسندگي، درام نويسي،شخصيت پردازي وسينما يعني رعايت ودر نظر گرفتن همين موارد. بازي بازيگر نقش سارا به گونه اي است که از همان اول مي فهميم که او در آخر چه تصميمي خواهد گرفت، اين مثل روز روشن است. نويسنده با ايجاد يک تصادف آبکي که ما فقط صداي خرد شدن شيشه اتومبيل را داريم با کشتن عمدي و نه دراماتيک ومنطقي آيدا که از سکانس قبلش قابل حدس زدن است مسير قصه را تغيير مي دهد و آنقدر جسارت وخلاقيت هم ندارد که پاياني دراماتيک وخلاقانه وسينمايي براي فيلم تدارک ببيند تا حداقل فيلم با پاياني درست تمام شود. از همه عجيب تر آنکه نامزد سارا زودتر از همه حتي پليس مي فهمد که آيدا تصادف کرده  ومرده و مد ارک هم در اتومبيل او پيدا شده. اين چطور ممکن است؟ از سويي مي دانيم که در چنين مواردي يعني سرقت هاي مدارک مهم در يک شرکت، ابتدا حراست آنجاست که موضوع را پيگيري مي کند وسپس پاي آگاهي به ميان مي آيد و اين پروسه حداقل يکي دو روزي طول مي کشد. از اين هم که بگذريم سعيد  قراراست يک به اصطلاح آقازاده باشد اما در سطح يک تيپ تکراري وکليشه اي مانده است که معلوم نيست کيست و چه کاره است. تنها در يک سکانس کليشه اي ونخ نما شده وتکراري او را دريک برج  در دست احداث مي بينيم که يعني او آقازاده است و... حتي نيازي به نشان دادن خانواده خواهر آيدا وآن ديالوگهاي کليشه اي دامادشان نبود. حداقل مي شد آن سکانس تکراري وکليشه اي را براي پايان فيلم تدارک نديد. ديگر حتي نيازي به ديالوگ سارا ونشان دان او در اتومبيل پليس نبود. فقط کافي بود که سارا خودکار را روي کاغذ بگذارد واز درون قاب بلند شده وخارج شود. همين. در نهايت فيلم ريتم کندي دارد با ديالوگ نويسي ضعيف و ايضا ضعفهاي عديده در قصه، از ربط ومنطق و وجوه دراماتيک گرفته تا شخصيت پردازيها وپرداختهاي موضعي وموضوعي و... در واقع از ابتداي فيلم انتهايش و تصميم نهايي سارا کاملا مشهود وقابل حدس است.

* فيلمي که توسط داوران ناديده گرفته شد 
فيلم «بيست و يک روز بعد» آدم را ياد فيلم هاي کيا رستمي ونادري مي اندازد. با اين تفاوت که در سال 1395 ساخته شده و نه دهه پنجاه وشصت. شايد بتوان گفت که قصه آن براي يک فيلم کوتاه بيشتر مناسب باشد. اما کارگردان با تلاش يک نوجوان ورساندن او به بلوغ فکري وجسمي وقرار دادن او در موقعيتهاي مختلف، فيلمي بلند را با ريتمي  نسبتا مناسب ساخته . نوجواني که در پي مرگ پدر و بيماري سرطان مادر بدنبال رسيدن به زندگي اي بهتر ودرمان مادر با تحقق بخشيدن به آرزوي خود يعني فيلمساز شدن وبردن جايزه در جشنواره، سعي در رفع مشکلات خود دارد. او از جسارت وشجاعت کافي برخوردار است. بچه خط است وآماده براي رويارويي با هر چيزي که در برابر رسيدن به اهدافش مانع مي شود. او از پدر خود نيرويي را به ارث برده و ياشايد فکر مي کند که اين نيرو در پدرش وبعد در خودش وجود دارد و آن نگهداشتن قطار و به هوا بلند کردن اشياء از قبيل دوچرخه است. او از بلند کردن دوچرخه  به هوا توسط پدرش فيلم کوتاهي تهيه کرده و آن را به يک دفتر سينمايي مي برد تا براي ساخت ادامه آن بودجه وتهيه کننده پيدا کند. کارگرداني که آنجاست از پسر مي پرسد چرا قهرمان فيلم مي خواهد قطار را نگه دارد ؟ پسر جوابي ندارد . وما جواب اين سوال اصلي فيلم را در سکانس آخر زماني که پسر قطار را نگه مي دارد مي بينيم. فيلم از فراز ونشيب خوبي برخور دار است، هر اتفاق دليلي دارد و منجر به اتفاقات بعدي مي شود تا آخرين واقعه که پسر را در اين فراز ونشيب تبديل به مرد کرده وبه لحاظ فکري به بلوغ مي رساند. ساره بيات در نقش مادري که سرطان دارد و سرپرست دو بچه هم هست متفاوت بازي کرده. او سعي نموده بيماري را درک کرده و بفهمد و آنگاه با ميميک وحالات بدني وبياني مناسب آن را بازي کند. هرچند که در اين دوره از جشنواره در چند فيلم نقش هاي اصلي زن اکثرا سرطان داشتند و موها وابروهايشان يشان ريخته بود. مانند فيلم مادري، بن بست وثوق و... بگذريم. بازيگران نوجوان فيلم نيز تا حدودي روان ايفاي نقش نمودند. بايد گفت کلا بازيها در فيلم بيست ويک روز بعد با ريتمي تقريبا مناسب  و نسبتا روان صورت پذيرفته بود. خانواده اي که جز قشر کم درآمد و آسيب پذير جامعه هستند ودر نزديک خط راه آهن زندگي ميکنند. همه مشکلات را با هم يکجا دارند. پدر خانواده زود هنگام از دنيا مي رود به چه علت معلوم نيست. اين شايد يکي از نقاط ضعف فيلم باشد. بعد از پدر باز معلوم نيست مادر خانواده چرا بايد سرطان بگيرد؟ شايد بخاطر وضع نامناسب زندگي شان باشد. اين هم مي تواند يکي ديگر از نقاط ضعف فيلم باشد. اينکه عمدا مشکلاتي را ايجاد کنيم نه آنکه از دل قصه ودرام بيرون بيايد. در واقع ايجاد موانع ساختگي. در هر صورت پسر براي  به دست آوردن پول جهت اجاره دوربين براي ساخت فيلمش دست به اجراي يک نمايش مي زند. به کمک دوستش تعداد اندکي از بچه هاي مدرسه را جمع کرده از آنها پول مي گيرد تا با نيرويش قطار مترو را نگه دارد. او اينکار را مي کند. اما کلکي دربين است که در روند فيلم متوجه اش مي شويم يعني با يک نفر هماهنگ ميکند تا به موقع ترمز اضطراري قطار را که در هر واگن وجود دارد بکشد. در مرحله بعد، از همه بچه هاي مدرسه پول مي گيرند. پسر، برادر کوچکترش را سوار مترو مي‌کند اما او نمي تواند ترمز دستي را  به موقع بکشد، قطار نمي ايستد. آنها مجبور مي شوند پول بچه ها را پس بدهند. در سکانس آخر زماني که پسر با پول فروش طرحش داروي مادر را مي گيرد در بين راه کنار ريل مي ايستد. قطار سوت کشان نزديک مي شود و او با عزمي راسخ وسط ريل  مي رود ومي ايستد و اين بار به راستي قطار بين شهري را که چون ديو تنوره کشان هر لحظه نز ديک مي شود نگه مي دارد. قطار در يک سانتي او مي ايستد و بخار از دو طرفش بيرون مي زند مانند ديوي سرکش که از بيني اش آتش  و دود تنوره مي کشد. او موفق شده که اين ديو ترسناک را مهار کند ودرست پيام فيلم وهمه حرف آن در همين سکانس آخر است. وچه خوب که کارگردان همين جا فيلم را به پايان مي برد. ولي پسر بايد بيست و يک روز بعد باز براي آمپول يک ميليون توماني مادرش پول تهيه کند. اما اتفاقي که افتاده اين است که او حالا به بلوغ رسيده وبا  يک غول بي شاخ دم  دست وپنجه نرم کرده وپيروز شده. او با قلمش و فکرش ودوربينش توانسته، هم حرفش رابزند وهم پول درآورد. اين هنر بطور اعم و سينما بطوراخص هست که به او جسارت مضاعف داده، به بلوغ رسانده وبينش و فکرش را متعالي کرده است.پس شايد بتواند راهش را ادامه دهد. در واقع  جلوي اين نسل را ديگر نمي توان گرفت چون نسلي است که با هنر به جنگ مشکلات وبه مقابله با اين ديو لجام گسيخته  مي رود و نماد آن همان قطاري است که با فکرش ونيرويي که از درونش برخاسته، آن را مجبور به ايستادن مي کند والبته از اين مبارزه، پيروز بيرون مي آيد. چون سلاح او هنر وانديشه وقلم وفکر است والبته سينما. در انتها هرچند که مي بايد گفت  به رأي هيئت داوران هرجشنواره اي بايد احترام گذاشت اما باعث تعجب است که چرا فيلم بيست ويک روز بعد توسط داوران ديده نشد  ومورد ارزيابي قرار نگرفت؟ يعني هيچ کدام از وجوه هنري وتکنيکي  ودراماتيکي وساختاري وسينمايي آن را در نظر نگرفتند. حداقل مي توانستند از خيل جوايزي که اهدا کردند جايزه اي را هم به اين فيلم اختصاص دهند که حقش هم بود وشايستگي دريافت جايزه را داشت. چون فيلمي خاص در حوزه اجتماعي بود، با توجه به حرفهايي که ميزد وپيامي که داشت.
منبع: رسالت

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین