الف. سال 64. انتخابات چهارمین دورهی ریاست جمهوری ايران. سيدعلي خامنه ای با اکثریت آراء به عنوان رئیسجمهور ایران انتخاب شد. اما رئیسجمهور وقت بنا به دلایلی - که بیشتر ناشی از اختلاف در دیدگاههای اقتصادی بود- با نخستوزیری میرحسین موسوی مخالف بود. اما برخی دیگر از رجال سیاسی، موافق حضور موسوی در دولت جدید بودند. برخی از مسئولین نیز چنین به رئیسجمهور گفته بودند که نظر امام بر بودن موسوی است. و اين خود باعث به وجود آمدن شكافي بين مسئولين شده بود. حجتالاسلام ناطق نوری ماجرای آن روزها را چنین روایت می کند:
«مقام معظم رهبری در مقام رییسجمهوری در یک محذوریت عجیبی قرار گرفته بودند. از یک طرف احساس میکرد از نظر شرعی و وظیفه، به مصلحت کشور نیست مهندس موسوی را معرفی کند و از طرف دیگر نظر امام آقای موسوی بود. بنابراین برای حضرت امام نامهای نوشتند که اگر حضرتعالی تشخیص میدهید که باید مهندس موسوی را معرفی کنم، حکم کنید، شما رهبر هستید. شما روز قیامت جواب دارید، ولی من جواب ندارم کسی را که مصلحت نمیدانم، نخست وزیر کنم، مگر این که حکم ولی فقیه بالای سر او باشد. حضرتعالی حکم کنید تا من ایشان را بگذارم. امام هم میفرمودند: من حکم نمیکنم. من حرف خودم را میزنم.

بنبست عجیبی پیش آمده بود. جریان بنبست نخستوزیری خیلی اوج گرفت. پنجشنبهای بود که خدمت آقای هاشمی رفتم. ایشان در حیاط منزلشان به تنهایی مشغول مطالعه برای نماز جمعهی فردا بودند. گفتم آقای هاشمی شرایط بدی پیش آمده، موضوع نخستوزیری را حل کنید، از یک طرف امام میفرمایند نظر من آقای موسوی است از طرفی هم آقای خامنهای میگویند اگر نظر امام این است، حکم کنند تا من در قیامت توجیه شرعی داشته باشم، این باید حل شود.»
برای حل این مشکل، آقای ناطق نوری به همراه آقایان مهدوی کنی، جنتی و یزدی به دیدار حضرت امام رفتند تا از امام، حکم معرفی موسوی را به مجلس برای آیت الله خامنهای بگیرند تا از این طریق وی به مجلس معرفی گردد. وقتی موضوع را ناطق نوری با امام مطرح کردند ایشان فرمود: «من حکم نمیکنم اما من به عنوان یک شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم یا خیر...» و بعد امام به دلیل این که برخی از رجال سیاسی این گونه گفته بودند که حذف موسوی باعث تضعیف جنگ خواهد شد و در آن مقطع هم برای امام هیچ چیزی مهم تر از سرنوشت جنگ نبود، اشاره کردند که مصلحت است كه موسوی باشد. (البته این که چرا برخی رجال سیاسی چنین موضوعی را به امام گفتند، مسأله ی مهمی است که باید در جای خودش بیان شود.)
اگر چه امام حکم و یا «امر تکلیفی» بر شخص رئیسجمهور نکرده بودند و تنها مقولهاي ارشادي بود و به آقای خامنهای در انتخاب یا عدم انتخاب آقای موسوی اختیار تام داده بودند اما آقای خامنهای با شنیدن همین موضوع، بلافاصله گفتند: «برای من اتمام حجت شد.»
ب. سال 68. یکشنبه، ششم فروردین. امام نامهی تاریخی خود را به شیخ حسینعلی منتظری مینویسد. نامهای که انگار مال همین روزها است و باید آن را بارها و بارها خواند. امام در این نامه خطاب به منتظری می نویسند:
«اگر شما نظر من را شرعاً
مقدم بر نظر خود ميدانيد - كه مسلماً منافقين صلاح نميدانند و شما مشغول به
نوشتن چيزهايي ميشويد كه آخرتتان را خرابتر ميكند- با دلي شكسته و سينهاي
گداخته از آتش بيمهريها با اتكا به خداوند متعال به شما كه حاصل عمر من بوديد
چند نصيحت ميكنم ديگر خود دانيد:

1- سعي كنيد افراد بيت خود را عوض كنيد تا سهم مبارك امام بر حلقوم منافقين و گروه مهدي هاشمي و ليبرالها نريزد.
2- از آنجا كه سادهلوح هستيد و سريعاً تحريك ميشويد در هيچ كار سياسي دخالت نكنيد، شايد خدا از سر تقصيرات شما بگذرد.
3- ديگر نه براي من نامه بنويسيد و نه اجازه دهيد منافقين هر چه اسرار مملكت است را به راديوهاي بيگانه دهند.
4 - نامهها و سخنرانيهاي منافقين كه به وسيله شما از رسانههاي گروهي به مردم ميرسيد؛ ضربات سنگيني بر اسلام و انقلاب زد و موجب خيانتي بزرگ به سربازان گمنام امام زمان -روحي له الفدا- و خونهاي پاك شهداي اسلام و انقلاب گرديد؛ براي اينكه در قعر جهنم نسوزيد خود اعتراف به اشتباه و گناه كنيد، شايد خدا كمكتان كند.»
واضح است كه امر و توصیههای امام به منتظری، «امر ارشادی» بود نه تکلیفی. (که البته حتی اگر هم تکلیفی بود بعید به نظر میرسيد که منتظری گوش بدهد) شیخ هم به توصیههای امام عمل نکرد. نتیجه آن که شد مرجع تقلید ضدانقلابها و فتنهگران. وقتی هم که مُرد به جای آن که مردم پای تابوتش ذکر خدا بگویند، فتنهگران شعار علیه جمهوری اسلامی دادند. مراسم ختم شیخ تبدیل شده بود به مراسم توهین به انقلاب و اسلام.
ج. تاريخ اسلام پر است از اينگونه حوادث. حوادثي كه باعث ريزش يا رويش افراد شده است. ماجراهايي كه در آن عيار «ولايتپذيري» انسانها مشخص شده است. و اساسا تفاوت انسانها در همين موضوع نهفته است. اينكه حاضرند ولايت چه كسي را و در چه حدي بپذيرند؟ آيا زير علم «ولايت الله» سينه مينند يا «ولايت طاغوت». تاريخ نشان داده است آنها كه امر «ولايت» را پذيرفته و «امر امام» را بر «امر خود» ارجح دانستهاند «عاقبت به خير» شده و كذا آنها كه حرف خود را بر امر امام ترجيح دادهاند «عاقبت به شر».
اما در چند ماه اخير از سوي برخي مدعيان اصولگرايي باب شده كه امر وليفقيه را به دو دستهي «امر ارشادي» و «امر تكليفي» تقسيمبندي ميكنند و معتقدند تنها در مواردي بايد حكم وليفقيه بي چون و چرا اجرا شود كه امر، امر تكليفي باشد نه ارشادي. شايد (و تكرار ميكنم شايد) اين مسأله در ماههاي اخير براي اولين بار از سوي آقاي علي مطهري در فضاي رسانهاي كشور پخش شده باشد. ايشان در جاهاي مختلف در پاسخ به خبرنگاران درباره جايگاه نظر وليفقيه اينگونه گفتند:

«زماني كه رهبري به مجلس براي رأي اعتماد دادن به همه وزراي معرفي شده توصيه ارشادي كردند آيا نمايندگان مجاز بودند به نظر خود عمل كنند؟ به نظر من مجاز بودند و نبايد بدون بررسي و تفكر به همه وزرا رأي اعتماد ميدادند و نمايندگان نيز همين كار را كردند و الا فلسفه وجود مجلس منتفي ميشد، در چنين حالتي مجاز به عمل كردن طبق نظر خود هستيم، حداكثر اين است كه آنجا كه به يقين نرسيده و دچار شك شدهايم به خاطر توصيه رهبري به آن وزير رأي مثبت بدهيم وگرنه ايشان نميخواهند اختيارات يك نماينده را سلب كنند.»
و يا جناب آقاي بقايي در خصوص
نهی رهبرانقلاب درباره «موازیکاری» در سیاست خارجی اينطور به خبرنگار پاسخ داد:
«...فرمایش رهبری جای بحث دارد، من در آن جلسه بودم، نهی ایشان
مصداقی ندارد، من الان
به شما میگویم: آقا مراقب باش که نیفتی، پایت میشکند؛ آیا این به معنی آن است که
قبلا افتادهای و پایت شکسته است؟»
و يا مورد بعدي مصاحبهي آقاي جوانفكر با ويژهنامهي نوروزي همشهري بود كه در آن مدعی شد نامهي رهبری دربارهي مشایی به رئیسجمهور یک «نامهي ارشادی» بود نه تكليفي.
اين قلم فعلا قصد ندارد به تحليل محتواي نامهي رهبرانقلاب به رئيسجمهور محترم بپردازد (كه البته تأمل در نامهي مذكور و عبارات آن نشان ميدهد كه اين موضوع بر خلاف نظر آقاي جوانفكر، ارشادي نبوده است. چرا كه رهبري در پايان نامهي مذكور از عبارت «لازم است» استفاده ميكنند و مينويسند: لازم است انتصاب مزبور ملغي و كان لم يكن اعلام گردد.) اما دقت در ماجراهايي كه در اين تقريبا دو سال اخير به وجود آمده اين نكته را بيش از هر چيزي مشخص ميكند كه پيشبيني رهبر انقلاب چقدر دقيق و موشكافانه و درست بوده و همانطور كه ايشان به رئيسجمهور گوشزد كرده بودند، وجود جناب آقاي مشايي تا چه حد «موجب اختلاف و سرخوردگي ميان علاقمندان» آقاي احمدينژاد شده است.

به نظر ميرسد هدف از اينگونه تقسيمبنديها پشت گوش انداختن نظرات وليفقيه باشد اما به شكل محترمانه. از طرف ديگر خود اين موضوع باعث باز شدن باب تفاسير به رأي از سخنان رهبري و «انقلت»زنيهاي شخصي به نظرات وليفقيه و بروز اختلاف بر سر مصاديق كلام رهبري هم خواهد شد. تصور كنيد كه هر كسي سخنان رهبري را بر اساس عقل و منطق خود به ارشادي و تكليفي تقسيم كند چه اتفاقي خواهد افتاد؟ اين دقيقا شبيه همان كاري است كه در دوران دولت اصلاحات توسط اصلاحطلبان انجام ميشد. كه آنها از طرفي ميگفتند ما كاملا پايبند به «ولايت فقيه» هستيم و از طرف ديگر ميديديم معنا و مفهومي كه آنان از مسألهي ولايتفقيه دارند اساسا با نظر امام (ره) مغايرت دارد.
به همين علت است كه تقسيمبندي امر «وليّ» به دو بخش ارشادي و تكليفي از اصل باطل است و محلي از اعراب ندارد. براي يك انسان مؤمن و ولايي، هميشه و تحت هر شرايطي امر امام ، مقدّم بر نظر خود است. چه مصالح آن را بداند و چه نداند. افق ديد امام، ورا و فراي افق ديد ما انسانهاي معمولي است. رابطهي ما و امام نيز يك رابطهي صرفا «واعظ» و «مستمع» نيست كه بگوييم «حالا واعظ محل، چيزي گفته و حرفي زده، وحي منزل كه نيست!» نه، اين اشتباه است. رابطهي انسان ولايي با وليّ جامعه، به تعبير حضرت مصباح يزدي – كه درود خدا بر او باد – رابطهي «سرباز» و «فرمانده» است. كه گفت بزن، بزنيم، و گفت بايست، بايستيم. كه فرماندهي لشگر، نقشهي همهي معبرهاي فتح شده و نشده را در اختيار دارد.

د. اين روزها، مصادف است با سالگرد شهادت صياد شيرازي. همان دلير مردي كه وليّ زمان بعد از شهادتش گفت دلم براي صياد تنگ شده! يكي از دوستان شهيد صياد اينطور تعريف ميكرد:
گاهی که خدمت آقا میرفتیم، عید بود یا مناسبتهای دیگر، میدیدم آقا که صحبت میکنند صیاد تند تند یادداشت بر می دارد. آخرین بار عید غدیر بود و برای تبریک خدمت آقا رسیده بودیم. درجهی سرلشگری را هم ابلاغ کرده بودند. من در مراسم کنار صیاد نشسته بودم و دستم را گذاشته بودم روی دستش. آقا که شروع به حرف زدن کردند صیاد آرام دستش را از زیر دست من بیرون کشید و دفترچهاش را برداشت و شروع کرد به نوشتن.
وقتی مراسم تمام شد و داشتیم بر میگشتیم، ازش پرسیدم: «حاج علی، برای چی موقع سخنرانی آقا یادداشت بر میداری؟ حرفهای ایشون رو از تلویزیون پخش میکنند.»
گفت : «حاج ناصر شما حقوق خواندهای، نه؟»
گفتم: «بله، ولی چه ربطی به سؤال من داره؟»
گفت: «ببینم، اجرای امر فرمانده برای ما لازمه؟
گفتم: «بله، لازمه»
گفت: «تاخیر در اجرای امر فرمانده برای ما قبح داره و زشته، مگه نه؟
با بی صبری گفتم: «بله زشته، ولی جواب من رو ندادید»

گفت: «خیلی خب. من که باید از صحبتها یادداشت بردارم، دیگه منتظر اخبار ساعت دو نمیشم. همونجا یادداشت میکنم. بعد در فاصلهای که میشینم توی ماشین، این صحبتها را به دستور العمل تبدیل میکنم. وقتی به ستاد کل رسیدم، میدم برای تایپ، بعد هم اجرا. تو شاید حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست. دستوره. از همون لحظهای که میشنوم، تکلیف به گردنم میياد که امری رو از فرماندهم گرفتم و باید اجراش کنم.» (كتاب خدا ميخواست زنده بماني، صص 139 و 140)
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
http://ammariyon.ir/fa/pages/?cid=9101
هر چند که در میانه های این نوشتار اشاره ای کوچک به مشایی شد . ولی هنوز هم موضع خودت رو مشخص نمی کنی یا باید با رهبر باشی یا نباشی به قول خودت سازش و میانه روی که معنا نداره ، موضعی که رهبر کسی رو لایق سمتی نمی دونه ، درسته که به صورت صریح نگفته صلاحیت نداره ولی این دیگه به تفسیر ما بر نمیگرده ما باید اینقدر بفهمیم کخ صلاح ما در حرف رهبره ، حتی من الان با اینکه مشایی رو فقط به عنوان یک مدیر قبولش دارم نه یک فرد با ایمان و سیاسی اما اگر رهبر امر کنند و یا اینکه اشاره ای به حمایت از مشایی کنند من مطیع امر رهبرم خواهم بود و این اصل ولایت پذیری است ،
در انتها با خیلی از حرفهات موافق هستم
اما سعی کن کمتر از نظرات امام راحل بگی اونهم در این موارد خاص بیشتر موجب تفرقه میشه و ما نباید چهره امام رو خراب کنیم تا رهبرمون رو عزیز کنیم ، هر دو در یک سطح هستند
توصيه ميكنم فقط خدا را در نظر بگيريد نه بندگان او را.
وقتی به همه بحثهایی که در خصوص مشایی مطرح می شود نگاه می کنیم آنجایی که بحث ولایت پذیری دولت پیش می آید کاملا واضح است که حرکت دولت لنگان لنگان می شود مثل دولت در خصوص عدم ولایت پذیری در خصوص مشایی مثل آن کسانی است که مرتب برای ظهور حضرت مهدی (عج) دعا می کنند ولی وقتی پای گذشتن از جان و مال و .... می شود و سختی های مبارزه با دشمن و حتی نفس خود را می بینند دیگر در قنوتشان دعای ظهور را نیز نمی خوانند در حالیکه ولایت مداری همین جاها معنا پیدا می کند یعنی آقای .... اگر ولایت امر به تو امری کرد و تو خلاف آن را می خواستی به خاطر عشق به ولایت و ادعای ولایت مداری امر ولایت را روی چشمت بگذاری نه اینکه به صد راه مختلف کاری کنی که بچه پنج ساله هم بفهمد تو خلاف ولایت عمل می کنی در خصوص بقایی هم بنظر می رسد او علم شده است تا مشایی از تیر انتقادات دور شود.
یعنی چی که باید کمتر از امام گفت؟!!!
كسي ميرحسين رو به امام تحميل نكرد و اين تلقي توهيني به شخصيت والاي امام هست و بصيرت و روشن بيني امام بر كسي پوشده نيست
آقايان يزدي و ناطق نه براي گرفتن تاييده كتبي براي ميرحسين بلكه براي منصرف كردن امام از نظرشون شرفياب شده بودند كه امام هم نظرشون رو عوض نكرده بودند
كمي صداقت داشته باشين و راست و دروغ رو قاطي هم تحويل مردم ندين
اما ملاک برای کسانی که دلسوخته و سرباز این انقلاب هستند شناخت افراد در همین ولایت مداری افراد است کسانی که حتی با ادله ای که دارند مخالف نظر ولایت نظر دارند و حتی نظر خویش را به ولی خویش می گویند اما ولی امر مسلمین با توجه به شناخت کلی تر و مصلحتهای اسلام و انقلاب نظر خود را می گویند این افراد وقتی نظر ولی امر خود را می شنوند با سر و جان نظر او را اطاعت می کنند . اینها کسانی هستند که در دل مومنین و انقلابیون و مردم عدالتخواه این کشور جا دارند.
این چیزی که شما می گید خلاف خاطرات اشخاصی مثل آقای ناطق نوری و... است.
مگر این که شما در آن روز، و در آن جلسه تشریف داشته بودید!
اولا بحث تکلیفی و ارشادی به زمان امام مبر می گردد
ثانیا چرا فکر می کنید مقام معظم رهبری معصوم است اصلا بگویید خداست خیال همه را راحت کنید
اصلا بحث عصمت که نیست، بحث اینه که امام خمینی اعتقاد داشتند تمامی اختیاراتی که امام معصوم در حوزه امر حکومتی دارند، ولی فقیه هم دارا است.
سلام و با تشکر از بولتن عزیز،
مسئله ی ولایت و سلسله مراتب آن در تعامل با ولایت زیباترین و ظریف ترین نوع ارتباط و تعامل در دنیای ارتباطات درون گروهی و مدیریت است.
1.حضرت علی (ع) سرباز ولایتی است که اوج زیبایی آن را در جنگ خیبر می بینیم.نوجوانی است عاشق و جانباز ولی خود، که داوطلبانه و مکرر اذن نبرد تن به تن با قوی ترین جنگاوران را طلب میکند.
2.سلمان فارسی سرباز ولایت است ، او مشاوری است هوشمند و با کیاست امادر
هیج صحنه ای احساس فضل و برتری ندارد و صوت و صدایش طوری نیست که فرامین و گفتمان الهی ولی خود را محو یا تحت الشعاع قرار دهد.
3.سرباز ولایت، ولایت پذیر،ولایتمدار یا ملتزم به ولایت مفاهیم گوناگون اما در یک جهتند.
4.افراد بایستی شان و همت خود را در تعامل ولی فقیه درک و بر اساس آن
در جایگاه درست جهت ارائه خدمت رسانی به مردم قرار گیرند.
5.در تبیین جایگاه مکرم ولایت و تعامل مخلصانه با آن بایستی از جان و دل مایه گذاشت.