کد خبر: ۴۳۹۶۸۱
تاریخ انتشار:

چگونه قدر زندگی را بدانیم؟

یک بعد از ظهر زمستانی بود، همسرش هم جلسه داشت و دیر می آمد، حوصله اش سر رفته بود، فرزندش را در کالسکه اش گذاشت و قدم زنان به سمت پارک رفت.

به گزارش بولتن نیوز، دلش می خواست با کسی صحبت کند، از صبح در خانه تنها بود و فقط چند کلامی با مادرش حرف زده بود، روی یک صندلی، بانویی مسن نشسته بود و کتاب می خواند، حتما می توانست با او حرف بزند، به سمتش رفت، اجازه گرفت و در کنارش نشست.

فرزندش از تکان های کالسکه آرام گرفته بود و به خوابی زیبا فرو رفته بود، نگاهی به تلفن همراهش انداخت و پیام های رسیده را چک کرد، با خودش گفت پس چرا سر حرف را باز نمی کند؟ معمولا خانم ها دوست دارند با کسی هم کلام شوند، پس چرا در کتابش غرق شده؟ اصلا مرا می بیند؟

تصمیم گرفت خودش شروع کننده ی حرف باشد، سینه ای صاف کرد و گفت: چی می خونید؟

بانوی مسن که انگار منتظر صحبت باشد، کتاب را به سمتش گرفت، بعد ادامه داد: کتاب جالبیه

دختر جوان گفت:منم زیاد کتاب می خونم، اصلا کتاب خوندن رو دوست دارم، آدم رو می بره به یه دنیای دیگه، انگار دیگه تو این دنیا نیستی.

بانوی مسن گفت: چرا دلت نمی خواد تو این دنیا باشی؟

دختر جوان شگفت زده گفت: من کی گفتم دلم نمی خواد تو این دنیا باشم؟

بانو لبخند زنان گفت:همین که فکر می کنی با کتاب خوندن آدم به یه دنیای دیگه می ره، و تو هم کتاب رو به این دلیل دوست داری، یعنی دلت از این دنیا گرفته و دوست داری بری یه جای دیگه

دختر پاسخ داد: جالبه، تا حالا اینجوری فکر نکرده بودم، می دونید یه کم خسته ام، من قبلا سرکار می رفتم، فعالیت اجتماعی داشتم، خوابم خوب بود، اما الان به خاطر بچم، خونه نشین شدم، کم می خوابم و خلاصه یه کم ...البته این حرفا رو به مادرم که می زنم، می گه ناشکری نکن، خدا بهت بچه ی سالم داده که آرزوی خیلی هاست، کلی بهت نعمت داده و از این حرفا...

بانوی مسن در حالی که چند تا برگه ی هلو از جیبش در میاره به دختر تعارف می کنه می گه: ببین عزیزم، حق با توئه، الان شرایط تو فرق کرده، خدا یه موجود کوچیک و بی پناه رو بهت هدیه داده که اگه مراقبت شبانه روزی تو نباشه، نمی تونه جون بگیره و رو پای خودش وایسته، اما باید زندگی رو برای خودت قشنگ کنی، نباید بزاری روزمرگی و تو خونه بیکار بودن، روح زندگی رو ازت بگیره.

مادرت راست می گه، فرزندی که تو داری آرزوی خیلی هاست، قدر زندگیتو بدون، باید بتونی از تک تک لحظه هات لذت ببری و به قول معروف اونها رو بچشی.

دختر گفت: اینها رو می دونم، اما نمی دونم چی کار کنم؟

بانو پاسخ داد: اول از همه باید به خودت این اطمینان رو بدی که شرایطی که الان برات پیش اومده موقتیه و خیلی زود، می گذره، اگه بچت الان نمی خوابه، این مال الانه و تا دو ماه دیگه راحت می خوابه، اصلا می دونی چرا اونهایی که دو سه تا بچه دارن، این قدر راحتن؟ به خاطر این که تجربه ی اولی رو دارن و می دونن که زود می گذره، فکر نکن تا آخر دنیا تو دیگه نمی تونی شب بخوابی...البته این قانون برای تو نیست ها، برای همه ی کسانیکه که تو شرایط عادی زندگی نیستن، باید بدونن می گذره.

دوم این که باید تا افسرده نشدی، برای خودت برنامه های شاد بریزی تا از زندگیت لذت ببری، مثلا با افرادی که مثل تو بچه کوچیک دارن، رفت و آمد کنی، هفته ای یکی دو روز ناهارها برین پیش هم، یا کلاس های مادر و کودک بری که ببینی همه تو این موقعیت، شرایط تو رو دارن.

لباس های قشنگ بپوش، شام و ناهار های خوشمزه درست کن، کیک و شیرینی درست کن، خلاصه هر کاری که فکر می کنی شادت می کنه

بعد می تونی یه کارهایی هم با وجود بچت انجام بدی، مثلا کلاس ورزش رو با بچت برو، یا یه سری از کلاس های سرای محلتون رو اجازه بگیر و با بچت برو، اینقدر فکر نکن با بچه دار شدن فقط باید تو خونه حبس بشی. دخترم قدر لحظه های زندگیتو بدون!

دختر سریع پرسید: همه همین رو می گن، چجوری قدر لحظه های زندگیمو بدونم؟

بانوی مسن با لبخند پاسخ داد: با شاد بودن، با شاکر خدا بودن، با لذت بردن از لحظه هایی که داره می گذره و بدون که هیچوقت برنمی گرده، با خوش اخلاقی با همسر و فرزند و مادر و همسایه و همه ی آدم های دور و برت، با برنامه ریزی برای زندگیت، با نفس عمیق کشیدن و اون نفس را ذره ذره حس کردن.

اگه همه ی جوون های همسن تو، قدر لحظه های زندگیشونو بدونن، تو سن ما که برسن، حسرت جوونی رو نمی خورن و نمی گن، جوانی کجایی که یادت به خیر...

منبع:تبیان


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین