کد خبر: ۳۹۷۶۳۷
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
خدا را شکر قیامتی هست

بچه هایی که مدرسه نمی روند

در این دنیا، برخی غذایی با نرخ هرقاشقی بیست میلیون تومان می خورند! برخی در همین تهران خودمان 8 میلیون تومان هزینه آرایش و زیبایی پرایدی می کنند! برخی ماهانه یک میلیون و پانصد هزار تومان گوشت فیله برای سگشان می خرند! بعضی ها بدون این که جرمی مرتکب شوند حقوق نجومی گرفتند و خوردند!
کشاورزان را دریابید!گروه اجتماعی: سیدصادق محمدی وفایی در یادداشت پیش رو می نویسد: دیروز سیدحسنم را برای کلاس اولی شدن به دبستان بردم. سیدحسن های زیادی با والدینشان به مدرسه آمده بودند تعدادی از بچه ها سرحال و با نشاط به مدرسه و مدیر و معلم ها نگاه می کردند و به پرسشهای آنها جواب می دادند.

به گزارش بولتن نیوز، در ادامه این یادداشت که حاصل مشاهدات شخصی نگارنده است، آمده:

برخی ها نیز مات و مبهوت بودند و در مرز گریه و خنده گرفتار شده بودند این گروه از بچه ها نمی دانستند بخندند یا گریه کنند! البته اگر پدر و مادرها را در کنار خود نمی دیدند به یقین گریه می کردند.

سیدحسن ما که از شلوغی بی زار و دل به خانه نشینی بسته است، از ماهها قبل می گفت مجبورم و گرنه مدرسه نمی روم. او در این روز که از حساسیت های فصلی رنج می برد و در حالی که آلرژی چشمی از او را باد کرده بود و بینی و صورتش را نیز تورمی کرده بود در جمع دیگر شکوفه ها حاضر شد اما در مجموع حال خوشی نداشت از اینرو گاهی در لاک سکوت و گاهی به همراه دیگر بچه ها یواشکی شعاری می داد و گاهی نیز برای خلاص شدن از استرس و فشارهای روحی و روانی گریه می کرد!

چون جشن شکوفه ها به پایان رسید در بین راه ترمزی کردم و ماشین را پارک و به نانوایی رفتم. در صف نانوایی بچه ای را دیدم که لباس ورزشی قرمزی برتن داشت. دستی بر سرش کشیدم و گفتم عزیزم کلاس چندی؟

نگاهی معصومانه کرد و گفت من مدرسه نمی روم!

گفتم چند سال داری ؟

گفت 8سال

گفتم چرا مدرسه نمی روی؟!

گفت مستاجریم و پول نداریم و...!!!!!

گفتم دوست داری مدرسه بروی ؟

گفت آری

از شغل بابایش پرسیدم و گفت بابایی بنا دارم.

از نام و تلفن و آدرس آنها پرسیدم . از آرین بودنش گفت اما گویا به قحطی شماره تلفن هم مبتلا بودند. به همین دلیل او را همراهی کردم تا منزلشان را شناسایی کنم .منزل آنها در کوچه ای آنهم در دل کوچه ای شلوغ دیدم.

به او امید دادم و خدا حافظی کردم. در ظاهر از آرین جدا شدم ولی دلم از او جدا نشد و نمی شود.

ای خدای بزرگ در این جهان چه می بینم و چه می خوانم ؟!

بچه هایی که مدرسه نمی روند

در این دنیا ، بعضی آرینی شده اند و برای کیف و کفش مدرسه پول ندارند! برخی غذایی با نرخ هرقاشقی بیست میلیون تومان می خورند ! برخی در همین تهران خودمان 8 میلیون تومان هزینه آرایش و زیبایی پرایدی می کنند! برخی ماهانه یک میلیون و پانصد هزار تومان گوشت فیله برای سگشان می خرند! بعضی ها بدون این که جرمی مرتکب شوند حقوق نجومی گرفتند و خوردند! بعضی ها کشتی کشتی نفت بردند و مدت مدیدی است برای قضات اشتغال ایجاد کرده اند و برخی هم چون خاوری دو تابعیتی بودند و پولها را بردند و کاندایی شدند !

یاد ایامی که با ...از کنار آن کاخ گذشتیم و او نگاهی به سیمای کاخ انداخت و گفت خدا را شکر قیامتی هست و گرنه راهی جز سکته کردن باقی نمی ماند.
منبع: بولتن نیوز

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۱
حسن
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۳۴ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۳
0
2
سلام -خودم مثل آرین بودم .کاملا موضوع را گرفتم .آماده ام بی منت با شما به دادآرین عزیزبرسیم .قربت"الی ا... تاپایان تحصیل اش .
محمدی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۶:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۶
0
0
سلام
منتظر شماره حساب باش
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین