کد خبر: ۳۶۷۲۵
تاریخ انتشار:

مردي كه سينما از او اعتبار گرفت+تصاوير

براي دريافت جايزه افتخاري به صحنه رفت، ركورددار طولاني‌ترين مدت تشويق از سوي حاضران در سالن شد. جمعيت براي وي5 دقيقه به پا خاست و نه تنها بزرگترين كمدين جهان بلكه به اعتقاد بسياري مهم‌ترين سينماگر تاريخ را تشويق كرد.
سال 1972 كه براي دريافت جايزه افتخاري اسكار به صحنه رفت، ركورددار طولاني‌ترين مدت تشويق از سوي حاضران در سالن شد. جمعيت براي 5 دقيقه به پا خاست و نه تنها بزرگترين كمدين جهان بلكه به اعتقاد بسياري مهم‌ترين سينماگر تاريخ را تشويق كرد.




نيازي نيست كه نامش برده شود، چرا كه بي‌شك تنها هنرمند سينماست كه در همه جهان شناخته شده و محبوب است. كلاه، سبيل، كفش‌ها، عصا، شيوه راه رفتنش و... معرف اوست. او برخلاف بسياري از كمدين‌ها، تنها تماشاگر را نمي‌خنداند و آثارش علاوه بر شادي، چاشني اندوه را هم در جان مخاطب مي‌كاشت.

براي همين بود كه در كودكي،‌ فيلم‌هاي كوتاه و صامت او كه از تلويزيون پخش مي‌شد، نه‌تنها از تلخي عصر جمعه نمي‌كاست، بلكه بغض نشسته در گلو را تشديد مي‌ساخت. اگرچه آدم‌هاي بي‌كس، محله‌هاي فقير، غم يك لقمه نان، زندگي در حال فرار، جدايي فرزندان از مادران و... بر بستري از كمدي در فيلم‌هايش به تصوير در مي‌آيند، اما هرگز نمي‌گذارند خنده بر لبانت براي مدتي طولاني جا خوش كند.



سينما، هيچ‌گاه براي او وسيله‌اي تنها براي سرگرمي و وقت گذراني نبود، او از اين هنر رسانه‌اي ساخت تا جهان‌بيني و ديدگاه‌هاي عقيدتي‌اش را به نمايش درآورد. خيابان آرام، ساعت يك صبح، ماجراجو، سمساري، پسربچه، زائر، دوش‌فنگ، زن پاريسي، جويندگان طلا، سيرك، روشنايي‌هاي شهر، عصر جديد، ديكتاتور بزرگ، لايم‌لايت، سلطاني در نيويورك وكنتسي از هنگ‌كنگ بخش كوچكي از فهرست فيلم‌هاي كوتاه، بلند، صامت و ناطق اوست كه در همه آنها خشونت، خودرايي، اختلاف طبقاتي و... در جامعه آمريكا به نقد كشيده مي‌شود.


زماني كه برادران لومير در 1889 ميلادي دستگاه سينما توگراف را براي اولين بار به جهان معرفي كردند، او در انگلستان و در 6 سالگي به همراه مادر بازيگرش برصحنه تئاتر ظاهر مي‌شد. اما سرنوشت مقدر كرده بود تا زندگي اش با اين پديده جديد گره بخورد و هم خودش مشهور شود و هم بر اعتبار هنري سينما بيافزايد. از سال 1915 كه در آمريكا به طور حرفه‌اي وارد اين هنر شد تا پايان عمرش شناخته‌شده‌ترين چهره هنر هفتم بود.

عاقبت بعد از يك عمر هنرنمايي بود كه در چنين روزي در سال 1977 ميلادي جهان را بدرود گفت و مجموعه‌اي بزرگ از آثار سينمايي‌اش را براي جهان به يادگار گذاشت.


در ادامه نامه چاپلين  به دخترش را با هم مي خوانيم :

چارلز اسپنسر چاپلین یکی از مشهورترین بازیگران و كارگردانان سینمای هالیوود و یكی از نوابغ برگزیده و مطرح سینمای جهان است. او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعداد بازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند.

چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیبا ترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند. این نامه به حدی زیبا و آموزنده است كه با درك آن به شخصیت والای این هنرمند محبوب پی خواهیم برد.

دخترم جرالدین، از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. تو کجایی؟ در پاریس روی صحنه تاتر با شکوه (شانزلیزه). این را میدانم چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیرخان تاتار شده است.

جرالدین، در نقش ستاره باش و بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم و امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمان ها برو ولی گاهی هم به زمین بیا و زندگی مردم عادی را تماشا کن. زندگی آنان که پاهایشان از بینوایی میلرزد و هنرنمایی میکنند.

من خود یکی از ایشان بوده ام. دخترم تو درست مرا نمی شناسی! در آن شبهای بس دور با تو قصه های بسیار گفتم اما غصه های خود نگفتم که آن هم داستانی بس شنیدنی دارد. داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بدتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند و سکه آن رهگذر غرورش را خرد میکند. با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آنی که بمیرند حرفی نباید زد.

دخترم دنیایی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تاتر بیرون می آیی آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را جویا شو و اگر باردار بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس گفته ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد ولی برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب آن رابفرستی. دخترم گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یکبار بگو : من هم یکی از آن ها هستم.

Image

تو واقعا یکی از آنان هستی نه بیشتر. هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی همان لحظه تاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان من آن جا را خوب می شناسم. آن جا بازیگران همانند خویش را خواهی یافت که از قرنها پیش زیباتر از تو چالاکتر از تو و مغرور تر از تو هنر نمایی می کنند اما در آن جا از نور خیره کننده تاتر(شانزه لیزه)خبری نیست.

دخترم جرالدین، چکی سفید امضا برایت فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این برای یک مرد فقیر و گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست این نیازمند گمنام را اگر بخواهی در همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برایت حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول این فرزند بیجان شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه برای بندبازان روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام.

Image

اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم برروی زمین استوار و گسترده بیشتر از بندبازان بر روی زمین استوار سقوط می کنند. شاید شبی درخشش گرانبها ترین الماس دنیا تو را فریب دهد و آن شب است که این الماس آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار تو را بفریبد و آن روزی است که بند بازی ناشی خواهی بود و همیشه بندبازان ناشی سقوط می کنند.

از این رو دل به زر و زیور مبند که بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یکدل باش و براستی او را دوست بدار. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف عشق که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است.

Image

دخترم برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم :

"انسان باش. پاکدل و یکدل زیرا گرسنه بودن صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است"

"پدرت، چارلی چاپلین"




شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین