گروه فرهنگ و هنر: میگوید که برای
محمد هاشمی، «روزی روزگاری» را ساخته و برای علی لاریجانی، «تفنگ سرپر» را. عزتالله
ضرغامی را هم بینصیب نگذاشته و «پشت کوه های بلند» را در زمان ریاست او بر سازمان
صداوسیما به روی آنتن برده است. حالا هم چشم به راه است تا محمد سرافراز همین تک
فرصت روسای پیشین را در اختیارش قرار دهد تا سریالی تازه را اساس و بنیان نهد به
سبک و سیاق خویش البته.
به گزارش بولتن نیوز، بعضیها تلویزیون را به نام خود سند زدهاند و همیشه هستند و سریال میسازند؛ راه به راه، رج به رج، تا ابد گویا. برای برخی دیگر اما اوضاع اینگونه نیست. شاید سالها طول بکشد تا همای سعادت بر شانهشان بنشیند و فرصت کار کردن پیدا کنند. امرالله احمدجو بی گمان یکی از آنها است. کارگردانی که خودش میگوید هر 10 سال یکبار این فرصت را در اختیارش گذاشتهاند تا قصههایش را به تصویر بکشد. با این حال، سه سریال و تک اثر سینمایی او کفایت میکند برای ماندگار شدن اسم و رسمش. سریال «روزی روزگاری»اش همچنان جذاب است و گویا قرار نیست مهر انقضا بر آن بخورد.
علل کم کاری احمدجو و خبرهای تازه درباره همکاریاش با داوود میرباقری بهانه گفتوگویی شد با این هنرمند اصفهانی.
آقای احمدجو، به نظر میرسد پس از سالها کم کاری اغلب ناخواسته، روزهای پرکاری را پشت سر میگذارید؟
اگر خدا بخواهد انشاالله.
مشغول نوشتن هستید. درست است؟
در حال حاضر قصد دارم در دیالوگنویسی فیلمنامه سریال «سلمان فارسی» که قرار است سال آینده توسط داوود میرباقری کلید بخورد کمک کنم. البته دوستان دیگری هم هستند.
خبرهایی رسانهای شد مبنی بر ساخت سریال «ارچن» توسط میرباقری بر اساس طرحی از شما. کار این سریال به کجا انجامید؟
میرباقری که فعلا مشغول نوشتن متن سریال «ماه تی تی» شده و ظاهرا در حال تدارک آن است. احتمالا بعد از این سریال اگر فرصتی به دست بیاورد «ارچن» را هم خواهد ساخت. ارچن یک قصه است که من نوشتهام و میرباقری آن را پسندید و خواست که به شکل یک سریال درش آورد.
یعنی «ارچن» در فاصله میان ماه تی تی و سلمان فارسی ساخته خواهد شد؟
این گونه برنامهریزی کردهاند؛ حالا دیگر نمیدانم عملی بشود یا خیر.
چرا قصهتان را به میرباقری سپردید تا آن را بسازد؟
سالها مترصد بودم تا اگر بتوانم من هم کاری برای میرباقری انجام دهم. داوود از دوستان قدیمیام است و بارها در همه زمینهها به من کمک کرده است. سالها پیش قصه «ارچن» را برایش تعریف کردم و پسندید. خیلی قصه را دوست داشت. این اواخر به من گفت که قصه را بده تا بسازمش. من هم با کمال میل در اختیارش قرار دادم. بعد هم ماجرای «سلمان فارسی» پیش آمد و دیالوگنویسی برای این سریال.
آیا احتمال دارد این واگذاری و برونسپاری کارهایتان برای بالارفتن ضریب احتمال ساخته شدنش به واسطه اسم داوود میرباقری باشد؟
اگر حتی درگیر کار دیگری بودم و در میانهاش میرباقری درخواست میکرد تا کاری برایش انجام دهم، خواستهاش در اولویت بود. با داوود خیلی دوست هستیم و همیشه دوست داشتم که کاری برایش انجام دهم.
قبول دارید که به هر حال شما سبک کاری خودتان را دارید و میرباقری هم سبک خودش را؟
بله، به هر حال هر نویسنده و فیلمساز سبک و روش خاص خودش را دارد.
چگونه میخواهید به یک نقطه مشترک برسید؟
من قرار است که فقط به او کمک کنم. خودم چندان مایل نبودم که «ارچن» فیلمنامه شود اما میرباقری این قابلیت را در آن دید. در مورد «سلمان فارسی» هم تصمیم نهایی با خودش خواهد بود. البته این را هم بگویم که فکر و سلیقه من و او چندان هم دور از هم نیست. همیشه کارهای مرا پسندیده و با هم همفکریهای طولانی داشتهایم که خیلی از آنها شکل رسمی و خبری به خود نگرفته است. نگاهمان در فیلمنامهنویسی و فیلمسازی به هم نزدیک است.
اصولا چرا در سالهای اخیر تا این حد کم کار بودهاید؟
نمی دانم اما قسمتم همیشه اینگونه بوده است. فاصله بین سریالهایم به 10 سال هم رسیده است. این دیگر دست من نیست. همیشه آمادگی داشتهام و هر وقت خواستهاند رفتهام و کار کردهام. اما مدیران که عوض میشوند سلایق و شرایط هم تغییر میکند. نمیدانم اسمش را باید چه گذاشت؛ شانس یا هر چیز دیگر، اما به هر حال چندان فرصت کار نداشتهام.
آقای احمدجو، چرا برخی از کارگردانان هر سال فرصت سریالسازی در تلویزیون را دارند و بعضی هم مثل شما هر چند سال یکبار نوبتتان نمیشود؟
من بخیل نیستم و دوست دارم همه همکارانم امکان فعالیت داشته باشند. آرزم میکنم که این شرایط برای همه بدون استثناء فراهم باشد. آنهایی که غیبتهای طولانی دارند در شرایط بدی قرار میگیرند. به هر حال، معیشت و گذران زندگی دشوار است. مساله مهمتر اینکه یک کارگردان عاشق کارش است و دوست دارد تا عمر کاریاش به پایان نرسیده کار کند و اثر بسازد. اگر فاصله بین دو اثر زیاد شود فیلمساز از تجربیاتش دور میافتد. هر کارگردانی دوست دارد نزدیک به هم کار کند. شوق و ذوق یک هنرمند با کنار ماندن و طرد شدن میمیرد. به هر حال من سعی کردهام خودم را با کاغذ مشغول کنم. خیلی از فیلمنامههای من 20 سال است که خریداری شده است. یک کار دفاع مقدسی دارم که با وجود ناخنکهایی که به آن زده شده همچنان بسیار جذاب است. یک فیلمنامه هم دارم درباره حمله مغولها به ایران.
ممکن است افرادی دوست نداشته باشند که شما کار کنید؟
نمیدانم، نمیخواهم هم بدبین باشم. البته گاهی هم دچار سوءظن میشوم اما از آنجایی که اطلاعات موثق ندارم سعی میکنم خودم را معطل این حرفها نکنم. به هر حال عمر انسان کوتاه است و عمر کاریاش کوتاهتر. جوشش ذهنی انسان زمان خاصی دارد و همیشگی نیست، بنابراین فرصتها را از دست نمیدهم.
عجیب است که شما در سینما هم فقط یک فیلم ساختهاید!
برای همان یک فیلم هم کلی آزار دیدم. «شاخههای بید» اولین کارم بود و در شرایط نامطلوبی ساخته شد. تا سالها فکر میکردم که این شرایط عجیب و غریب فقط برای من بوده اما بعدها که پای صحبت دوستان دیگری نشستم متوجه شدم که این شتری است که جلوی خانه همه خوابیده و بقیه هم با آن درگیر بودهاند. از سوی دیگر، نوع کارهای من به شکلی است که ترجیح میدهم در قالب سریال عرضه شود. فیلمنامههایم پرشخصیت است با قصههای فرعی زیاد؛ در نتیجه ساخت آنها به شکل سریال مناسبتر است. در هر صورت، هر 10 سال یکبار نوبت به من میرسد. زمانی که آقای سرافراز رییس صداوسیما شد به دوستان گفتم اگر او را دیدید از قول من بگویید که احمدجو برای هر رییس یک سریال ساخته است و فقط یک سهمیه دارد. پس شما هم محکوم هستید که یک سریال به من بدهید؛ فقط لطف کنید و این تک فرصت را در همان سالهای نخستین ریاستتان که هنوز سر پا هستم و هوش و حواسم سر جایش است در اختیارم بگذارید.
سریال «روزی روزگاری» شما با اقبال عمومی مواجه شد و یک نقطه قوت در کارنامه هنریتان محسوب می شود اما به نوعی مابقی کارهایتان را تحت الشعاع خود قرار داد و بعدها همه توقع داشتند که چیزی شبیه به آن را دوباره ببینند.
«روزی روزگاری» صد در صد مطبوع من نبود. میشد خیلی بهتر از اینها هم از آب درآید. باز هم خدا را شکر که توانست رضایت مردم را حاصل کند. سریالهای بعدیام هم هر کدام داستان خود را داشتند. «تفنگ سرپر» با آنکه شرایط ساخت «روزی روزگاری» را نداشت اما به نظرم از ساختار بهتری برخوردار بود. سریال را یک تدوین سردستی کردند و روی آنتن فرستادند. قرار بود 26 قسمت باشد اما به اجبار 43 قسمت شد. الان هم اگر دستی به سر و گوشش بکشند قابلیت پخش مجدد را دارد. پخشش هم با یک سریال طنز 90 شبی همزمان شده بود و آنطور که باید و شاید دیده نشد. حتی بازپخشش در شبکه آی فیلم را هم نیمه کاره رها کردند. همین اتفاق برای مجموعه «پشت کوههای بلند» هم افتاد. همه این عوامل دست به دست هم دادند تا این دو سریال به خوبی دیده نشود.
یکی از نقاط قوت «روزی روزگاری» بازیگرانش بودند که اغلب خاستگاه تئاتری داشتند و البته ناشناخته بودند، مثل محمود پاک نیت و محمد فیلی. نگران نبودید از کار کردن با این بازیگران کمتر شناخته شده؟
فیلی و پاک نیت در تنها کار سینمایی من نقشهای کوتاهی داشتند. همانجا به استعداد و توان و به خصوص انضباط کاریشان پی بردم. زمان نگارش فیلمنامه نقشها را برای آنها نوشتم. بازیگر اگر توانا باشد کارگردان از کار کردن با او واهمهای ندارد.
چطور شد که مرحوم شکیبایی را برای نقش مرادبیگ در نظر گرفتید؟
مرحوم شکیبایی قبلا تواناییهای خودش را در فیلم «هامون» به اثبات رسانده بود. در تلویزیون هم سریال «مدرس» را بازی کرده بود. چند کار برای تلویزیون نوشته بودم که هوشنگ توکلی کارگردانی می کرد و مرحوم شکیبایی بازیگرش بود. خودم هم در پشت صحنه این کارها بودم. همانجا با هم آشنا شدیم. با بازیگرانی مثل محمود جعفری و گوهر خیراندیش هم در «شاخههای بید» کار کرده بودم. پرویز پورحسینی را هم همچنان به عنوان یک بازیگر کامل الگو قبول دارم و به جوانان معرفی میکنم.
خاطره ناگفتهای دارید از مرحوم شکیبایی؟
شکیبایی در دو سه ماه اول ساز خودش را میزد و گویا کار را باور نداشت. گام به گام پیش رفتیم و به جایی رسیدیم که خودش قرار گذاشت که از این به بعد هر کاری را که من بخواهم انجام خواهد داد حتی اگر بگویم که در میان سیاهی لشگرها برود و فقط از جلوی دوربین رد بشود.
یعنی در ابتدا انجام چنین کارهایی سختش بود ؟
دو سه ماه اول شناخت چندانی از من نداشت و گاهی مقاومت میکرد اما آرام آرام اعتمادش جلب و با هم هماهنگ شدیم. بعد هم که یک دوستی عمیق بین مان شکل گرفت. اگر مرحوم نشده بود قطعا در آخرین سریالم هم حضور میداشت. من شروع به نوشتن «پشت کوه های بلند» کرده بودم که خبر رسید به رحمت خدا رفته است.
به نظرتان سریال «روزی روزگاری» خیلی شعارزده به پایان نرسید؟ شاید قسمت ماقبل آخر که مرادبیگ به نزد خاله لیلا میرود و از او میخواهد تا برایش به خواستگاری برود پایان مناسبتری میتوانست باشد. پیوند زدن قهرمان سریال با نهضت جنگل شعارزده به نظر میرسید.
خیلیها تصور می کردند که قسمت آخر سریال سفارشی بوده است، در حالی که این چنین نبود. من دوست داشتم که مرادبیگ بعد از مرحله بازگشت به زندگی عادی و دست کشیدن از راهزنی، یک جهش بلند دیگر هم داشته باشد. جنگل استعارهای بود از اقیانوسی از سرسبزی در مقابل برهوتی از بیابان. خاله لیلا موفق شده بود مرادبیگ را به واسطه کار و زندگی در روستا به سبزی مختصری برساند و من هم دوست داشتم اقیانوسی از سبزی را به او هدیه کنم.
پس منظورتان نهضت جنگل میرزا کوچکخان نبود. اما در قسمت پایانی که این گونه گفته میشد؟
در فیلمنامه اصلا نهضت جنگل مطرح نبود اما متاسفانه شرایطی پیش آمد که همه چیز عوض شد.
شما از ابتدا ساکن اصفهان بودهاید یا بعدها به این شهر مهاجرت کردهاید؟
من در اصفهان دیپلم گرفتم اما بعد از خدمت سربازی به تهران آمدم و سالها از اصفهان دور بودم. عشق خاصی به این شهر دارم.
یعنی ساکن تهران شدید و باز به اصفهان بازگشتید؟
خیر، در نقاط دیگر ایران مثل آبادان هم زندگی کردم و پس از بازنشستگی به اصفهان آمدم.
دور بودن از مرکز بر روی کارتان تاثیر نگذاشته و کم کاریتان را تشدید نکرده است؟
شاید، نمیدانم. در تهران هم که بودم چندان ارتباطی نداشتم. بگذارید یک نکته مهم را برایتان بگویم. نقش فرید حاج کریمخان، مدیر وقت گروه فیلم و سریال شبکه یک سیما در ساخته شدن «روزی روزگاری» کمتر از من نبوده است. همه در مقابل فیلمنامه سریال ایستاده بودند اما حاج کریمخان شخصا مسئولیت ساختش را بر عهده گرفت. خیلی دوست دارم از دو بازیگر دیگر هم یاد کنم که به رحمت خدا رفتهاند؛ بهروز مسروری و انوشیروان ارجمند. کار کردن با هر دوی آنها لذتبخش بود.
آقای احمدجو، اگر همین امروز از تلویزیون با شما تماس بگیرند و بگویند که بودجه مناسب و زمان کافی را برای ساخت یک سریال در اختیار دارید، دوست دارید چه سریالی را بسازید؟
در حال حاضر اگر از همه شبکههای دنیا تماس بگیرند چون میرباقری خواسته که کاری برایش انجام دهم نخواهم پذیرفت. در شرایط عادی اما دوست دارم سریال «تولد» را بسازم. موضوع دفاع مقدسی جذابی دارد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com