با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد و نظام دو قطبی حاكم بر آن، حاصل رقابت ایالات متحده آمریكا و اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده بعنوان تنها ابرقدرت بازمانده از جنگ سرد سیاست رهبری و مدیریت جهان بصورت یكجانبه را در دستور كار سیاست خارجی خود قرار داد. روسیه بعنوان میراثدار شوروی سابق تلاش كرد در سیستم نوین بینالمللی جایگاه در خور توجه و شایستهای برای خود كسب نماید، و در عین حال تلاش نمود این چنین به سایرین القا كند كه همچنان قدرت برتر و تأثیرگذار در معادلات بینالمللی میباشد. هر چند در سالهای اولیه پایان جنگ سرد، دهه اول، دیگر كشورها به این برداشت رسیده بودند كه روسیه جانشین اتحاد شوروی سابق نبوده و در مقایسه با ایالات متحده از جایگاه بسیار پایینی در ساختار نوین بینالمللی و بدین ترتیب از قدرت كمتری نسبت به آن برخوردار میباشد؛ و این ایالات متحده است كه بعنوان تنها قدرت بزرگ در ساختار نوین بینالمللی از بالاترین جایگاه برخوردار بوده و هدایتكننده سیاستهای كلان نظام بینالمللی میباشد.
با به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین در روسیه و سیاستهایی كه وی در راستای احیای قدرت روسیه در محیط داخلی و بینالمللی در پیش گرفت باعث شد تا حدودی جایگاه از دست رفته روسیه احیا گردد. سیاستها و اقدامات پوتین این باور را هم در داخل روسیه و هم در میان برخی از كشورها بوجود آورد كه روسیه در حال احیای قدرت از دست رفته خود میباشد و بار دیگر خواهد توانست در معادلات بینالمللی در مقابل ایالات متحده جبههگیری نماید. در این راستا، برخی از كشورها كه مخالف سیاستهای ایالات متحده بودند روسیه را وزنه قابل اتكا در جهت ایجاد موازنه در برابر ایالات متحده تلقی نموده و تلاش كردهاند كه با نزدیكی به آن جبههای را در مقابل ایالات متحده تشكیل دهند. از جمله اقداماتی كه روسیه به همراه دیگر كشورها من جمله چین مبادرت كردند میتوان به تأسیس سازمان همكاری شانگهای اشاره كرد، كه خیلیها با تأسیس این سازمان این چنین برداشت كردند كه نظام بینالملل در حال خروج از تك قطبی بودن و حركت به سمت چند قطبی شدن میباشد.
شكلگیری چنین برداشتهایی در میان دیگر كشور و حتی به شكل قویتر در میان رهبران روسیه باعث گردید تا روسیه نیز خود به این باور نزدیك شود كه توانایی مقابله و رودررویی در مقابل ایالات متحده را بدست آورده است، این باور را میتوان در رفتار روسیه و در جریان استقرار سامانه دفاع موشكی آمریكا در كشورهای لهستان و چك به وضوح مشاهده نمود و حتی تا حدودی در مورد موضوع برنامه هستهای ایران، هر چند بصورت كمرنگتر، نیز این باور ملموس میباشد.
در این میان، ایالات متحده نیز در سوی دیگر با توجه به قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی و جایگاه خود در نظام بینالمللی به هیچ وجه حاضر نخواهد بود كه كشور دیگری كه در سلسله مراتب قدرت به میزان قابل ملاحظهای پایینتر از آن قرار دارد جایگاه و موقعیت آن را تهدید نماید. لذا با راهاندازی مسئله اوستیای جنوبی و آبخازیا در كنار مرزهای روسیه درصدد برآمد تا باور بوجود آمده در مورد قدرت و جایگاه روسیه بعنوان كشور رقیب ایالات متحده در میان رهبران روسیه و بویژه در میان سایر كشورها را از میان ببرد. در همین راستا، شاهدیم كه ایالات متحده در این زمینه از موفقیت نسبی برخوردار گشته است. بطوریكه، اغلب كشورهای شرق اروپا و همسایه روسیه بعد از این جریان به سمت غرب و ناتو به رهبری ایالات متحده گرایش بیشتری نسبت به قبل از وقوع این بحران یافتهاند و آنها خواستار عضویت در ناتو در اسرع وقت شدهاند. همچنین، همانطور كه دیوید میلیبند، وزیر خارجه انگلستان، میگوید این بحران باعث بدبینی سایرین نسبت به روسیه و نزول جایگاه روسیه در میان افكار عمومی جهان گردید. در پایان بایستی خاطرنشان ساخت كه بحران بوجود آمده باعث شد وجهای كه روسیه بعنوان یك قدرت متعادل كننده در برابر تندرویها و یكجانبه گراییهای ایالات متحده در میان سایر كشورها در حال كسب بود، اگر نگوییم كاملا از میان رفته، به جرأت میتوانیم بگوییم كه بسیار كمرنگ شده، و در جهت مخالف، این بحران باعث تقویت و استحكام جایگاه ایالات متحده بعنوان تنها ابرقدرت نظام بینالملل كنونی گردیده است.
*www.a.fereidowni@gmail.com
سايت مركز اسناد انقلاب اسلامي