کد خبر: ۲۹۳۶۳۱
تاریخ انتشار:

زوال شخصیت مردم آمریکا

پل کریگ رابرتز*: قاضی جان دبلیو وایتهد در مطلب جدیدی که در وب سایت موسسه راترفورد گذاشته، به ابیاتی از یکی از ترانه های باب دیلن اشاره کرده که در آن خواننده از فرط نابسامانی هایی که در جامعه می بیند، احساس شرمساری می کند. چرا ما احساس شرمساری نمی کنیم؟ چرا فقط باب دیلن احساس شرمندگی می کند؟

در این فکرم که چه تعداد از طرفداران باب دیلن معنای ترانه او را می فهمند. عدالت آمریکایی هیچ ارتباطی با بی گناهی یا گناهکاری ندارد. اعضای هیئت های منصفه آمریکایی هنگام تصمیم گیری درباره گناهکار بودن مردم آمریکا، واپسین کسانی اند که یک متهم بی گناه باید سرنوشتش را به دست آنها بسپارد و به آنها اعتماد کند. هیئت منصفه ای که تقریبا همیشه به این اعتماد بی گناهان خیانت می کنند.

همانطور که لارنس استراتون در کتاب ما (2000و2008) نشان می دهد، اصولا عدالتی در آمریکا وجود ندارد. ما عنوان کتابمان را «چگونه قانون گم شد» گذاشته بودیم. این کتاب توضیح می دهد که چگونه مشخصه های حفاظتی موجود در قانون که آن را به سپری محافظ برای بی گناهان تبدیل می کرد، در طول زمان به سلاحی در دست دولت تبدیل شده است، سلاحی که علیه مردم به کار گرفته می شود. از دست رفتن سپر حفاظتی قوانین، پیش از یازدهم سپتامبر رخ داد؛ اتفاقی که «دولتی که نمایندگی ما را داشت» از آن برای شکل دادن به یک دولت پلیسی استفاده کرد.

اما واحد بازاریابی ناشر کتاب، عنوانی را که ما برای کتاب برگزیده بودیم، نپسندید و به جای آن عنوان «ستم ناشی از نیات خیر» بر پشت جلد جای گرفت. ما پرسیدیم که این تیتر چه معنایی دارد. واحد بازاریابی پاسخ داد که ما در کتاب نشان داده ایم که جنگ با جرایم که باعث سوء استفاده های منحرفین شده، مبارزه با سوء استفاده کنندگان از کودکان- که به دادگاه های نمایشی افراد کاملا بی گناهی منجر شد که یادآور دادگاه نمایشی قهرمانان انقلاب بلشویکی به دست جوزف استالین بود- و مبارزه با مواد مخدر - که برای آمریکای «آزادی و دمکراسی» خانواده های فروپاشیده ای را به ارمغان آورد و ما را صاحب بالاترین نرخ زندانیان در سطح جهان کرد - همگی نتیجه نیات خیر برای مبارزه با جرایم، مبارزه با مواد مخدر و مبارزه با سوء استفاده از کودکان بوده است. تیتر ناشر همانطور که معلوم شد، تیتر حساب شده تری بوده، چون با گذشت 15 سال این کتاب همچنان تجدید چاپ می شود. در طول این سال ها کتاب ما به کفایت فروش داشته است و همین فروش ها موجب گردید که در ردیف یکی از کتب پرفروش هم قرار بگیرد. شاید دلیل پرفروش بودن کتاب این بوده که توجه بیشتری را به خود جلب کرده است و احتمالا دانشکده های حقوق و انجمن های زندانیان، از آن برای سد کردن راه حکومت پلیسی استفاده کرده باشند.

وایتهد با سند و مدرک نشان می دهد که چه کار دشواری است تبرئه کردن یک متهم بی گناه به عنوان فردی که مرتکب جرمی نشده است. حتی اگر به غلط متهم شده باشد و وکیلش از فشارهای شخص پیگردکننده برای مذاکره بر سر یک معامله استیناف و حضور در دادگاه جان سالم به در ببرد، این قبیل افراد با اعضای هیئت های منصفه ای مواجه می شوند که قادر نیستند نسبت به پیگرد کنندگان، پلیس یا شاهدی که به او پول داده شده تا علیه متهم بی گناه حرف بزند، سوء ظنی را روا دارند. اعضای هیئت های منصفه حتی آن معدود کسانی را که از یورش رژیم کلینتون به شاخه داویدی های واکو جان سالم به در برده بودند نیز محکوم کردند؛ همان معدود کسانی که در اثر استنشاق گاز، اصابت گلوله یا آتشی که توسط نیروهای فدرال آمریکا برافروخته شده بود، جانشان را از دست نداده بودند. این فرقه مذهبی را واشنگتن و رسانه های روسپی به عنوان افرادی سوء استفاده کننده از کودکان بدنام کردند و چهره ای اهریمنی از آنها ارائه دادند؛ کسانی که هم کودکان را مورد تجاوز قرار می دادند و سلاح های اتوماتیک تولید می کردند. بعدا معلوم شد که این اتهامات دروغین بوده اند، مثل اتهام داشتن سلاح های کشتار جمعی توسط صدام حسین و غیره و غیره، اما این اتفاق صرفا بعد از آن رخ داد که افراد بی گناه جان باختند یا به زندان افتادند.

پرسش این است: چرا آمریکاییان در حالی که جان بی گناهان گرفته می شود، صرفا ساکت سرجایشان نمی نشینند، بلکه عملا از گرفته شدن جان این افراد بی گناه نیز حمایت می کنند؟ چرا آمریکاییان «منابع رسمی» را باور دارند، با وجود این واقعیت که این منابع رسمیريا، مکررا دروغ گفته اند و هیچگاه زبانشان به گفتن حقیقت باز نشده است؟

تنها نتیجه ای که می توان گرفت این است که مردم آمریکا دچار زوال شده اند. ما دارای یک سیستم قضایی زوال یافته ایم. ما دارای حس ترحم زوال یافته ایم. دارای یک قانون اساسی زوال یافته ایم. دارای یک حقیقت زوال یافته ایم. دارای دمکراسی و دولت انتخابی شکست خورده ایم. ما خودمان و بشریت را به زوال کشانده ایم. به اعتمادی که پدران بنیانگزارمان به ما کرده بودند، خیانت کرده ایم. حتی خدایمان خدایی شکست خورده است. اگر تا حالا شخصیتی داشتیم که به ما گفته می شد داریم، اکنون به روشنی پیداست که آن را از دست داده ایم. اگر هم چیزی باقی مانده باشد، از آن «شخصیت آمریکایی» چیز اندکی باقی مانده است.

آیا شخصیت آمریکایی همان چیزی بود که در شکنجه گاه های ابوغریب، خلیج گوآنتانامو و سیاهچال های پنهانی سیا به نمایش گذاشته شده است، شکنجه گاه هایی که در آنها پرسنل ارتش آمریکا و سیا شواهدی تصویری از لذتشان از شکنجه کردن و تعرض به زندانیان تهیه می کردند. گزارش های رسمی به این نتیجه رسیده اند که در کنار شکنجه، تجاوز، لواط و قتل هم در این زندان ها جریان داشته است. تمام این کارها نیز تحت ریاست کسانی رخ داده است که روانشناسان آمریکایی دارای مدرک دکترا بوده اند.

ما همین رفتار غیرانسانی را در پلیس آمریکا مشاهده می کنیم که نسبت به زنان، کودکان و سالخوردگان و کسانی که دستبندهای فیزیکی و ذهنی دارند، همراه با خشونت شدید واکنش نشان می دهند. پلیس بی هیچ دلیلی شهروندان آمریکایی را به قتل می رساند، آنها را با شوکر برقی مورد حمله قرار می دهد، آنها را کتک می زند و مورد تعرض قرار می دهد. هر روز گزارش های بیشتری از این موارد منتشر می شود و با وجود این گزارش ها، خشونت ها همچنان ادامه دارند. روشن است که پلیس از اینکه مسبب درد و مرگ شهروندان شود لذت می برد، پلیسی که قرار بوده به آنها خدمت و از آنها محافظت کند. همیشه در نیروی پلیس قلدری هایی وجود داشته، اما خشونت غیر موجه نیروی پلیس در روزگار ما، نشانگر فروپاشی کامل شخصیت آمریکایی است.

این شکست شخصیت آمریکایی، پیامدهای فجیع و بزرگی برای خودمان و جهان به دنبال داشته است. در داخل کشور آمریکاییان گرفتار یک حکومت پلیسی شده اند که در آن تمامی حمایت های مبتنی بر قانون اساسی رنگ باخته اند. در خارج از کشور، عراق و لیبی دو کشور سابقا مرفه، نابود شده اند. لیبی دیگر به عنوان یک کشور وجود خارجی ندارد. در عراق یک میلیون کشته، چهار میلیون آواره به خارج از کشور و صدها هزار نفر یتیم شده اند و هزاران کودک با نارسایی های هنگام تولد به دنیا می آیند که دلیل آن استفاده آمریکا از تجهیزات غیرقانونی است. این ها واقعیت هایی مسلم هستند. با این حال دولت ایالات متحده مدعی است که «آزادی و دمکراسی» را برای عراق به ارمغان برده است. «ماموریت انجام یافته»، جرج دبلیو بوش را یکی از قاتلین جمعی قرن بیست و یکم معرفی کرده است.

پرسش این است: چگونه دولت آمریکا می تواند چنین ادعای آشکارا غیرقانونی و نادرستی را ابراز کند بی آنکه بقیه جهانیان و مردم خودش بر سر آن فریاد نکشند؟ آیا پاسخ این است که دیگر شخصیت و طینت خوب از جهان رخت بربسته است؟ یا پاسخ این است که جهان از آن می ترسد که دست به اعتراض زند؟ واشنگتن می تواند کشورهای ظاهرا مستقل را به زور مجبور به تن دادن به خواسته های خود کند، در غیر این صورت مکانیسم های بین المللی گردش پول را که واشنگتن بر آنها کنترل دارد قطع می کند و یا آنها را مورد تحریم قرار می دهد، بمباران می کند، با هواپیمای خودپرواز مورد حمله قرار می دهد، یا به آنها حمله می کند و یا مقاماتش را مورد سوء قصد قرار می دهد یا با کودتا آنها را سرنگون می کند.

به هر دلیلی که باشد، نه تنها آمریکاییان بلکه اکثر جهانیان نیز به شیطان واشنگتن عادت کرده اند و از این روست که با شیطان همدستی می کنند. آن عده از کسانی را که وجدان اخلاقی دارند نیز واشنگتن و لندن در نهایت تحت عنوان «افراطیون داخلی» قرار می دهند که باید آنها را جمع آوری کرد و در مراکز مخصوص بازداشتی ها نگهداری کرد. اظهارات اخیر ژنرال وسلی کلارک و کامرون نخست وزیر انگلیس را دوباره از نظر بگذرانید و اظهارنظر جنت ناپولیتانو را به خاطر بیاورید که گفته است اداره امنیت داخلی تمرکز خود را از تروریست ها متوجه افراطیون داخلی کرده که اصطلاحی تعریف نشده و بلاقید است.

آمریکاییانی که شخصیت خوبی دارند به موضع نومیدی و درماندگی رانده شده اند. همانطور که جان وایتهد روشن می کند، مردم آمریکا حتی نمی توانند جلوی پلیسشان را - که حقوقشان با مالیات های آنها پرداخت می شوند - بگیرند تا هر روز سه آمریکایی را به قتل نرسانند و این تازه آمار قتل هایی است که رسما اعلام می شود. میزان واقعی این قتل ها احتمالا بیشتر است.

چیزی که وایتهد توصیف می کند و من سال هاست که متوجه شده ام، این است که مردم آمریکا علاوه بر حس تشخیص حقیقت از دروغ، هر گونه حس ترحم و عدالتخواهی شان نسبت به دیگران را نیز از دست داده اند. آمریکاییان می پذیرند که هیچ احساس مسئولیتی نسبت به میلیون ها نفری که واشنگتن در طول دو دهه گذشته - که تاریخ آن به دولت دوم کلینون بازمی گردد- از بین برده است ندارند. تک تک این مرگ و میرها بر اساس یک دروغ ابراز شده از سوی واشنگتن صورت گرفته اند.

زمانی که از مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه کلینتون پرسیده شد آیا تحریم های رژیم کلینتون که ادعا می شد به قیمت جان 500 هزار کودک عراقی تمام شده توجیهی دارد یا نه، کاملا پیدا بود وقتی که جواب تایید آمیز به این پرسش می داد، انتظار هیچ گونه ابراز خشمی را از جانب مردم آمریکا نداشت.

آمریکاییان باید با واقعیت ها رو به رو شوند. از دست رفتن شخصیت به معنای از دست رفتن آزادی و تبدیل دولت به یک کارآفرین جنایی است.


* Paul Craig Roberts معاون وزیر خزانه داری آمریکا و یکی از سردبیران وال استریت جورنال بوده است. او در نشریات بیزینس ویک، اسکریپز هاوارد نیوز سرویس و کریتورز سیندیکیت قلم زده و سمت های دانشگاهی بسیار ی داشته است.

ترجمه: محمود سبزواری

منبع: هفته نامه مثلث


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین