به گزارش وبلاگستان
بولتن نیوز، وبلاگ «
من و چادرم، خاطرهها« در آخرین پست های خود نوشت:
مثل خيلي ديگر از فعالان مجازي، نه اسمش را ميدانستم (حداقل يادم نبود) ، نه سنش را و نه هيچ چيز ديگري مگر رسمش.
پوسترهاي عالي "ما مي توانيم" را ديده بودم و مثل بقيه بازديدكنندگانش غرق در غرور شدم از اين همه توانمندي كشوري كه خيلي ها آگاهانه يا ناآگاهانه مي كوشند عقب افتاده اش جا بزنند و مي ديدم همين غرور را در چشم همه وقتي در نمايشگاهي از اين اطلاعات استفاده كرديم و جا خورديم از اين همه ندانستن هاي خود و اطرافيانمان كه مثلا ايران ما اولين كشوري است كه خط توليد بيوايمپلنت چشمي راه انداخته، در حالي كه تا آن موقع آمريكا در آزمايشگاه هم نتوانسته بود توليد كند و بعد از ما دوم شد و ژاپن سوم و...و...و...
حسین احمدی سخا
تلاش غريبانه ي ارزشمندت قبول برادر
ببخش كه مثل هميشه دير رسيديم
وقتي در شبكه ي افق مستند كوتاهي پخش شد كه صاحب آن پوسترهاي بي نظير از دنيا رفت مات و مبهوت ماندم
مات و مبهوت ماندم از ديدن عكس يك جوان كم سن و سال كه فهميدم خادم وبلاگ باروت بود و حالا ديگر در اين دنيا نيست
مشهور نبودن اين جور آدم ها در زمان حياتشان اگر يك دليلش اخلاصشان باشد بعد از مرگشان قطعا بي لياقتي ماست كم كاري ماست و قطعا درين مورد از ما سوال خواهد شد
مگر مي شود همسنگري را غريب رها كرد و راه ارزشمندش را فرياد نزد و نتايج شكوهمندش را به اطلاع همه نرساند و مورد سوال قرار نگرفت؟
و چقدر زخم خورده اين جبهه از كارهاي با ارزش ادامه داده نشده ...
تشكر ويژه نوشت: بر خودم لازم مي دانم كه بگويم متشكرم آقاي وحيد جليلي براي معرفي وبلاگ باروت در برنامه ي راز، وقتي كه افراد زيادي آن را نمي شناختند و براي دلنوشته تان در اربعين عروج حسين احمدي سخا و متشكرم از پايگاه اطلاع رساني رجا؛ همان رجانيوز خودمان براي مصاحبه با ايشان در مهرماه 91 و بازنشر آن
سوال نوشت: بقيه كجا بودند؟ حالا كجايند؟