کد خبر: ۲۲۵۱۷۶
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:

دویست و هشتاد و پنجمين خاطره چی شد چادری شدم: من از آن سفر سرخ امانتدار برگشتم

وبلاگ من وچادرم وخاطره ها
به نام خدای حسین(ع)

من در يك خانواده نسبتا مذهبی به دنیا اومدم خواهرام همه از سن ده یازده سالگی چادر می پوشیدن ولی من تا سن16سالگی چادر نمی پوشیدم و هربار مادرم یا برادرم میگفتن چادربپوش میگفتم دست وپا گیره نمیتونم.

يادمه چند بار تو دوره راهنمایی چادر پوشیدم چون جثه ظريفي داشتم دوستام مسخره ام کردن. اون چند بار رو جزء چادر سركردنم به شمار نمي يارم فقط بهانه اي شد كه مجابم مي كرد براي چادر سر نكردن.
خودم از قبل روحیه مذهبی داشتم حتی با مانتو هم که بودم همیشه حد و حدود رو رعایت میکردم تا سال سوم دبیرستان ...

قرار بود با کاروان راهیان نور برم به مناطق جنوب اونجا اولین بار بود چادرپوشیدم فقط بخاطری که بقولي همرنگ جماعت شم و یه احترامی به شهدا گذاشته باشم واضح بود كه قصد داشتم فقط در طول اين سفر خاص چادر سرم كنم.

طلاییه که رفتیم باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و من ناوارد با چادر خيلي سختم شد نمي دونم چي شد تو دلم به شهدا گفتم : حالا که من چادر پوشیدم میخواید آبرومو ببرید شماکه میدونید من بلد نیستم درست چادر سرم كنم كاش رو حساب مهمون نوازی بگید این باد آروم بگیره.و دیدم باد داره آروم میشه میدونید من معتقدم شهدا خيلي مهمون نوازند خيلي هم دستشون بازه، اونقدر كه گاهي خودم رو لوس مي كردم مثلا تو اون سفر رفتیم فکه آفتابش خیلی سوزان بود خيلي. گفتم شهدا این همه راه اومدیم واسه دیدن شما حالا این گرما؟ شاید باورتون نشه ولی یهو یه تکه ابر اومد جلو خورشیدو گرفت خودمم باورم نمیشد. مي دونم فقط اونايي كه تجربه اش رو دارند درك مي كنند.

 یه شیشه عطر خالی داشتم یه کم از خاک طلاییه توش ریختم نصفش رو هم گذاشتم واسه خاک شلمچه اما تو راه شلمچه ماشین خراب شد در نهايت قرار شد كه بریم خوابگاه و بعدش حرکت به سمت شهرمون داشته باشیم خیلی تو ماشین با شهدا حرف زدمو گریه کردم گفتم یعنی این همه راه ما اومدیم لایق نبودیم شلمچه ي شما رو ببینیم تو عالم خودم با شهدا حرف زدم و درددل ميكردم که مسئول کاروان گفت قراره یه اتوبوس بیاد شما رو تا شلمچه ببره اون موقع انگار دنیا مال خودم بود.

نزديكي هاي شلمچه، عکس یه شهیدی رو گذاشته بودند و کنارش اين نوشته رو خوندم"خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت میدهم" رد خونش روي چهره ي معصومش و اين یه جمله بعد از اون همه خوبي و مهمان نوازي شهدا باعث شد منقلب بشم و به شهدا قول بدم که اگه شما جون خودتون رو بخاطر حجاب ما از دست دادید منم چادر میپوشم تا خون شما پایمال نشه.

 بعدا فهمیدم اون شهیدی که کنارش این جمله نوشته بود شهید امیر حاج امینی بود وشاید عکس تاثیر گذار او با این جمله باعث شد كه من این هدیه سبز رو از آن سفر سرخ بگيرم و مصمم بمونم كه هیچ وقت از خودم جداش نکنم .

وقتی رسیدم خونه اولین کسی که این تغییر رو احساس کرد مادرم بود گفت چقدر چهره ات نورانی شده! بقیه فامیل هم بخاطر چادرم طرز احترام کردنشون تغییر کرد طوري شد كه هميشه تا میخواستن از یک دختر متین و با وقار حرف بزنن منو مثال میزدن و من خودم بعد از پوشیدن چادر آرامش رو در خودم و امنیت رو در اطرافم دیدم و اینکه واقعا درك كردم بر خلاف تصور قبلي ام دیدگاه مردم درمورد یک فرد چادری چجوریه ميديدم نگاه مردم هم همراه با تحسینه و همین امنیت و آرامشی که با چادر داشتم باعث شد که نتونم از خودم جداش کنم.

مادرم همیشه میگه ازت راضیم بخاطر حجابت الان حجاب من سفت و سخت تر از حجاب خواهرای دیگمه . من این هدیه زیبا رو مدیون شهدام...

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۲۴ - ۱۳۹۳/۱۰/۱۹
0
1
شکی نیست مقام شهید درهرمذهب ومرامی بالاترین مرتبه انسانیت است خصوصادراسلام وتشیع شهیدارزش آسمانی دارد.رعایت حجاب چه برای زن ویامرد وچه درلباس وحرکات وسکنات وگفتار ونوشتار لااقل برای سلامت جامعه ازبی بند وباری ولغزش افرادبه منجلاب فسادوتباهی امری مسلم است.دین اسلام ضمن تاکید بررعایت همه جانبه حجاب دوری ازبدایع وخرافه را نیزتوصیه میکند.بزرگترین دشمن اسلام درعصر کنونی تفسیر وتبلیغ اسلام ازراه خرافه است .
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین