کد خبر: ۲۲۰۰۸۶
تاریخ انتشار:

«سیاست اخلاقی»، راز عزّت و سربلندی

* امیرحسین فروتن
گروه فرهنگی -  « باید بدانیم که اگر ریس جمهور و نمایندگان مجلس، شایسته ومتعهد به اسلام باشند، بسیاری از مشکلات پیش نمی آید، ومشکلاتی اگر باشد رفع می شود» .  (امام خمینی«ره»)

به گزارش بولتن نیوز، مقولۀ حکومت، از آنرو که از مهمترین مسائل مربوط به حیات اجتماعی انسان ها به شمار می رود، همواره سرلوحۀ برنامۀ بزرگان دین، فلاسفه، مصلحین و اندیشمندان بوده است.

 رفتار آدمی نیز از آغاز خلقت بشر مورد توجه فلاسفه و دانشمندان قرار داشته است. از سقراط، افلاطون، ارسطو و ... گرفته تا اندیشمندان و فلاسفۀ اسلامی و غیر اسلامی همه به اعمال آدمی توجه داشته اند و فضیلت، خیر، سعادت و امثال آن همیشه مطمح نظر آنان بوده است.

در ممالک غربی تا قبل از رونسانس منشاء اخلاق، اعتقاد به خدا و تخلُّق به صفات برتر انسانی بود، اما بعداً رفته رفته انسان جای خدا نشست و اخلاق، که همواره مورد توجّه بود، منشاء الهی خود را از دست داد. 

ماکیاولی، استفادۀ ابزاری از اخلاق را در سیاست توصیه می کرد و معتقد بود: «حُکّام، با نشان دادن ظواهر اخلاقی می توانند به اهداف سیاسی خود دست یابند؛ پس برای حُکّام، داشتن صفات خوب مهم نیست؛ بلکه مهم اینست که آنها فنّ تظاهر به داشتن این صفات خوب را بلد باشند. حتی از این هم فراتر می رود و می گوید که اگر یک کارگزار، حقیقتاً دارای صفات نیک باشد و به آنها عمل کند، به ضررش تمام خواهد شد؛ در حالیکه تظاهر به داشتن اینگونه صفات نیک برایش سودآور است»(ماکیاولی، فصل 18). 
در بسیاری از حکومت ها زمامدارانی بر اریکۀ قدرت تکیه زده اند که زورمدار بوده اند. فراعنه، پادشاهان و امپراطوران، زمام امور جوامع را در دست داشته اند.

 آنها با اِعمال قدرت نامشروع و غیر اخلاقی حکومت کرده اند. و همانطور که اشاره شد، در توجیه حاکمیت زورمدارانه، افرادی مثل ماکیاولی و هابز معتقد بودند چون انسان ها درنده خو و گرگ صفت هستند، پس حاکمان هم به ناچار باید دارای زور، حیله و نیرنگ باشند تا جامعه را به درستی اداره نمایند(ابراهیم حسن:172).


انسان شناسی معاصر نیز با جریان ها و نظریات مختلفی که در ابعاد زیستی و فرهنگی دارد، از دو بستر معرفتی بهره می برد: اندیشه های پوزیتیویستی و  غیر پوزیتیویستی؛ جریان پوزیتیویستی در آمپریسم و فلسفه های حس گرایانۀ سده های هفدهم و هجدهم ریشه داشته و وارث علم تجربی قرن نوزدهم است. بخشی از انسان شناسی ای که در این بستر فکری سازمان می یابد، خود را حاصل ورود دانش تجربی محض به قلمرو حیات و زیست انسانی می داند .

این جریان که از مرجعیت علم تجربی و جاذبه های اجتماعی و فرهنگی آن بهره می برد، هبوط آدمی را در سقوط از درختان و جنگل هایی می داند که در اثر تغییرات آب و هوایی و هجوم سرما نابود شدند.
حیوانی که از درخت سقوط کرده بود، به کمک فرضیات لامارک و داروین، با جهش یا تکامل تدریجی، دُم خود را که اینک بدون کارکرد مانده بود، از دست داد و از آن پس، ناگزیر بر روی دو پای خود ایستاد و از راست قامت شدن او تحولی شگرف پدید آمد; این حیوان دو پا با دستان خود به تدریج ابزارساز شد و با خنجرش به نمادسازی مشغول گشت . 
آنچه که ما آن را انسان شناسی تجربی می نامیم، با فرضیات و نظریاتی از قبیل آنچه بیان شد، کوشید تا تمدن و فرهنگ بشری را به دو بعد مزبور، یعنی ابزارسازی و نمادسازی تقلیل دهد . 

قصه های گوناگونی که به نام فرضیه های علمی در بسط و گسترش الگوی فوق بیان شد، به ماجرای میمونی پرداختند که اینک تبدیل به یک غول شده بود(نظریۀ تنازع اصلح یا تکامل – داروین); این داستان ها در حقیقت، تکامل و صعود دنیوی و مادّی را به جای جریان هبوط معنوی انسان قرار دادند . 

فرضیه هایی که در این جریان شکل گرفت، از ده ها گزارۀ خیالی و حلقه های مفقوده ای بهره می بُرد که دانش تجربی هرگز توان اثبات آنها را نداشت.

 اندیشه ترقّی و تئوری تکامل، کاستی های نظری خود را با شیفتگی و علاقۀ انسان مدرن به عالم طبیعت و غفلت و بی توجهی به دیگر ساحت های هستی پوشش می داد .

 این اندیشه می کوشید که تصویر مادّی و طبیعی زندگی و زیست آدمی را تصویری کاملاً علمی - تجربی وانمود نماید و تصاویر دیگری را که پیامبران و یا حکیمان در گذشتۀ تاریخ عرضه می کردند، بعنوان تصاویر تخیلی و غیر علمی، مردود و بی اعتبار بخواند(پارسانیا : 19).


انسان شناسی فلسفی معاصر نیز، در فلسفه هایی نظیر پدیدارشناسی کانت و هوسرل و یا اگزیستانسیالیسم کی یرکه گارد و نیچه ریشه دارد . ویژگی مشترک این مکاتب، توجه به محدودیت های دانش تجربی و ناکارآمدی آن نسبت به پرسش های بنیادین حیات و زندگانی است . 
دانشمندان آمپریست و تجربی مسلک، به عالم طبیعت نظر می دوختند و هدف آنان بیشتر تسلّط بر موضوع معرفت بود. آنان انسان را در کنار دیگر پدیده های طبیعی، موضوع دانش ابزاری خود قرار می دادند و بیشتر به ابعاد زیستی و یا جسمانی او می پرداختند، لکن فلسفه های پدیدارشناسانه و اگزیستانس، تأملات نظری خود را به زوایای حیات و فرهنگ انسانی اختصاص می دهند . 
این نوع انسان شناسی، به رغم توجه به نارسایی های معرفتی دانش تجربی، از وصول به یک پایگاه معرفتی استوار محروم مانده و به سوی نوعی هرج و مرج معرفتی پیش می رود . 


تعابیر مختلفی نظیر نسبیت فهم و معنا، نسبیت حقیقت و یا شکّاکیت، از وضعیت متزلزل معرفت، حکایت می کند. و این امر در بُعد هستی شناختی، به سفسطه و انکار حقیقت و در بُعد انسان شناختی، به هیچ انگاری و نهیلیسم منجر می شود . 

انسان، در عالمی که فاقد حقیقت است و یا در آن نشان و معیاری برای تشخیص حقیقت در دست ندارد، طبیعی است که اصل، میزان و معیار همه چیز، دریافت های ذهنی خودش می شود و انسان شناسی فلسفی معاصر، بر همین اساس، حقیقت را محصولی انسانی می داند که در افق زبان و نظام فرهنگی و ساختار اجتماعی پدید آمده، تغییر یافته و یا آنکه نابود می شود(همان).


لذا با عنایت به تفاوت های ماهُوی در دیرینه شناسی مفهوم اخلاق، بین مکاتب غربی با مکتب اسلام ناب محمّدی(ص)، نگارنده در بررسی مبحث اخلاق بعنوان عنصری جوهری در انقلاب اسلامی ایران، ترجیه می دهد از هرگونه تمسُّک به مکاتب غربی، بپرهیزد. 

فلذا مراد از سیاست اخلاقی، اخلاقی کردن سیاست در روش و هدف است. روش سیاسی، عناصری چون راه رسیدن به قدرت، روش حکمرانی، ساخت سیاسی، اخلاق کارگزاران، رعایت حقوق مردم و اجتناب از ظلم را شامل می شود.

نوع نگاه و جهان بینی یک مکتب الهی و فلسفی و عقاید آن نسبت به خدا، انسان و هستی نقشی بلاواسطه، در تعریف رفتار ها و منش ها و بطور کلّی در سامانۀ اخلاقی آن مکتب دارد. هر چه یافته های آن مکتب در باب خداشناسی و انسان شناسی، عمیق تر و جامع تر باشد، رهیافت های اخلاقی و محصولات تربیتی آن نیز گوارا تر و دلنشین تر خواهد بود.

بر این اساس ضرورت پایبندی کارگزاران سیاسی به پارسائی و اخلاق دینی، به مثابۀ یکی از شاخص های پیشرفت فرهنگی در کنار تحقّق دیگر ابعاد پیشرفت، واقعیتی انکار ناپذیر خواهد بود . 

زیرا سیاست از دیدگاه دین رهایی بخش اسلام، هدایت جامعه در راستای مصالح جامعه توسّط افراد واجد الشرایط است(جعفری،حکمت سیاسی:47). منظور از «سیاست اخلاقی» اصالت دادن به اخلاق در تصمیم گیری های سیاسی و تنظیم برنامه های سیاسی بر اساس تعالیم و اصول اخلاقی است.

 همانگونه که در اسلام، ضرورت تطابق سعادت جامعه با ارزشهای دینی، تصریح شده است. در همین رابطه، امام علی (ع) سیاست معاویه را نیرنگ تلقی نموده و می فرماید : «بخدا سوگند! معاویه از من سیاستمدار تر نیست؛ بلکه حیله گر و جنایتکار است»(نهج البلاغه،خطبۀ 200) .

دستورات امیرالمؤمنین(ع) برای خود سازی مالک اشتر که مجری فرمان است، بهترین دلیل اثبات این مدّعاست که می فرماید : «برای ادارۀ صحیح جامعه و بوجود آمدن سعادت زندگی اجتماعی، صلاحیت و شایستگی مجریان قوانین، مؤثر تر و با اهمّیت تر از خود آن قوانین است.

 چراکه قوانین الهی به همراه مجریان الهی، دارای همۀ عوامل سعادت بشر است و با نگاهی دقیق به سرگذشت زندگی اجتماعی بشر، می توان به این نتیجه رسید که در جوامع انسانی، چنین نبوده که اگر بهترین قوانین برای زندگی مردم آن جامعه وجود داشته باشد، لازمۀ قطعی آن، این امر باشد که مردم آن جوامع از بهترین زندگی نیز برخوردار بوده باشند؛ زیرا مسألۀ اجرا کنندگان قوانین از جهت شایستگی و ناشایستگی، تأثیر و اهمیتی بالاتر از خود قوانین دارد»(جعفری،1369: 124). در همیین باره حضرت علی(ع) در خطبۀ 175 نهج البلاغه می فرماید : «ای مردم، به خدا قسم من شما را بر طاعتی وا نمی دارم، مگر اینکه خود در آن طاعت از شما سبقت می گیرم و شما را از معصیتی نهی نمی کنم، مگر آنکه خود پیش از شما از آن دست می کشم»(سید رضی،1378: 332).

دوران حکومت کوتاه امام علی(ع) الگوئی متعالی برای بشریت و گنجینه ای ارزشمند برای دوستداران عدالت و اصلاحات است. مسألۀ اصلاحات، از مباحث بسیار مهم در دوران حاکمیت امام علی(ع) به شمار می آید.

 زیرا ایشان در وضعیتی حکومت را به دست گرفتند که جامعۀ اسلامی در دوران بیست و پنج سالۀ بعد از رسول الله(ص) بحران ها، کژی ها و تغییر سنّت ها را پشت سر گذاشته بود.

 از دید ایشان چنین جامعه ای بسیاری از سنّت های نبوی را فراموش کرده و برای احیاء ارزشهای عصر نبوی، به اصلاحات اساسی در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیازمند بود. امام(ع) بعد از به دست گیری قدرت، به اجرای طرح های اصلاحی خود بر مبنای مؤلفه های اصلی اخلاق یعنی تقوی، صداقت، عدالت و امانتداری پای فشرد و رسیدن امام(ع)به درجۀ رفیع شهادت نیز با پافشاری بر مواضع اصلاحی ایشان ارتباطی مستقیم دارد(سید رضی،1367: 136). 

 
مقام معظم رهبری «مدظله العالی» می فرماید : «امیرالمؤمنین علی(ع) یک شاخص است؛ در درجۀ اوّل، ما مسئولان وظیفه و تکلیف داریم که خودمان را با رفتار ایشان تطبیق دهیم و جهت حرکت خودمان را با او بسنجیم. آحاد مردم نیز همین تکلیف را دارند.

علی(ع)، هم یک سیاستمدار و یک مدبّر امور است، هم یک شهروند معمولی. پیر و جوان، زن و مرد و قشر های مختلف می توانند از امیرالمؤمنین(ع) درس بگیرند؛ ولی وظیفۀ مسئولان سنگین تر است.

باید رفتار علوی در میان ما مسئولان نظام جمهوری اسلامی نهادینه شود. آن روز است که هیچگونه آسیب و خطری این نظام را تهدید نخواهد کرد. انقلاب اسلامی بر اساس الگو قرار دادن همین شخصیت همه جانبۀ کامل بوجود آمد. آنهائی که خواستند از انقلاب های گذشته و از بعضی حوادث کشور های دیگر  برای انقلاب اسلامی شبیه سازی کنند، به این نکته توجه نکردند.

 انقلاب اسلامی الگو و نمونۀ خود را از امیرالمؤمنین(ع) گرفت و نظام جمهوری اسلامی بوجود آمد. اگر نگاه کنید، در تعالیم امام خمینی
(رحمه الله علیه) جا به جا، شاخص های علوی را مشاهده می کنید. به همین خاطر بوده است که دشمنان، نقطۀ مقابل راه امام(ره) را هدف فعالیت خودشان قرار داده اند»(شاخص های انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله خامنه ای:13). 
بنابراین، بین اخلاق و سیاست در اندیشۀ سیاسی – اجتماعی اسلام، آمیختگی و پیوند حقیقی وجود دارد و به واسطۀ این امتزاج و آمیختگی است که سعادت جامعۀ بشری، عدالت همگانی، ارزشهای الهی و انسانی و سربلندی زمامداران محقّق خواهد شد.


*  پژوهشگر مطالعات علوم انسانی و مدیر امور فرهنگی دانشگاه پیام نور شفت

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین