کد خبر: ۲۱۶۹۶۹
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار:
بر اساس کتاب «خاطرات احمد احمد»؛

«نماز آخرین پاسخ؛ خاطره ای از احمد احمد»

آنچه در ادامه تقدیم می گردد، بخشی است از از کتاب خاطرات او که به خاطره ای بسیارجالب و تکان دهنده اختصاص دارد.
«نماز آخرین پاسخ؛ خاطره ای از احمد احمد»
گروه اجتماعی، احمداحمد نامیست، به معنای انقلاب اسلامی ایران. عضویت در انجمن ضدبهاییت، فعالیت وی در حزب ملل اسلامی و دوران دستگیری و زندان، ورود به حزب‌‌الله، دوران زندان قزل قلعه و شکنجه‌های مرگبار، آشنایی وی با سازمان مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق و مقاومت در برابر دستورات سازمان به دلایل عمق اعتقادات دینی و از دست دادن و کشته شدن همسرش در این راه، آشنایی با هاشمی رفسنجانی، دستگیری های پیاپی، ارتباط با شهید اندرزگو و درگیری با ساواک و ترورشدنش، دستگیری وی و ملاقاتش با آیت الله طالقانی در زندان اوین، دوران انقلاب و تظاهرات مردمی و آزادی وی، دوران پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی و حضورش در جبهه و ... گوشه هایی است از زندگی پر فراز و نشیب احمد احمد این رزمندۀ تکرارناشدنی جبهۀ اسلام و ایران.

به گزارش بولتن نیوز، آنچه در ادامه تقدیم می گردد، بخشی است از از کتاب خاطرات او که به خاطره ای بسیارجالب و تکان دهنده اختصاص دارد.

روزی ایرج برای من قرار با حبیب گذاشته بود تا جزوه های تغییر ایدئولوژیک را به او برسانم، من به خاطر تجدید دیدار و ملاقات با او این کار را پذیرفتم، وبه سر قرار رفتم، پس از این احوالپرسی گفتم: حبیب! پس چه شد آن همه مبارزه و تعقیب و گریز؟ چرا این طور شد؟ تو که با ما بودی، همه مسلمان بودیم، نماز می خواندیم، اینها می گویند تو هم مارکسیست شده ای!

گفت: شاپور! (اسم تشکلاتی احمد احمد در سازمان مجاهدین خلق) من از قبل مارکسیست بودم، گفتم: ولی تو با ما نماز می خواندی، قرآن و نهج البلاغه تفسیر می کردی، گفت: نماز من سیاسی بود، من از سال 52 مارکسیست بودم.

با شنیدن این جملات بیشتر و بیشتر در خود فرو می شکستم، دلم برای خودم، همسرم و سایر کسانی که صادقانه پا به این راه گذاشتند می سوخت، کسانی که با دنیایی از امید و عشق از خانه و کاشانه دور افتادن (زدگی مخفی پیش گرفتند) و در گرداب فریب و مکر سازمان اسیر شدند.

«نماز آخرین پاسخ؛ خاطره ای از احمد احمد»آن ها دست بردارد نبودند و به راه های مختلف سعی در تغییر مرام و اعتقاد من داشتند، دیدار و بحث با شهرام ، ایرج و حبیب تاثیری در من نداشت و این برای آن ها گران بود، برچست زدن ها شروع شد، می خواستند تحریکم کنند، شهرام می گفت تو اپورتونیست چپ نمای راست رو هستی. ایرج وقتی در مباحث کم می آورد می گفت: تو یک آدم دگم مرتجع و متعصب هستی که مذهب چشمت را کور کرده، تو زمانی چشم هایت را روی حقایق و وقایع باز می کنی که از این حالت دست برداری و تعصباتت را کنار بگذاری.

او معتقد بود که نماز خواندن من از همین مقوله است، روزی گفت برای امتحان هم که شده بیا و پنج روز نماز نخوان، بعد بیا با ما بحث کن، آن وقت خواهی دید که مارکسیسم تنها راه پیروزی است، بعد از این پنج روز اگر حرف های ما را قبول کردی که چه بهتر ، و اگر قبول نکردی چیزی از دست نداده ای و قضای نمازت را بخوان و در جهل خودت باقی بمان.

وسوسه های ایرج در من اثر کرد ، و روزی که همه بچه ها بودند تصمیم گرفتم به پیشنهاد او عمل کنم، من که نمازم را اول وقت می خواندم تصمیم گرفتم که برای مدتی نخوانم، دقایق از پس هم می گذشت، به اذان ظهر نزدیک می شدیم، در فکر غوطه می خوردم، اذان شد و با این که وضو داشتم برای نماز برنخواستم؛ لحظه به لحظه نگرانیم بیشتر می شد، ساعتی گذشت و اضطراب و تشویش تمام فکر و ذهنم را گرفت.

عقربه ها به سرعت به پیش می تاختند، احساس می کردم در حال فرو افتادن به قعر جهنم هستم، دلشوره ام شدید و شدیدتر شد، از خودم می پرسیدم که ساعتی نماز نخواندم، چنین در آتش تشویش و نگرانی می سوزم، چطور طاقت خواهم آورد که چند روز نماز نخوانم؟! کار از اضطراب و دل آشوبی گذشت به نقطه ی بحرانی رسیدم، وضعیت کسی را داشتم که گویی فرزند یا عزیزی را از دست داده باشد، بدنم گر گرفته بود و می سوخت.

بچه های تیم از وضعم نگران شدند، با حالت تعجب و حیرت نگاهم می کردند، نمی دانستند که باید چه کار کنند. دیگر آرام و قرار نداشتم، طول و عرض اتاق را با گام های تند و درهم ضرب می کردم، عرق از سر و صورتم می بارید، حس عجیبی بود و حال غریبی داشتم، تمام کارنامه مبارزاتی و زندگیم را در آن ساعات در ذهنم مرور کردم و بی اختیار تصاویر آن همه رنج و محنت، زندان، شکنجه، حرمان و دوری از خانواده در مقابل دیدگانم به نمایش در آمد.

سرعت عقربه ها مرگ بار شده بود، آرزو می کردم که مرگ عقربه ها فرا رسد و از حرکت باز افتند، دوست داشتم زمان هم بمیرد و چرخ آن متوقف شود، حس و حال آن ساعات و دقایق به واقع وصف ناشدنی است.

ساعت از 5 بعد از ظهر گذشت، شیدایی شدم و مجنون، از دلم آتش زبانه می کشید و چشمانم مانند رعد می درخشیدند، چون مرغی در قفس خود را به در و دیوار آهنین می کوفتم، شاید این همه به خاطر وضویی بود که داشتم، ساعت را نگاه کردم، فرصت چندانی نبود تا نماز ظهر قضا شود، ناگهان عقربه ها ایستادند، من تمام افکار و اندیشه های موهوم را کنار گذاشتم و گریان پیش دویدم، ... الله اکبر ... آن چنان که فکر کردم نه تنها خانه بلکه زمین و زمان به خود لرزید، می گریستم و می خواندم: «... ایاک نعبد ... اهدنا الصراط المستقیم ... غیر المغضوب علیهم و لاالضالّین ... »

«نماز آخرین پاسخ؛ خاطره ای از احمد احمد»

از چشمانم مانند ابر بهاری اشک می بارید آن همه آتش فروکش کرد، سردم شده بود بر اثر شدت سرما می لرزیدم، ضجه می زدم، ناله می کردم«سبحان الله» اشک ها مرا غسل پاکی دادند «سبحان ربی الاعلی و بحمده» خدایا چه روی داد؟ چه چیزی شکست و به چه چیزی پیوند خوردم؟ آن قدر خود را به خدا نزدیک می دیدم و او را لمس می کردم که اصلاً از حالت نماز خارج شدم و ندانستم که کی آن را به پایان رساندم. (1)

------------------------------

1. آقای احمد هنگام تعریف این خاطره ی زیبا و شنیدنی گویی در همان حس و حال قرار گرفته، زیرا به آرامی اشک می ریخت.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
یاور
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
0
2
خداوند به همه شهیدان و خصوصا این شهید بزرگوار را رحمت فرماید و انشاالله این شهیدان شفیع ما نزد خداوند باشند.
بر شهیدان اسلام صلوات
پاسخ ها
محمد یوسف
| Netherlands |
۰۸:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
دوست عزیز آقای احمد هنوز در قید حیات هستند ، البته می توان گفت این جانباز بزرگوار شهید زنده اند.
ناصر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
0
0
ایشان ازمبارزین بزرگوارانقلاب هستند وازجانبازان عزیز که توسط ساواک ترور شده اند که بعد ازپیروزی انقلاب هیچ گونه پست سیاسی رانپذیرفتند به دوستداران انقلابیون واقعی که دراین نظام به دنبال سهم خواهی ازنظام نبودند توصیه میکنم کتاب خاطرات احمد احمد که قصه مبارزات این غیورمرد میباشد راحتما بخوانید
م . رضایی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۳۲ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۹
0
0
ما هر چه داریم از لطف امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و مجاهدت ها و ایثارگری های مبارزان وانقلابیون و شهدا و امام شهدا داریم
هدیه به روح همه ی شهدا صلوات
افشین میر.محمدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۲۵ - ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
0
0
اللهم صل علی محمد وآل محمد. واقعا چه اخلاص و چه پاکی و ایمانی انقلاب مارا به ثمر رساند و چه خونهایی دامن خائنان به این نظام مقدس و فرزندان امام خمینی ره و مبارزین مخلص و شهدا را خواهد گرفت. ما واقعا از خداوند میخواهیم مسئولی سر کار بیاید که به واقعیت خدایی و درد مردم داشته باشد. نه آقایانی که سهم خواه و طلبکتر ملتند. نه حضرات و مدیرانی که روی بیغیرتی در عدم درک مردم را سفید کرده اند. بخ ا اگر دیر بجنبیم همه ملت دین را به دنیا عوض کرده و اقلیتی مومن میمانند و این تقصیر برگردن مدیران نامدیر و خودخواهان و مفسدان و منافقینی است که از سگ و خوک کثیف ترند. خدا لعنت کنه خائنان را. درد مردم درد دین افسانه شد آیا؟؟ تمام لحظه های شوق پرواز کبوتر دانه شد آیا؟؟
دلم پر خون شده حالم شدیدا احتضار آور... دلم امید را دیکر نمیداند نمیفهمد.
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین