کد خبر: ۱۹۴۷۴۲
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
گفتگوی اختصاصی بولتن نیوز با محمد عبدالقادر احمد یکی از اعضا کهنه کار حزب دمکرات کردستان عراق؛

از1353 تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 چه بر سر کردهای عراق در ایران گذشت؟/ به ما خیانت شده بود

تاریخ کردهای عراق با ایران به درازای تاریخ و تمدن ایران است و تاریخ کردهای عراق با جمهوری اسلامی ایران به درازای عمر انقلاب است. البته فرق است بین روزهای انقلاب و روزهای قبل از آن

گروه بین الملل- تاریخ کردهای عراق با ایران به درازای تاریخ و تمدن ایران است و تاریخ کردهای عراق با جمهوری اسلامی ایران به درازای عمر انقلاب است. البته فرق است بین روزهای انقلاب و روزهای قبل از آن. با نگاهی به 5 سال آخر عمر شاه منفور با 5 سال اول عمر انقلاب، مشاهده می کنیم که روابطی گرم و تاریخی نه تنها براساس اشتراکات تاریخی بلکه براساس منافع مشترک و احترام متقابل شکل می گیرد.

این را نه ما بلکه تاریخ می گوید و برای بیان آن چه کسانی بهتر از کسانی که در این دوره تاریخی زندگی کرده و این فراز و نشیب ها را با گوشت و پوشت خود لمس کرده اند. محمد ملاقادر، کهنه یار حزب دمکرات کردستان عراق و یکی از رهپویان زنده یاد ملامصطفی بارزانی است که از این دوره تاریخی، یعنی از 1975 تا وقوع انقلاب اسلامی، می گوید.



 گفتگوی خبرنگار بولتن نیوز با محمد عبدالقادر احمد را با هم می خوانیم.

بزرگترین نقصان حرکت کردها در عراق از همکاری با شاه و غرب این بود که هیچ چیز روشنی برای کردها وجود نداشت.

* جناب آقای محمد عبدالقادر شما بخش مهمی از تاریخ حرکت کردی در کردستان عراق هستید که درسطوح بسیارعالی در جریان تحولات مربوط به کردستان بودید. می خواهیم به گذشته برگردیم و از توافقنامه الجزائر در سال 1975 از شما سوال کنیم. این توافقنامه چگونه روی داد و اصولاً آیا رهبری کردی متوجه این خیانت نشده بود؟

- راستش را بخواهید سوال بسیار سختی است. باید به یک حقیقت اشاره کنم که کردها ملتی ساده و زود باور هستند. روابط حزب دمکرات کردستان عراق با ایران ازسال 1961 که حرکت موسوم به ایلول درست شد ازطریق ابراهیم احمد بود و بعد از اینکه انشقاق اتفاق روی داد این روابط باردیگر ضروری بود بازسازی شود و جنبش تصمیم گرفت که این روابط را سازماندهی بکند. ما درگیر جنگ بودیم. مجروح داشتیم باید مداوا می شدند. ازسوی دیگر ما با ایرانی ها هم نژاد هستیم و مرزهای طولانی با همدیگر داریم. همه این ها سبب شد این ارتباط درست شود و ارتباط تا بدانجا رسید که به ما اسلحه بدهند و رفته رفته سلاح های سنگین به ما دادند؛ گویا می خواستند از کردها حمایت بکنند. این ارتباط با پیش دستی آمریکا و اسرائیل برقرارشده بود. آن موقع آن ها ائتلاف سنتو را داشتند که بعدها ائتلاف اتلانتیک شمالی ناتو شد. آن ها می گفتند، از کردها حمایت می کنند و می خواهند کردها در عراق به حقوق خود دست یابند. اما آن ها برنامه مشخصی برای مسئله کردها نداشتند و مشخص نبود که اگر کردها از صدام رها می شدند چه چیزی به دست می آوردند. در چنین شرایطی ما وارد جنگ غربی ها با صدام شده بودیم اما حقوق کردها روشن نبود و مشخص نبود که برای کردها چه چیزی می خواهد اتفاق بیفتد. این بزرگترین نقصان حرکت کردی بود.

شاه و آمریکا به ما پشت کردند

اما اگر بخواهیم به اصل ماجرا برگردیم، باید بگویم که بعد از توافقنامۀ 11 آدار1970 با صدام که جنگ متوقف شد، صدام سرگرم آماده کردن خود شد. او انواع سلاح پیشرفته از فرانسه و روسیه گرفت. آنها میگ روسی و میراژ 2000 فرانسوی ها را به دست آوردند. هلیکوپترهای جنگنده پیشرفته از غربی ها گرفتند. حتی آن ها را به موشک های ایسوسیت که یک موشک پیشرفته بود مجهز کردند. آن ها هر روز بیشتر خود را مسلح می کردند و ما هم تنها برنو و کلاشینکف داشتیم و ازسوی دیگر به ایران و سلاح های ایرانی متکی بودیم. تقویت نظامی صدام سبب شد که توازن بین ما به عنوان حرکت کردی و ارتش صدام حسین باقی نماند. آن ها قوی تر شدند و ما ضعیف تر شدیم. صدام حتی همان موقع می خواست از سلاح های شیمیایی استفاده کند؛ اما استفاده نکرد ولی در مقابل از هر سلاحی استفاده کرد. ارتش عراق از بمب ناپالم علیه کردها استفاده کرد."برامیل متفرجه" که اکنون در سوریه می بینیم، بشکه های منفجره بودند که صدام علیه ما استفاده کرد. این بشکه های منفجره به گونه ای بود که بر روی انسان زخم هایی ایجاد می کرد که تا ابد قابل ترمیم نبود و مداوا نمی شد. این سلاح ها ممنوعه بودند. این یک نوع نابرابری ایجاد می کرد. قبل از آن ما در یک جنگ پارتیزانی بودیم. هرچند سلاح خوب داشته باشی خوب است اما در جنگ های پارتیزانی سلاح نقش مهمی ایفاء نمی کند.چون پارتیزان هر لحظه در مکانی است و مکان مشخصی ندارد، اما در مبارزه جبهه ای و کلاسیک که ما وارد آن شدیم تمام توان شرق و غرب علیه ما کردها بکار گرفته شد . هم روسهاو هم غربیها در مقابل کردها ایستاده بودند.متاسفانه ما در نبردی وارد شدیم که فکر می کردیم ایران و آمریکا از ما حمایت می کنند اما بعد روشن شد که چنین چیزی واقعیت ندارد.

به ما خیانت شده بود و تسلیم شدیم

همه در مورد کردها توافق کردند و ما تنها ماندیم. آن موقع من عضو کمیته مرکزی حزب دمکرات کردستان عراق و مسئول شاخه بادینان بودم.ما در شرایط بدی قرار گرفته بودیم.روستاها ویران شده بود. از هر نوع سلاحی علیه ما استفاده می کردند. بخش اعظم خانواده های نیروهای ما در ایران بودند. امکان مقاومت وجود نداشت. ما از یک جنگ پارتیزانی وارد یک جنگ جبهه ایی شده بودیم دیگر امکان بازگشت به جنگ پارتیزانی وجود نداشت و اصولا خیلی سخت است که شما از یک جنگ جبهه ایی وارد جنگ پارتیزانی شوید؛ ولی هر نظامی می داند که برعکس آن راحت تر است. ما به ناچار تسلیم اراده شاه و غرب و حتی شرق هم شدیم. روس ها نیز با 5 تا 6000 متخصص شان در جبهه ها به صدام کمک می کردند. ما ملتی بودیم که جمعا 3میلیون در عراق می شدیم؛ لذا با این وضعیت نمی توانستیم ادامه بدهیم.

* آیا پیش از این، خیانت را پیش بینی نمی کردید؟ شما به عنوان رهبری این حرکت کُردی، هیچ اطلاعاتی درخصوص این توطئه نداشتید؟

- به راستی این سوال مهمی است. متاسفانه ما رهبری حرکت را که زنده یاد ملامصطفی بارزانی بود، به دلیل بیماری نداشتیم. ما در سال 1974 یک بار که برای جلسه دور هم جمع شدیم، بارزانی نیامده بود و گفتند برای تیمار به تهران رفته است؛ اما او به خارج رفته بود و مشخص بود این سفر پنهانی بود و نشان می داد که رهبر جنبش گرفتار بیماری بود. ما نمی دانستیم ملامصطفی بارزانی به بیماری سرطان ریه مبتلا شده است اما از سال 1974 ایشان با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کردند.

ملامصطفی بارزانی مهمترین عنصر جنبش کُردی در وجه سیاسی و نظامی بود.

* یعنی نقش ملا مصطفی بارزانی این قدر مهم بود که نبودش چنین ضربۀ بزرگی به جنبش بزند؟

- بله ایشان عنصر اساسی جنبش در وجه سیاسی و نظامی بودند و بودنشان بسیار تاثیرگذار بود. بقیه مانند کاک مسعود و کاک ادریس و دکتر محمود عثمان همه عوامل مساعد بودند. ما باید این واقعیت را در نظر بگیریم که ما توانی بسان توان ایرانی ها و ترک ها و روس ها و صدام نداشتیم. ما در برج 7 یا 8 سال 1975 بود که نشست دفتر سیاسی را با حضور کاک مسعود و کاک ادریس و حبیب محمد کریم و دکتر محمود عثمان و برگزار کردیم که ملا مصطفی حضور نداشت. تنها 2 یا 3 نفر نیامده بودند. من مسئول شاخه 2 حزب در صفین بودم و با پای پیاده به حاجی عمران رفته بودم چون نشست در حاجی عمران برگزار شد. من اطلاعاتی از رسانه ها به دست آورده بودم که چندین بار سفرای ایران و عراق و ترکیه و سوریه به طور پنهانی در ترکیه و بغداد و تهران دور هم جمع شده اند و به یک نوع توافق مخفیانه درخصوص خاتمه دادن به مبارزات کردها رسیده اند. این نشست ها مخفیانه بود و برخی از روزنامه نگاران به آن دست یافته بودند. درنشست کمیتۀ مرکزی هم برخی از همراهان آن را تایید کردند. در این نشست صالح یوسفی که یک مرد روشنفکر بود و اهل زاخو بود این خبر را تاییدکرد و گفت که ما باید سریعاً روابط مان را با شوروری سابق بهبودببخشیم؛ چون رابطه ما قطع شده بود و رابطه آن ها با بغداد بهبود یافته بود و ما هم هیچ توافقی نداشتیم. در این خصوص به توافق نرسیدیم که هیاتی را به مسکو بفرستیم. قرارشد، وقتی بارزانی برگردند این موضوع مطرح و در مورد آن تصمیم گیری شود.

هرچند زمان دیر شده بود. بارزانی در ماه 9 سال 1975 برگشت و نشست برگزارشد. اما من به دوستانم مانند علی هژار که عضو کمیته مرکزی بودند، گفتم که نظر من همان است و با توجه به این که فاصله دور است و من نمی توانم بیایم لذا شما نظر مرا بگویید. چون من باید از کوه صفین می رفتم که چون پیاده می رفتیم، دست کم 3روز باید پیاده می رفتیم.

شاه به ما گفت ما با صدام به توافق رسیده ایم و شما می توانید مستقلاً به مبارزه بپردازید.

خلاصه در 1375/9/13 نشست با حضور بارزانی برگزار شد. این نشست هم در حاجی عمران بود. در این نشست ملامصطفی بارزانی نظر ما را تاییدکرد و گفت بله ما کُردها وضعیت خوبی نداریم و باید سریعاً برای بهبود روابط با روس ها اقدام بکنیم. اما کار از کار گذشته بود و آن ها کار خود را کردند و هواری بومدین دلال این رابطه توانست در الجزائر شاه و صدام را به هم برساند و در آخرین نشستی که بعد از توافقنامه بارزانی و دکتر محمودعثمان و دکترشفیق و محسن دزه ایی با شاه در تهران قرار داشتند، شاه به بارزانی گفت که ما توافق کردیم و شما هم اگر می خواهید خودتان می توانید مستقلاً با صدام مبارزه کنید. البته بعد از گذشت یک هفته یکی از نمایندگان خود را نزد بارزانی در حاجی عمران فرستاد و گفت ما نمی توانیم جلوی صدام را بگیریم و نیروهای صدام می توانند از طریق خاک ایران هم بیایند و از پشت به شما حمله کنند. این درحالی بود که نزدیک به 300هزار کُردِ عراقی در ایران بودند و روستاها در داخل عراق ویران شده بود و بسترهای جنگ پارتیزانی در آن مقطع وجود نداشت و بسیار هم سخت بود که از یک جبهه کلاسیک عقب نشینی کنیم و وارد یک نبرد پارتیزانی شویم.

مردی که برای ما غذا آورده بود به شاه ناسزا می گفت و می گفت این برای دومین بار است که شاه به کردها خیانت می کند

در مورد شرایط سخت آن زمان می خواهم خاطره ای برایتان نقل کنم که بگویم چه شرایط سختی وجود داشت. من در برج 3 سال 1975 به همراه 30 پیش مرگ به سوی ایران حرکت کردیم. آن موقع من مسئول شاخه1 حزب بودم و از روستای قدش در منطقه آمدی حرکت کردیم تا به ایران برویم. آن زمان در بیشتر کوه ها برف می بارید. بعد از 11 روز پیاده روی در این کوه ها به روستای خرینه در نزدیکی مرز ایران رسیدیم. هیچ غذایی نداشتیم به جز نان خشک. ما تمام این روزها روی برف حرکت می کردیم. تقریباً 30/ 3 همان سال به روستای بم زورته رسیدیم. آن روز 20 ساعت پیاده روی کرده بودیم. ساعت 2نصف شب بود و به مسجد بم زورته رفتیم. شب در مسجد خوابیدیم. صبح مختار و کدخدا آمد و به ما خیرمقدم گفتند و از ما پرسید، نان نخورده اید! بیایید به روستا بروید و نان بخورید. من به همراه یکی از پیش مرگ ها به یکی از منازل رفتیم. برای ما پنیر و چای آوردند. 20روز بود، حمام نکرده بودیم و ریش های خود را نزده بودیم. وضع بسیار بدی داشتیم. برای ما نان آوردند. مردی که برای ما غذا آورده دوبار به شاه ناسزا گفت و گفت این دومین بار است که به کردها خیانت می کند. مرد پیرمرد بود و از فرط ناراحتی شروع به گریه کردن کرد و ما هم متاثر شدیم و گریه کردیم. من نتوانستم نان بخورم و باز به مسجد برگشتیم. مختار گفت ماموستا اجازه هست به پاسگاه خبر بدم. من هم گفتم بگو، او گفت اگر خبر ندهم مرا می کشند. من هم گفتم برو چرا که ما دزدکی نیامده ایم. یک ستوان یکم آمد که چندفرد مسلح به همراه داشت. از من سوال کرد که چه کسی مسئول شماست؟ من گفتم: من. پرسید اسم تو چیست؟ گفتم محمد عبدالقادر احمد و خلاصه شروع کرد به بازجویی و پر کردن پرونده ها. مقداری پول حزب نزدیک به 20هزار دینار عراقی همراه داشتیم و گفتم این متعلق به حزب است. پول هم متعلق به شاخه یک حزب بود. ستوان ایرانی به من گفت تو ملاعبدالله حیاکی حزب دمکرات کردستان ایران هستی؟ گفتم من نیستم. گفت هستی. گفتم نیستم مگر شما بخواهید به زور به من تحمیل کنید. من مضطرب نشدم. مرا بازجویی نکردند اما تمام پیش مرگ ها را لخت کردند و بازجویی کردند. آن ها ما را سوار یکی از ماشین های نظامی کردند. من را به جلو بردند. پیش مرگ ها را هم به مانند گوسفندپشت ماشین سوار کردند. من را روی لاستیک ماشین که یک فلز قرار داشت قراردادند. یک شهروند عادی هم که ساواک بود، آمد کنار دست من نشست و من فهمیدم که مرا دستگیر کرده اند. ما را به اشنویه بردند. در اشنویه چشم مرا بستند. من را وارد یک سلول انفرادی کردند که هیچ منفذی نداشت و ندانستم با بقیه چه کار کردند. هرچند که بعداً فهمیدم ولی من در اطاقکی محبوس شدم. بعد از مدتی یک سروان آمد و بدون این که ادب را رعایت بکند، گفت کجا آمدی؟ من یک چماقی داشتم که بسیار دوستش داشتم و آن را از من گرفت و گفت این به درد تو نمی خورد و به درد من می خورد. این یک نوع توهین بود. سپس رفت بدون این که آب و غذایی به من بدهند. یک سورخی باز کرده بودند و می توانستند مرا ببینند و چند نفری را آوردند تا مرا شناسایی بکنند. یکی از آن ها از صدایش فهمیدم که عراقی است و یونس نام دارد. به یونس گفتم تو یونس هستی؟ گفت بله. گفت چه خبر است. گفتم برو یا به کاک فرانسو یا به کاک ادریس خبر بده که مرا دستگیر کرده اند. یونس گفت چشم و رفت. کاک ادریس فرانسو را فرستاده بود و گفته بود که این فرد متعلق به ماست و ما را آزاد کردند. این بخشی از واقعیات زندگی ما بود و ما درچنین شرایطی مبارزه می کردیم.

نماینده شاه به ما گفت اجازه می دهند که از داخل ایران بعثی ها به ما حمله کنند

اینگونه بود که نماینده شاه اعلام کرد همه درها برای مبارزه بر روی شما بسته است . بدین ترتیب تصمیم گرفته شد که مبارزه خاتمه پیدا بکند و برای ما پیام آمد و ما با پایان دادن به مبارزه به ایران آمدیم . سران حرکت کردی را در عظیمیه کرج مستقر کردند.سران 21 نفر بودند. عده ایی هم به عراق برگشتند مانند سیدا صالح و علی هژار . در کرج 100 دستگاه منزل برای ما درست کرده بودند که براساس لیست پارتی به ما منزل دادند. ما یکسال در مهاباد ماندیم تا اینکه ما را از مهاباد به عظیمیه کرج فرستادند.

من و کاک خورشید شیره دو خانواده بودیم که با هم رفتیم .

* بعد از پایان مبارزات سیاست شاه در خصوص اقامت کردها در ایران چگونه بود ؟‌‌‌آیا امکان زندگی با همدیگر را داشتید؟

سیاست شاه متفرق کردن ما در ایران بود بگونه ایی که زنان و مردانی بودند که نمی توانستند با هم زندگی بکنند

- نخیر ما را پراکنده کردند تازه وضع ما یک کم بهتر بود بسیاری بودند که از زنان خودشان هم دور ماندند. می خواستند ما را متفرق بکنند . عبدالوهاب اتروشی یکی از این افراد بود که زنش را به جای دیگری فرستادند و خودش را به جای دیگری فرستادند. بدترین حادثه ، وضعیتی بود که برای ما پیش آمده بود و بقیه قابل تحمل بود. برخی چیزها فراموش نکردنی است . برای ما دفترچه پناهندگی درست کردند و هر سه ماه یکبار باید آن را تمدید می کردیم . وقتی برای تمدید مراجعه کردم و به شهربانی رفتم . یک گروهبان انجا بود در کرج و بسیار نا انسان و بد خو بود. وارد شدم و سلام دادم و جواب سلام مرا نداد . گفت چکار داری ؟ گفتم برای تمدید آمدم . فایل مرا آورد و بسیار قطور بود مشخص بود که از همان عراق برای ما فایل درست کرده بودند. به من هیچ تعارفی نکرد بنشینم و لی من نشستم چرا که ما یکبار مرده بودیم .دفترچه را تمدید کردم و رفتم و بدترین روزگار این روزهایی بود که در کرج بودیم و بد رفتاریهایی با ما داشتند.

ما یکبار مرده بودیم

بسیاری از اوقات موقعی که امام خمینی (ره ) در عراق بود این شایعه را راه انداخته بودند که ما را در مقابل امام خمینی (ره)تحویل صدام می دهند. روزگار بسیار بدی بود . ساواک از هر چیزی برای شکنجه ما کوتاهی نمی کرد.تا اینکه انقلاب شروع شد .تلخ ترین لحظه من از هنگام شکست جنبش شروع شد . ما نمی توانستیم به هیچ شهری برویم بجز تهران. در حقیقت همه جوره ممنوعیت داشتیم. بارزانی مدتی بود وبعد به همراه مسعود به آمریکا رفت اما ادریس بارزانی باقی ماند.

هر چند وقت یکبار با هماهنگی عراق ما را احضار می کردند. یکبار مجموعه ایی از مارا دعوت کردند و بطور مکرر ما را اذیت می کردند. انها برای کسانی که با ساواک همکاری می کردند هر نوعی کمکی می کردند. یک روز فردی بنام بیاتی معاون ساواک کرج ما را احضار کرد. زنش اهل سنندج بود .من و محمود عزیز بگ همسایه ام به دفتر ساواک در کرج رفتیم . انها نگهبانی نداشتند باید می رفتیم زنگ می زدیم. زنگ زدیم بیاتی خودش امد و گفت می دانید چرا شما را خواسته ام. گفتیم : نخیر از کجا بدانیم. به ما گفت این فرمها را پر کنید . گفتند اولا نباید سلاح گرم همراه خود داشته بشید. نباید با دفاتر دیپلماسی و سفارتخانه ها ارتباط داشته باشید. نباید به هیچ کدام از شهرها بروید و نباید مهمان هم داشته باشید. من گفتم چطور این امکان دارد و ما فامیل داریم و من چنین چیزی انجام نمی دهم . گفت دستکم به ما خبر بدهید. گفتم شما می خواهید ما را جاسوس خودمان بکنید تا به شما بگوییم کی امد و بروید دستگیرش بکنید و من چنین کاری نمی کنم و اگر می خواهید خودتان بیایید و دکه ایی بزنید و هر کسی آمد دستگیرش بکنید.

گفتم من را اعدام هم کنید انجام نمی دهم . محمود خان نیز گفت انجام نمی دهم . تا این میزان ما را محدود کرده بودند و به اشکال مختلف ما را تحقیر می کردند.کاک ادریس در کرج دفتری داشت و ما با ایشان در ارتباط بودیم.

داستان ما در آن دوران یاداور این شعر بود

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت

وقتی هم انقلاب اسلامی به پیروزی رسید ما کردها نقش داشتیم .

* نقش کردهای عراق در پیروزی انقلاب اسلامی چه بود ؟

ما قبل از پیروزی انقلاب به دیدار آیت الله دزفولی در کرج رفتیم و از انقلاب اعلام حمایت کردیم

- بله ما نقش داشتیم . وقتی ملا مصطفی بارزانی رفت بعد از آن ادریس بارزانی ما را دور هم جمع کرد.ادریس بارزانی گفت عبدالله آقای پشدری ، عبدالوهاب اتروشی (فوت کرده اند ) محمد امین بگ ( فوت کرده اند ) مدیریت را در کرج برعهده داشته باشند. انقلاب رفته رفته داشت به روزهای حساس خود می رسید ما هنوز نقش نداشتیم و بیشتر تماشاچی بودیم. روزی در اواخر سال 1978 ساواک عبدالله آقا و مدیران مجموعه ایی را که در کرج بودند احضار می کند و به انها می گوید که سلاح بدست بگیرید.من ان روز در تهران بودم و به من این را گفتند . من گفتم این کار بدی است و ما این را نمی پذیریم . دور هم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم نباید علیه ملت مظلوم سلاح بدست بگیریم و از شاه جنایتکار دفاع بکنیم .

آیت الله دزفولی به ما گفتند ما می دانیم شما مظلوم هستید و شاه به شما ظلم کرده است

عبدالله اقا، دوستی در بانک قرض الحسنه کرج داشت و از او خواستیم که بااو دیدار بکند و هیاتی را به دیدار نماینده انقلاب در کرج ببرد. او رفت و امد و قرار شد این فرد ما را به دیدار آیت الله دزفولی ببرد . آیت الله دزفولی مسئول محور کرج تا زنجان بود .ایشان شخصیت برجسته ایی بودند.ما هیاتی درست کردیم متشکل از بنده ، عبدالله آقا پشدری ، رشید سندی و کمال شیخ غریب همگی عضو کمیته مرکزی بودیم به دیدار ایت الله دزفولی رفتیم . در دیدار ما مجموعه ایی از طرفداران انقلاب نیز حضور داشتند . به گرمی از ما استقبال کردند و ایشان فرمودند ما می دانیم شما مظلوم هستید و خواهان احقاق حقوقتان در عراق بودید اما شاه به شما ظلم کرد و شما بی گناه هستید. چنین مردی گفت هرچه در توان داشته باشیم به شما کمک می کنیم. ما گفتیم که ما هم به شما در پیروزی انقلاب کمک می کنیم و موافق شما هستیم و در این راه مجروح داده ایم و برخی از موارد را هم گزارش دادیم .تاکید کردیم که ما بخشی از انقلاب هستیم و هرچه باشد هستیم. در این بین طرحهایی برای از بین بردن ما وجود داشت . کاکه شیخ یکی از افرادی بود که در منزلش در کرج بطور شبانه کشته شد. برای کشتن من هم تلاشهایی شد.فکر می کنم برنامه بعثی ها برای از بین بردن ما بود .

بعد از پیروزی انقلاب در قم به دیدار امام خمینی(ره) رفتیم بعد از ما هم مسعود بارزانی و ادریس بارزانی بطور مجزا به دیدار ایشان رفتند

آیت الله دزفولی گفت سلاح نداریم به شما بدهیم اما به هواداران انقلاب می گوییم که با همکاری شما از مناطق شما حفاظت بکنند. ما گفتیم برخی را هم داریم که از وضعیت مالی خوبی برخوردار نیستند . آیت الله دزفولی فرمودند ما از طریق قرض الحسنه به این دوستان شما کمک می کنیم . اگر داشتند بیایند اقساط خود را پرداخت بکنند و اگر هم نداشتند هیچ اشکالی ندارد . ضمن اینکه به ما وعده داد که هیات ما را به دیدار امام خمینی ببرند و همین کار را هم کردند. بعد از پیروزی انقلاب به مناسبت فوت آیت الله طالقانی ما را نزد امام خمینی (ره ) بردند. ما تعداد زیادی بودیم . امام خمینی به گرمی از ما استقبال کردند و شخصا به ما خیر مقدم گفتند. بعد از ما هم کاک مسعود و کاک ادریس بطور انفرادی به دیدار امام خمینی رفتند. در این دیدار عهد و پیمانی برای همکاری متقابل بسته شد و بعد از ان بود که همکاریهای انقلاب اسلامی با ما کردها شروع شد.

* هنگامی که زنده یاد ملا مصطفی بارزانی در آمریکا بودند هیاتی را به دیدار امام خمینی در پاریس فرستادند این هیات شامل چه کسانی بود و چه اتفاقی در جریان دیدار با امام خمینی مطرح شد؟

- بله هیاتی فرستادند فکر می کنم دکتر شفیق قزاز یکی از این افراد بود. پیام محتوی این بود که ما بعنوان کردها از انقلاب حمایت می کنیم و نقش آفرینی هم کردیم .این همکاری به بعد از انقلاب نیز کشیده شد و شکل منسجم تری بخود گرفت.

* همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی گروههای کردی در ایران که سرگرم رایزنی با دولت بودند در یک بیانیه 8 ماده ایی خواهان بیرون راندن کردهای عراقی از ایران می شوند دلیل این کار چه بود؟

کومله و دمکرات بعد از پیروزی انقلاب خواستار بیرون راندن کردهای عراقی از ایران و محاکمه مسعود و ادریس بارزانی در دادگاه انقلاب شدند

- بله این بیانیه 8 ماده ایی تنها خواهان بیرون راندن کردهای عراقی نشده بود بلکه خواهان محاکمه سران کردهای عراقی نیز شده بود یعنی کسانی چون کاک مسعود بارزانی و کاک ادریس بارزانی بایستی در دادگاه انقلاب محاکمه می شدند.کومله نقش زیادی در این راستا بازی کرد.دکتر کمال کرکوکی در جریان دقیق این اتفاقات هستند.

* بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران جنبش کردی حیات تازه ایی به خود گرفت چهارچوبهای فکری و عملی این همکاری بین دو طرف چه بود؟

در سال 1978 قیاده موقت به رهبری مسعود بارزانی تصمیم به همکاری با انقلاب گرفتند

- من فکر می کنم اقدامات ما نقش بسزایی در توسعه این همکاریها داشت . نشستی حزب در اروپا برگزار کرد . در این نشست تصمیم به همراهی با انقلاب اسلامی گرفته شود. در بحبوحه انقلاب کاک ادریس و کاک مسعود به ایران برگشتند. ما نیروی خوبی در ایران و عراق داشتیم . مبارزات بار دیگر در عراق سازماندهی شده بودند و در سایه قیاده موقت (رهبری موقت ) فعالیت ها انجام می شد . عراق وارد جنگ با ایران شد و ما هم بهترین نیرو در داخل عراق بودیم که می توانستیم این اهداف را متحقق بکنیم.بدین ترتیب همکار همه جانبه ایی بین ما و جمهوری اسلامی ایران شروع شد. ما نزدیک به 300 هزار کرد در ایران داشتیم . در فاصله کمتر از 4 ماه توانستیم این نیروها را سازماندهی مجدد بکنیم. به همین منظور هیاتی درست کردیم.من بودم کاک ازاد قرداغی ، نجم الدین یوسفی بودند و سپس ازاد برواری به هیات پیوستند. ما کمیته سرپرستی آوارگان در ایران هم بودیم که بعد از کنگره نهم حزب در زیویه ایران به شاخه 8 حزب تغییر نام داد و اولین رئیس شاخه نیز عریف محمد بودند.دفتر ما در عظیمیه کرج بود.در سال 1978 قیاده موقت به رهبری مسعود بارزانی تصمیم به همکاری با انقلاب گرفته بود و ما هم در داخل مسئول این ارتباط بودیم.در کنگره نهم نیز من بعنوان عضو کمیته مرکزی انتخاب شدم.

اگر انقلاب اسلامی نبود ما از ستمگری و آوارگی نجات پیدا نمی کردیم، این یک حقیقت تاریخی است

با پیروزی انقلاب افق تازه ای برای ما پیدا شد . اگر انقلاب اسلامی ایران نبود ما کردها از ستمگری و آوارگی و بدبختی نجات پیدا نمی کردیم .و این یک حقیقت تاریخی است .همانگونه مردم ایران را از ستم شاه رها کرد . ما هرچند قبل از پیروزی انقلاب هم مبارزات خود را ادامه می دادیم اما بسیار ضعیف بود .ما توانستیم در کنگره نهم که در 4/11/1979 در زیویه برگزار شد و نماینده ایران هرچند در کنگره حضور نداشتند اما امدند و به ما تبریک گفتند. بعدها ایرانیها در کنگره 10 بطور رسمی حضور پیدا کردند.ما بر این اعتقاد بودیم که باید با جمهوری اسلامی ایران همکاری بکنیم و همکاری هم کردیم و همچنین تلاش کردیم که روابط جمهوری اسلامی ایران و حزب دمکرات کردستان خوب شود. کاک مسعود به این منظور خیلی تلاش کردند و به دمکرات گفت این بهترین فرصت است یک انقلاب مردمی سر کار آمده است و بهتر است روابطتان را با انقلاب درست بکنید . به اعتقاد ما این کار درستی بود که ما انجام دادیم و بعد از این روابط بود که سایر احزاب کرد عراقی نیز به انقلاب پیوستند. اتحادیه هم بعد از مدتی دوست جمهوری اسلامی ایران شد. من شکی ندارم اگر انقلاب اسلامی نبود ما اینجا نبودیم . این یک واقعیت است و باید واقعیت ها را گفت . جمهوری اسلامی ایران برای ما سنگر و سپر شد . ما هم همکاری خوبی با ایران کردیم . ما مصالح مشترک داشتیم.هم اکنون نیز سیاست حزب دمکرات کردستان عراق همراهی و روابط خوب با جمهوری اسلامی ایران است . من فکر می کنم مقامات ایران از روابط پارتی و احزاب کردستانی خوشحال و راضی هستند. این سیاست درستی است و ما نباید هیچ وقت علیه ایران کاری بکنیم. موضوع حقوق کردها در ایران به خود آنها مرتبط است و ما فکر می کنیم که از طریق دیالوگ باید اگر مشکلی هم هست حل و فصل گردد.ما همین سیاست را در خصوص ترکیه هم داریم. ما کردها باید این سیاست را ادامه بدهیم. من امیدوارم هر چه سریعتر روابط ایران با کشورهای غربی نیز بهبود یابد. تیره شدن روابط ایران با کشورهای جهان به نفع ما هم نیست.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
حمد
|
United States of America
|
۱۲:۳۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
0
0
خانواده پيشمرگان کُرد اردوگاه زيويه اروميه اسکان داشتند پس از توافق الجزاير گروه های به عراق و گروهای ديگر به شهرستانهای کشور جابه جاشدند زيويه يک ميد ان به شعا80 متر داشت و آنها هرچه اموال داشتند خورده ريزه دورا دور چيده بودند برای فروش ظهر که می شد هر کس يک تيکه پارچه روی وسايل خود می کشيد و به خانه برمی رفت هر خانوار چيزی به جز چند تخته پتو وسايل خواب يک گونی آرد وسايل پخت و پز ساده وسايلی که برای فروش دور ميدان رها کرده بودن بدون اينکه يک چوب کبريت از بين برود با توجه به اينکه زندگی ساده ای داشتند طمع به مال همديگر نداشتند زندگی پاکی داشتند گروهی که می خواستندبه عراق بر گردند حقوق ماهانه آنان 200 تومان بود سه برج نگرفته بودن يک نفر به نام مهندس لزگی با دوچمدان پول آمد به آنها حقوق بدهد ليست نبود وهرکس قسم به خدا می خورد حقوق نگرفتم 600 تومان پول داده میشد چنين صداقت و پاکی بی نظير بود .......................
کاوه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۵
0
0
باسلام تورو خدا اگه میشه شماره این کاک محمد عبدالقادر به من بدهید پدر من از هم ردیفان اون بوده به اسم عبدالله احمد رحیم
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین