علي اصغر خداياري عضو حزب مشارکت ضمن انتشار خاطرات روزهاي بازداشت خود اعلام کرد:در طول بازجويي مطمئن شدم که بازجو همان فردي است که در جلسه اول حدس زده بودم. زماني که من در وزارت اطلاعات شاغل بودم او از همکاران ادارهکلي بود که من مديرکل آن بودم. او فردي بسيار منضبط، مؤدب و متواضع بود و من بسيار به او علاقه داشتم، در اواخر بازجويي طاقت نياوردم و موضوع را به او گفتم، موضوع را تأييد کرد و من هم چشمبند خود را برداشته و او را در بغل گرفتم.
به گزارش روز يکشنبه ايرنا در حاليکه پس از دستگيري عده اي از اغتشاشگران و عوامل کودتاي مخملين شاهد هجمه گسترده تبليغات از سوي برخي از گروههاي داخلي مانند مجمع روحانيون مبارزو سازمان مجاهدين انقلاب در قالب بيانيه و همچنين برخي از رسانه هاي خارجي به عنوان بلندگوي دولتهايشان آغاز شد که دراين تبليغات آنها همواره با درج اخبار و گزارشات کذب و تنها بر اساس گفته هايي از منابعي نامشخص سعي داشتند وانمود کنند در زندان با دستگيرشدگان بدرفتاري مي شود و حتي بابزرگنمايي ازانجام شکنجه هاي وحشتناک بر زندانيان خبر مي دادند که امرز
علي اصغرخداياري عضو شوراي مرکزي حزب مشارکت که در ارتباط با اغتشاشات پس از انتخابات دستگير شده بود پس از آزادي خود از زندان با درج مطلبي با عنوان "روز شمار اسارت در اوين " به درج خاطرات خود از زندان پرداخت که خواندن اين نوشته بار ديگر پوچ بودن اخبار رسانه هاي بيگانه پروپاگانداي غرب برعليه کشورمان را ثابت کرد.
*بازجوي اصلي مؤدبانه و محترمانه سخن مي گفت
وي در اين مطلب درخصوص اتفاقات روز اول يکشنبه 1تيرماه 88مي نويسد:حدود ساعت 8 ديشب بود که 4 نفر با حکم پليس امنيت براي تفتيش خانه و دستگيري من به منزل ما مراجعه کردند.برخوردشان بسيار محترمانه بود، و فقط لپتاپ مرا برداشته و ساير نقاط منزل را نگشتند. بههمراه آنان به بازداشتگاه اوين (بند 209) منتقل شدم. در مدخل ورودي بند 209 چشمبندي به من دادند تا چشم خود را با آن ببندم. پس از تشريفات اوليه و بهتن کردن لباس زندانيان به سلول انفرادي شماره 75 راهنمايي شدم.در گوشهاي از آن يک دستشويي استيل بهچشم ميخورد. کف سلول با موکتي قهوهاي رنگ فرش شده بود و سه عدد پتوي سربازي در گوشهاي از آن قرار داشت. داخل سلول کاملاً روشن بودپس از خواندن نماز دراز کشيده و بهخواب رفتم. امروز با صداي اذان صبح که در راهرو پخش ميشد بيدار شدم و پس از خواندن نماز دوباره دراز کشيدم، ولي تا زمان توزيع صبحانه خوابم نبردتا موقع ناهار و پس از آن تا عصر که براي بازجويي به طبقه پايين منتقل شدم، به ارزيابي موقعيت پرداختم. در اتاق بازجويي با چشم بسته بر روي يک صندلي و رو به ديوار نشستم و دو نفر بازجو پشت سر من قرار گرفته و بازجوي اصلي شروع به صحبت کرد. مؤدبانه و محترمانه سخن ميگفت اولين جلسه بازجويي شايد 2 تا 3 ساعت طول کشيد. عمده وقت جلسه به گفتگوي شفاهي، که بيشتر او حرف ميزد، گذشت، ضمن اينکه تعدادي پرسش کتبي نيز، که عمدتاً حول موضوع تحصن اساتيد در مسجد دانشگاه دور ميزد، مطرح شد و من به آنها پاسخ دادم. پس از پايان بازجويي به سلول بازگشتم.پس از صرف شام و اقامه نماز براي ملاقات با قاضي مجدداً به پايين راهنمايي شدم با چشم بسته در کنار ميزي ايستاده بودم که فردي چشمبند مرا کنار زد و ضمن نشان دادن خود به من و معرفي خود، گفت که قاضي من ميباشد. او برگه تفهيم اتهام را بهدست من داد که بر روي آن اتهام بنده ”تباني عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي از طريق شرکت در تحصن و تظاهرات“ اعلام شده بود، و از من خواست آخرين دفاع خود را در چندخط بنويسم من هم نوشتم معتقد به نظام جمهوري اسلامي هستم و اين اتهام را قبول ندارم بعد از نوشتن دفاعيه به سلول منتقل شده و به استراحت پرداختم.
*بازجو همکار من در وزارت اطلاعات بود
خداياري با درج خاطرات خود در روز نهم(سه شنبه 9تيرماه 88) آورده است:پس از انجام اولين جلسه بازجويي فکر کردم دوره حبس من نبايد بيش از چند روز طول بکشد، نشانهگزاريهاي زندانيان سابق براي نگهداشتن حساب زمان را بر روي ديوار سلول که برانداز ميکردم، از 7 روز تا 19 روز نشانه را پيدا کردم، چند روز اول پس از بازجويي، با توجه به اينکه انتظار آزادي را ميکشيدم بسيار سخت گذشت، بعد از 3- 4 روز براي خلاصي از اين بلاتکليفي بهفکر برنامهريزي براي روزهاي خود افتادم. اولين اقدام تنظيم برنامه غذايي بود. در زندان روزي سه وعده غذا با کيفيت مناسب توزيع ميشد که با توجه به کمتحرکي در درون سلول استفاده از هر سه وعده ميتوانست موجب خمودگي و کسالت شود، بههمين دليل تصميم گرفتم روزي يک وعده غذا بخورم. با توجه به سابقه ناراحتي کليه و ترس از عود دردهاي کليوي تصميم گرفتم روزه نگيرم و ضمن استفاده از غذاي وعده ناهار، در وعدههاي صبحانه و شام فقط چاي بنوشم.از حدود روز پنجم بهبعد برنامه گذران اوقات روزانه من به اين صورت درآمده است که بعد از ناهار به ورزش و خواندن نماز قضا ميپردازم، شب تا صبح به تفکر و محاسبه گذشته خويش مشغول هستم و صبح تا ظهر را نيز ميخوابم. امکان استفاده از قرآن و مفاتيح نيز وجود دارددر اين 8 روز دو بار سلول مرا عوض کردهاند، سه شب در سلول شماره 24 بند 240 بودم و اکنون در سلول 54 بند 209 بهسر ميبرم، اندازه اين سلول دو برابر سلول اول ميباشد.عصر امروز براي بار دوم بازجويي شدم. در طول بازجويي مطمئن شدم که بازجو همان فردي است که در جلسه اول حدس زده بودم. زماني که من در وزارت اطلاعات شاغل بودم او از همکاران ادارهکلي بود که من مديرکل آن بودم. او فردي بسيار منضبط، مؤدب و متواضع بود و من بسيار به او علاقه داشتم، در اواخر بازجويي طاقت نياوردم و موضوع را به او گفتم، موضوع را تأييد کرد و من هم چشمبند خود را برداشته و او را در بغل گرفتم. در پايان بازجويي اجازه داده شد با خانه مادرم تماس تلفني بگيرم، و اين اولين تماس با خانواده پس از دستگيري بود.
*برخورد بازجو مانند دفعات قبل محترمانه و دوستانه بود
وي در بخش ديگري ازاين نوشته با درج وقايع روز شانزدهم(16تيرماه88)مي نويسد:در طول اين يک هفته يکبار ديگر سلول من عوض شده و به سلول شماره 61 بند 209 منتقل گرديدهام. سلول جديد راحتتر از سلولهاي قبلي است، اندازه آن مشابه سلول 54 است ولي سلول با ديوار کوتاهي به دو قسمت، که در يکي از آنها يگ توالت فرنگي قرار دارد، تقسيم شده است ديشب يک پرسشنامه مفصل که بنا به گفته فرد توزيع کننده مربوط به يک طرح تحقيقاتي بود، به من داده شد که آن را تکميل کرده و تحويل دادم. عصر امروز براي بار سوم بازجويي شدم. بازجوي اصلي حضور نداشت بازجوي دوم تعدادي پرسش کتبي را به من داد و من به آنها پاسخ دادم. برخورد مانند دفعات قبل کاملاً محترمانه و دوستانه بود، و در پايان بازجويي اجازه تماس تلفني مجدد با خانواده را نيز پيدا کردم. در بازجويي جديد علاوه بر موضوع تحصن اساتيد پرسشهايي نيز درباره مسائل ديگر از قبيل واقعه 18 تير 1378، حوادث دوران تصدي معاونت دانشجويي دانشگاه توسط من، جبهه مشارکت ايران اسلامي و سمتهاي من در اين حزب مطرح گرديد، که تا آنجايي که حضور ذهن داشتم، پاسخ دادم.
*به سلول عمومي که يخچال و تلويزيون داشت منتقل شدم
اصغر خداياري در مطالب خود در روز بيست و سوم (23تيرماه88) نوشت:در سلول يک جلد مفاتيحالجنان وجود دارد که فعلاً گاهي از آن استفاده ميکنم روز جمعه 19 تير ماه به سلول شماره 54 که قبلاً چند روزي را در آن سپري کردهام و اکنون به سلول عمومي تبديل شده است، منتقل شدم. غير از من 4 نفر ديگر در اين سلول زنداني هستند که اتهام همه آنها امنيتي است، ولي هيچکدام در ارتباط با انتخابات دستگير نشدهاند. در اين سلول يک دستگاه يخچال و يک دستگاه تلويزيون نيز وجود دارد. روز يکشنبه 21 تير ماه يکنفر ديگر که دستگيري او تقريباً همزمان با من و در رابطه با انتخابات بوده به جمع ما اضافه شده است. ميهمان جديد فرد بسيار با نشاط و پرشوري است که تاکنون در بازداشتگاههاي مختلفي بوده و تازه به بند 209 منتقل گرديده است. امروز يکي دو ساعت مانده به ظهر دوباره فرمان کوچ داده شد، و من وسايل خود را جمعوجور کرده و به سلول شماره 10 بند 240 انتقال پيدا کردم در سلول جديد يک جلد قرآن نيز وجود دارد و تصميم گرفتهام قرائت و ختم قرآن را نيز به برنامههاي خود اضافه کنم.
* حتما بعد از آزادي دلم براي نگهبانان تنگ خواهد شد
وي در نوشته هاي خود درروز سي و هفتم(6 مرداد88) آورده است: 4هفته است بازجو سراغ مرا نگرفته است از نحوه گذران اوقات خود راضي هستم. با توجه به اينکه در درون سلول توالت فرنگي نيز وجود دارد، تنها بهانهاي که براي خروج از سلول وجود دارد استحمام است که طبق برنامه بايد روزهاي شنبه و چهارشنبه انجام شود.نگهبانان بند زحمت زيادي ميکشند و برخورد آنان با زندانيان بسيار خوب است. با بيشتر اين افراد رابطه عاطفي و دوستانه برقرار کردهام، و پس از آزادي از زندان حتماً دلم براي آنها تنگ خواهد شد. بيشتر نگهبانان افراد سالخوردهاي هستند که بهنظر ميرسد بازنشسته بوده و بهدليل سنگيني کار زندان در اين روزها بهصورت موقت به کار فراخوانده شدهاند، بهطوريکه وقتي از يکي از آنها بهخاطر زحماتي که براي ما ميکشند تشکر کردم، در پاسخ من گفت که بايد او از ما تشکر کند چرا که ما باعث شدهايم بهکار گرفته شود و اگر ما نبوديم او اکنون بيکار در خانه نشسته بودعصر امروز پس از قريب يک ماه براي بازجويي فراخوانده شدم. بازجو فرد جديدي بود و گفت پرونده من به او سپرده شده است يک ليوان چاي تعارف کرد و گفت اگر چشمبند اذيتم ميکند، بهشرط آنکه پشتسر خود را نگاه نکنم، ميتوانم آن را بردارم. جلسه بهجاي بازجويي بيشتر به يک گپوگفت دوستانه شباهت داشت. بازجو پرونده من را خوانده بود و در رابطه با نکاتي که براي او مبهم بود پرسشهايي مطرح کرد که پاسخ دادم. با اجازه بازجو پس از مدتها با منزل تماس تلفني گرفتم که کسي پاسخ نداد و من روي پيغامگير خبر سلامتي خود را بهاطلاع خانواده رساندم.
*در بازجويي با چاي و بيسکوييت از من پذيرايي شد
اصغر خداياري در نوشته هاي خود در روز چهل و يکم(10 مرداد88)بيان کرده است:از ديروز که چهلمين روز بازداشتم بود، برنامه غذايي خود را تغيير داده و تصميم گرفتهام بقيه دوران بازداشت را روزه بگيرم. عصر امروز نگهبان بهسراغم آمد و گفت که بازجو با من کار دارد. چشمبند زده و به بخش بازجويي راهنمايي شدم. فرد ديگري غير از بازجو به پيشوازم آمد و گفت از برادري که در زمينه مسائل ديني مطالعاتي دارد دعوت شده است به زندان آمده و با متهمان گفتگوي فکري داشته باشد، و از من خواست چنانچه مايل هستم جلسهاي با او داشته باشم.مرا به اتاقي راهنمايي کردند. فردي که در درون اتاق بود گفت ميتوانم چشمبندم را بردارم. چشمبند خود را برداشتم و پشت ميزي که در اتاق قرار داشت روبروي او نشستم. روي ميز براي پذيرايي دو ليوان چاي و چند عدد بيسکويت قرار داشت، تعارف کرد که گفتم روزه هستم. پيش از شروع بحث، وضع روحي خود و عدم آمادگي براي بحث فکري، و اينکه اين موقعيت اساساً براي چنين بحثهايي مناسب نيست، بيان کردم و گفتم شايد بهتر باشد که اين گفتگو در بيرون زندان و فضاي ديگري انجام گيرد. برخورد بسيار خوبي داشت و گفت که اگر علاقهمند به ادامه صحبت نيستم ميتوانيم جلسه را در همين جا ختم کنيم. نهايتاً با اعلام آمادگي من براي شنيدن بحثها جلسه آغاز شده و حدود يک ساعت بهطول انجاميد، بيشتر بحثهاي او درباره مباني نظري ولايت فقيه بود. در پايان پيشنهاد کرد که چند جلد از کتابهاي صحيفه امام را در اختيار من قرار دهد تا در سلول مطالعه کنم و بحث در روزهاي بعد ادامه يابد، که من با اعلام اينکه آمادگي روحي و ذهني براي اين کار را ندارم، از اين کار امتناع کردم. بحث فکري در روزهاي بعد ادامه پيدا نکرد، ولي يکي دو روز بعد دو جلد کتاب، يکي کتاب ولايت فقيه امام (س) و ديگري کتاب ولايت فقاهت و عدالت آيتالله جوادي آملي، براي مطالعه من در سلول فرستاده شد. کتاب امام را که در سال 1356 يکبار مطالعه کرده و از روي آن سه نسخه دستنويس براي قرار دادن در اختيار ديگران تهيه کرده بودم، بهطور کامل خواندم ، که خاطرات آن سالها را در ذهنم زنده کرد. بخش قابل توجهي از کتاب آيتالله جوادي آملي را نيز مطالعه کردم. پس از پايان جلسه به من اجازه داده شد يکبار ديگر با خانواده تماس تلفني بگيرم، اين تماس از طريق تلفن اتاق محل کار بازجويان صورت گرفت و توانستم با مادر، خواهر و همسرم صحبت کنم.
*مطالب وب لاگم در فضاي احساسي و هيجاني نوشته مي شد
وي در بخش ديگري از اين نوشته با بيان اتفاقات روز چهل و سوم (12مرداد88) بازداشت خود آورده است:ديروز و امروز عصر نيز بازجويي من ادامه يافت. در پايان جلسه ديروز بازجو اطلاع داد که پرونده من از نظر او کامل است و قصد دارد آن را براي طي مراحل بعدي به مرجع ذيربط بفرستد. من قبلاً در بازجوييها گفته بودم که در تنهايي خود به اين نتيجه رسيدهام که ديگر فعاليت سياسي حرفهاي انجام نداده و در وبلاگ خود نيز مطلبي ننويسم. در ذکر علت اين تصميم نيز اضافه کرده بودم که اين يادداشتها معمولاً در فضاي هيجاني، احساسي و واکنشي نوشته ميشود و به همين دليل بعضاً با خطاهاي اخلاقي مثل افراط و تفريط، خروج از دايره انصاف، استفاده از تعابير تند و نامناسب، ذکر موارد غيرمستند و مواردي از اين قبيل همراه است، و من براي جلوگيري از تکرار اين اشتباهها تصميم گرفتهام تا اطلاع ثانوي يادداشت سياسي ننويسم. وقتي بازجو آخرين پرسش خود را که پس از آزادي چهکار خواهم کرد، مطرح نمود من همان مطلب را دوباره نوشتم. بازجو در پايان جلسه بازجويي ديروز گفت که ميخواهد مرا به سلول عمومي منتقل کند، من با توجه به برنامهريزي که براي خود در سلول انفرادي انجام داده بودم، از او خواهش کردم اجازه دهد بقيه ايام بازداشت را نيز در همين سلول انفرادي بگذرانم، و او هم قبول کرد. بازجويي عصر امروز بسيار مختصر بود و طي آن بازجو گزارش خبرگزاري فارس از سخنان آقاي ابطحي و آقاي عطريانفر را در جلسه دادگاه براي مطالعه در اختيار من قرار داد، و اين اولين اطلاعاتي بود که از اوضاع بيرون بهدستم ميرسيد.
*وقتي گفتم اگر به دادگاه بروم سکوت خواهم کرد به من اصراري نشد
عضو شوراي مرکزي مشارکت با مرور وقايع روزچهل و نهم(18مرداد88) مي نويسد: از يک هفته قبل که آخرين جلسه بازجويي برگزار شد، در انتظار آزاد شدن هستم. عصر امروز نگهبان بهسراغم آمد و گفت که بازجو با من کار دارد. چشمبند زده و از سلول بيرون آمدم. بازجو در راهرو منتظرم بود دست من را گرفت و به سمت راهرويي که اتاقهاي بازجويي در آنجا قرار داشت، حرکت کرديم. از من پرسيد که آيا ميخواهم با خانوادهام ملاقات کنم، و من با اين تصور که مدت زيادي تا آزاديم نمانده است، گفتم ترجيح ميدهم با وضعيت ظاهري فعلي، لاغر شدن، ژوليدگي موهاي سروصورت، و ملبس بودن به لباس زندان با مادر و همسرم روبهرو نشوم. دوباره موضوع انتقال به سلول عمومي را مطرح کرد، که من همان سخن پيشين مبني بر ترجيح سلول انفرادي را تکرار کردم. در راهرو به فردي که بحث فکري هفته قبل را به من پيشنهاد کرده بود و لهجهاي اصفهاني داشت برخورد کرديم. بازجو به او، که اورا حاجآقا خطاب ميکرد، گفت که آقاي خداياري نه ملاقات ميخواهد و نه ميخواهد به سلول عمومي منتقل شود. من دلايل خود را براي حاجآقا نيز تکرار کردم، او پيشنهاد کرد که بهدادگاه بروم و درآنجا صحبت کرده و همان مطالبي را که در بازجوييها مبني بر زمين گذاشتن قلم به دليل اشتباهات گفتهام، بيان کنم. در پاسخ گفتم که من نميتوانم در آنجا صحبت کنم و اگر به دادگاه بروم هيچ حرفي نزده و سکوت خواهم کرد. روي پيشنهاد خود اصرار نکرد و من و بازجو به مسير خود ادامه داديم. خواهش کردم تماس تلفني ديگري با خانواده داشته باشم، موافقت کرد. در تماس با خانواده مطلع شدم که از طرف دانشگاه به آنها اطلاع دادهشده است که براي قبل از ظهر فردا يک ملاقات حضوري جور شده است، و آنها قصد دارند فردا براي ملاقات با من به اوين بيايند. موضوع را به بازجو گفتم، او اظهار بياطلاعي کرده و گفت با او هيچ هماهنگي صورت نگرفته است، و بدون اجازه او ملاقات امکانپذير نيست. از او خواهش کردم اگر امکان دارد خودش اجازه ملاقات حضوري را بدهد، با اين درخواست موافقت کرد و عصر فردا را براي اين ملاقات تعيين نمود.
*بعد از ملاقات با خانواده ام ازبازجو تشکرکردم
وي در بيان خاطرات خود از پنجاهمين روز(19مرداد88) بازداشتش نوشته است:عصر با اعلام نگهبان چشمبند زده و براي اعزام به محل ملاقات با خانواده از سلول بيرون آمدم. در راهرو با بازجويم برخورد کردم، مجدداً بر انتقال من به سلول عمومي تأکيد کرد و من هم دوباره خواهش خود را تکرار کردم.پساز خارج شدن از بند مأمور همراه اجازه داد چشمبند خود را بردارم، و با يک خودرو پژو 405 به سمت درب جنوبي بازداشتگاه حرکت کرديم. مادر، همسر، برادر و دو خواهرم براي ملاقات آمدهبودند. ملاقات بهصورت حضوري و در اتاقي که در نزديکي درب اصلي زندان واقع بود، صورت گرفت. زمان ملاقات 20 دقيقه بود با خانواده درباره مسائل عادي و روزمره صحبت کرديم، روزهاي سختي را پشتسر گذاشته بودند ولي روحيهشان خوب بود. مقداري شيريني و آبميوه با خود آوردهبودند، همسرم به همه شيريني تعارف کرد، هم من و هم مأمور همراهم روزه بوديم، بقيه هم چيزي نخوردند.پس از بازگشت به بند مجدداً با بازجو برخورد کرده و از او تشکر کردم از او درباره زمان آزاديم پرسش کردم، گفت مسائل ديگري وجود دارد که بايد فردا درباره آنها صحبت کنيم و آزادي من به نتايج گفتگوي فردا بستگي دارد. من که فکر ميکردم بازجوييهايم بهپايان رسيده و پروندهام براي طي مراحل اداري آزادي به مرجع قضايي ارسال شده است، از اين پاسخ بازجو بسيار نگران شدم.
*جلسه بازجويي به صحبت شفاهي پيرامون نوشته هايم گذشت
اصغر خداياري در بخش ديگري از نوشته اش به بيان موضوعات رخ داده درروزپنجاه و يکم(20مرداد88) بازداشتش پرداخت و نوشت: پس از نماز صبح از فرط خستگي خوابم برد، وقتي نگهبان درب سلول را باز کرد تا مرا پيش بازجو ببرد، هنوز خواب بودم. اين اولين باري بود که قبل از ظهر براي بازجويي ميرفتم، همه بازجوييهاي قبلي در ساعات عصر انجام شده بود. با چشمبند در اتاق بازجويي نشستهبودم که بازجوي خودم بههمراه همان حاجآقاي اصفهاني، که قبلاً ذکر او رفت، وارد اتاق شدند. پس از سلام و احوالپرسي معمول حاجآقا روي صندلي پشتسر من نشست و بازجويي را شروع کرد. همه وقت اين جلسه که شايد بيش از يک ساعت بهطول انجاميد، به بازجويي شفاهي درباره نوشتههاي وبلاگم اختصاص داشت. بازجو بخشهايي از نوشتهها را که احتمالاً از نظر او مسئلهدار يا مبهم بود، قرائت ميکرد و درباره منظور من از اين نوشتهها پرسش ميکرد. من به بازجو گفتم که هرگز قصد آسيب زدن به ارکان نظام را نداشتهام و هميشه سعي کردهام يادداشتهايم معطوف به مسائل درون نظام باشد، و اگر احياناً در لحن نوشتهها تنديها يا خطاهايي ديده ميشود، ناشي از نوشته شدن مطلب در فضاهاي واکنشي و احساسي است، و گفتم که تصميم گرفتهام تا اطلاع ثانوي يادداشت سياسي جديدي ننويسم.
*در زندان نه ازسرنااميدي بلکه از سرشرمندگي گريه کردم
همچنين عضو شوراي مرکزي مشارکت در خصوص رويدادهاي رخ داده در روز پنجاه و چهارم(23مردا88) نوشت:پس از آرايش روز سهشنبه بسيار اميدوار بودم در يکي از دو روز گذشته آزاد شوم ، ولي وقتي ديروز عصر نگهبان سه جلد کتاب، دو جلد نوشته آقاي رحيمپور ازغدي و يک جلد نوشته آقاي رباني خوراسگاني، براي من آورد و گفت بازجو گفته است آنها را مطالعه کنم، پس از افطار و اداي نماز مغرب و عشا به درگاه خدا شکايت برده و کلي گريه کردم، و بعد به قرآن پناه بردم. کتاب خدا را که باز کردم سوره يوسف آمد، مسجد محل ما امام جماعتي داشت که هر وقت در موقع استخاره سوره يوسف ميآمد ميگفت سختي زيادي دارد ولي عاقبتش بسيار خوب است، و حالا هم سوره يوسف آمده بود و هم صفحهاي آمده بود که در اواسط صفحه يوسف از زندان آزاد ميشد. پاسخ پروردگار به التجاي من مثل آب سردي بود که بر روي آتش التهاب درونم ريخته شد، گريهام شديدتر شد، اما اينبار گريه نه از سر نااميدي بلکه از شدت شرمندگي در مقابل لطف بيپايان معبود بود. مطمئن شدم زمان آزادي نزديک است.
*موضوع وثيقه را از خانواده ام پيگيري کردم
اصغر خداياري در تشريح روز پنجاه و پنجم(24مرداد88) بازداشت خود آورده است: امروز عصر بازجو دوباره به سراغم آمد، و گفت که به خانوادهام زنگ زده و گفتهاند براي آزادي من وثيقه بياورند، راجع به مبلغ وثيقه سخني نگفت. به توصيه بازجو به خانه زنگ زدم تا موضوع را پيگيري کنم، کسي جواب نداد.
*در روز پنجاه ششم منتظر وثيقه بودم
وي در مورد روز پنجاه و ششم (25مرداد88) بازدشت خود نوشت:تمام روز منتظر بودم نگهبان درب سلولم را باز کند و خبر آزاديم را بدهد. نزديک افطار دوباره بازجو به سراغم آمد، و مرا با خود برد تا دوباره تلفن زده و موضوع وثيقه را پيگيري کنم. در تماس تلفني با خانه اطلاع پيدا کردم که سندي براي وثيقه جور شده ولي يک نقص ثبتي دارد که قرار است فردا به دنبال رفع آن بروند.
*قاضي مشکل مرا خارج از ساعت اداري حل کرد
عضو شوراي مرکزي حزب مشارکت در تشريح آخرين روز بازداشت خود يعني روزپنجاه و هفتم(26مرداد88) نوشته است:امروز هم تا عصر خبري نشد. بازجو شماره تلفن خانه را از من گرفت، تا دوباره زنگ زده و پيگير موضوع باشد. بعداز حدود يک ساعت نگهبان وارد سلول شد و گفت وسايل خود را جمع کرده و آماده اعزام براي آزادي باشم. کار رفع مشکل سند وثيقه تا بعدازظهر طول کشيده بود و خانواده نتوانسته بودند سند را بهموقع به دادستاني برسانند، ولي بازجو با پيگيري و تماس با تلفن همراه قاضي موفق شده بود مشکل مرا در خارج از ساعت اداري حل کند. امروز حدود ساعت 8 بعدازظهر از زندان آزاد شدم، و اگر لطف و همکاري بازجو نبود اين آزادي امروز هم محقق نميشد و بايد تا فردا منتظر ميماندم. در موقع ترک بند از بازجو تشکر کرده و از او خواستم اگر ممکن است هماهنگ کند تا من بتوانم لباس زندان خود را بهعنوان يادگاري با خود ببرم و در موقع نماز از آن استفاده کنم، او هم تلاش خود را کرد، ولي مسئولين زندان اين اجازه را ندادند.