کد خبر: ۱۶۶۴۹
تاریخ انتشار:

سالار كريمان

روزگار 10 ساله امامت امام حسن مجتبي-عليه آلاف التحيه والثناء- به ويژه تدبير و مديريت آن حضرت در دوراني انباشته از خدعه و خيانت، مالامال از درس ها و عبرت هاست.

روزگار 10 ساله امامت امام حسن مجتبي-عليه آلاف التحيه والثناء- به ويژه تدبير و مديريت آن حضرت در دوراني انباشته از خدعه و خيانت، مالامال از درس ها و عبرت هاست. اين دهه پر است از خدعه هاي اردوگاه «لئامت» به سركردگي معاويه و غلبه يافتن وي به خاطر خيانت نخبگان و خواب زدگي و عافيت طلبي عوام؛ روزگاري كه گويا به هيچ نحو شجاعت و مجاهدت و صداقت و بصيرت را برنمي تابد.
هرچه اردوگاه شام پس از ماجراي حكميت در صفين بر قدرت و نفوذ خود افزوده، در اين سو خودرأيي و پريشاني و رخوت موج مي زند. گروهي از جهاد فراري اند و طايفه اي ديگر مدعي جنگ. اولي، شعارشان «البقيه، البقيه» است در وسط ميدان جنگ، يعني كه ما زنده ماندن را بر جنگ ترجيح مي دهيم و هرگز حاضر نيستيم بجنگيم ولو براي عزت و امنيت خود. و گروه دوم بقاياي خروج از حاكميتي هاي صفين و نهروانيان به سردستگي اشعث بن قيس و چند تن ديگر كه در زبان امام را متهم به سازش و فرار از جهاد مي كنند، در عمل آن هنگام كه جنگ جدي مي شود پشت امام را خالي مي كنند و در پنهان- سران آنها- با معاويه ساخته اند تا آن حد كه جاسوسي او را مي كنند و تعهد كرده اند امام را به زهر يا زخم شمشير و خنجر ترور كنند. مواضع آنها صرفاً در تقابل با امام حسن(ع) است چه آنگاه كه مردم را به جهاد فرا مي خواند و سپاه مي آرايد و چه آن زمان كه با ديدن خيانت خواص و ضعف و پريشاني و اضطراب عوام، مصلحت را در پيمان صلح مي يابد.
تاريخ شهادت مي دهد كه معاويه نه تنها هنگام لشكركشي دوباره جاسوساني به عراق فرستاده بود، بلكه كساني را نيز به كوفه نزد جمعي از منافقان و خوارج حاضر در ميان اصحاب امام روانه كرده بود. اشعث بن قيس، عمرو بن حريث، شبث بن ربعي و حجار بن ابجر- كه اغلب آنها 10 سال بعد، پايه گذار خيانت كربلا و عاشورا شدند- نامه هايي از معاويه دريافت كرده بودند كه اگر امام را ترور كنند، 200 هزار درهم به همراه تزويج يكي از دختران معاويه و فرماندهي يكي از لشكرهاي شام نصيبشان خواهد شد. امام بارها از سوي همين منافقين ترور شد، حتي در خيمه فرماندهي خود! و همين ها بودند كه بر حضرت شوريدند و حتي عبا و زيرانداز او را به غارت بردند.
امام حسن(ع) در آوردگاهي چنين متلاطم كه نه از پيش رو ايمن بود و نه از پشت سر، به بهترين نحو به مديريت بحران پرداخت. او شجاعت را با مصلحت، و صداقت را با كياست و سياست به هم آميخت بي آن كه قدمي از مدار كرامت و بزرگي برون نهد. بصيرت و عزت توأمان امام چنان بود كه داغ «لئامت» و فرومايگي و خيانت را براي هميشه بر پيشاني عنصر غدار و سالوسي چون معاويه زد. امام در اين 10 سال خون دل خورد. شجاع ترين مردم ناچار شد شمشير در غلاف كند حال آن كه شير بي نظير آوردگاه جمل و صفين بود. در صفين شجاعانه بر قلب جبهه دشمن زده بود و اميرمومنان(ع) كساني را فرستاد تا يادگار رسول خدا(ص) و ذخيره الهي براي امامت امت را بازگردانند. پهلواني چنين مامور به تكليفي طاقت فرسا بود، صبوري توأم با بصيرت تا آنجا كه نقاب از چهره نفاق آلود معاويه برافتد. امام با صبوري توأم با عزت و با وجود تنگناهاي زمانه، چنان فضا را مديريت كرد كه نفاق و فساد معاويه با آن همه ادعاي كياست و ذكاوت بيرون ريخت. معاويه وقتي به سوي عراق اردوكشي دوباره كرده بود، هنوز ادعاي مسلماني و خونخواهي خليفه مقتول (عثمان) را داشت. اما با تدابير امام حسن(ع)، چند روزي از امضاي صلح نامه نگذشته بود كه همين مدعي ذكاوت، خويش را رسوا كرد. تاريخ روايت مي كند كه چون صلح به پايان رسيد، او به سمت نخيله (لشكرگاه كوفه) حركت كرد. روز جمعه بود كه به نماز ايستاد و خطبه خواند و براي اولين بار، سخناني را به طور علني گفت كه به روايت ابوالفرج به نقل از يكي از راويان ماجرا «همانا جز آبروريزي و رسوايي و بي حرمتي چيز ديگري براي وي نيست». معاويه گفت: «مي پنداريد من براي نماز و زكات و حج با شما جنگيدم در حالي كه مي دانستم شما به نماز و زكات و حج پايبنديد؟ نبرد من فقط براي آن بود كه بر شما حكومت كنم و امارت بر شما را به دست گيرم. بدانيد من وعده هايي داده و پيمان هايي بسته ام اما هم اكنون همه را زير پا مي گذارم».
معاويه در حالي با اين سخن خود تيشه بر ريشه شجره خبيثه اموي زد كه خيال مي كرد دست فرزند رسول خدا(ص) بسته است. آري دست فرزند شيرخدا بسته بود و نه فقط بسته باشد، بلكه فراتر از آن، همين نخبگان خيانت كار به طمع منصب و ثروت، به معاويه نوشته بودند «هر وقت بخواهي ما حسن بن علي(ع) را دست بسته نزد تو مي فرستيم». امام با اين فرومايگان چه مي كرد كه با معاويه قول و قرارهايشان را گذاشته بودند اما نزد حضرت كه مي آمدند مي گفتند « تو جانشين و وصي پدرت هستي و ما سراپا مطيع و فرمان برداريم، هر فرمان كه داري بفرماي!». امام ايمن نبود از اين سران قوم و شيوخ خائن كه به حق درباره شان فرموده بود «به خدا سوگند دروغ مي گوييد. شما به كسي كه بهتر از من بود وفا نكرديد، پس چگونه به من وفا مي كنيد؟ و چگونه اطمينان كنم؟ اگر در ادعاي خود صادق هستيد، اردوگاه رزم وعده گاه من و شما باشد». و اغلب مدعيان آنجا كه وقت حضور بود، غيبشان مي زد. مرد جنگ نبودند اما مدام شايعه مي ساختند كه حسن بن علي(ع) مي خواهد سازش كند، پس اردوگاه او را به هم بريزيد و سپاهيان را بترسانيد و سران و فرماندهان (كساني چون عبيدالله بن عباس) را زينهار دهيد كه اگر در سازش با معاويه پيشدستي نكنند، به جاي درهم و دينار و منصب و امارت، مجازات در انتظارشان است.
شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) در آفرينش و رفتار و گفتار، همو كه «هيبت و سيادت و آقايي را از جدش به ارث برده بود» و «سيماي او چون سيماي پيامبران وهيبت او چون هيبت پادشاهان بود» در چنين روزگار عسرتي، تابندگي امامت رابه اوج رساند. صبر و بصيرت، ديگر بار با شجاعت او در اين ميدان جنگ غبارآلود و نابرابر اعتبار يافت و كرامت با او معنا شد. كدام كرامت بالاتر از اينكه مرد شجاع رزم و بي تاب جهاد و شهادت باشي اما ايثار و اخلاص را به غايت برساني و خون دل خوردن و براي مصلحت شكيبايي كردن را بر بذل جان مقدم شماري. امروز اگر بر سر خوان اسلام نشسته ايم، بي ترديد بر سر خوان چنين كريمي نشسته ايم كه با وجود همه مضيقه ها، هرگز حتي گردي از ذلت نيز بردامانش ننشست.
عزيز بود و عزيز ماند، چنان عزتمند كه معاويه با وجود سيطره بر حكومت، همواره از هيبت حضرتش هراسان بود. عمر و عاص، وليدبن عقبه، عتبه بن ابي سفيان و مغيره بن شعبه از معاويه خواستند حالا كه حاكم شده، حسن بن علي (ع) را بخواند و همه با هم او را سرزنش كنند و ناسزا بگويند. معاويه در پاسخ اصرار آنها گفت «من چنين كاري را نمي پسندم. هرگز نشده با حسن بن علي(ع) روبرو شوم مگر اينكه از هيبت و جايگاه او ترسيده ام و بيم آن داشته ام كه عيب هاي مرا بازگويد. او زبان آورترين مرد بني هاشم است». و چون اصرار دوباره آنان را ديد، گفت «من اورا مي خوانم اما او آنچه درباره شما سزاوار است خواهد گفت. بدانيد هيچ ننگي را نمي توان به اهل بيت پيامبر نسبت داد يا از آنها عيب جويي كرد پس تمام تلاش شما اين باشد كه دامن او را با نسبت دادن قتل عثمان به پدرش آلوده كنيد». تاريخ به تفصيل نقل كرده آنچه اين 4 نفر به امام گفتند و پاسخ هاي كوبنده اي كه امام حسن(ع) به استناد قرآن و سنت و تاريخ به آنها داد. رسيد آنجا كه معاويه هر 4 نفر به ويژه عمروعاص را لعنت كرد و گفت «خدا شما را خير ندهد. من به شما اخطار كرده بودم كه شما را ياراي معارضه با حسن بن علي(ع) نيست اما شما مرا به ارتكاب اين عمل ناروا وا داشتيد. به خدا سوگند كه او از جاي خود برنخاست مگر كه تاريكي اينجا را فراگرفت. دور شويد از من كه خدا خوار و رسوايتان كند».
امام در همان مجلس ضمن توصيف ماهيت 3 نفر ديگر به معرفي عمر و عاص - وزير و مشاور اصلي معاويه- پرداخت و فرمود «اي پسر نابغه! پنج نفر از مردان قريش ادعاي پدري تو را دارند و در آن ميان آن كه نسبش از همه پست و فرومايه تر بود، بر ديگران پيروز شد، همان (عاص) كه با رسول خدا دشمني كرد و او را ابتر خواند تا آيه نازل شد كه ان شانئك هوالابتر. تو در تمام جنگ ها روياروي رسول خدا(ص) جنگيده اي، او را آزرده اي، سخنان زشت گفته و نيرنگ زده اي... تو هماني كه براي بازگرداندن جعفر طيار به حبشه رفتي... همان كسي هستي كه براي عثمان در اين دنيا آتشي برافروختي و خود به فلسطين گريختي. پس چون خبر كشته شدن او به تو رسيد، گفتي من ابوعبدالله هستم كه چون زخمي را بيابم، با انگشتم آن را مي شكافم و به خون مي آورم. سپس به معاويه پيوستي و دينت را به دنيايت فروختي... تو نه عثمان را از روي دوستي ياري كرده اي و نه هنگامي كه مظلومانه كشته شد، به خاطر او خشمگين شدي... اما شما اي گروهي كه به خاطر حكومت داشتن بر ما فخر مي فروشيد، بدانيد كه قادر متعال در قرآن مي فرمايد: زماني كه اراده كرديم مردم سرزميني را هلاك كنيم، تبهكاران آنها را بر ايشان مي گماريم و آنها فسق مي ورزند و شايسته عذاب مي شوند و آنگاه سرنگونشان مي سازيم».
آنچه مقتدايي چنين دلير و عزيز را مظلوم ساخت نه زيركي معاويه و عمر و عاص- اردوگاه بي اصل و نسب ها- بلكه فرومايگي و دنائت لئيماني پرادعا بود كه در جنگ نرم دشمن، نقش اصلي را ايفا مي كردند. انتشار شايعه ، ترور شخصيت امام، تطميع سران سپاه و ارعاب عامه مردم، پراكندن امت از حول محور امام و يارگيري براي جبهه دشمن متعدي، جاسوسي در عمق جبهه ايمان به نفع اردوگاه معاويه و در يك كلام، رخنه در حاكميت و نفوذ كلام امام(ع). طايفه منافقين، آنچه در توان داشتند به كار بستند تا پيوند امت و امام بگسلد. فاصله انداختند و حائل شدند تا رهروان در پشت سر مقتداي خود متفق و مجتمع نشوند. از امت، گله اي از هم پاشيده ساختند تقديم گرگ ها شده. سگاني با گرگ ها ساخته و به امانت تاخته، بلكه فرو مايه تر بودند آنان كه چنين نمك نشناسي كرده بودند. با ميوه دل و محبوب قلب رسول خدا(ص) و با سرور كريمان عالم چه بد معامله اي كردند آنها كه بر سر خوان او و پدر و جدش نشستند و به جاي قدرشناسي نعمت، پنجه بر سيماي آفتاب كرامت كشيدند.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین