بصيرت خودتان را بالا ببريد، آگاهى خودتان را بالا ببريد. من مكرر اين جمله اميرالمؤمنين را به نظرم در جنگ صفين در گفتارها بيان كردم كه فرمود: «الا و لايحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(٣) ميدانيد، سختى پرچم اميرالمؤمنين از پرچم پيغمبر، از جهاتى بيشتر بود؛ چون در پرچم پيغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زير پرچم اميرالمؤمنين دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند.
اعضاي دفتر مقام معظم رهبري و سپاه ولى امر در تاريخ ٥/ ٥ /١٣٨٨ با حضرت آيتالله خامنهاي ديدار كردند.
به گزارش بولتن، متن كامل بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي كه در پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمي سيدعلي خامنهاي منتشر شده، به اين شرح است:
بسماللَّه الرّحمن الرّحيم
اولاً تبريك عرض ميكنيم اين اعياد بزرگ و پياپى را كه حقيقتاً هر كدامى براى دلهاى شيعيان يك خورشيد فروزنده است، يك شعاع خيره كننده است؛ ولادت حضرت اباعبداللَّهالحسين (عليه الصّلاة و السّلام)، ولادت حضرت سجاد (عليه الصّلاة و السّلام) و ولادت حضرت ابىالفضلالعباس (عليه الصّلاة و السّلام). انشاءاللَّه كه بر همه شماها اين اعياد مبارك باشد. مبارك بودن هم به اين است كه اولاً دلتان انشاءاللَّه شاد باشد، روحتان برخوردار از آرامش و سكينهى الهى باشد، همه وجودتان سرشار از اعتماد به خدا و توكل به خداى متعال باشد. اگر اينها شد، عيد به طور كامل براى شما مبارك است. سعى كنيم اينها را براى خودمان تدارك ببينيم؛ دلهايمان را شاد كنيم، جانهايمان را از سكينه الهى برخوردار كنيم، اعتماد به خدا را هم در وجود خودمان روز به روز بيشتر كنيم.
ما به يك قولِ متعارفِ معمولى از سوى آدمى كه كار بدى از او نديدهايم، اعتماد ميكنيم؛ قرضى از او ميخواهيم، كارى دست او داريم، او به ما وعده ميكند كه بسيار خوب، من اين كار را براى شما انجام ميدهم. ما معمولاً اعتماد ميكنيم، راه مىافتيم مقدمات كار را فراهم ميكنيم، در حالى كه او يك انسانى بيش نيست؛ ممكن است پشيمان بشود، ممكن است كسى بيايد رأى او را بزند، ممكن است فراموش كند، ممكن است آن امكانى كه به وسيلهى او ميخواست به ما كمك بكند، از دستش برود؛ ده جور يا دهها جور احتمال تخلف اين وعده هست، ليكن ما اعتماد ميكنيم. خوب، خداى متعال چقدر وعده كرده است به مؤمنين؛ وعده نصرت، وعده هدايت، وعده تعليم؛ «و اتّقوا اللَّه و يعلّمكم اللَّه»،(١) وعده حفظ و صيانت، وعده كمك در امور دنيا؛ اين همه خداى متعال به ما وعده كرده. البته اين وعدهها مطلق نيست؛ شروطى دارد، شروطش هم خيلى شروط دشوارى نيست، از دست ماها بر مىآيد. دليلش هم اين است كه جاهائى كه به اين شروط عمل كرديم، خداى متعال به ما كمك كرد؛ نمونهاش جنگ تحميلى. شما جوانهائى كه دوران جنگ تحميلى را درك نكرديد، بدانيد؛ آن روزى كه جنگ تحميلى شروع شد، همه صاحبنظران، همه تحليلگران، همه نخبگان به طور قاطع ميگفتند صدام در اين جنگ پيروز است و ايران شكستخورده است؛ جز يك عده معدودى، آن كسانى كه به نگاه اسلامى و ايمانى اعتقاد داشتند - نگاه امام به حوادث - آنها نه، آنها در دلشان اميدى بود؛ حالا كم يا زياد؛ بعضى كورسوى اميدى بود، بعضى نه، دلشان روشن بود.
من اين خاطره را بارها نقل كردهام: در روزهاى سوم چهارم جنگ بود، توى اتاق جنگ ستاد مشترك، همه جمع بوديم؛ بنده هم بودم، مسوولين كشور؛ رييسجمهور، نخست وزير - آن وقت رييسجمهور بنىصدر بود، نخست وزير هم مرحوم رجائى بود - چند نفرى از نمايندگان مجلس و غيره، همه آنجا جمع بوديم، داشتيم بحث ميكرديم، مشورت ميكرديم. نظامىها هم بودند. بعد يكى از نظامىها آمد كنار من، گفت: اين دوستان توى اتاق ديگر، يك كار خصوصى با شما دارند. من پا شدم رفتم پيش آنها. مرحوم فكورى بود، مرحوم فلاحى بود - اينهائى كه يادم است - دو سه نفر ديگر هم بودند. نشستيم، گفتيم: كارتان چيست؟ گفتند: ببينيد آقا! - يك كاغذى در آوردند. اين كاغذ را من عيناً الان دارم توى يادداشتها نگه داشتهام كه خط آن برادران عزيز ما بود - هواپيماهاى ما اينهاست؛ مثلاً اف ٥، اف ٤، نميدانم سى ١٣٠، چى، چى، انواع هواپيماهاى نظامىِ ترابرى و جنگى؛ هفت هشت ده نوع نوشته بودند. بعد نوشته بودند از اين نوع هواپيما، مثلاً ما ده تا آماده به كار داريم كه تا فلان روز آمادگىاش تمام ميشود. اينها قطعههاى زودْتعويض دارند - در هواپيماها قطعههائى هست كه در هر بار پرواز يا دو بار پرواز بايد عوض بشود - ميگفتند ما اين قطعهها را نداريم. بنابراين مثلاً تا ظرف پنج روز يا ده روز اين نوع هواپيما پايان ميپذيرد؛ ديگر كأنه نداريم. تا دوازده روز اين نوعِ ديگر تمام ميشود؛ تا چهارده پانزده روز، اين نوع ديگر تمام ميشود. بيشترينش سى ١٣٠ بود. همين سى ١٣٠هايى كه حالا هم هست كه حدود سى روز يا سى و يك روز گفتند كه براى اينها امكان پرواز وجود دارد. يعنى جمهورى اسلامى بعد از سى و يك روز، مطلقاً وسيله پرنده هوائى نظامى - چه نظامى جنگى، چه نظامى پشتيبانى و ترابرى - ديگر نخواهد داشت؛ خلاص! گفتند: آقا! وضع جنگ ما اين است؛ شما برويد به امام بگوئيد. من هم از شما چه پنهان، توى دلم يك قدرى حقيقتاً خالى شد! گفتيم عجب، واقعاً هواپيما نباشد، چه كار كنيم! او دارد با هواپيماهاى روسى مرتباً مىآيد. حالا خلبانهايش عرضه خلبانهاى ما را نداشتند، اما حجم كار زياد بود. همين طور پشت سر هم مىآمدند؛ انواع كلاسهاى گوناگون ميگ داشتند.
گفتم خيلى خوب. كاغذ را گرفتم، بردم خدمت امام، جماران؛ گفتم: آقا! اين آقايان فرماندهان ما هستند و ما داروندار نظاميمان دست اينهاست. اينها اينجورى ميگويند؛ ميگويند ما هواپيماهاى جنگيمان تا حداكثر مثلاً پانزده شانزده روز ديگر دوام دارد و آخرين هواپيمايمان كه هواپيماى سى ١٣٠ است و ترابرى است، تا سى روز و سى و سه روز ديگر بيشتر دوام ندارد. بعدش، ديگر ما مطلقاً هواپيما نداريم. امام نگاهى كردند، گفتند - حالا نقل به مضمون ميكنم، عين عبارت ايشان يادم نيست؛ احتمالاً جائى عين عبارات ايشان را نوشته باشم - اين حرف ها چيست! شما بگوئيد بروند بجنگند، خدا ميرساند، درست ميكند، هيچ طور نميشود. منطقاً حرف امام براى من قانع كننده نبود؛ چون امام كه متخصص هواپيما نبود؛ اما به حقانيت امام و روشنائى دل او و حمايت خدا از او اعتقاد داشتم، ميدانستم كه خداى متعال اين مرد را براى يك كار بزرگ برانگيخته و او را وا نخواهد گذاشت. اين را عقيده داشتم. لذا دلم قرص شد، آمدم به اينها - حالا همان روز يا فردايش، يادم نيست - گفتم امام فرمودند كه برويد همينها را هرچى ميتوانيد تعمير كنيد، درست كنيد و اقدام كنيد.
همان هواپيماهاى اف ٥ و اف ٤ و اف ١٤ و اينهائى كه قرار بود بعد از پنج شش روز بكلى از كار بيفتد، هنوز دارد تو نيرو هوائى ما كار ميكند! بيست و نُه سال از سال ٥٩ ميگذرد، هنوز دارند كار ميكنند! البته تعدادى از آنها توى جنگ آسيب ديدند، ساقط شدند، تير خوردند، بعضيشان از رده خارج شدند، اما از اين طرف هم در قبال اين ريزش، رويشى وجود داشت؛ مهندسين ما در دستگاههاى ذىربط توانستند قطعات درست كنند، خلأها را پر كنند و بعضى از قطعات را علىرغم تحريم، به كورى چشم آن تحريم كنندهها، از راههائى وارد كنند و هواپيماها را سرپا نگه دارند. علاوه بر اينها، از آنها ياد بگيرند و دو نوع هواپيماى جنگى خودشان بسازند. الان شما ميدانيد كه در نيروى هوائى ما، دو نوع هواپيماى جنگى - البته عين آن هواپيماهاى قبلىِ خود ما نيست، اما بالاخره از آنها استفاده كردند. مهندس است ديگر، نگاه ميكند به كارى، تجربه مىاندوزد، خودش طراحى ميكند - دو كابينه براى آموزش و يك كابينه براى تهاجم نظامى، ساخته شده. علاوه بر اينكه همانهائى هم كه داشتيم، هنوز داريم و توى دستگاههاى ما هست.
اين، توكل به خداست؛ اين، صدق وعده خداست. وقتى خداى متعال با تأكيد فراوان و چندجانبه ميفرمايد: «و لينصرنّ اللَّه من ينصره»؛(٢) بىگمان، بىترديد، حتماً و يقيناً خداى متعال نصرت ميكند، يارى ميكند كسانى را كه او را، يعنى دين او را يارى كنند - وقتى خدا اين را ميگويد - من و شما هم ميدانيم كه داريم از دين خدا حمايت ميكنيم، يارىِ دين خدا ميكنيم. بنابراين، خاطرجمع باشيد كه خدا نصرت خواهد كرد.
بعد از آغاز جنگ تحميلى هم دهها بار - حالا اگر ريزهايش را بخواهيم حساب كنيم، بيش از اين حرفها شايد بشود گفت؛ هزارها بار، اما حالا آن رقمهاى درشت را آدم بخواهد حساب كند - ما نصرت الهى را ديديم؛ كمك الهى را ديديم. يكىاش همين آمدن اسرا بود. ما حدود پنجاه هزار اسير پيش عراق داشتيم؛ پنجاه هزار. او هم يك خرده كمتر از اين، در همين حدودها، اسير دست ما داشت. منتها فرقش اين بود كه اسيرهايى كه او پيش ما داشت، همه نظامى بودند، اسيرهايى كه ما پيش او داشتيم، خيلىشان غيرنظامى بودند. توى همين بيابانها مردم را جمع كرده بودند، برده بودند. من وقتى كه جنگ تمام شد، به نظرم رسيد كه پس گرفتن اين اسيرها از صدام، احتمالاً سى سال طول ميكشد؛ سى سال! چون تبادل اسرا را در جنگهاى معروف ديده بوديم ديگر. در جنگ بينالملل، جنگ ژاپن، بعد از گذشت بيست سى سال، هنوز يك طرف مدعى بود كه ما چند تا اسير پيش شما داريم؛ او ميگفت نداريم؛ چك چونه، بنشين برخيز؛ تا بالاخره به يك نتيجهاى ميرسيدند. بايد صد تا كنفرانس گذاشته بشود، نشست و برخاست بشود، تا ثابت كنيم كه بله، فلان تعداد اسير هنوز باقىاند؛ آن هم قطرهچكانى. صدام اينجورى بود ديگر؛ آدم بدقلق، بداخلاق، خبيث، موذى، هر وقت احساس قدرت كند، حتماً قدرتنمايىاى از خودش نشان بدهد؛ اينجور آدمى بود؛ صدام طبيعتش خيلى طبيعت پستِ دنىاى بود. آدمهاى پست و دنى هرجا احساس قدرت بكنند، آنچنان منتفخ ميشوند كه با آنها اصلاً نميشود هيچ مبادله كرد؛ هيچ. آن وقتى كه احساس ضعف ميكنند، در مقابل يك قويترى قرار ميگيرند، از مورچه خاكسارتر ميشوند! ديديد ديگر؛ صدام به آمريكائىها التماس ميكرد. قبل از اينكه آمريكائىها به عراق حمله كنند - اين دفعه اخير - التماس ميكرد كه بيائيد با ما بسازيد، همهمان عليه جمهورى اسلامى متحد بشويم. منتها شانسش نيامد ديگر كه آمريكائىها از او قبول كنند.
من ميگفتم سى سال طول ميكشد كه اسرا آزاد بشوند. خداى متعال صحنهاى درست كرد و اين احمق قضيه حملهاش به كويت پيش آمد، احساس كرد كه اگر بخواهد با كويت بجنگد - البته جنگش با كويت به قصد تصرف كامل كويت بود - احتياج دارد به اينكه از ايران خاطرش جمع باشد؛ اين هم با بودن اسرا امكانپذير نيست. اول نامه نوشت به رييسجمهور وقت و به نحوى به بنده، چون از اين طرف جواب درستى نگرفت، بنا كرد اسرا را خودش آزاد كردن، كه ديگر آنهايى كه يادشان است، يادشان هست. يكهو خبر شديم كه اسرا از مرز دارند مىآيند؛ همين طور پشت سر هم گروه گروه آمدند، تا تمام شد. اين كار خدا بود، اين نصرت الهى بود. و ديگر همين طور از اين قضايا تا امروز.
شماها برادران و خواهران عزيزى هستيد. هم آن كسانى كه در حفاظت اينجا يا در تشكيلات ادارى اينجا مشغول خدمتند، هم خانوادههايشان؛ خانمهايشان، فرزندانشان؛ پسر و دخترشان. واقعاً داريد خدمت ميكنيد، جاى حساسى هم خدمت ميكنيد. اگر من بخواهم يك توصيه به شما بكنم، آن توصيه اين خواهد بود كه بصيرت خودتان را زياد كنيد؛ بصيرت. بلاهائى كه بر ملتها وارد ميشود، در بسيارى از موارد بر اثر بىبصيرتى است. خطاهائى كه بعضى از افراد ميكنند - مىبينيد در جامعه خودمان هم گاهى بعضى از عامه مردم و بيشتر از نخبگان، خطاهائى ميكنند. نخبگان كه حالا انتظار هست كه كمتر خطا كنند، گاهى خطاهايشان اگر كماً هم بيشتر نباشد، كيفاً بيشتر از خطاهاى عامه مردم است - بر اثر بىبصيرتى است؛ خيلىهايش، نميگوئيم همهاش.
بصيرت خودتان را بالا ببريد، آگاهى خودتان را بالا ببريد. من مكرر اين جمله اميرالمؤمنين را به نظرم در جنگ صفين در گفتارها بيان كردم كه فرمود: «الا و لايحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(٣) ميدانيد، سختى پرچم اميرالمؤمنين از پرچم پيغمبر، از جهاتى بيشتر بود؛ چون در پرچم پيغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زير پرچم اميرالمؤمنين دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهايى را ميزد كه دوست ميزند؛ همان نماز جماعت را كه تو اردوگاه اميرالمؤمنين ميخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفين و نهروان - ميخواندند. حالا شما باشيد، چه كار ميكنيد؟ به شما ميگويند: آقا! اين طرفِ مقابل، باطل است. شما ميگوييد: اِ، با اين نماز، با اين عبادت! بعضىشان مثل خوارج كه خيلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خيلى. اميرالمومنين از تاريكى شب استفاده كرد و از اردوگاه خوارج عبور كرد، ديد يكى دارد با صداى خوشى ميخواند: «أمّن هو قانت ءاناء اللّيل»(٤) - آيه قرآن را نصفه شب دارد ميخواند؛ با صداى خيلى گرم و تكان دهندهاى - يك نفر كنار حضرت بود، گفت: يا اميرالمؤمنين! به به! خوش به حال اين كسى كه دارد اين آيه را به اين قشنگى ميخواند. اى كاش من يك مويى در بدن او بودم؛ چون او به بهشت ميرود؛ حتماً، يقيناً؛ من هم با بركت او به بهشت ميروم. اين گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد كه دشمنان كشته شدند و مغلوب شدند، اميرالمؤمنين آمد بالاسر كشتههاى دشمن، همين طور عبور ميكرد و ميگفت بعضىها را كه به رو افتاده بودند، بلندشان كنيد؛ بلند ميكردند، حضرت با اينها حرف ميزد. آنها مرده بودند، اما ميخواست اصحاب بشنوند. يكى را گفت بلند كنيد، بلند كردند. به همان كسى كه آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: اين شخص را ميشناسى؟ گفت: نه. گفت: اين همان كسى است كه تو آرزو كردى يك مو از بدن او باشى، كه آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناك ميخواند! اينجا در مقابل قرآن ناطق، اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلّين) ميايستد، شمشير ميكشد! چون بصيرت نيست؛ بصيرت نيست، نميتواند اوضاع را بفهمد.
بنده بارها اين جبهههاى سياسى و صحنههاى سياسى را مثال ميزنم به جبههى جنگ. اگر شما تو جبهه جنگ نظامى، هندسه زمين در اختيارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همين هم هست كه شناسائى ميروند. يكى از كارهاى مهم در عمل نظامى، شناسايى است؛ شناسايى از نزديك، كه زمين را بروند ببينند: دشمن كجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه كار بايد بكنند. اگر كسى اين شناسائى را نداشته باشد، ميدان را نشناسد، دشمن را گم بكند، يك وقت مىبينيد كه دارد خمپارهاش را، توپخانهاش را آتش ميكند به طرفى، كه اتفاقاً اين طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن. نميداند ديگر. عرصه سياسى عيناً همين جور است. اگر بصيرت نداشته باشيد، دوست را نشناسيد، دشمن را نشناسيد، يك وقت مىبينيد آتش توپخانه تبليغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است كه آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نكنيم. لذا بصيرت لازم است، تبيين لازم است.
يكى از كارهاى مهم نخبگان و خواص، تبيين است؛ حقائق را بدون تعصب روشن كنند؛ بدون حاكميت تعلقات جناحى و گروهى و بر دل آن گوينده. اينها مضر است. جناح و اينها را بايد كنار گذاشت، بايد حقيقت را فهميد. در جنگ صفين يكى از كارهاى مهم جناب عمار ياسر تبيين حقيقت بود. چون آن جناح مقابل كه جناح معاويه بود، تبليغات گوناگونى داشتند. همينى كه حالا امروز به آن جنگ روانى ميگويند، اين جزو اختراعات جديد نيست، شيوههاش فرق كرده؛ اين از اول بوده. خيلى هم ماهر بودند در اين جنگ روانى؛ خيلى. آدم نگاه ميكند كارهايشان را، مىبيند كه در جنگ روانى ماهر بودند. تخريب ذهن هم آسانتر از تعمير ذهن است. وقتى به شما چيزى بگويند، سوءظنى يك جا پيدا كنيد، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاك كردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبههافكنى ميكردند، سوء ظن را وارد ميكردند؛ كار آسانى بود. اين كسى كه از اين طرف، خودش را موظف دانسته بود كه در مقابل اين جنگ روانى بايستد و مقاومت كند، جناب عمار ياسر بود، كه در قضاياى جنگ صفين دارد كه با اسب از اين طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودى ميرفت و همين طور اين گروههائى را كه - به تعبيرِ امروز، گردانها يا تيپهاى جدا جداى از هم - بودند، به هر كدام ميرسيد، در مقابل آنها مىايستاد و مبالغى براى آنها صحبت ميكرد؛ حقائقى را براى آنها روشن ميكرد و تأثير ميگذاشت. يك جا ميديد اختلاف پيدا شده، يك عدهاى دچار ترديد شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را بسرعت آنجا ميرساند و برايشان حرف ميزد، صحبت ميكرد، تبيين ميكرد؛ اين گرهها را باز ميكرد.
بنابراين، بصيرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم اين است كه اين بصيرت را نه فقط در خودشان، در ديگران به وجود بياورند. آدم گاهى مىبيند كه متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بىبصيرتىاند؛ نميفهمند؛ اصلاً ملتفت نيستند. يك حرفى يكهو به نفع دشمن ميپرانند؛ به نفع جبههاى كه همتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهاى بدى هم نيستند، نيت بدى هم ندارند؛ اما اين است ديگر. بىبصيرتى است ديگر. اين بىبصيرتى را به خصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتوگو با انسانهاى مورد اعتماد و پخته، نه گفتوگوى تقليدى - كه هرچه گفت، شما قبول كنيد. نه، اين را من نميخواهم - از بين ببريد. كسانى هستند كه ميتوانند با استدلال، آدم را قانع كنند؛ ذهن انسان را قانع كنند. و حتّى حضرت ابىعبداللَّهالحسين (عليهالسّلام) هم از اين ابزار در شروع نهضت و در ادامه نهضت استفاده كرد. حالا چون ايام مربوط به امام حسين (عليهالسّلام) است، اين جمله را عرض كرده باشيم:
امام حسين را فقط به جنگِ روز عاشورا نبايد شناخت؛ آن يك بخش از جهاد امام حسين است. به تبيين او، امر به معروف او، نهى از منكر او، توضيح مسائل گوناگون در همان منى و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان - حضرت بيانات عجيبى دارد كه تو كتابها ثبت و ضبط است - بعد هم در راه به سمت كربلا، هم در خود عرصه كربلا و ميدان كربلا، بايد شناخت. در خود عرصه كربلا حضرت اهل تبيين بودند، ميرفتند، صحبت ميكردند. حالا ميدان جنگ است، منتظرند خون هم را بريزند، اما از هر فرصتى اين بزرگوار استفاده ميكردند كه بروند با آنها صحبت بكنند، بلكه بتوانند آنها را بيدار كنند. البته بعضى خواب بودند، بيدار شدند؛ بعضى خودشان را به خواب زده بودند و آخر هم بيدار نشدند. آنهايى كه خودشان را به خواب ميزنند، بيدار كردن آنها مشكل است، گاهى اوقات غير ممكن است.
انشاءاللَّه اين عيد سعيد، اين اعياد سعيد بر همهى شما مبارك باشد و دل خوش، روح پراميد، وجودِ پر از سكينه و آرامش و اعتماد و تحرك در راه هدف، توفيقى باشد كه خداى متعال به زن و مرد شما و پير و جوان شما انشاءاللَّه عنايت كند.
والسّلام عليكم و رحمهاللَّه و بركاته
----------------------------------------
١) بقره: ٢٨٢
٢) حج: ٤٠
٣) نهج البلاغه، خطبهى ١٧٣
٤) زمر: ٩